بحث در مسأله ی علم باری بود. گفتیم شیخ نظریه ای دارد که معروف به «نظریه ی
علم ارتسامی» است. خلاصه ی نظریه ی شیخ در علم باری تعالی این است که علم ذات
به ذات علم ارتسامی نیست، علم حضوری است و در آنجا اتحاد عاقل و معقول
است. در این جهت کسی با شیخ بحثی ندارد. ولی در علم واجب به غیر، نظریه ی شیخ
این است که علم ارتسامی است. مقصود از «علم ارتسامی» چیزی نظیر علم
حصولی است، یعنی علم و معلوم یکی نیست. گفتیم از این جهت شبیه علمهایی
است که ما از اشیاء خارجی داریم (علم ما به اشیاء خارجی به تبع یک سلسله
صورتهایی است که از این اشیاء در نزد ماست) با این تفاوت که علم ما به اشیاء علم
انفعالی است، یعنی علمی که متأخر از معلوم است و معلوم منشأ این علم است، ولی
علم حق تعالی به اشیاء علم فعلی است، یعنی علمی است که آن علم منشأ معلوم
است. و گفتیم که به طور کلی علم دو جور است: گاهی وجود عینی معلوم سبب
پیدایش علم می گردد، و گاهی وجود علم سبب پیدایش معلوم می گردد.
این نظریه ی شیخ در فلسفه یک نظریه ی منسوخ تلقی شده؛ یعنی بعد از او اشراقیون
که آمدند نظریه ی دیگری اتخاذ کردند و حتی افرادی مثل خواجه نصیر هم که نظر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 353
مشّائی دارند، در این مورد نظریه ی شیخ را قبول نکرده اند. ملاصدرا و حکمای بعد از
او که آمدند نظر را دقیقتر کرده اند و به سبک دیگری صحبت کرده اند. این نظریه به
هر حال یک نظریه ی منسوخی است و حالا ما داریم دنباله ی همان بحث را ذکر می کنیم.