در
کتابخانه
بازدید : 680030تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
دانشمندانی كه در علوم مادیه به كنجكاوی می پردازند چنانكه می دانیم روزگاری بود كه ماده (اجزای اولیه ی اتمی جسم) را موضوع بحث قرار داده از خواص گوناگون وی بحث می كردند و این بحث را با حس و تجربه پیش می بردند پس از آنكه زمانی راه بحث به حس و تجربه منحصر نبود.

روی همین روش، مفهوم «قضیه» (حمل- این اوست) چنانكه در مقاله ی اول یاد آوری كردیم در محیط بحث این دانشمندان غیر از مفهومی است كه از آن «قضیه» در محیط تفاهم عمومی دستگیر ما می شود. مثلاً اگر گفته شود «انسان غذا می خورد» ، «آب با حرارت تبدیل به بخار می شود» مفهومش پیش این دانشمندان این است كه انبوهی از اجزای لا یتجزّای ماده كه پیش مردم «انسان» نامیده می شود خاصه ی تغذیه را دارد، و همچنین مجموعه ای از ماده كه آبش می گویند به بخار تبدیل می شود.

چنانكه پیداست در این صورت ارزش تأثیر و تأثر از آن ماده بوده و موضوع خاصیتدار همانا اوست كه با شرایط مخصوصی اثر و خاصّه ی ویژه ای را دارا می باشد در حالی كه پیش مردم، خاصه از آن انسان و آب است، از ماده خبری داشته باشند یا نه 1.

(1). یكی از مسائل اساسی كه جهان بینی قدیم و جدید را از یكدیگر كاملا متمایز ساخته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 816
و به زبان دیگر ما صورتهای نوعی «انسان» ، «اسب» ، «درخت» ، «آب» و جز آنها را موضوع حكم قرار می دهیم و یك دانشمند طبیعی مادّه را.

پس از چندی كه فرضیه یا نظریه ی حركت عمومی (جهان هستی مساوی با

است مسأله ی «صور نوعیه» است. این مسأله در كمال اهمیت است. برای توضیح مطلب لازم است مقدمه ای ذكر كنیم.

چنانكه می دانیم قدما موجودات جهان را به طرز مخصوصی تقسیم بندی می كردند. از نظر آنها موجودات (موجودات ممكن الوجود) منقسم می شوند به جوهر و عرض، تمام جوهرها یك مقوله اند یعنی در یك ما به الاشتراك ذاتی و ماهوی جمع می شوند، ولی اعراض مجموعا نه مقوله اند و هر مقوله ای با مقوله ی دیگر متباین است.

جوهرها كه همه داخل در یك مقوله اند و جامع ذاتی مشترك دارند اقسام و انواعی هستند، یعنی با آنكه در یك امر ذاتی و عام مشتركند در یك سلسله امور ذاتی دیگر با یكدیگر اختلاف دارند. مثلاً جوهر منقسم می شود به جسم و غیر جسم، و جسم منقسم می شود به نامی و غیر نامی، و نامی منقسم می شود به حیوان و غیر حیوان، و حیوان منقسم می شود به انسان و غیر انسان. از نظر قدما این تقسیمات مربوط است به ذات و ماهیت اشیاء، یعنی همان طور كه ماهیت جوهر غیر از ماهیت هر یك از اعراض است همچنین ماهیت جوهر جسم با ماهیت جوهر عقل متفاوت است، چیزی كه هست جوهر جسم و جوهر عقل در جزئی از ماهیت با یكدیگر وحدت دارند، و همچنین ماهیت جسم نامی با ماهیت جسم غیر نامی متفاوت است و همین طور. . .

از نظر قدما انواع جوهری مختلف الذات و الماهیه ای در خارج وجود دارد. مبحث معروف «كلیات پنجگانه» در منطق (جنس، نوع، فصل، عرض عام، عرض خاص) بر اساس این طرز تفكر فلسفی است و همچنین مسأله ی حدّ تامّ و حدّ ناقص در مقابل رسم تامّ و رسم ناقص در مبحث تعریفات، بر همین پایه است.

اما اگر كسی منكر جوهر و عرض بشود و یا اختلافات جوهرها را با یكدیگر اختلاف ذاتی و ماهوی نداند خواه ناخواه محلی برای بحث در جنس و فصل و نوع مركّب از آندو نخواهد بود همچنانكه محلّی برای بحث در حدّ تام و حدّ ناقص نخواهد بود؛ و همچنین مبحث معروف «ماده و صورت» در فلسفه نیز جایی نخواهد داشت با این تفاوت كه مبحث «ماده و صورت» پایه ی نظریه ی اختلافات ماهوی است بر خلاف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 817
انرژی است، هر چه هست حركت است) پیش آمد تحول تازه تری در مفاهیم مسائل علمی و به تعبیر دیگر در مفهوم «قضیه» (حمل به اصطلاح منطقی) پیدا شد. اصلاً طرز تفكر عوض شد.

مبحث «كلیات» و مبحث «حدود و تعریفات» كه فرع و نتیجه ی این مسأله است.

