در
کتابخانه
بازدید : 680455تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
كلمه ی «قضا» به حسب اصل لغت همان طور كه «راغب» در مفردات القرآن می گوید به معنی فیصله دادن است، خواه فعلی باشد و خواه قولی، خواه به خداوند نسبت داده شود و یا به غیر خداوند.

كلمه ی «قضا» در مورد «حكم» زیاد استعمال می شود. ظاهراً این بدان جهت است كه حكم، پایان دهنده و قطعی كننده ی یك جریان است. كلمه ی «قضا» مرادف با «حكم» نیست زیرا در مواردی به كار برده می شود كه استعمال كلمه ی «حكم» در آن موارد به هیچ وجه صحیح نیست، مثل «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» (فصّلت/12) و یا «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ» (بقره/200) و یا «قُضِیَ اَلْأَمْرُ» (بقره/210) ؛ در همه ی این موارد مفهوم فیصله دادن و پایان بخشیدن و قطعی كردن را می دهد، ولی صحیح نیست كه در این موارد به جای كلمه ی «قضا» كلمه ی «حكم» به كار برده شود. البته بسیاری از موارد هم هست كه صحیح است به جای این كلمه، كلمه ی «حكم» به كار برده شود و آنها همان مواردی است كه حكمی تشریعی یا تكوینی سبب فیصله دادن و قطعی شدن یك چیز شده است، مثل: «وَ اَللّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْ ءٍ» (غافر/20) و یا «وَ كانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» (مریم/21) .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 1066
2. در همین مقاله ثابت شد كه سلسله ی هستی در هستی خود و همچنین در ضرورت وجود خود مستند به واجب الوجود می باشد (ولی مجموع جهان هستی كه یك واحد است) .

كلمه ی «قدر» به معنی اندازه است. موارد استعمال این كلمه همین مفهوم را می رساند، مثل «إِنّا كُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» (قمر/49) . علیهذا كلمه ی «تقدیر» به معنی اندازه گیری كردن و یا تعیین و تشخیص اندازه ی یك شئ است.

در تجرید و شروح آن در مبحث افعال باری، ادعا شده است كه هر یك از قضا و قدر به سه معنی اطلاق شده است:

خلق
الزام و ایجاب
اعلام.
ولی به نظر می رسد كه این مطلب صحیح نیست. همه ی مواردی كه ادعا شده است كه به معنی «خلق» یا «اعلام» استعمال شده است همان مفهوم «فیصله دادن و قطعی كردن» را می دهد. ادعای اینكه این كلمه مفهوم «خلق» یا «اعلام» دارد از باب اشتباه مفهوم با مصداق است و یا نوعی تأویل و توجیه كلامی است. متكلمین معمولاً هنگامی كه با تعبیری در قرآن مواجه می شوند كه با اصول مسلّم خودشان جور نمی آید دست به توجیه و تأویل می زنند. لزومی ندارد در این باره زیاد بحث كنیم.

بنابر این معنی قضای الهی درباره ی حوادث جهان این است كه این حوادث از ناحیه ی ذات حق قطعیت و حتمیت یافته اند، حكم قطعی حق درباره ی آنها چنین و یا چنان است؛ و معنی تقدیر الهی این است كه اشیاء اندازه ی خود را از آن ناحیه كسب كرده اند؛ و چون خداوند فاعل بالعلم و بالمشیّه و بالاراده است بازگشت قضا و قدر به علم و به اراده و مشیّت الهیّه است.

صاحب مواقف كه از مشاهیر متكلمین است درباره ی معنی و مفهوم «قضا و قدر» می گوید:

«قضای الهی از نظر اشاعره عبارت است از اراده ی ازلی حق كه به وجود اشیاء در ظرف خود تعلق گرفته است، و قدر الهی عبارت است از ایجاد اشیاء به وجه خاص و اندازه ی معین از نظر ذات و صفات. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 1067
و از اینجا معلوم می شود كه موجودات جهان هستی را با یكی از دو راه می توانیم نسبت به واجب الوجود دهیم:

از نظر اشاعره قضا و قدر الهی عامّ است یعنی شامل همه چیز می شود، هیچ چیزی نیست كه از حیطه ی قضا و قدر الهی خارج باشد، ولی از نظر معتزله بعضی چیزها و مخصوصاً افعال اختیاری انسانها از حیطه ی قضا و قدر الهی خارج است. معتزله عقیده ی اشاعره را بر عمومیت قضا و قدر الهی مستلزم جبر و مخالف عدل الهی می دانند، و اشاعره عقیده ی معتزله را بر [عدم ] عمومیت قضا و قدر شرك می دانند.

