در
کتابخانه
بازدید : 680160تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
مقدمه
Expand مقاله هفتم واقعیّت و هستی اشیاءمقاله هفتم واقعیّت و هستی اشیاء
Expand مقاله هشتم ضرورت و امكان مقاله هشتم ضرورت و امكان
Collapse مقاله ی نهم علّت و معلول مقاله ی نهم علّت و معلول
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
(4). نظریه ی فقر وجودی. تقریر كامل این نظریه موقوف بر این است كه راجع به امكان و وجوب «حقیقت وجود» بیش از آن اندازه كه در مقاله ی 8 و این مقاله بحث كرده ایم نكاتی را یادآوری كنیم و ما این مطلب را برای مقاله ی 14 گذاشته ایم و شك نداریم كه این مسأله كه جنبه ی فلسفی خالص دارد از پرعمق ترین قسمتهایی است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 665
هرگز نمی توانیم یك معلولی را قدیم زمانی فرض نموده نیازمند به علت بدانیم، زیرا خاصه و حكمی را كه در محیط شرایط ویژه ای از آزمایش گذراندیم توسعه به غیر مورد شرایط نمی توان داد مگر اینكه یك یا چند مورد پیدا شود كه حكم و خاصه بی

تاكنون بشر در آنها غور كرده است، ولی برای اینكه خواننده ی محترم را فی الجمله آشنا سازیم، تا آن اندازه كه متناسب با این مقاله است توضیح می دهیم.

از سه نظریه ای كه تاكنون بیان كردیم، نظریه ی حسی از لحاظ نشان دادن مناط احتیاج به علت، حاوی مطلبی نبود زیرا این نظریه حداكثر استدلالش این بود كه چون تاكنون آنچه ما دیده و شهود كرده ایم این بوده كه مرتبا یك سلسله قضایا پشت سر یك سلسله قضایای دیگر پیدا می شوند و هرگاه این دسته قضایا پیدا شد آن دسته قضایا پیدا می شود و هرگاه این دسته از بین رفت آن دسته از بین می رود، پس می فهمیم كه همواره یك عده قضایا علت یك عده قضایای دیگر هستند و سپس یك تعمیم كلی می دهیم و ندیده ها را بر دیده ها قیاس می گیریم و می گوییم: «هر موجودی محتاج به علت است و وجود موجودی كه متكی به علت نباشد محال است» . ضعف این استدلال از این راه است كه اولاً ما اگر صرفاً به مقدار شهود و احساس خود قناعت كنیم فقط باید بگوییم كه «بعضی از قضایا متعاقب یا مقارن بعضی قضایای دیگر پیدا می شوند» و نمی توانیم بگوییم «بعضی علت بعضی دیگر هستند» زیرا ما علیت را با احساس نمی توانیم درك كنیم (رجوع شود به صفحه ی 299) و ثانیاً آنچه ما به حكم احساس و تجربه و قانونی كه از این تجربه نتیجه می شود می توانیم نتیجه بگیریم این است كه «تمام موجوداتی كه مشابه با موجودات تجربی ما هستند محتاج به علتی مشابه با علل تجربه شده هستند ولی موجوداتی كه تحت تجربه ی ما در نیامده اند و مشهود ما نیستند و مشابه با مشهودات ما نیز نیستند و اساساً ما از وجود و عدم آنها اطلاعی نداریم خارج از حوزه ی نفی و اثبات ماست» . مضحك این است كه مدعی شویم «وجود قائم به ذات و غیر متكی به علت، استثنا در قانون علیت است» ! استثنا وقتی است كه ما مناط علیت و معلولیت و احتیاج به علت را بدانیم و آنگاه موجودی را كه آن مناط در وی هست بلا علت فرض كنیم و حال آنكه این خود اول مطلب است. پس با استناد به «امتناع استثنا در قانون علیت» نمی توانیم مدعی شویم كه هر موجودی محتاج به علت است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 666
شرایط مزبور موجود شود و هرگز نمی شود به مجرد قیاس عقلی اعتماد نمود.

