در
کتابخانه
بازدید : 680094تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
مقدمه
Collapse مقاله هفتم واقعیّت و هستی اشیاءمقاله هفتم واقعیّت و هستی اشیاء
Expand مقاله هشتم ضرورت و امكان مقاله هشتم ضرورت و امكان
Expand مقاله ی نهم علّت و معلول مقاله ی نهم علّت و معلول
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
1. ما به حقیقت «هستی» نمی توانیم پی ببریم زیرا چنانكه در مقاله ی 5 بیان كردیم شناختن هر چیزی یا به واسطه ی مهیت آن می باشد و یا به واسطه ی خواص آن، و در

بر آن شئ بسیط خارجی منطبق است، مثل آنكه در مقام تعریف «خط» ذهن حكم می كند كه «كمیتی است متصل كه دارای بعد واحد است» .

در اینجا ذهن «خط» را در قرع و انبیق خود منحل كرده است به كمیت و اتصال و دارای بعد واحد بودن، و مفاهیم سه گانه ی كمیت و اتصال و دارای بعد واحد بودن را بر خط منطبق می كند. بدیهی است كه وجود خارجی خط، مركب از سه جزء نیست یعنی قسمتی از وجودش «كمیت» و قسمتی «اتصال» و قسمتی «بعد واحد» نیست بلكه هر سه مفهوم در خارج دارای یك واقعیت اند و به وجود واحد موجودند و این ذهن است كه از برای یك واقعیت وحدانی چندین مفهوم مختلف انتزاع می كند و همه را بر آن منطبق می سازد.

به هر حال قدرت ذهن برای اینكه از یك واقعیت واحد مفاهیم و معانی متعدده بسازد قابل انكار نیست.

یكی از مواردی كه محمولی را بر موضوعی حمل می كنیم و آن موضوع و محمول هر یك واقعیت علیحده ندارند مبحث ماهیت و وجود است یعنی مواردی است كه ماهیتی از قبیل خط یا عدد یا انسان یا چیز دیگر را موضوع و وجود را محمول قرار می دهیم و قضایایی درست می كنیم و حكم می كنیم كه (مثلاً) «خط موجود است» یا «عدد موجود است» یا «انسان موجود است» .

در این گونه موارد موضوع و محمول (مفهوم انسان و مفهوم وجود مثلاً) در ظرف ذهن به طور مسلّم كثرت دارند و بین آنها مغایرت حكمفرماست و به اصطلاح «وجود زائد بر مهیت است» بلكه چنانكه گفتیم در نمایش اولی برای ذهن، وجود چیزی است كه تعلق به ماهیت گرفته و خارج كننده ی او از كتم عدم و ظاهر كننده ی وی از زیر پرده ی ابهام و ظلمت نیستی است و یا به منزله ی لباسی است كه مهیت متلبس به وی شده باشد ولی به طور قطع و مسلّم در خارج، وجود و ماهیت دو چیز نیستند كه یكی ظاهر كننده و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 500
حقیقت «هستی» هیچكدام از این دو چیز حقیقتا تحقق ندارد.

اما مهیت، برای اینكه مهیت چیزی آن است كه با یافتن واقعیت، واقعیت دار و موجود و با نیافتن واقعیت، معدوم می شود و فرض یافتن و نیافتن واقعیت از برای