در كتب كلامیّه می نویسند كه قاضی عبدالجبار معتزلی به محضر صاحب بن عبّاد وزیر معروف وارد شد در حالی كه ابو اسحق اسفراینی كه اشعری مسلك بود آنجا حاضر بود. به محض اینكه چشم قاضی به ابو اسحق افتاد گفت: «سبحان من تنزّه عن الفحشاء» (منزّه است خدایی كه دامن عزتش از اراده ی كارهای زشت پاك است) اشاره به اینكه تو با اعتقاد به عمومیت قضا و قدر كارهای زشت را نیز از قضای الهی می دانی و حال آنكه خداوند از كار زشت منزه است، و به عبارت دیگر: عقیده ی تو مخالف اصل عدل الهی است. ابو اسحق فوراً گفت: «سبحان من لا یجری فی ملكه الاّ ما یشاء» (منزّه است خدایی كه در ملك او (ملك آفرینش) چیزی جز به مشیت او جاری نمی شود) اشاره به اینكه تو با اعتقاد به عدم عمومیت قضا و قدر معتقد هستی كه در ملك خداوند اموری حادث می شود بر خلاف مشیت او، و به عبارت دیگر: عقیده ی تو مخالف اصل توحید (توحید در افعال) الهی است.

اشاعره و معتزله همواره یكدیگر را مورد انتقاد قرار می دادند. معتزله به اصل عدل تمسك كرده و اشاعره را ضد عدل می دانستند و اشاعره به اصل توحید (توحید در خالقیت و در افعال) چسبیده و معتزله را ضد توحید می دانستند، و باز متقابلا معتزله در مسأله ی توحید صفات، اشاعره را مشرك و ضد توحید می خواندند زیرا اشاعره معتقد به مغایرت صفات با ذات و تعدد قدما بودند و معتزله منكر صفات بودند. لهذا معتزله خود را «اهل العدل و التوحید» می نامیدند.

ولی حقیقت این است تنها مكتبی كه توانست كه هم اهل العدل باشد و هم اهل التوحید، و در توحید جمع كند میان توحید ذات و صفات و افعال، مكتب ائمه ی اهل بیت (ع) بود. در این مكتب تضادی كه میان اصل عدل و اصل توحید در خالقیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 1068
اول. از این راه كه مجموع موجودات جهان كه یك واحد متلائم الاجزاء می باشد موجود و ضروریّ الوجود و مستند به واجب الوجود است.

متصور است و هیچ صاحب مكتبی نتوانسته است آن را حل كند حل شده است.

به هر حال معتزله كه منكر عمومیت قضای الهی می باشند برای اینكه آیات و روایاتی را كه در زمینه ی عمومیت قضای الهی آمده است بتوانند توجیه كنند می گویند:

یكی از معانی قضای الهی «اعلام» است و قضای عامّ الهی به معنی اعلام عامّ الهی است نه به معنی خلق و ایجاد، و نه به معنی الزام و ایجاب.

حكما و فلاسفه ی اسلامی قضای الهی را به گونه ای تفسیر می كنند. آنها اولاً قضای الهی را فعل الهی می دانند، و ثانیاً آن را عبارت از نوعی وجود علمی اشیاء در مرتبه ای از مراتب وجود می دانند، و ثالثاً آن را عام و شامل همه چیز می دانند. معمولاً در تعریف «قضای الهی» می گویند:

القضاء عبارة عن وجود جمیع الموجودات فی العالم العقلی و مجتمعة و مجملة علی سبیل الابداع [1].