اكنون می گوییم ممكن است كسی منكر اختلافات ماهوی اشیاء بشود و بگوید به چه دلیل اشیاء مختلفی كه در خارج وجود دارند از لحاظ ذات و ماهیت با یكدیگر اختلاف دارند؟ چه مانعی دارد كه همه ی اینها یك ذات و ماهیت داشته باشند و اختلافات آنها سطحی و عرضی باشد؟ تنها اختلاف نام كه یكی را «جماد» و دیگری را «نبات» و سومی را «حیوان» می نامیم دلیل نمی شود كه اینها از نظر ذات و ماهیت با یكدیگر مغایر می باشند. همه ی اشیاء از یك سلسله اجزاء مادی تشكیل شده اند و ماهیت آنها را همان اجزاء ماده كه در همه وجود دارد تشكیل می دهد، تفاوتی كه هست در كیفیت تشكل و ساختمان آنهاست و بدیهی است كه تفاوت در كیفیت ساختمان سبب نمی شود كه اختلافات اشیائی كه همه از یك چیز ساخته شده اند اختلاف ماهوی و ذاتی باشد همان طوری كه ساختمانهای یك شهر هر كدام یك شكل و تركیب بخصوص دارد و برای منظور و هدف معین مفید است و هر یك نام بخصوص دارد: یكی مدرسه است، دیگری پاساژ، سومی گاراژ، چهارمی مسجد، پنجمی حمّام. . . و حال آنكه هر كدام از آنها مجموعه ای است از آجر و سنگ و آهن و سیمان و خاك و آهك و گچ و غیره. همچنین است انواع ماشینها از اتومبیل، هواپیما، كارخانه ی ذوب آهن، كارخانه ی اسلحه سازی و غیره كه همه ی آنها مجموعه ای هستند از فلزات و غیره ولی با ساختمانها و ترتیبهای مختلف. اختلافات این ساختمانها و یا این ماشینها تنها در ناحیه ی تألیف و ترتیب و شكل و هدفی است كه از آنها منظور است. هرگز احدی ادعا نكرده است كه این ساختمانها یا این ماشینها از نظر ماهیت و ذات و نوعیّت با یكدیگر متغایرند.

موجوداتی كه ما آنها را ماهیات مختلف می پنداریم و اختلافات آنها را ذاتی و نوعی می انگاریم و آنها را به صورت انواع و اجناس مختلف دسته بندی می كنیم نیز بیش از این نیست. مجموعه ای از ذرات مادی با یكدیگر گرد آمده و نظم و تشكل مخصوصی یافته اند و ما آنها را با نامهای «جماد» و «نبات» و «حیوان» و «انسان»
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 818
مثلاً در مورد همان مثال سابق، مفهوم «انسان غذا می خورد» این است كه ما مجموعه ای از خواص، و با زبانی روشن تر انبوهی از حركات را كه در واقع یكنواخت هستند وضع كرده و از روی قرار داد «انسان» نامیدیم و پس از آن مجموعه ی

می نامیم. اگر به اصطلاح درباره ی هر یك از اینها با «ماهو؟ » سؤال شود جواب این است: «انبوهی از ذرات با فلان نظم و فلان مكانیسم» .

این نظریه سابقه ی زیادی دارد. ذیمقراطیس و استادش لوسیبوس كه اجسام را مركب از یك عدّه ذرّات می دانستند و همچنین اپیكور ( Epicur ) كه در این جهت پیرو ذیمقراطیس بود نظرشان درباره ی موجودات، از عنصر بسیط گرفته تا مركّبات، عیناً همین بوده است. ذیمقراطیس می گوید:

«تنها چیزهایی كه صحت و حقیقت دارد ذرّات است و خلأ. »
بوعلی در طبیعیات شفا در مواضع مختلف به تناسبهای مختلف نظریه ی ذیمقراطیس را نقل كرده است. علمای امروز نیز با صراحت بیشتری گفته ی او را در این زمینه نقل كرده اند. یعنی نظریه ی ذیمقراطیس تنها متوجه این جهت نیست كه اجسام محسوسه آنچنانكه به نظر می آیند متصل و پیوسته نمی باشند، متوجه نفی اختلافات ماهوی و ذاتی اشیاء نیز هست. علمای جدید از قرن نوزدهم به بعد كه اتمیسم را تأیید كردند نظریه ی ذیمقراطیس را از هر دو جنبه تأیید نمودند، هم از این جهت كه جسم محسوس مجموعه ای است از ذرّات، و هم از این جهت كه اختلافات اشیاء سطحی است و وابسته به نظم و تألیف و تركیب ذرّات است.

البته نظریه ی انكار اختلافات ذاتی و ماهوی اشیاء دائر مدار نظریه ی اتمیسم از یك طرف و ناپیوستگی اجزاء جسم از طرف دیگر نمی باشد. ممكن است كسی طرفدار نظریه ی اتصال و پیوستگی اجسام باشد در عین حال منكر اختلافات ذاتی و ماهوی و نوعی اشیاء باشد. بوعلی به نقل از ارسطو شخصی را به نام انطیقون از قدمای یونانیان نام می برد كه در عین اینكه طرفدار نظریه ی اتمیسم نبوده است منكر اختلافات ماهوی و ذاتی بوده است؛ همچنانكه طرفداری از اتمیسم لزوما مساوی انكار اختلافات ذاتی و ماهوی اشیاء نیست چنانكه بعداً خواهیم گفت.

در قرون جدید قبل از آنكه نظریه ی اتمیسم پیدا شود نظریه ی انكار اختلافات ذاتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 819
نامبرده را به استثنای یك واحد از مجموع، یك ذات جوهری قرار داده «خوردن» (همان واحد كنار گذاشته شده) را خاصه ی وی شمردیم، و همچنین در مثال دیگر و سایر موارد.

و ماهوی اشیاء پیدا شد. دكارت یكی از طرفداران این نظریه است. دكارت تنها انسان را از این قاعده ی كلّی استثنا می كند. به عقیده ی دكارت انسان مجموعه ای است از جسم و جان؛ جسم انسان مانند همه ی اجسام دیگر از جماد و نبات و حیوان، یك ماشین است و بس، ولی روح انسان جوهری است صد در صد مغایر با بدن. دكارت با اینكه جهان را به شكل ماشینی توجیه می كند و بر پایه ی انكار اختلافات ذاتی و ماهوی اشیاء نظر می دهد، طرفدار روح مجرد انسانی است و وجود خداوند را نیز می پذیرد و به او ایمان دارد. دكارت با این طرز تفكر خود درباره ی جسم و جان، یك ثنویّت كامل میان آندو قائل شد و فاصله ای میان آنها برقرار كرد دورتر از فاصله ی زمین تا آسمان. از آن پس در فلسفه ی اروپایی مسأله ی روح با این ثنویت توأم شد و این خود عوارض ناگواری به بار آورد.