دیگری ظاهر شده، یكی متعلق و دیگر متعلّق به، یكی لباس و دیگری متلبس بوده باشد؛ این ذهن است كه از یك عینیت خارجی دو مفهوم ساخته است و از این دو مفهوم یكی را عارض و دیگری را معروض و یكی را متعلق و دیگری را متعلّق به اعتبار می كند. در خارج، انواع تركیبات ممكن است ولی تركیب خارجی از ماهیت و وجود معنی ندارد و به طور قطع و یقین این كثرت یعنی تركیب شئ از ماهیت و وجود معلول قوه ی تحلیل و قدرت تجزیه ی ذهن است و در خارج، وجود و ماهیت و فی المثل انسان و وجود انسان یا خط و وجود خط یا زمین و وجود زمین دو امر واقعیت دار نیستند و به اصطلاح «ما بحذاء» خارجی ندارند. اساساً چگونه ممكن است یك واحد واقعیت دار (هر چیز كه می خواهید فرض كنید، واحد انسان یا واحد خط یا واحد ذرّه) خودش و واقعیت و وجودش هر كدام واقعیت علیحده داشته و مجموعا دو واحد واقعیت دار بوده باشند؟ !
اینكه هر چیزی با وجود و واقعیت خودش یك واحد را تشكیل می دهند و اختلاف و تعدد ماهیت و وجود به حسب ظرف ذهن و معلول قوه ی تحلیل ذهن است احتیاج به اقامه ی برهان ندارد و اگر كسی بتواند مطلب را تصور كند بی درنگ تصدیق خواهد كرد.

ولی در عین حال ما برای كسانی كه مایل هستند، برهان نیز اقامه می كنیم به این ترتیب: اگر هر چیزی با وجود و واقعیت خودش دو امر واقعیت دار بوده باشند لازم می آید كه هر امر واقعیت داری از امور واقعیت دار غیر متناهی تشكیل شده باشد.

بعلاوه لازم می آید كه اساساً آن شئ، موجود و واقعیت دار نبوده باشد زیرا اگر هر یك از ماهیت و وجود یك امر واقعیت دار بوده باشد پس وجود واقعیتی دارد و مهیت واقعیتی و هر یك از این دو به خودی خود یك واحد واقعیت دار است، آنگاه نقل كلام می كنیم به هر یك از این دو واحد واقعیت دار (ماهیت و وجود) و چون هر یك از این دو واحد واقعیت دار یك امر واقعیت دار است و هر امر واقعیت داری، به حسب فرض با واقعیت خود دو امر واقعیت دار است یعنی بین خودش دوگانگی حكمفرماست و مجموعا یك واحد را تشكیل نمی دهند پس هر یك از ماهیت و وجود نیز مجموعا دو امر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 501
خود واقعیت هستی تصور ندارد؛ چنانكه مثلاً انسانیت انسان كه مهیت انسان می باشد به طوری است كه اگر موجود شود چیزی در خارج پیدا خواهد شد كه از

واقعیت دار است. برای مرتبه ی دوم نقل كلام می كنیم به دو امر واقعیت داری كه واقعیت ماهیت را تشكیل می دهند و به دو امر واقعیت داری كه واقعیت وجود را تشكیل داده اند و چون هر یك از این چهار، یك امر واقعیت داری است و هر امر واقعیت داری به حسب فرض از مجموع دو امر واقعیت دار كه بین آنها دوگانگی خارجی حكمفرماست تشكیل شده پس هر یك از آنها نیز مجموعا دو امر واقعیت دار است و همچنین برای مرتبه ی سوم و چهارم. . . و تا بی نهایت كه پیش برویم به امور واقعیت داری می رسیم كه مركب است از دو امر واقعیت دار و هر یك از آن دو امر واقعیت دار نیز از دو امر واقعیت دار دیگر و همین طور. . . و البته این امر عقلا محال و ممتنع است زیرا اولاً یك واحد واقعیت دار مثل واحد انسان، واحد انسان است نه مجموعه ای غیر متناهی از انسانها، و واحد خط یك واحد خط است نه مجموعه ای غیر متناهی از واحد خطها (قابلیت انقسام خط به اجزاء غیر متناهی با این مطلب اشتباه نشود) و واحد اتم یك واحد اتم است نه غیر متناهی اتمها، و اساساً چگونه ممكن است كه یك واحد از یك شئ در عین یك واحد بودن، بالفعل واحدهای غیر متناهی باشد؟ ! و ثانیاً غیر متناهی مفروض ما از نوع كثیری است كه بالاخره به وحداتی منتهی نمی شود زیرا چنانكه دیدیم تا بینهایت، شئ مركّب است از دو امر واقعیت دار و هیچگاه به یك امر واقعیت داری كه مجموعه ای از دو امر واقعیت دار نبوده باشد منتهی نمی شود و كثیری كه به واحد منتهی نشود وجودش محال است زیرا كثیر از مجموع واحدها تولید می شود و اگر واحد نباشد كثیری هم نخواهد بود. پس لازمه ی اینكه شئ با واقعیت خودش دو امر واقعیت دار بوده باشد این است كه آن شئ اساساً موجود و واقعیت دار نبوده باشد.