حكم تجربی همان است كه گفته شد، ولی مستشكلین ما وجود خود «زمان» را فراموش كرده اند كه یك واقعیت مادی و امكانی است و حقیقت وی «اندازه ی حركت» بوده و معلول حركت عمومی ماده می باشد و هرگز برای این حقیقت سابقه ی

باقی می ماند نظریه ی دوم و سوم. حق این است كه ایراد حكما بر نظریه ی متكلمین وارد است و «حدوث» را نمی توان مناط احتیاج به علت دانست، ولی نظریه ی حكما نیز كه ماهیت و امكان ماهیت را مناط احتیاج به علت دانسته اند قابل قبول نیست. قاعده ی كلی «امتناع ترجّح بلا مرجّح» صحیح است و قابل هیچ گونه مناقشه ای نیست ولی موضوع تساوی نسبت ماهیت با وجود و عدم را مصداق این كلی و صغرای این كبری قرار دادن خالی از اشكال نیست. این طرز استدلال كه از قدیم ترین ازمنه تا عصر حاضر مورد قبول حكما بوده فقط روی نظریه ی «اصالت ماهیت» صحیح است كه ماهیت را قابل موجودیت و معدومیت و معلولیت واقعی می داند و هر یك از مفهوم «وجود» و «عدم» را مفهومی اعتباری می داند كه از دو حالت مختلف ماهیت انتزاع می شود.

و اما بنا بر اصالت وجود در تحقق و در معلولیت، ماهیت از حریم ارتباط با علت بر كنار است. نه وجود علت، ترجّحی به ماهیت می دهد و نه عدم علت. ماهیت همواره به حال تساوی خود باقی است.

آری، هنگامی كه ذهن ملزم است حكم كند كه «فلان ماهیت (مثلاً ماهیت انسان) موجود است» این تساوی مجازا از بین رفته است نه حقیقتا، و هر چند به هم خوردگی این تساوی مجازی از حقیقتی ناشی می شود ولی آن حقیقت، وجود و واقعیت خود ماهیت است نه وجود علت خارجی، و ماهیت در احتیاج به علت و عدم احتیاج به علت تابع همان وجود و واقعیت است و از خود اصالتی ندارد یعنی اگر آن وجود محتاج و معلول بود ماهیت نیز بالتبع و مجازا محتاج و معلول است و اگر آن وجود غیر محتاج و غیر معلول بود ماهیت نیز بالتبع غیر محتاج و غیر معلول است.

ما در مقدمه ی مقاله ی 8 صفحه ی 558 گفتیم كه بنابر اصالت وجود معنای «امكان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 667
عدم زمانی فرض نمی توان كرد، هرگز نمی شود گفت «زمانی بود كه زمانی نبود و پس از آن زمان شد» یا «روزی بود كه روزی نبود و سپس روز پیدا شد» . آری، این دانشمندان چون در كاوشهای علمی خود از حقیقت زمان بحث نكرده اند نه تنها در

ماهیت» چیزی غیر از آن چیز خواهد بود كه قبلاً قائلین به اصالت ماهیت یا غافلین از اصالت وجود و اصالت ماهیت می دانستند (مراجعه شود) .

علیهذا ما نمی توانیم از راه ماهیت، با استناد به قاعده ی امتناع ترجّح بلا مرجّح، احتیاج به علت را اثبات كنیم. بنا بر اصالت وجود در تحقق و در معلولیت، صورت این مسأله به كلی عوض می شود و صورت دیگری پیدا می شود.