دكارت جهان منهای انسان را بیش از آن حد كه باید و شاید همشكل و همسان و متجانس و متشابه دانست و آنها را به هم نزدیك پنداشت و از این جهت به ذیمقراطیس نزدیك شد و برعكس، انسان را بیش از حد از جهان دور كرد و او را با جهان نامتجانس دانست و در این جهت از ارسطو درگذشت و به افلاطون نزدیك شد.

مرحوم فروغی در سیر حكمت در اروپا جلد اول می گوید:

«برای بیان چگونگی و حقیقت عالم جسمانی، دكارت همین دو امر یعنی بعد و حركت را كافی پنداشته و مخصوصاً در یكی از نوشته های خود این فقره را تصریح كرده و گفته است: «بعد و حركت را به من بدهید جهان را می سازم» . از این قرار، علم طبیعی (فیزیك) مبدّل به علم حركات (مكانیك) می شود و مباحث آن همه ی مسائل ریاضی خواهد بود. »
تا آنجا كه از زبان دكارت می گوید:

«به طور كلی عالم جسمانی امر واحد، و اجسام مختلف اجزاء یك كلّ اند. به عبارت دیگر هر جسمی قسمتی است محدود از فضای نامحدود، و امتیاز اجسام از یكدیگر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 820
و از این روی مفاهیم «جوهر» و «عرض» و «مهیّت» و «نوع» و «ذات» و «صفت» و مانند آنها تغییر می یابد و در نتیجه مفهوم قضایا نیز تغییر وضع می دهد. همان حملی كه ما در حال عادی از وی (ثبوت صفت بر ذات یا بر جوهر) می فهمیم، پیش این

تنها به شكل و وضع آنهاست. تحولات و عوارض اجسام از گرمی و روشنی و سنگینی و جذب و دفع و همه ی آثار طبیعت نتیجه ی حركات اجسام است و حركت جز نقل مكان چیزی نیست و آن، تغییر وضع اجزاء و اجسام است نسبت به یكدیگر. » [1]
ایضا می گوید:

«اجسام جاندار نیز تابع قواعد اجسام بی جان می باشند و جان داشتن مستلزم وجود امری زائد بر خواص جسم كه بعد و حركت باشد نیست و جانوران فقط ماشین و دستگاه می باشند و لیكن ماشینهای كامل هستند و بسیار به دقّت و نفاست تعبیه شده اند چنانكه دستگاههای ساخت انسان در جنب آنها بسیار ضعیف و ناقص است اما از همان نوع است و حتی تن انسان هم این صفت را دارد و جز ماشین چیزی نیست جز اینكه انسان نفسی یا روانی هم دارد كه مایه ی حس و شعور و تعقل اوست و امری زائد بر تن است و با جسم به كلی متباین است و دخالتی در كارهای حیوانی تن ندارد. » [2]
و نیز می گوید:

«جانوران دارای روان نیستند و به این سبب حس و شعور و عقل ندارند و حركات آنها مانند ماشین است چنانكه انسان هم اگر از عقل و شعورش صرف نظر كنیم حركات حیاتی اش مانند جانوران حركات ماشینی است و بنابراین معرفة الحیات هم شعبه ای از حكمت طبیعی و تابع قواعد علم حركات است. » [3]
یكی از آثار و لوازم این طرز تفكر این است كه علوم مختلف مخصوصاً علوم طبیعی یعنی علومی كه موضوع آنها یكی از انواع این جهان است تبدیل به علم واحد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 821
دانشمندان معنایش این است كه مجموعه ای از خواص را یك واحد فرض كنیم و پس از آن یكی را از آن جمله كنار گذاشته و سپس روی همان باقی بار كنیم؛ و به همین ترتیب همه ی پدیده ها و حوادث این جهان پیش این دانشمندان با تركیب و

می شوند. از نظر قدما به واسطه ی اختلافات نوعی و ذاتی اشیاء و انواع، عوارض هر نوعی با نوعی دیگر مختلف و متباین شناخته می شد و قهراً علمی كه به یكی از آن انواع تعلق می گرفت با علم دیگری كه از عوارض ذاتی نوع دیگر بحث می كرد متفاوت و متباین بود. مثلاً به همان دلیل كه «نبات» و «حیوان» انواع مختلف و متباین می باشند علوم مربوط به هر یك از آنها نیز مختلف است.

اما اگر فرض كنیم انواع مختلفی در جهان وجود ندارد و قهراً آثار و عوارض متباین و متغایری در كار نیست و آنچه اصیل است جسم مادی است و تنها خاصیت طبیعی جسم مادی حركت است و همه ی اختلافات به اختلاف نظم ماشینی و انواع حركتهای مكانی ذرّات برمی گردد قهراً تمام علوم از نوع علم حركات خواهد بود كه در فیزیك جای دارد، شیمی و زیست شناسی و روانشناسی و غیره جز علم حركات فیزیكی نیست.

مسأله ی دیگر اینكه از نظر «متدولوژی» نیز این طرز تفكر تأثیرات فراوان دارد. علمای جدید برخلاف قدما اختلافات علوم را تنها از دریچه ی اختلافات ذاتی موضوعات آن علوم و عوارض ذاتی آن موضوعات، و به عبارت دیگر تنها از دریچه ی اختلافات ذاتی معلومات نمی بینند. علمای جدید به اختلاف دیگری پی برده اند و آن اختلاف در متد تحقیق است، ولی اگر همه ی علوم طبیعی را داخل در علم الحركات بدانیم چاره ای نداریم از اینكه متد تحقیق را در همه ی آنها یكی بشناسیم و این جهت، جنجالی در فلسفه ی اروپا بپا كرده است و دانشمندان بعد از دكارت نفیا و اثباتا در این باره زیاد سخن گفته اند و مجموعا امروز نظریه ی دكارت درباره ی اینكه همه ی علوم طبیعی داخل در علم الحركات است مقبولیتی ندارد.