د. در مقدمه ی بالا گفتیم كه شئ با واقعیت خودش و به عبارت دیگر ماهیت و وجود نمی توانند دو عینیت داشته و دو امر واقعیت دار بوده باشند. حالا می گوییم كه همین طور هم ممكن نیست كه مهیت و واقعیت خودش هیچكدام عینیت و خارجیت نداشته باشند زیرا فرض این است كه امور واقعیت داری در ماوراء ذهن و اندیشه ی ما هست و ما اذعان داریم كه مثلاً انسان یا خط یا عدد یا اتم در خارج از ظرف ذهن ما واقعیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 502
اسب و درخت و چیزهای دیگر متمیّز می باشد و اگر موجود نشود هیچ و پنداری است ولی برای واقعیت انسان نمی شود واقعیت دیگری فرض نمود.

دارند، حالا اگر بنا شود كه یك واحد واقعی مثلاً انسان و واقعیت انسان یا خط و واقعیت خط هر دو امری غیر عینی بوده و صرفاً اندیشه ی ذهنی باشند پس معنای اینكه انسان واقعیت دارد این می شود كه صرفاً من اینطور اندیشه می كنم اما در ماوراء ذهن من چیزی نیست و این، خلاف اصل قطعی و بدیهی است كه ما داریم و عیناً تسلیم به مدعای سوفسطائیان است.

پس از بیان این مقدمات می گوییم كه از مقدمه ی اول دانستیم كه بحث اصالت وجود یا ماهیت در عین اینكه بحث از تعیین و تحقیق خارج و واقع است بحث و كاوش از ذهن نیز هست و این بحث دارای دو جنبه است: از یك جنبه ذهنی و از جنبه ی دیگر خارجی است و هر دو جنبه توأم با یكدیگر است و از مقدمه ی دوم دانستیم كه ماهیت چیست و نسبت وی با وجود به حسب اعتبار ذهن چیست و از مقدمه ی سوم دانستیم كه ماهیت و وجود مجموعا یك واحد را در خارج تشكیل می دهند و دو امر واقعیت دار نیستند پس ممكن نیست كه هر دو اصالت و عینیت داشته باشند یعنی هم وجود اصیل باشد و هم ماهیت، و از مقدمه ی چهارم دانستیم كه ممكن نیست كه ماهیت و وجود هر دو غیر واقعی باشند و هر دو اندیشه ی محض و ساختگی ذهن باشند یعنی هر دو اعتباری باشند.

پس از این مقدمات نوبت طرح این مسأله می رسد كه آیا وجود اصیل است و ماهیت اعتباری یا ماهیت اصیل است و وجود اعتباری؟ برای اثبات اصالت وجود براهین زیادی اقامه شده و برخی از آن براهین متكی به اصول موضوعه ای است كه آن اصول موضوعه را علم یا فلسفه باید ثابت كند و قهراً تا وقتی كه آن اصول موضوعه به مرحله ی اثبات نرسد برهان متكی به آنها نیز جنبه ی قطعیت پیدا نمی كند، و برخی دیگر اینطور نیست. ما در اینجا نمی توانیم همه ی براهینی كه برای اثبات اصالت وجود اقامه شده بیان و نقّادی كنیم بلكه فقط به بیان یك برهان كه جنبه ی فلسفی خالص دارد و از همه ساده تر و در عین حال محكم تر و قوی تر است اكتفا می كنیم و آن برهانی است كه از نظر كردن در خود وجود و ماهیت بدون استعانت از مقدمات خارجی حاصل می شود. صدرالمتألهین كه تثبیت كننده ی پایه ی مسأله ی اصالت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 503
و اما خواص، برای اینكه خاصیت و اثر، یك پدیده ای است كه طفیلی پدیده ی دیگر بوده، در هستی خود تكیه به وی می دهد چنانكه «جاذبه» اثر جسم و «تیزی» اثر زاویه می باشد. پس اثر و خاصه پیوسته از موضوع خود كنار و به آن نیازمند و پیوسته

