در
کتابخانه
بازدید : 680453تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Collapse اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
مقدمه
Collapse مقاله ی پنجم پیدایش كثرت در ادراكات مقاله ی پنجم پیدایش كثرت در ادراكات
Expand مقاله ی ششم ادراكات اعتباری مقاله ی ششم ادراكات اعتباری
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در مقاله ی گذشته یكی از نتایج اساسی كه گرفتیم این بود كه علوم و ادراكات، منتهی به حس می باشد و البته كسی كه برای نخستین بار این قضیه را نگاه كند این حكم را كلی و عمومی تلقی خواهد كرد به این معنی كه همه ی علوم و ادراكات یا بی واسطه حسی می باشند یا به واسطه ی تصرفی كه در یك پدیده ی حسی انجام گرفته پیدا شده اند و اگر با واسطه یا بی واسطه پای حس در میان نباشد علم و ادراكی موجود نخواهد بود.

ولی حقیقت جز این است، زیرا نتیجه ی هر برهانی در اندازه ی عموم خود تابع برهان خود می باشد و برهانی كه برای اثبات این حكم اقامه كردیم به این عموم و شمول نبود؛ چه، برهان ما1ناطق بود به اینكه هر ادراك و علمی كه به نحوی منطبق

(1). اشاره است به برهانی كه در مقاله ی چهارم از دو راه اقامه شد برای اثبات اینكه هر تصور كلی قابل انطباق به افراد محسوسه باشد از قبیل تصور انسان و درخت و رنگ و شكل و مقدار و صوت خواه ناخواه باید از راه حواس و تماس مستقیم با واقعیت شئ محسوس از برای انسان پیدا شده باشد و ممكن نیست خود به خود و بالفطره برای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 268
به محسوس می باشد اولا به لحاظ ارتباطی كه میان مدركات موجود است و ثانیاً به لحاظ عدم منشئیّت آثار كه مدرك و معلوم ذهنی دارد، یا خود محسوسی است از محسوسات و یا مسبوق است به محسوسی از محسوسات، مانند انسان محسوس كه

عقل حاصل باشد (رجوع شود به صفحات 200- 201) . آن برهان صرفا متوجه این هدف بود كه معرفت و شناسایی طبیعت مستقیما از راه ادراكات حسی جزئی آغاز می شود و تمام تصورات بشر مربوط به طبیعت در اثر برخورد قوای ادراكی با طبیعت عینی خارجی تولید شده است و درباره ی این گونه تصورات است كه با قطع نظر از مسامحه در تعبیر می توان گفت «دنیای ذهن انعكاسی از دنیای عینی است» .

همان طوری كه در مقاله ی 4 گذشت آزمایشهای عمومی نیز گواهی می دهد كه هر كس فاقد حسی از حواس است همان طوری كه قدرت احساس جزئی یك سلسله محسوسات مربوط به آن حس را ندارد قدرت ادراك عقلی و كلی و تصور علمی آن را نیز ندارد و این جمله ی معروف منسوب به ارسطو: «من فقد حسّا فقد علما» كه از دیر زمان در زبان اهل علم شایع است در همین زمینه گفته شده است، ولی آن برهان و این آزمایش تنها در مورد تصورات و مفهوماتی بود كه قابل انطباق به محسوس باشند از قبیل مفهوم انسان و درخت و مقدار و رنگ و شكل نه در مورد تمام تصورات، زیرا بعداً گفته خواهد شد كه بالضروره ذهن بشر واجد یك سلسله تصورات دیگری نیز هست كه از راه هیچیك از حواس قابل توجیه نیست و ناچار از راههای دیگر و به ترتیبهای دیگر وارد ذهن می شوند و در عین حال گفته خواهد شد كه آن تصورات نیز هر چند مستقیماً از راه حواس وارد ذهن نشده اند خود به خود و بالفطره نیز در عقل موجود نیستند بلكه ذهن پس از نائل شدن به یك سلسله ادراكات حسی به ترتیبهای مخصوص به آنها نائل می شود. بیان اجمالی بالا كه نظریه ی این مقاله را در مسأله ی «راه حصول علم» (مسأله ی 2 از سه مسأله ای كه در مقدمه ی مقاله گذشت) شامل است متضمن چند جهت است و ما برای جلوگیری از تشویش ذهن خواننده ی محترم، این جهات را تجزیه و از یكدیگر تفكیك می كنیم:

(1). ذهن در ابتدا از هیچ چیزی هیچ گونه تصوری ندارد و مانند لوح سفیدی است كه فقط استعداد پذیرفتن نقش را دارد، بلكه به بیانی كه بعداً گفته خواهد شد نفس در ابتدای تكوّن فاقد ذهن است. علیهذا تصورات فطری و ذاتی كه بسیاری از فلاسفه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 269
خود محسوس است و انسان خیالی و كلی كه مسبوق به انسان محسوس می باشند؛ و در همین مورد اگر فرض كنیم محسوسی نیست ناچار هیچ گونه ادراك و علمی نیز پیدا نخواهد شد. پس برهان مزبور این حكم را از راه رابطه ای كه یك سلسله از

جدید اروپا قائل شده اند مقبول نیست.

(2). تصورات و مفاهیمی كه قابل انطباق به محسوس هستند از راه حواس وارد ذهن شده اند لاغیر.