این طرز تفكر ذیمقراطیسی كه ساختمان جهان یك ساختمان ماشینی است بعد از دكارت تعقیب شد. كسان دیگری نیز بعد از دكارت پیدا شدند و ادعا كردند كه اساس جهان ماده و حركت است، ماده و حركت را به ما بدهید جهان را می سازیم، با این تفاوت كه آنها انسان را نیز از این قانون كلی استثنا نكردند. این طرز تفكر را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 822
تجزیه و تجمع و تفرّد نمودار شده جلوه می نمایند. البته نباید غفلت ورزید كه حركت عمومی نیز همان حركت مكانی است.

با تأمل در بیان گذشته روشن می شود كه به این نظریه نمی شود این طور خرده گرفت كه «مساوی بودن جهان هستی با حركت مستلزم این است كه حركت بی

معمولاً «ماشینیسم» یا «مكانیسم» می خوانند. این خود طرز تفكری است كه بسیار شایسته است روی آن دقت و تعمق شود.

ولی بعدها یك سلسله مشخصات برای این فلسفه تعیین شد كه چهره ی آن را عوض كرد. برخی پنداشتند كه «مكانیسم» صد در صد یك فلسفه ی ماتریالیستی است و مساوی با انكار خالق است، به همین دلیل ذیمقراطیس و همفكرانش را «مادّی» خواندند. برخی دیگر پیوندی قاطع و دو طرفه میان این فلسفه و اصل ضرورت علّی و معلولی قائل شدند به طوری كه مكانیسم را مساوی دترمینیسم [4](اصل ضرورت علّی و معلولی) و دترمینیسم را مساوی مكانیسم پنداشتند، و گاهی مكانیسم را نقطه ی مقابل فینالیسم [5](اصل علت غائی) قرار دادند، و گاهی آن را ضد اصل قوّه و فعل- كه موضوع بحث این مقاله است- فرض كردند و چنین گفتند كه ارسطو اصل قوه و فعل را برای مقابله با فلسفه ی مكانیسم عرضه داشت و با رجعتی كه اخیرا به سوی مكانیسم شده است خواه ناخواه قانون قوه و فعل با همه ی متفرعاتش سقوط می كند و احیاء مكانیسم ضربه ی مستقیمی است بر پیكر قوه و فعل.

مرحوم فروغی در جلد دوم سیر حكمت در اروپا در مقدمه ی بحث از فلسفه ی لایب نیتس [6]اشاره ای به مسائل اصلی فلسفه می كند كه از آغاز امر مورد توجه مفكران و اندیشمندان بشر قرار گرفته است از قبیل اصل علیت، اصل تغییر و ثبات، یعنی اینكه در عین اینكه هیچ حالت ثابت و پایدار نیست دوام و بقایی هم در كار هست، و اصل وحدت و كثرت، یعنی اینكه موجودات در عین اینكه بسیار و بیشمارند از وحدت و یگانگی هم نمی توان غافل شد، و دیگر اینكه وجود حقیقی چیست و علتها به كجا می رسد؟ و آیا موجود منحصر است به محسوس و یا غیر محسوس هم هست؟ و اینكه ادراكات به انسان چگونه دست می دهد؟ و آیا انسان مجبور است یا مختار؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 823
متحرك تحقق پذیرد و حركت بی متحرك مفهوم ندارد» زیرا روی نظریه ی نامبرده فرض «متحرك» و «حركت» و به تعبیر دیگر «ذات» و «صفت» و یا «جوهر» و «عرض» جز ارزش اصطلاح و قرارداد ندارد.

آنگاه می گوید:

«سرانجام در باب موجودات عالم دو نظر اساسی میان اهل تحقیق شیوع یافت: یكی اینكه كلیه ی جهان مركب از اجزاء جسمانی بسیار خرد است و آن اجزاء «ملأ» را تشكیل می دهند و فاصله ها كه میان آنها هست خالی است و حركتهایی كه آن «ملأ» ها در آن «خلأ» ها دارند و جمع و پراكندگی آن اجزاء با اختلاف شكل و اندازه ای كه در آنها هست مایه ی كون و فساد و ظهور و بروز اینهمه آثار و اوضاع می باشد. پیشروان اهل این نظر ذیمقراطیس و ابیقور بودند و آنها را «مادّیّون» گفته اند. رأی دیگر اینكه جسم، متصل واحد است و اجزاء بالفعل ندارد و خلأ محال است و مدار امر عالم بر قوه و فعل است و كون و فساد و تغییر و تحول را چهار علت است: ماده و صورت و فاعل و غایت، و موجودات دو قسمند: یا جوهرند یعنی قائم به ذاتند یا عرضند كه وجودشان بسته به جوهر است، و جوهر جسمانی ماده ای است كه صورت جسمیّه اختیار كرده است، و صورت جسمیه همان ابعاد سه گانه یعنی طول و عرض و عمق است، و جسم جنسی است دارای انواع مختلف و اختلاف آنها به صور نوعیه ی آنهاست، و كون و فساد و تغییر و تبدیل مخصوص بعضی از آنهاست كه «عنصر» نامیده شده اند. بیان كامل رأی دوم را كه اصحابش «روحیان» و «الهیان» خوانده شده اند ارسطو كرده و مدت دو هزار سال اكثر دانشمندان از او پیروی داشتند و در كلیات این رأی موافق بودند و اختلافشان فقط در جزئیات بود و در اروپا این فلسفه را به صورتی درآورده بودند كه آن را «اسكولاستیك» ( schoolastic ) نامیده اند. . . »
مرحوم فروغی همه ی این نظریات را با یك عده نظریات دیگر در باب افلاك و غیره به صورت یك رأی و یك نظر كه اجزاء آن به هم پیوسته است و نقطه ی مقابل نظر اول است قرار می دهد.

