مطلبی در باب «نفس» گفته اند که با نظریه ی «شعور ناآگاه» که امروز در
روانشناسی کشف شده خیلی قریب است. عرفا نیز در این زمینه حرفهایی دارند. آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 339
مطلب این است که شیخ در آنجا می گوید: «العقل البسیط الإجمالی خلاّق الصور
التفصیلیة» . می گوید انسان به مرتبه ای از تعقل می رسد که به نحو بسیط و اجمال و
بدون آنکه کثرتی در کار باشد، و به نحو وحدت، معقولاتی را واجد می شود. علم
بسیط اجمالی یعنی علمی که بدون ترکب و تکثر و تفصیل و به نحو وحدت و
بساطت و اجمال باشد. انسان دارای عقلی می شود که در مرتبه ی آن عقل، به نحو
وحدت و بساطت و اجمال معقولاتی را واجد می شود و بعد آن مرتبه ی وحدت و
بساطت و اجمال، خلاّق و آفریننده ی مراتب تفصیلی می گردد؛ یعنی انسان در آنِ
واحد یک چیز را هم می داند و هم نمی داند. این یعنی چه؟ در یک مرتبه ای از شعور
و ادراکش آن را می داند، و در مرتبه ی دیگری از شعور و ادراکش آن را نمی داند؛ و به
تعبیر دیگر: آن را به نحو بسیط و وحدت و اجمال می داند، و به نحو تفصیل و کثرت
و ترکیب نمی داند.
در مقام مثال چنین توضیح می دهند: آنچه که ما «ملکات علمی» می نامیم چنین
چیزی است. کسی که در یک علم یا در یک فن به حدی رسیده باشد که [آن علم یا
فن ] ملکه ی او شده باشد و به تعبیر ما به درجه ی اجتهاد رسیده باشد، یعنی ضوابط و
قواعد و اصول آن فن و کیفیت استخراج فروع از اصول در او به حد ملکه باشد، هر
مسأله ی فرعی مربوط به آن علم را که بر او عرضه بدارید، به حکم آن ملکه جواب آن
مسأله را می دهد بدون آنکه نیازی باشد که قبلاً با خود این مسأله سابقه داشته باشد.
مثلاً فقیهی که قواعد و ضوابط فقهی به نحو ملکه و اجتهاد در وجود او هست، اگر
یک مسأله ی تازه و جدید که اساساً تا حالا به گوش او نخورده است بر او عرضه شود،
بدون آنکه نیازی به تعلم داشته باشد جواب آن را می داند و می گوید؛ بر چه اساس؟
بر اساس همان ملکه ی بسیطه ی اجمالیه که در روح او هست.
آن وقت اگر بپرسند که آیا جواب این مسأله را قبلاً می دانست یا نمی دانست؟
جواب می دهیم که به یک معنا نمی دانست، برای این که این مسأله برای اولین بار بر
او عرضه شده است و اصلاً تا به حال چنین مسأله و فرعی به گوشش نخورده است؛
و در عین حال می دانست، برای این که آن را به صورت اجمال و به صورت ملکه ی
بسیطه می دانست، ملکه ای که این مسأله و غیرمتناهی مسأله ی مشابه این را در بر
می گیرد. پس به آن صورت این را می دانست.
این خودش یک مرتبه ای از عقل است. مقصود از «عقل» هم در اینجا همان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 340
ادراک مجرد است. پس این خودش مرتبه ای از ادراک مجرد است که در انسان
هست؛ و لهذا ما سه جور انسان داریم: یک انسان که جاهل به این مسأله است و نه
تاکنون این مسأله را شنیده و نه آن ملکه ی استخراج و استنباط را دارد. یکی دیگر آن
کسی است که هم این ملکه را دارد و هم این مسأله بر او عرضه شده است و این
مسأله را به تفصیل می داند. سوم آن کسی است که ملکه ی دانستن این مسأله در او
هست بدون آنکه صورت تفصیلی این مسأله در ذهن او منعکس شده باشد، به این
معنا [که ] در وقتی هم که او خواب است، می داند. آقای بروجردی در وقتی هم که
خواب است مجتهد است؛ نه اینکه در وقتی که خواب است چون غافل از همه چیز
است مجتهد نیست و فقط در وقتی که بیدار است و فکر می کند، مجتهد است؛ نه، او
وقتی هم که خواب است یا وقتی که بیدار است و فرض کنیم مشغول غذا خوردن یا
خندیدن است باز هم مجتهد است؛ یعنی آن ملکه به هر حال به صورت بسیط در او
هست.
این جور ملکات می تواند غیرمتناهی صورت تفصیلی داشته باشد؛ یعنی اگر
غیرمتناهی مسأله هم شما عرضه بدارید که مصداق آنها باشد، [آن شخص ] این
غیرمتناهی فروع را بر اساس همان ملکات جواب می دهد و هیچ محدودیتی ندارد
که مثلاً هزار تا یا دوهزار تا یا صدهزار تا می تواند عرضه شود. ممکن است
غیرمتناهی فروع بر آن مترتب شود. یک نفر ریاضیدان که ضوابط ریاضی در
دستش باشد قادر است مسائل نامحدودی را حل کند. دیگر محدود نیست که
بگوییم مسائلش باید هزار تا باشد و هزار و یکمین مسأله را نمی تواند حل کند؛ نه،
مسائلی که تحت این ضوابط درمی آید، ممکن است غیرمتناهی باشد و ریاضیدان
هم بر اساس همین ملکات، غیرمتناهی را جواب می دهد.