حكما و متكلمین تاكنون از «علت احتیاج به علت» بحث می كردند و هر دسته ای معلول را چیزی و احتیاج معلول را چیز دیگر و علت احتیاج را چیز سومی فرض می كردند. حالا ببینیم واقعاً همین طور است یا نه؟ ما قبلاً در مقاله ی 8 صفحات 580- 583 تحلیلی به عمل آوردیم و برهان اقامه كردیم كه اگر رابطه ی علّی و معلولی در جهان وجود داشته باشد (و البته وجود دارد) نمی توان ذات معلول را چیزی و آنچه را كه معلول از ناحیه ی علت دریافت می كند چیز دیگری و تأثیر علت را در معلول چیز سومی فرض كنیم. در آنجا ثابت كردیم كه در معلولات، «وجود» و «موجود» و «ایجاد» یكی است یعنی هویت معلول عین هویت وجود و عین هویت ایجاد است. از آنچه در آنجا بیان كردیم معلوم شد كه رابطه و وابستگی معلول با علت و احتیاج معلول به علت عین هویت معلول است یعنی هویت واحد است كه به وی «وجود» و «موجود» و «ایجاد» ، و همچنین «رابطه» و «مرتبط» ، و «نسبت» و «منتسب» ، و «وابسته» و «وابستگی» ، و «محتاج» و «احتیاج» با اعتبارات مختلف گفته می شود و اساساً این تكثر، ساخته ی طرز اندیشه سازی ذهن است وگرنه در خارج، كثرتی از این لحاظ نیست و محال است كه چنین كثرتی عینی باشد.

مطابق این بیان اگر در جهان، علت و معلولی وجود داشته باشد، چنین نیست كه واقعیت معلول چیزی و احتیاج معلول به علت چیز دیگری و مناط احتیاج به علت چیز سومی بوده باشد تا نوبت این سؤال برسد كه علت و مناط احتیاج فلان شئ به علت چیست؟ این سؤال درست مانند این است كه بگوییم علت احتیاج به علت آن چیزی كه هویتش عین احتیاج به علت است چیست؟ عیناً مثل این است كه بپرسیم «علت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 668
این بحث بلكه در هر بحث فلسفی مربوط به خواص نظری زمان دچار یك رشته فراموشكاری و اشتباهات گردیده اند.

به هر حال زمان از جمله پدیده هایی است كه بی سابقه ی عدم زمانی نیازمند به علت می باشد؛ و همچنین حركت عمومی و ماده ای كه موضوع حركت است همین

اینكه عدد 4، عدد 4 است چیست؟ » یا «علت اینكه خط، خط است چیست؟ » . . . آری، می توانیم وضع سؤال را تغییر بدهیم و از معلول واقعی كه خود وجود است صرف نظر كنیم و طبق عادت ذهن خود، ماهیت را كه معلول بالمجاز است مورد پرسش قرار دهیم و از خود بپرسیم «مناط احتیاج ماهیت به علت چیست؟ » . در جواب این سؤال می توان گفت كه علت احتیاج ماهیت (البته احتیاج مجازی) همانا «فقر وجودی» است و یعنی علت اینكه ماهیت در موجودیت و معدومیت مجازی خود تابع علت خارجی است این است كه نحوه ی وجود ماهیت، نحوه ی وجود ایجادی و تعلقی و ارتباطی است. این سؤال در مورد ماهیت از آن جهت صحیح است كه ما با یك مسامحه ی ذهنی «محتاج» را غیر از «احتیاج» و غیر از «علت احتیاج» فرض كرده ایم، ولی این سؤال در مورد «وجود» صحیح نیست زیرا این تفكیك، در وجود میسر نیست.

اگر ما معلول را با این وصف شناختیم كه هویتش عین ایجاد و عین احتیاج و عین وابستگی است دو نتیجه ی مهم می گیریم: یكی اینكه بدون آنكه احتیاجی به براهین امتناع تسلسل علل داشته باشیم وجود علت بالذات و واجب الوجود را- یعنی هویتی كه واقعیتش هویت تعلقی و ارتباطی و ایجادی نیست بلكه هویتش عین غنا و استقلال و قیام بالذات است- اثبات می كنیم و فرضیه ی حسی مادی مبنی بر اینكه «هر موجودی معلول است» با واضح ترین بیانی باطل شناخته می شود. تفصیل این مطلب را در مقاله ی 14 خواهیم دید. دیگر اینكه روی هر یك از سه نظریه ی بالا حداكثر پیوستگی و ارتباطی كه میان موجودات می توانیم تعقل كنیم این بود كه موجودات همه به منزله ی حلقه های یك زنجیر و آلات و ابزار یك كارخانه است كه به یكدیگر پیوسته و مرتبط است، ولی مطابق این نظریه پیوستگی و ارتباط، عین هویت موجودات است و جهان را ما باید به منزله ی یك خط متصل و یا به منزله ی یك حقیقت متموّج تعقل كنیم و تنها اختلافی كه بین اجزاء آن فرض می شود اختلافات شدت و ضعفی و كمال و نقصی است. این مطلب را نیز در محل دیگری توضیح كافی خواهیم داد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 669
خاصه را دارند چنانكه در جای ویژه ی خود خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی.