بعد می گوید:

«حال بر این منوال بود تا زمانی كه كم كم در اروپا فكرهای تازه ظهور كرد و سرانجام دكارت فرانسوی فلسفه ی پیشینیان را یكسره باطل انگاشت، هم اجزاء ذیمقراطیس و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 824
آری، این پرسش پیش می آید كه: در جهان هستی اختلافات و تضادهایی مشاهده می شود و از این روی یكی از دو راه را باید پیمود:

یا باید گفت: این كثرت و اختلافات در نمود سطحی جهان خودنمایی كرده و

ابیقور را منكر شد و هم قوه و فعل و علتهای چهارگانه ی ارسطو را كنار گذاشت و طرح تازه ای ریخت. » [7]
آنگاه به اصول طرح دكارت اشاره می كند و می گوید:

«از جمله ی آن اصول اینكه در عالم، گذشته از ذات باری دو قسم جوهر هست: یكی «جسم» كه حقیقت آن بعد است، و یكی «روح» كه حقیقت آن فكر یا علم است، و مدار امر عالم بر جسم و حركت جسم است، و مقدار حركات در جهان معین و ثابت است و كم و زیاد نمی شود، و همه ی آثار طبیعی كه نتیجه ی بعد و حركت می باشند به قاعده و اصول ریاضی درمی آیند، و برای معرفت آنها بجز آن اصول و قواعد به چیز دیگر نیاز نیست، و كلیه ی جهان مانند دستگاه كارخانه و ماشین است كه چرخهای آن به حركتی كه خداوند به آنها داده در جنبشند و از خود قوه و تصرفی ندارند و آفریدگار عالم این قسم مقرّر فرموده است. » [8]
فروغی در جلد سوم سیر حكمت در اروپا ضمن بیان فلسفه ی ویلیام جیمز ( William James ) تحت عنوان «تذكرات لازم» پس از اشاره ای به اختلاف و كشمكش مادیون و الهیون مدعی می شود كه:

«ظهور فلسفه ی تحققی (پوزیتیویسم اگوست كنت) و ترقیات سریعی كه در علوم ریاضی و طبیعی دست داد در اواخر سده ی نوزدهم منتهی به فلسفه ی تركیبی هربرت اسپنسر ( Spenser ) گردید مبنی بر اینكه حقیقت مطلق ندانستنی است و آنچه دانستنی است همانا عوارض و حوادث این جهان است كه در تحت احكام و قوانین مضبوط طبیعی می باشند. » آنگاه این احكام و قوانین و اصول را به این ترتیب شرح می دهد:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 825
مانند سراب، شكلهای فریبنده پیدا می نمایند و به واسطه ی تحلیل و تجزیه تدریجا از بین رفته و بالأخره تبدیل به حركت یكنواخت عمومی می گردند و در این حال مساوی صفر می شوند.

(1). قاعده ی علیت مبنی بر اینكه هر امری معلول علتی است.

(2). اصل بقای ماده و اینكه هیچ موجودی معدوم نمی شود و هیچ معدومی موجود نمی شود.

(3). اصل بقای انرژی: نه تنها مقدار ماده ثابت است بلكه مقدار نیرو و انرژی هم ثابت است و كم و بیش نمی شود.

(4). ضرورت علّی و معلولی و اینكه جریان امور جهان بر طبق قوانین مضبوط و حتمی است كه تخلف در آنها راه ندارد.

آنگاه می گوید:

«نتیجه ی كلی این قواعد و اصول اینكه این جهان كارخانه ای است ماشینی و تصور جهان ماشینی را می توان تشبیه كرد مثلاً به یك كارخانه ی پارچه بافی كه مقدار معینی پنبه و پشم برای آن تهیه شده و آن پشم و پنبه خوراك ماشینهایی می شود و بر طبق قواعد معین و بر اصل علیت تحولاتی در آنها صورت می گیرد و به شكل مصنوعاتی درمی آید، سپس آن پارچه ها و مصنوعات به استعمال فرسودگی می یابند و رشته ها پنبه می شود و دوباره خوراك ماشینها می گردد و این كیفیت همواره دور می زند و جریان می یابد، نه چیزی بر آن می افزاید نه كاسته می شود، و جریانش بر طبق قوانین معین، حتمی و واجب است و اختیاری در كار نیست. ضمنا با اینكه هربرت اسپنسر خود وجود امر ندانستنی را قائل بود و راه اعتقاد به امور باطنی را نبسته بود كاسه های گرمتر از آش یعنی متمایلان به مادیت می توانستند استفاده كنند كه قوه ی خلاقیتی هم در كار نیست. »
سپس می گوید:

«از نتایجی كه از تصور ماشینی جهان می توان گرفت این است كه مدار امر جهان بر اصل علیت است نه بر اصل غائیّت؛ یعنی محتاج نیستیم كه برای حدوث حوادث و جریان امور طبیعت غایاتی فرض كنیم و در كار جهان حكمتی قائل باشیم زیرا گردش چرخهای ماشین طبیعت را بنا بر اصل علیت موجه می سازیم. » [9]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 826
این سخن مستلزم تكذیب وجود اختلافات خارجی بوده متضمن دعوی پوچ «هر چیز هر چیز است» می باشد كه از سخن یك سوفیست حقیقی نیز بسی زشت و نارواست.