قضای الهی عبارت است از وجود جمیع اشیاء به نحو بسیط در عالم عقل.
عالم عقل اولاً مخلوق باری تعالی است ولی به نحو ابداع نه به نحو تكوین، ثانیاً نسبت آن عالم با عالم تكوین نسبت علت به معلول است، و ثالثاً هیچ حادثه ای نیست مگر آنكه در آن عالم، وجود علمی و عقلی دارد و وجود عینی آن ناشی از همان وجود است. حكمای اسلامی آیه ی كریمه ی «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» [2](هر چیزی ریشه و مخزنی بلكه مخازنی دارد و از آن مخازن بدین جهان فرود می آید) را اشاره به عالم قضاء می دانند؛ و همچنین آیه ی كریمه ی «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ اَلْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ اَلْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فِی كِتابٍ مُبِینٍ» [3]كه اشاره می كند به حقایقی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 1069
دوم. از این راه كه یك موجود جزء را با جمیع علل و شرایط وجود وی كه در تحققش لازم می باشد، یعنی همه ی اجزاء حاضر و گذشته ی عالم را قید وجودش فرض نموده و به واجب الوجود منسوب سازیم.

یعنی به حسب حقیقت، همه ی اجزاء جهان را به حسب فرض چیده و انگشت به روی یكی از آنها گذاشته و واجب الوجود را برای آن، علت فرض كنیم.

كه «مفتاح غیب» به شمار می روند و همانها مناط كشف اشیاء می باشند، و هم اشاره می كند به حقیقتی كه آن را «كتاب مبین» باید خواند.

در قرآن از حقیقتی یاد شده است كه آن را «امّ الكتاب» می خواند و از حقیقتی كه آن را «قلم» و حقیقتی كه آن را «لوح محفوظ» می خواند. همه ی اینها اشاره به حقایقی است غیبی و مجرد از ماده.

و اما «قدر» به معنی اندازه است. قدر الهی عبارت است از نسبتی كه حدود اشیاء به ذات باری تعالی دارند.

همان اختلاف نظری كه درباره ی عمومیت قضای الهی هست درباره ی قدر الهی نیز هست. از نظر كسانی كه معتقدند به عمومیت قدر الهی، حدود و اندازه ی همه ی اشیاء منتسب است به علم و مشیت و اراده ی الهی، همچنانكه وجود و وجوب و ضرورت آنها به علم و مشیت الهی منتسب است.

بدیهی است كه علم و یا اراده ی الهی (خواه علم در مرتبه ی ذات و یا علم در مرتبه ی فعل آنچنانكه حكما معتقدند) از آن جهت «قضای الهی» نامیده می شود كه مؤثر در وجود و ایجاد اشیاء است و حكم به وجود اشیاء است و اشیاء به موجب آن ضرورت و حتمیت پیدا می كنند، و همچنین علم الهی (و یا مرتبه ای از علم الهی) از آن جهت «قدر» نامیده می شود كه حدود اشیاء و اندازه ی آنها بدان منتسب است.

علیهذا «قضای علمی» عبارت است از علمی الهی كه منشأ حتمیت و ضرورت اشیاء است، و «قدر علمی» عبارت است از علمی كه منشأ حدود و اندازه ی اشیاء است.

قضا و قدر احیاناً در مورد اعیان موجودات نیز اطلاق می شود و «قضا و قدر عینی» نامیده می شود و در این صورت «قضای الهی» عبارت است از نفس ضرورت و حتمیت اشیاء از آن جهت كه منتسب است به واجب الوجود، و «قدر الهی» عبارت است از نفس تعین وجود و اندازه ی وجود اشیاء از آن جهت كه منتسب است به واجب الوجود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 1070
و پر روشن است كه با هیچیك از این دو راه كه گفته شد، موجودی را به غیر آنچه هست نمی توان فرض نمود، نمی توان گفت می توانست فلان جور شود و نشد، یا فلان جور نشود و شد.

(3). در مقاله ی 8 و 9 گذشت كه: هر معلولی در وجود خود نسبتی به علت تامّه ی خود

در متن، همین معنی ملحوظ شده كه گفته شده است:

«از راه نظر اول (نسبت ضرورت) جهان و اجزاء جهان را به واجب الوجود نسبت داده و ضرورت هستی آنها را «قضاء» می نامیم كه به معنی حكم قطعی است، و از راه نظر دوم (نسبت امكان) تعین وجود و مشخص شدن راه پیدایش آنها را «قدر» می نامیم كه به معنی اندازه ی وجود است. »

[1] شرح اشارات چاپ جدید، ج /3ص 317، و اسفار چاپ قدیم، ج /3ص 117، و مجموعه ی رسائل صدر المتألّهین چاپ سنگی، ص 149.
[2] حجر/21.
[3] انعام/59.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است