گذشته از اینها پاسخ جمله ی اخیره ی اشكال را (هرگز نمی شود به مجرد قیاس عقلی اعتماد نمود) در مقاله ی پنجم دادیم.

(6). چون احتیاج معلول به علت در وجود خودش می باشد، از این روی دیگر نمی شود معلولی را علت علت خودش فرض كرد و این گونه علیت بی واسطه یا

نظریه ی فقر وجودی كه در مقابل سه نظریه ی گذشته است نتیجه ی قطعی اصول «حكمت متعالیه» است و بیشتر از هر چیز با اصالت وجود و تشكك وجود رابطه دارد. روی نظریه ی اصالت وجود در تحقق و در مجعولیت، از نظریه ی ماهوی كه مورد قبول قاطبه ی حكمای پیشین بوده برای همیشه باید دست كشید ولی چیزی كه موجب تعجب می شود این است كه پیروان حكمت متعالیه و حكمای اصالت وجودی نیز در اظهارات و استدلالات خود به همان نظریه ی ماهوی اعتماد كرده اند و آن را مقبول و مسلّم گرفته اند و تاكنون دیده نشده كه خدشه ای بر آن وارد كرده باشند. شاید علت این اعتماد این است كه نتیجه ی این استدلال با نظریه ی فقر وجودی یكی است و همان طوری كه طبق نظریه ی ماهوی، حدوث موجودات دلیل بر امكان ماهوی و كاشف از عدم وجوب ذاتی آنهاست، طبق این نظریه نیز حدوث موجودات دلیل احتیاج وجودی و وابستگی آنها به شرایط و مقدمات خاصی است، و ایضا همان طوری كه طبق نظریه ی ماهوی قدم زمانی با معلولیت منافی نیست، طبق این نظریه نیز منافی نیست. مطابق نظریه ماهوی، ماهیت داشتن نشانه ی تساوی نسبت ذات شئ با وجود و عدم (امكان) است و این تساوی دلیل بر احتیاج به علت و مرجّح است؛ در این نظریه نیز (به بیانی كه در مقاله ی 14 خواهد آمد) ماهیت داشتن دلیل بر فقر وجودی است. پس نتیجه ی محاسبه طبق این دو نظریه یكی است و هر چند اصول نظریه ی ماهوی غلط است ولی چون بالمآل همان نتیجه را می دهد كه نظریه ی فقر وجودی می دهد و از طرفی محاسبه اش آسان تر است، مانعی ندارد كه در قسمتهای مقدماتی آن را به كار ببریم، درست مثل اینكه ما می دانیم اصول و مبانی اولی هیئت بطلمیوس ( ptolemaios ) غلط است و اصول هیئت كپرنیك ( Copernic ) صحیح است ولی هیچ مانعی ندارد كه برای اندازه گیری برخی حركات اجرام آسمانی و پیش بینی خسوف و كسوف و بعضی چیزهای دیگر با اصول بطلمیوسی محاسبه كنیم به جهت آنكه نتیجه ی محاسبه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 670
باواسطه محال می باشد زیرا علت علت شئ، علت خود شئ است و نمی شود شئ، علت خودش بوده باشد و این همان مسأله ی «بطلان دور» است.

(7). وجود علت تامّه از وجود معلول قوی تر است زیرا تمام واقعیت و وجود معلول از آثار وجود علت بوده و متكی به وجود آن می باشد و البته در اینجا نباید دست به یك رشته نقضهای عوامانه زد مانند پدر و پسر، بنّا و ساختمان، و سنگتراش و سنگ، و آتش افروز و آتش و جز اینها، زیرا چنانكه در مقاله ی هشتم تذكر دادیم آنچه در اینها به راستی علت فاعلی است، مانند پدر نسبت به حركات تناسلی خودش، پیوسته و بی تردید از معلول خویش قوی تر است و همچنین علت تامّه نسبت به معلول قوی تر می باشد.