در اینجا چند بحث است: یكی اینكه آیا مكانیسم و ماشینی پنداشتن جهان از نظر سیر حكمت و فلسفه ی جدید یك امر قطعی است و یا مخالفانی دارد؟ باید بگوییم نه تنها یك امر قطعی نیست بلكه شكست این فلسفه قطعی است. مادیین ابتدا به این فلسفه چسبیده بودند ولی بعد مجبور شدند آن را ترك كنند. در میان دانشمندان و فلاسفه ی اروپا و خصوصاً از نظر علوم زیستی این مطلب تقریبا قطعی است كه جهان را با توجیه مكانیكی نمی توان تفسیر كرد. امروز دیگر كسی ادعا نمی كند «ماده و حركت را به من بدهید جهان را می سازم» . لایب نیتس یكی از فیلسوفانی است كه زود متوجه شد كه عالم خلقت به این سادگی نیست و غیر از بعد و حركت، حقیقت دیگر در عالم هست [10]هر چند خود او كه می خواست جهان را براساس دینامیسم ( dinamism ) توجیه كند قادر به حل مشكل نشد.

امیل بوترو (1845- 1921) یكی دیگر از این كسان است. او نیز ادعا كرد كه موجودات جهان یكسان نیستند و آنها را نمی توان یك رشته ی پیوسته به یكدیگر فرض نمود. جمادات حكمی دارند و نباتات حكمی دیگر و حیوانات با هر دو متفاوتند، انسان هم برای خود خصائصی دارد [11]؛ هر چند او نیز اساس فكر خود را براساس نفی قانون علیت و لااقل نفی ضرورت علّی و معلولی نهاد و نظریه ی قابل توجهی ندارد.

برگسون ( Bergson ) نیز مكانیسم را قادر به حل جریانات كیفی جهان و بالاخص مسأله ی حیات نمی داند.

بحث سوم این است كه تلاقی فلسفه ی مكانیسم با فلسفه ی اسلامی در چه نقطه است؟ آیا همچنانكه معمولاً اروپاییان و كسانی مانند فروغی كه تحت تأثیر افكار آنها هستند پنداشته اند، لازمه ی مكانیسم نفی علیت غائیّه و نفی قوّه و فعل و حتی نفی خالق است و لازمه ی انكار مكانیسم انكار قانون علیت و لااقل انكار اصل ضرورت علّی و معلولی است؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 827
و یا باید گفت: این اختلافات مستندند بالأخره به اختلافاتی كه در پیكره ی خود حركت عمومی می باشد مانند اختلاف سرعت و بطوء و اختلاف جهت و مانند آنها، و در این صورت پرسش منتقل می شود به همان اختلافاتی كه در خود حركت عمومی

به عقیده ی ما این گونه طرز تفكر از اساس غلط است. مكانیسم تنها با یك نظریه سر و كار دارد و آن نظریه ی «صورت نوعیه» است و از همین جا با مسأله ی «ماهیت و ذات اشیاء» ارتباط پیدا می كند.

اكنون ما باید ببینیم نظریه ی قدما درباره ی صور نوعیه بر چه اساسی بوده است و آیا با توجه به معلوماتی كه درباره ی اشیاء پیدا شده است باز هم ضرورتی هست كه به صور نوعیه اعتراف كنیم یا ضرورتی نیست؟ مكانیسم جز این نیست كه روابط اجزاء ماده را با هم از قبیل روابط اجزاء یك ماشین می داند. یك جماد، همچنین یك گیاه و یك حیوان و حتی یك انسان از نظر مكانیسم یك ماشین است و بس. اكنون باید ببینیم آنانكه مدعی بوده و هستند كه اختلاف جماد و نبات (بلكه حتی اختلاف دو نوع از جماد تا چه رسد به اختلاف جماد و نبات و یا اختلاف دو نبات) و یا اختلاف نبات و حیوان و انسان بیش از اختلاف میان دو ماشین است بر چه اساس قضاوت می نموده اند؟ افكار قدما درباره ی صور نوعیه از اینجا آغاز می شد كه می گفتند همه ی اجرام و اجسام كه ماده ی عالم (ماده ی اوّلی و یا ثانوی به حسب اختلاف نظری كه در این جهت بود) را تشكیل می دهند در جسمیّت و جرمیّت و طول و عرض و عمق داشتن مانند یكدیگرند و تفاوتی میانشان نیست، و به عبارت دیگر این جهت وجه مشترك همه ی آنهاست ولی اشیاء با همه ی وحدت و اشتراكی كه در این جهت یعنی در ماده و پیكر دارند از نظر آثار و خواص، مختلف و متباین اند. قهراً این پرسش پیش می آید كه اگر طبیعت واحد حكمفرما بود یك همسانی و یكنواختی و همانندی كامل در جهان برقرار بود، تركیب و اختلافی نبود، تغایر و تخالفی نبود و حتی حركت و تغییری نبود، عناصر گوناگون و مركبات جوراجوری نبود. این اختلاف آثار و شكلها و رنگها و خاصیّتها و فعالیتها از كجا برمی خیزد؟ قهراً منشئی در كار است، یعنی قوّه یا قوایی بر ماده (جسم و جرم كه در همه متساویا و مشتركا وجود دارد) حكومت می كند. قوه كه بر ماده حكومت می كند در همه ی مواد یكسان نیست زیرا اگر قوه در همه ی مواد یكسان بود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 828
پیدا شده اند، و چون خود همان اختلافات اولیه ی حركت از قبیل سرعت و بطوء و اختلاف جهت پیوسته متغیر و متبدل هستند، در تفسیر و توجیه آنها با حركت یكنواخت عمومی ناگزیر باید دست به دامن «اتفاق» بزنیم همان اتفاق كه قانون علت و معلول و بالأخره علم را از میان می برد.