وجود است غالبا در كتب خود به آن برهان استناد می كند و آن این است كه حالا كه امر دایر است بین اینكه یا وجود امر واقعی است و ماهیت از قوه ی انتزاع ذهن پیدا شده یا ماهیت امر واقعی است و وجود از قوه ی انتزاع ذهن پیدا شده ما نسبت هر یك از وجود و ماهیت را با واقعی بودن و خارجی بودن می سنجیم، می بینیم كه ماهیت (مثلاً انسان یا خط و غیره) در ذات خود به طوری است كه هم صلاحیت موجود بودن و هم صلاحیت موجود نبودن را دارد و نظر نسبتش با واقعیت و لاواقعیت یعنی با وجود و عدم علی السویه است. ماهیت به واسطه ی توأم شدن با وجود و واقعیت است كه ذهن او را صالح برای حكم به واقعیت دار شدن می داند و اما وجود و واقعیت عین واقعی بودن و موجود بودن و خارجی بودن است و فرض واقعیت غیر واقعی و وجود غیر موجود فرض امر محال است، پس وجود است كه عین واقعی بودن و عینیت است و تشكیل دهنده ی خارج و عالم عین است اما مهیت یك قالب ذهنی است برای وجود كه ذهن روی خاصیت مخصوص خود در اثر ارتباط با واقعیت خارجی، آن قالب را تهیه می كند و او را به واقعیت خارجی منتسب می كند و این است معنای جمله ی متن: «هر چیزی یعنی هر واحد واقعیت دار خارجی در سایه ی واقعیت، واقعیت دار می شود و اگر فرض كنیم كه واقعیت هستی از وی مرتفع شده، نیست و نابود گردیده و یك پنداری پوچ بیش نخواهد بود» .

اصالت وجود در فلسفه نتایج زیادی دارد و كمتر مسأله ای است كه سرنوشتش با اصالت وجود بستگی نداشته باشد و مخصوصاً در باب «حركت» نتایج زیادی از این مسأله گرفته می شود و ما در اینجا از شمارش نتایج این مسأله معذوریم و هر یك را به جای خود موكول می كنیم. در خاتمه نكته ی ذیل را یادآوری می كنیم.

چنانكه خواننده ی محترم ملاحظه كرد ما بحث اصالت وجود را بعد از قبول اصل كلی «واقعیتی هست» و پس از اذعان و تصدیق به واقعیت داشتن اموری چند و پس از توجه به «زیادت وجود بر ماهیت» و پس از قبول اشتراك معنوی وجود به میان آوردیم و از لحاظ ترتیب فنی، این مسأله را متأخرتر از چند مسأله قرار دادیم، ولی لازم است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 504
می باشد و این سخن در مورد واقعیت هستی صادق نیست زیرا چیزی كه از هستی كنار بیفتد پوچ و باطل خواهد بود و اگر كنار نیفتد اثر و خاصه نخواهد بود، پس واقعیت هستی خاصه ی خارج ندارد و اگر چنانچه به برخی از خصوصیات واقعیت «اوصاف و خواص» اطلاق كنیم یك نوعی عنایت مجازی به كار برده ایم. پس، از این روی باید گفت ما به هیچ وسیله ای واقعیت هستی را نمی توانیم بشناسیم.

