گفتیم که شیخ در اینجا عبارت مبهمی دارد که محشّین روی آن اختلاف کرده اند.
اکنون آنچه که راجع به این عبارت شیخ به نظر می رسد عرض می کنم.
شیخ در باره ی اینکه ذات واجب الوجود و وجودش دو چیز نیست و یک چیز
است برهانی اقامه کرده است، که این برهان را به این شکل در جای دیگری
ندیده ایم که کسی ذکر کرده باشد. عبارت آن هم مبهم است، ولی آنچه که بعد از
مطالعه ی زیاد به نظر رسیده عرض می کنم. برهان شیخ این است که می گوید:
اگر ما بخواهیم برای واجب الوجود دو معنا و دو [حیثیت ] فرض کنیم، ذاتی و
وجوب وجودی، سؤال می کنیم که آیا این وجوب وجود که برای این ذات متحقق
شده است خودش حقیقتی دارد؟ یا وجوب وجود حقیقت نیست و خود او یک امر
واقعی حقیقی نیست؟ یعنی اینجا دو فرض ممکن است:
یک فرض این است که بگوییم آنچه حقیقت دارد همان است که ما آن را «ذات»
می نامیم. در مورد واجب الوجود هم چنین است و این معنی که از آن به «وجوب
وجود» تعبیر می کنیم یک معنی انتزاعی ذهنی است، حقیقت همان است که از آن به
«ذات» تعبیر می کنیم، ذات واجب الوجود، ذاتی که وجود برای او ضروری است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 159
حقیقت همان ذات است و وجوب وجود یک مفهوم انتزاعی است که از آن ذات
انتزاع می شود. نظیر آنچه که کسانی در ممکن الوجود تصور می کنند و می گویند در
اشیاء ممکن الوجود چنین است که در هر شیئی حقیقت، همان ذات و ماهیت آن شئ
است؛ ممکن الوجود بودن ماهیت به معنی این است که می تواند موجود باشد و
می تواند معدوم باشد، پس مفهومی است که ذهن ما آن را انتزاع می کند.
شیخ می گوید که این شق را ما نمی توانیم انتخاب کنیم و بگوییم وجوب وجود
حقیقتی نیست و یک امر انتزاعی است، کیفَ و هو تأکّدالوجود و تحققها، وجوب
وجود عبارت است از شدت و تأکد وجود. گفتیم که این عبارت بوی اصالت وجود
می دهد. از این حرف معلوم می شود که شیخ در اینجا مسلّم گرفته است که خود
وجود یک امر انتزاعی نیست و یک امر حقیقی است. بعد می گوید چیزی که
حقیقتش شدت و تأکد و وفور وجود است نه چیز دیگر، چطور می شود که یک امر
غیر حقیقی باشد. می بینیم که در اینجا همین طور و به اجمال و سربسته بدون آنکه
در جای دیگری بحث اصالت وجود را کرده باشد می گوید که وجوب وجود حقیقت
است و نمی تواند امر انتزاعی باشد، زیرا او جز تأکد وجود چیزی نیست. وقتی که
این مطلب را مسلّم می گیرد که نفس وجوب وجود یک حقیقت و واقعیت است و
یک امر انتزاعی نیست، به مسأله ی رابطه ی وجوب وجود و آن ذاتی که ما آن ذات را
واجب الوجود می دانیم می پردازد.
اگر ما قائل به چنین ذاتی نباشیم، می گوییم اصلاً وجوب وجود خودش همان
واجب الوجود است؛ یعنی این «وجوب وجود» تعبیری است که ما از آن حقیقت
می کنیم، حقیقتی که آن حقیقت عین وجود است، حقیقتی که عین وفور وجود و
کمال وجود است.
اما اگر بگوییم وجوب وجود چیزی است و ذاتی که واجب الوجود است چیز
دیگری است و واجب غیر از وجوب وجود است، آن وقت بحث دیگری که بحث
مشتق است پیش می آید.