(همچنانكه خود ماده یكسان است) اختلاف و تنوع پدید نمی آمد. پس قوه های مختلفی بر ماده حكومت می كند. آن قوه ها چیست؟ جوهر است یا عرض؟ به عبارت دیگر خود آن قوه ها چه حالتی دارند؟ در اینجا ابتدائاً دو فرض فقط وجود دارد:

(1). آن چیزی كه به نام «قوّه» وجود دارد و مبدأ آثار است، موجودی است صد در صد مستقل و خارج از ماده و جسم ولی همراه جسم. به عبارت دیگر: چنین فرض كنیم كه عنصری مغایر با عنصر ماده ولی همراه و در كنار ماده وجود دارد، اوست كه ماده را از حالت یكنواختی و همسانی خارج می كند.

این نظریه با دلائل زیادی رد شده است خواه آن عنصر را اراده ای ما فوق الطبیعی بدانیم و یا چیز دیگر. این نظر نوعی ثنویت است نظیر ثنویت دكارتی ولی در تمام اشیاء و موجودات طبیعت.

(2). اینكه آن چیزی كه به نام «قوّه» وجود دارد و مبدأ اثر است متحد با ماده است نه خارج از آن و صرفاً مقارن با آن.

این نظریه نیز به نوبه ی خود به دو نحو قابل طرح است:

الف. قوه عرض است و قائم به ماده و قهراً به منزله ی خاصیتی از خواص ماده است.

ب. قوه جوهر است و متحد با ماده است [12]و نسبت ماده و قوه نسبت نقص و كمال است یعنی ماده در مرتبه ی ذات خود كمالی وجودی پیدا می كند و به موجب آن كمال جوهری، مبدأ آثار مخصوص می گردد. كمالات جوهری مادّی به صور گوناگون پیدا می شود و به همین دلیل ماده به حسب امكانات و شرایط مختلف، صور جوهری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 829
گذشته از اینكه ما در خارج چیزهایی داریم كه به هیچ وجه به ماده و انرژی و بالأخره به حركت قابل تبدیل نیست مانند وحدت و امكان و وجوب و نسبت و عدد و مانند آنها، با اینهمه نباید از نكته ای كه در مقاله ی 1 تذكر دادیم غفلت كرد و آن این

گوناگونی پیدا می كند.

فرضیه ی عرض بودن قوه قطعا باطل است زیرا با این فرضیه آن چیزی كه آن را «قوه» نامیدیم و می خواهیم خواص و آثار را با او توجیه كنیم در ردیف خواص و آثار درمی آید كه احتیاج دارد با یك قوه ی دیگر توجیه شود. به عبارت دیگر اگر كسی بگوید «خود قوه خاصیتی است از خواص ماده و از خود ماده ناشی شده است» در جواب گفته می شود ماده به حكم اینكه در همه جا یكسان است اگر منشأ قوه می بود قوه ی یكسانی به وجود می آورد. به علاوه ما از آن جهت مجبوریم به وجود قوه اذعان كنیم كه ماده صلاحیت ندارد منشأ آثار مختلف و متنوع شمرده شود، پس چگونه می توانیم ماده ی یكنواخت را منشأ قوای مختلف بدانیم؟ ! و اما اینكه قوه ی دیگری منشأ قوه های مفروض باشد نقل كلام به خود آن قوه می شود كه او چیست؟ آیا او نیز خاصیتی است كه به ماده داده شده است یا چیز دیگر است؟ و به فرض اینكه آن را خاصیت فرض كنیم سؤال عود می كند. از اینجا می فهمیم كه قوه را در مرتبه ی ذات ماده و متحد با ماده باید بدانیم یعنی ماده و قوه مجموعا یك واحد جوهری را به وجود می آورند و نسبت قوه به ماده نسبت متعین است به لا متعین، و نسبت فصل است به جنس، یعنی ماده گاهی به صورت این قوه درمی آید و گاهی به صورت آن قوه، و هر قوه ای ماهیت شئ مركب از ماده و قوه را عوض می كند و از این جهت است كه این قوه ها را «صور نوعیه» یا «صورتهای منوّعه» می نامند و می گویند به عدد این قوه ها ماهیات مختلف وجود دارد.

پس علت اینكه فلاسفه و حكما جمادات و نباتات و حیوانات را به انواع مختلف تقسیم كرده اند و میان آنها اختلافات ذاتی و جوهری قائل شده اند كشف قوّه علاوه بر ماده بوده است و دیگر اینكه قوه را نه به صورت عنصر مستقل و جدا از ماده می توان قبول كرد نه به صورت عرض و خاصیّت ماده، بلكه تنها او را به صورت چیزی كه در مرتبه ی ذات ماده راه می یابد، و به عبارت دیگر به صورت چیزی كه ذات ماده متحوّل و متكامل به او می شود باید او را پذیرفت، و چون قوه ها گوناگون و متنوع است ماده با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 830
است كه این خرده گیری پایبند علوم طبیعی نیست بلكه متوجه تعبیر فلسفی نظریه ی نامبرده می باشد. اگر چنانچه فیزیك می گوید: «جهان مساوی حركت است» قضاوتی است كه در حدود موضوع خود می كند و نسبت به خارج از موضوع خود

هر قوّه ای نوع بخصوصی می شود. ماده ی جسمانی به صورت هر یك از عناصر كه در می آید جوهر خود را عوض می كند و عناصر به صورت هر مركبی كه در می آیند چیز دیگر می شوند نه اینكه توأم با چیز دیگر می شوند و نه اینكه با حفظ كیان و ماهیت خود تنها خاصیت دیگر پیدا می كنند.