و از این روی، علت بر معلول مقدم و معلول، از علت متأخر می باشد زیرا تا علت نباشد معلول نخواهد بود، در عین حال در یك زمان باید هر دو جمع بوده و گرد آمده باشند و از همین جا روشن است كه این تقدم و تأخر، زمانی نیست چنانكه خواهد آمد.

و از مجموع این بیانات این نتیجه را باید گرفت: «استقلال و تمامیت وجودی

بسیاری از موارد یكی است و بسا هست كه در برخی موارد روی اصول غلط بطلمیوسی محاسبه آسان تر باشد.

البته اینجانب شخصا واقف است كه آنچه در مقام بیان رابطه ی علت و معلول و مناط احتیاج معلول به علت روی اصول حكمت متعالیه بیان كردیم و گفتیم «معلول عین احتیاج است» از مطالبی نیست كه برای همه كس قابل هضم باشد و بسا هست كه برای كسانی كه تمرین زیادی در عقلیات فلسفی ندارند و مخصوصاً كسانی كه طرز تفكر حسی دارند این گفته ها صرفاً «لفّاظی» جلوه كند و ما نیز انتظار نداریم كه با این بیان مختصر آن حقیقت عالی را كه جزء شاهكارهای اعجاز آمیز فكر بشر است بفهمانیم، ولی خواننده ی محترم باید بداند كه این نظریه جزء آن دسته نظریات فلسفی است كه برای كسی كه درست به اصول و مبادی آشنا باشد از یك مسأله ی ریاضی یقینی تر است. ضمنا برای كسانی كه فی الجمله مقصود را یافتند و به راه عقلانی این مقصود كه از بررسی انبوه اندیشه های غلطانداز ذهن به دست آمد نیز واقف شدند، جمله ای را كه مكرر در دو مقاله ی پیش گفته ایم تكرار می كنیم: «تا ذهن را نشناسیم نمی توانیم فلسفه داشته باشیم» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 671
معلول، عین استقلال و تمامیت وجودی علت است» زیرا معلول در وجود ضروری خود كه به واسطه ی آن، صفت «واقعیت» را به خود گرفته و «لا واقعیت» را می راند متكی به علت یعنی به استقلال وجود ضروری علت می باشد، پس معلول با استقلال علت مستقل است نه با استقلالی دیگر؛ یعنی علت و معلول دو مستقل هستند با یك استقلال. این نظریه با بیانی كه ایراد شد در فلسفه ی عالیه به خوبی روشن است و البته از سطح گفتگو و بحث این اصول مقدماتی بالاتر است.

از برای دریافتن این نظر باید- چنانكه در مقاله ی هفتم گذشت- مهیت را از وجود تمیز داده و قصر نظر به وجود نموده و وارد بحث شد و اما كسی كه وجود را مساوی ماده قرار داده و در راه كنجكاوی فلسفی در هر گامی می افتد و بر می خیزد و در هر لحظه می میرد و زنده می شود و در مورد هر نسبت و صفت عمومی مانند وحدت و كثرت و تقدم و تأخر و قوه و فعلیت و جز آنها پوزش پس از پوزش یا مكابره پی مكابره می آورد، چنین كسی در این موارد نباید نظری بدهد.

(8). چنانكه در مقاله ی هشتم تذكر دادیم سلسله ی علت تامّه ی یك معلولی نمی تواند تا لانهایت رفته و در جایی وقوف نكند و ما این نظریه را در فلسفه ی عالیه با یك بیان روشنی كه از احتیاج وجودی معلول و استقلال علت گرفته شده بیان نموده ایم.

(9). دو علت مستقل و جدا از هم در یك معلول نمی تواند تأثیر كند چنانكه یك علت با یك علیت و تأثیر نمی تواند در دو معلول تأثیر كند1زیرا رابطه و سنخیت

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است