و از همین جا روشن است كه واقعیت هستی باید یا بالذات و خود به خود معلوم و یا شناختن وی 1محال بوده باشد و چون ما به واقعیت پی برده ایم باید این گونه

توضیح دهیم كه لزومی ندارد ما این ترتیب را رعایت كنیم و ممكن است راه را نزدیك تر كرده پس از قبول اصل كلی «واقعیتی هست» كه سرحد سفسطه و فلسفه است وارد این مبحث بشویم و آن را اولین مسأله ی فلسفی خود قرار دهیم و به این ترتیب مطلب را ادا كنیم كه روی آن اصل كلی، پس امر واقعیت داری هست و موجودی داریم و آن موجود واقعی یا خود وجود است یا چیزی كه دارای وجود است یعنی یا این است كه آن واقع ماوراء ذهن طوری نیست كه برای ذهن صالح باشد كه حكم كند فلان ماهیت از كتم عدم خارج شده یا فلان ماهیت دیگر، و یا این است كه واقع ماوراء ذهن طوری است كه قابل حكم ذهن به اینكه فلان شئ از كتم عدم خارج شده هست.

به فرض اول اساساً ماهیت به هیچ وجه پایش در كار نیست و به فرض دوم، ماهیت معروض وجود و متعلق به وجود است و روی این فرض برهان فوق را به طریقی كه گفته شد اجرا می كنیم و اگر این راه را پیش بگیریم زودتر به مقصد می رسیم و كمتر احتیاج به رفع شبهات داریم. از اینجا واضح می شود كه كسانی (مانند حكیم سبزواری) كه قاعده ی زوج تركیبی بودن ممكن را كه مشعر به تقسیم موجود به واجب و ممكن و بساطت واجب و تركیب ممكن است مقدمه ی این مسأله قرار داده اند راه دوری پیش گرفته و از نظم و ترتیب منطقی خارج شده اند زیرا انقسام موجود به واجب و ممكن بسی متأخرتر از مسأله ی اصالت وجود است.

(1). در اینجا بحث این است كه آیا وجود را می توان تعریف كرد یا نه؟ و بر فرض دوم آیا عدم امكان تعریف از آن جهت است كه وجود، بدیهی و معلوم بالذات و مستغنی از تعریف است و یا از آن جهت است كه تعلق علم به وی محال و ممتنع است؟ پاسخ قسمت اول مشروحا در متن داده شده و چندان احتیاجی به توضیح ندارد و بعلاوه در آینده ی نزدیك در همین مقاله مطالبی خواهد آمد كه مطلب را بیشتر توضیح دهد، و راجع
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 505
نتیجه گرفت كه واقعیت بالذات معلوم است و هرگز مجهول نمی شود یعنی فرض واقعیت مجهوله عیناً فرض واقعیت بی واقعیت است.

به قسمت دوم اضافه می كنیم كه مفهوم وجود، مفهومی است بسیط و هر مفهوم بسیطی معلوم بالذات و مستغنی از تعریف است. اما بسیط بودنش امری واضح و روشن است و می توان برهان نیز بر بسیط بودنش از راه اعم بودنش اقامه كرد زیرا «وجود» از مفاهیم عامه است و به وجهی شامل مفهوم عدم نیز هست و مفهومی اعم از مفهوم وجود قابل فرض نیست و به همین دلیل مركب نیست زیرا همان طوری كه در منطق مبرهن است هر مفهوم مركبی خواه ناخواه باید مركب شود از دو جزء كه یكی اعم از خود آن مفهوم و یكی مساوی بوده باشد، و فرض این است كه اعم از مفهوم وجود امكان ندارد. و اما اینكه هر مفهوم بسیط بدیهی است، به جهت آنكه مفهوم غیر بدیهی آن مفهومی است كه عارض ذهن شده باشد ولكن اجمال و ابهام داشته باشد و بایست به وسیله ی تجزیه و تحلیل ذهن اجزاء تشكیل دهنده ی وی را روشن كرد و به این وسیله ابهام و اجمال آن را رفع كرد و آن را به صورت معلوم بالتفصیل در آورد و این در مفاهیم مركّبه كه اجزاء تشكیل دهنده ای دارد و آن اجزاء بر ذهن مجهول است معنی دارد اما مفهوم بسیط هر چه هست همان است كه عارض ذهن شده و هیچ گونه ابهام و اجمالی در آن متصور نیست و بالذات از غیر خود متمیز است. در مقدمه ی مقاله ی 8 مفصل تر در این باره بحث خواهد شد. علیهذا مفاهیم بسیط یا اصلا عارض ذهن نمی شوند و ذهن نسبت به آنها به كلی بی خبر است و یا آنكه عارض ذهن می شوند در حالی كه هیچ گونه ابهام و اجمالی در كار نیست و از غیر خود متمیزند و معنای «بداهت» نیز غیر این نیست. این برهان در سایر مفاهیم عامه كه مورد استفاده ی فلسفه واقع می شود نیز جاری می شود. در اینجا توضیح چند نكته لازم است.