از این جهت است که می گویند نسبت این علوم تفصیلی به آن علم اجمالی و
نسبت این علوم مرکب به آن علم بسیط، و این علوم متکثر به آن علم واحد، با اندک
تفاوتی- که حالا تفاوتش را هم عرض می کنم- نسبت جوهری است که در مخزن
یک قلم جمع شده است، به صورت تفصیلی خطوطی که با آن قلم نوشته می شود. با
یک مداد یا خودکار یا خودنویس، شما بیست صفحه مطلب می نویسید. این مطالبی
که می نویسید، به صورت الفاظ و کلمات و عباراتی است که شما فعلاً اینجا
نوشته اید. فرض کنید که مثلاً گلستان سعدی را از «منّت خدای را عزّ و جلّ» تا آخر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 341
استنساخ کرده اید. آیا این مرکبها و جوهرها که الآن اینجا وجود دارند قبلاً وجود
داشت یا وجود نداشت؟ اینها که از عدم به وجود نیامده اند؛ همه ی اینها قبلاً وجود
داشت. ولی همه ی اینها به صورت وحدت در آن مخزن خودنویس یا در آن لوله ی
خودکار وجود داشت نه به صورت کثرت که یکی «الف» باشد و دیگری «ب» و
دیگری «سین» و. . . آن مرکب داخل خودنویس نه شکل دارد و نه به صورت تفصیل
است. پس این در آن وقت، هم وجود داشت و هم وجود نداشت؛ به نحو جمعی و
بساطت وجود داشت و به نحو کثرت وجود نداشت.
اینکه گفتیم با اندک تفاوت، آن تفاوت، اندک هم نیست. در اینجا مرکب از جای
خودش تنزل می کند و خطوط را خلق نمی کند؛ یعنی همان مرکب نقل مکان می کند
و [از داخل خودنویس به سطح کاغذ می آید. ] وقتی که اینجا آمد دیگر آنجا خالی
شده و آنجا وجود ندارد. ولی در این مثالهایی که [در مورد علم ] می گوییم، [علم
بسیط] مبدأ خلاّق و مبدأ آفریننده است.
«اَلْمالُ یَنْقُصُ بِالنَّفَقَةِ وَ الْعِلْمُ یَزْکو بِالْاِنْفاق» [1] مال چون مادی است وقتی که خرج می شود از مخزنش کاسته می شود، از
آن جایی که جمع بوده کم می شود. ولی خصوصیت علم این است که هر
مقدار هم که انفاق بشود اگر زیاد نشود کم نمی شود، چون نسبت آن نسبت
خلاقیت و آفرینندگی است.
این، تشبیهی است که البته در این جهت بیان می کنند، کما این که در باب
اصل وجود و آفرینش هم همین حرف زده می شود. مولوی می گوید:
متحد بودیم و یک گوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
[2]
به هر حال این را «عقل بسیط» می گویند، یعنی معقول بودن اشیاء متکثر به نحو
بساطت در یک مرتبه ای، که هم در آن مرتبه موجود است و هم در آن مرتبه موجود
نیست؛ به نحو بساطت و اجمال و وحدت موجود است و به نحو تفصیل موجود نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 342
در اینجا شیخ «عقل علی المعنی البسیط» را آورده است. اگر ما باشیم و این کلمه
و قرینه ای که شیخ در باب نفس گفته است، می توانیم بگوییم اشاره به همان حرفی
دارد که الآن عرض کردیم؛ و اگر بخواهد چنین باشد، تقریباً راهی می شود برای آن
مطلبی که بعد صدرالمتألهین مطرح کرد و گفت که واجب تعالی حتی در مرتبه ی ذات
علم به اشیاء دارد بدون آنکه کثرتی در مرتبه ی ذات باشد. ولی از قرائنی که اینجا ذکر
کرده و اینکه حرف را دنبال نکرده [معلوم می شود که ] مقصود شیخ از «عقل بسیط»
این است که مانند آنچه در نفس هست که به صورت ترتب زمانی و تأخر زمانی
است، نمی باشد.
در اینجا دو مطلب است که باید توضیح داده شود: یکی همین که کسی خیال
نکند که وقتی گفتیم علم به ذات علت است از برای علم به معلول اول، و علم به
معلول اول علت است از برای علم به معلول دوم، در اینجا تقدم و تأخر زمانی در کار
است؛ نه، چنین نیست.
[1] . نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت 147، با این عبارت: وَالْمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَالْعِلْمُ یَزْکو عَلَی الْاِنْفاقِ.
[2] . مثنوی مولوی، دفتر اول، ص 16، چاپ کلاله ی خاور.