در اینجا بد نیست نظریه ی امیل بوترو را كه از علمای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است و نوعی بازگشت به نظریه ی قدماست هر چند از جهاتی ناقص است، نقل كنیم. مرحوم فروغی در جلد سوم سیر حكمت در اروپا [13]كتابی از او نام می برد به نام امكان قوانین طبیعت. وی در آن كتاب مدعی می شود كه «قانون علیت یك قانون قطعی نیست بلكه یك قانون احتمالی است» . ما عجالتاً به این قسمت از سخنان او كه البته مورد قبول ما نیست كار نداریم، مطلبی كه مورد توجه ماست این است كه می گوید:

«موجودات جهان همه یكسان نیستند و جریان امور آنها بر یك روش نمی باشد و آنها را نمی توان یك رشته ی پیوسته به یكدیگر فرض نمود. جمادات حكمی دارند، نباتات حكم دیگر، حیوانات با آن هر دو متفاوتند و انسان هم برای خود خصائصی دارد چنانكه از قدیم به این نكته برخورده بودند كه در گیاه حقیقتی است زائد بر آنچه در جماد هست و آن را «نفس نباتی» نام نهاده بودند و آن مایه ی حیات است و هر قدر بخواهیم احكام و خواص مادی یعنی قوانین فیزیكی و شیمیایی بر آن جاری كنیم سر انجام چیزی می ماند كه احكام جمادی بر آن احاطه ندارد، و همچنین در حیوان چیزی است (به قول پیشینیان نفس حیوانی) كه زائد بر مجرد حیات است و قوانین حیاتی بر آن احاطه ندارد. انسان هم یقیناً در مدارك و مشاعرش چیزی هست كه خواص حیوانیت بر آن محیط نیست. و هر كدام از این مراحل وجود، قوانینشان با مراحل دیگر فرق دارد و بر آنها محیط است چنانكه اصول جان شناسی را نمی توان از قواعد فیزیكی و شیمیایی در آورد و قوانین روان شناسی هم با اصول جان شناسی مباینت دارد. از نكاتی كه این فقره را تأیید می كند این است كه موجودات با آنكه مركب از اجزاء می باشند یعنی هر فردی یك «كلّ» است كه از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 831
نمی تواند نفیا و اثباتا نظر بدهد ولی هر گاه این قضیه را بخواهیم وارد فلسفه كنیم چون موضوع آن موجود مطلق است باید گفت: «هر موجود مادی حركت را دارد» .

پس چنانچه روشن است اشتباه و لغزش، مربوط به فلاسفه ی مادی و سوء تعبیر فلسفی آنان می باشد نه از آن بحث علمی طبیعی.

جمع اجزائی ساخته شده است، خصائص مجموعه ها و كل با خصائص اجزاء معادل نیست و زیاده دارد؛ مثلاً یك گیاه یا درخت با آنكه از اجزاء جمادی مركب است خاصیتی زائد بر مجموع خواص جمادی اجزای خود دارد كه همان آثار نفس نباتی است، و همچنین است حال حیوان و انسان. و از این جهت است كه با معلوماتی كه از خواص یك طبقه از موجودات داریم نمی توانیم خواصّ طبقات دیگر را به قیاس معلوم كنیم و در هر مورد مجبوریم تجربه و مشاهده ی خاص به كار ببریم. . . »
ایضا می گوید:

«چون سیر تحولی و تكاملی موجودات را در نظر می گیریم می بینیم بنا بر اینكه موجودات چندین طبقه هستند و هر طبقه چیزی دارد كه از خواصّ طبقه ی پیشین بر نیامده و بر آن مزید شده است، پس نمی توان گفت كه سیر تكاملی موجودات فقط به تحول است بلكه در هر طبقه از موجودات امری تازه احداث شده است. به عبارت دیگر فقط تبدیل یك كار مایه (انرژی) به كارمایه ی دیگر نیست بلكه ایجاد كارمایه ی تازه هم واقع می شود و قوه ی خلاّقیّت به كار می رود و كارمایه ای كه تازه احداث شده معلولی نیست كه كار مایه ی قدیم علت آن باشد. . . »
مسأله ی فلسفی «صور نوعیه» دو پایه دارد: یكی علمی و دیگری فلسفی، و البته خود مسأله فلسفی است یعنی نوعی استنباط فلسفی است و از نظر ملاكی كه در مورد تشخیص مسائل فلسفی از مسائل غیر فلسفی در كار است- كه در جلد اول اصول فلسفه شرح داده شده است- این مسأله، فلسفی است. ولی پایه هایی كه این مسأله بر آن بنا نهاده شده است یكی علمی است، یعنی مربوط است به حوزه ی علوم، و یك پایه ی دیگر در حوزه ی خود فلسفه است.

پایه ی علمی آن، شهادت علوم است به اختلاف خواص و آثار در موجودات. فیزیك كه از قوای بی جان طبیعت بحث می كند به نحوی شهادت می دهد، شیمی از نظر میلهای تركیبی عناصر به نحو دیگر و علوم زیستی از نظر آثار حیاتی (و مخصوصاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 832

[1] سیر حكمت در اروپا، ج /1ص 191 و 192.
[2] همان مأخذ، ص 195.
[3] همان مأخذ، ص 196.
[4] determinism .
[5] finalism .
[6] Leibniz .
[7] سیر حكمت در اروپا ج /2ص 77- 79.
[8] همان مأخذ، ص 80.
[9] سیر حكمت در اروپا ج /3ص 272.
[10] سیر حكمت در اروپا ج /2ص 84.
[11] همان مأخذ، ج /3ص 275 و 276.
[12] قائلین به جوهریت قوه قائل به تركیب ماده و قوه شدند و در مرحله ی بعد اختلاف كردند كه آیا این تركب انضمامی است و یا اتحادی؟ بحث در نحوه ی تركب در دوره های متأخرتر از خواجه نصیر الدین در میان حكمای اسلامی مطرح شد و نظر سید صدر شیرازی و صدر المتألّهین بر تركب اتحادی ماده و قوه است و این بحث بسیار بحث مفیدی است. البته بحث حكمای اسلامی درباره ی تركب ماده و صورت است و صورت چون اعم است از صورت جسمیه و صورت نوعیه، قهراً بحث ماده و قوه (صورت نوعیه) نیز در ضمن هست.
[13] صفحه ی 274.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است