الف. معنی بدیهی و معلوم بالذات بودن همین است كه گفتیم، یعنی عدم ابهام و اجمال و متمیز بودن به خودی خود از غیر بدون احتیاج به تفسیر و شرح؛ و گاهی به جای كلمه ی «بدیهی» كلمه ی «فطری» استعمال می شود و همین معنی مقصود است و البته مانند بسیاری از اشخاص نباید اشتباه كرد و پنداشت كه مفاهیم بدیهی مفاهیمی است كه ذاتی نفس است و نفس از ابتدای تكوّن خود آن مفاهیم را همراه دارد. ما در مقاله ی 5 ثابت كردیم كه معلوم فطری به این معنی غلط و اشتباهی است كه احیانا بعضی از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 506
2. چنانكه دانسته شد هر چیزی كه دارای واقعیت هستی است از واقعیت هستی نمی تواند كنار بیفتد و از این روی اختلافات واقعی كه در خارج است به خود واقعیت بر می گردد و از سوی دیگر ما واقعیت را برای همه ی اشیاء واقعیت دار به یك معنی اثبات می نماییم پس واقعیت هستی در عین اینكه گوناگون و مختلف می باشد یكی است 1 (حقیقت تشكیكی به اصطلاح منطق) .

حكما نیز دچار آن شده اند. در متن مقاله ی 5 كیفیت پیدایش مفهوم «وجود» كه ابده بدیهیات است بیان شد و معلوم شد كه پیدایش این مفهوم برای ذهن از بسی مفاهیم دیگر متأخرتر است.

ب. این بحث چنانكه دیدیم جنبه ی منطقی دارد زیرا بحث در امكان تعریف و عدم امكان تعریف و از استغنا از تعریف و عدم استغنا از تعریف وجود است.

البته مقصود این نیست كه بحث از این مسأله وظیفه ی منطق معمولی است. اساساً بحثهای مربوط به «تعریفات» در هر علمی مربوط به خود آن علم نیست و در عین اینكه جنبه ی منطقی دارد وظیفه ی منطق به اصطلاح معمولی نیز نیست و چون این بحث از جنبه ای از جنبه های منطقی وجود است قهراً جنبه ی ذهنی دارد. پس این مسأله از مسائل وجود نیز جنبه ی ذهنی دارد.

ج. بحث فوق مربوط به علم حصولی است كه در همه ی موارد دیگر نیز هر جا سخن از تعریف یا استغنا از تعریف به میان می آید همین قسم از علم مقصود است (نه علم حضوری) و البته علم حصولی- چنانكه در مقاله ی 5 معلوم شد- مربوط به عالم تصورات و مفاهیم است و اما معلوم شدن وجود به علم حضوری كه مربوط به كنه حقیقت وجود است مطلب دیگری است.

(1). این نظریه را كه «واقعیت هستی در عین اینكه گوناگون است یكی است» می توان به نام نظریه ی «وحدت در عین كثرت و كثرت در عین وحدت» نامید و چنانكه واضح است مربوط به بیان وحدت و كثرت واقعیت است.

توجیه وحدت و كثرت واقعیت از مسائل درجه اول فلسفه است و سابقه ی ممتد و طولانی در تاریخ فلسفه دارد.

از نظر ما پس از اصالت وجود، این مسأله مهم ترین مسائل فلسفه است و در غالب مسائل فلسفه و از آن جمله مسائل «حركت» نتیجه های پر ارجی دارد كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 507
واقعیت هستی به حسب تمثیل مانند نور می باشد كه به نظر سطحی از جهت قوّت و ضعف گوناگون است. نه مرتبه ی ضعیف آن، نور آمیخته به ظلمت است و نه مرتبه ی قوی آن، نور و چیزی دیگر؛ بلكه مرتبه ی بالایی، نور است و بس و مرتبه ی پایینی

جای خود بیان خواهیم كرد. روی این جهت ناچاریم توضیح بیشتری در اطراف این مسأله بدهیم. قبل از ورود به مطلب نكات ذیل را بیان می كنیم:

الف. هر چند تحقیق در وحدت و كثرت واقعیت عینی سابقه ی ممتد و طولانی در تاریخ فلسفه دارد ولی از اول به این صورتی كه امروز مورد مطالعه ی ماست نبوده بلكه تدریجاً به این صورت در آمده و این جهت- چنانكه خواهیم دید- معلول پیشرفتهای دیگری است كه در سایر مسائل رخ داده، مخصوصاً نظریه ی «اصالت وجود و اعتباریت مهیات» شكل و قیافه ی این مسأله را به كلی تغییر داده است و بدیهی است كه در این مقاله با توجه به اصالت وجود، نظریه ی بالا داده شده است.

ب. گاهی در ضمن مسائل فلسفی به مسائل دیگری بر می خوریم كه آنها نیز كم و بیش مربوط به بیان یك نوع وحدت و یگانگی یا كثرت و بیگانگی موجودات جهان است مثل تحقیق در اینكه آیا همه ی موجودات جهان از اصل واحد بیرون آمده اند؟ یا اینكه آیا بر همه ی موجودات نظام واحد حكومت می كند و همه تحت قانون واحد یا اراده ی واحدی اداره می شوند؟ یا اینكه آیا همه ی موجودات به سوی غایت واحد و هدف واحدی می شتابند؟ آن اصل واحد یا آن نظام واحد یا آن غایت واحد چیست؟ البته این مسائل نیز به نوبه ی خود یك سلسله بحثهای كلی و عمومی است و همه مربوط به بیان یك نوع وحدت و یگانگی یا كثرت و بیگانگی واقعیتهای عینی است و فلسفه باید به پاسخ آنها بپردازد، ولی آنچه فعلاً مطمح نظر ماست غیر از اینهاست و از نظر فنی مهم تر و اساسی تر و مقدم بر آن مسائل است و اول باید تكلیف این مسأله روشن شود تا بعداً به آنها نوبت برسد.

ج. سابقاً یادآوری شد و از ضمن مسائل گذشته نیز معلوم شد كه مسائل وجود كه در این مقاله طرح شده بعضی صرفاً جنبه ی ذهنی دارد و بعضی صرفاً جنبه ی عینی و بعضی ذوجنبتین است. مسأله ی وحدت و كثرت واقعیت صد در صد جنبه ی عینی دارد و محتاج به توضیح نیست كه این مسأله یك مسأله كلی و عمومی است و سراسر هستی كه ماوراء آن نیستی و عدم است- یعنی ماوراء ندارد- موضوع بحث آن است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 508
نیز نور است و بس و هر دو نورند با اینكه مختلف هستند. همچنین حقیقت هستی را اگر به جلوه های گوناگون خودش نسبت دهیم هم بسیار است و هم یكی.

در ابتدای این مقاله گفتیم كه یكی از دو اصل متعارف ما كه مبدأ شروع سیر فلسفی ما نیز هست و سر حد فلسفه و سفسطه باید شمرده شود این اصل است:

«واقعیتی هست و موجودی داریم و جهان هیچ در هیچ و موهوم محض نیست» .

این اصل برای ما یك اصل غیر قابل تردیدی بود كه به هیچ وجه نمی توانستیم در آن تردید كنیم. سپس گفتیم كه یك امر غیر قابل تردید دیگری نیز داریم و آن اینكه ذهن به تكثیر این اصل می پردازد و مظاهر گوناگونی برایش پیدا می كند و امور متكثره و مختلفه ای (مهیات) از قبیل انسان و درخت و خورشید و سنگ و عدد و مقدار و هزارها چیز دیگر را تحت عنوان «موجود» در می آورد و قهراً اصل اولی «موجودی داریم» به صورت «موجوداتی داریم» در ذهن جلوه می كند.

حالا باید ببینیم این كثرتی كه بر ذهن جلوه می كند حقیقی است یا موهوم؟ یعنی این كثرت ذهنی نماینده ی كثرت واقعی موجودات است یا آنكه ذهن به غلط كثرات می بیند و موجودات فرض می كند و این كثرت ذهنی به هیچ وجه نماینده ی كثرتی در واقع و نفس الامر نیست.

با توجه به مسأله ی اصالت وجود كه در پیش گذشت شكل و قیافه ی این مسأله عوض می شود. در مسأله اصالت وجود گفتیم كه ماهیات كه ذهن آنها را اموری واقعیت دار و ذی وجود فرض می كند همه اموری ذهنی و انتزاعی هستند و تنها چیزی كه واقعیت دارد و «ملأ» خارجی را تشكیل داده است همانا خود وجود و واقعیت است. بنابراین پس هر جا كه پای تحقیق از عینیت خارجی به میان می آید ماهیات را برای همیشه باید از حوزه ی تحقیق خارج كرد و پای وجود را به میان كشید. در اینجا نیز كه سخن وحدت و كثرت عینیت خارجی در میان است قهراً باید «وجود» را موضوع بحث وحدت و كثرت قرار داد.

اگر ماهیات را ما اموری عینی و واقعی بدانیم و آنها را ملاك بحث در این مسأله قرار دهیم جای گفتگو در كثرت واقعیت عینی نیست زیرا بالبداهه این مهیات كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 509
البته نباید تصور كرد كه این كثرت، كثرت عددی است زیرا عدد و شماره نیز یكی از جلوه های گوناگون هستی می باشد.

ذهن ما جلوه گر هستند متكثر و مختلف و متباین هستند و فرض این است كه عیناً همین امور متكثره و متباینه واقعیت عینی را تشكیل می دهند پس واقعیت عینی از امور متكثره ی متباینه ای تشكیل یافته است.

و اما اگر وجود را امری عینی و اصیل، و ماهیات را اعتبارات ذهن بدانیم جای این گفتگو هست زیرا وجود از لحاظ ذهن ما مفهوم واحدی بیش نیست و باید تحقیق كرد كه آیا حقیقت وجود كه طارد عدم و تشكیل دهنده ی خارج است واحد است یا كثیر؟ اگر واحد است چگونه امر واحد من جمیع الجهات منشأ انتزاع مهیات كثیره ی متباینه شده؟ یعنی چرا ذهن ما انواع كثیره و افراد مختلفه دریافت می كند؟ و اگر كثیر است كثرت در وجود چه نحو است و در این صورت چرا وجود بیش از مفهوم واحد در ذهن ما ندارد؟ با توجه به شكلی كه این مسأله روی اصالت وجود و اعتباریت مهیت به خود می گیرد و با توجه به نظریات عمده ای كه در اینجا ابراز شده می توان این مسأله را به این صورت طرح كرد: آیا وحدت محض بر واقعیت (وجود) حكمفرماست یا كثرت محض یا هم وحدت و هم كثرت؟ در باب وحدت و كثرت وجود سه نظریه است:

(1). وحدت وجود.

(2). كثرت و تباین وجودات.

(3). وحدت در عین كثرت و كثرت در عین وحدت (تشكیك وجود) .

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است