(3). تصورات ذهنی بشر منحصر نیست به آنچه منطبق به افراد محسوسه می شود و از راه حواس بیرونی یا درونی مستقیماً وارد ذهن شده است؛ تصورات و مفاهیم زیاد دیگری هست كه از راههای دیگر و ترتیبهای دیگر وارد ذهن شده است.

(4). ذهن هر مفهومی را كه می سازد پس از آن است كه واقعیتی از واقعیات را به نحوی از انحاء حضوراً و با علم حضوری پیش خود بیابد.

(5). نفس كه در ابتدا فاقد همه ی تصورات است آغاز فعالیت ادراكی اش از راه حواس است.

این جهات پنجگانه به تدریج در ضمن مقاله تشریح خواهد شد.

صدر المتألهین از راه بساطت نفس برهان اقامه می كند كه فعالیت ادراكی نفس از راه حواس آغاز می شود و هر یك از معلومات و معقولات یا مستقیماً از راه حس به دست آمده است و یا آنكه جمع شدن ادراكات حسی، ذهن را برای حصول آن معلوم مستعد كرده است و نفس از ناحیه ی ذات خود (بالفطره) نمی تواند ادراكی از اشیاء خارجی داشته باشد و آنها را تعقل كند.

وی در مباحث عقل و معقول اسفار فصلی تحت عنوان «در اینكه نفس با اینكه بسیط است چگونه بر اینهمه تعقلات بسیار قادر است» منعقد كرده و خلاصه ی آن فصل این است:

«كثرت معلولات به طور كلی یا به واسطه ی كثرت علل ایجاد كننده است و یا به واسطه ی كثرت محلهای قبول كننده و یا به واسطه ی كثرت آلات و یا به واسطه ی ترتب طولی و علت و معلولی كه بین خود معلولات است. در مورد نفس و معلومات وی ممكن نیست كه این تكثر از ذات نفس سرچشمه بگیرد زیرا نفس بسیط است و از بسیط ممكن نیست متكثرات صادر شود و بر فرض تركب، جهات تركیبی نفس وافی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 270
مدركات با محسوس داشته و ترتب آثاری كه بالقیاس به محسوسات در مورد آنها نبوده اثبات می نماید و تنها ادراكی را كه قابل انطباق به حس بوده و منتهی به حس نیست نفی می كند و اما مطلق ادراكی را كه منتهی به حس نباشد نفی نمی كند، پس اگر

نیست به اینهمه تعقلات كثیره. و همچنین ممكن نیست كه این تكثر مستند به جهات متكثره ی قابل باشد زیرا در مورد معلومات، قابل نیز خود نفس است. و همچنین ممكن نیست تكثر معلومات را از راه ترتب طولی معلومات توجیه كرد زیرا می دانیم بسیاری از معلومات است كه رابطه ی طولی یعنی علیت و معلولیت بین آنها نیست؛ مثلاً نه می توان گفت كه تصور سفیدی تولید كننده ی تصور سیاهی است و نه می توان گفت تصور سیاهی تولید كننده ی تصور سفیدی است. پس، از هیچیك از این سه راه نمی توان تكثر معلومات را توجیه كرد. تنها راه صحیح توجیه تكثر معلومات، كثرت آلات حسیه است.

كثرت آلات حسیه از یك طرف و تعدد احساسهای جزئی از طرف دیگر كه در طول زمان به واسطه ی حالات و شرایط و حركات و كوششهای مختلف كه انسان برای اغراض و غایات مختلف می كند پیدا می شود، موجب می شود كه صور محسوسه ی زیادی در ذهن جمع شود. این اجتماع و تراكم ادراكات حسی، نفس را مستعد می كند برای پیدایش بدیهیات تصوری و بدیهیات تصدیقی. پس از پیدایش بدیهیات، تكثر معلومات به طور دیگری آغاز می شود به این نحو كه ذهن آنها را با شكلها و صورتهای مختلف تركیب می كند و حدود و قیاسات می سازد و به انواع نتایج نائل می شود و از این راه علوم نظری را كسب می كند و قدرتِ تا بی نهایت جلو رفتن را پیدا می كند و خلاصه اینكه پیدایش بدیهیات اولیه ی كثیره مستند است به كثرت آلات حسیه و كثرت احساسهای جزئی، و پیدایش و تكثر علوم نظری مستند است به انواع تركیباتی كه در بدیهیات صورت می گیرد و البته در خصوص معلومات نظری به حسب رابطه ای كه بین هر مقدمه و نتیجه اش هست ترتب علّی و معلولی بر قرار است. »
خوانندگان محترم آگاهند كه در مشاجره ی عظیم و طولانی حسیون و عقلیون كه در مقدمه ی مقاله بیان شد تنها راهی كه حسیون در مقام رد عقیده ی عقلیون پیدا كرده اند همان راه آزمایش است كه اشاره شد، ولی این برهان و برهانی كه در مقاله ی 4 گذشت، برای كسانی كه به اصول فلسفی آگاهند دلیل قاطعی است بر نفی ادراكات فطری به آن ترتیبی كه عقلیون فرض كرده اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 271
ادراكی فرض شود كه قابل انطباق به حس نیست چنین ادراكی را برهان مزبور نفی نمی كند.

با نظری دقیق تر مفاد برهان 1این است كه به مقتضای بیرون نمایی و كاشفیت علم و ادراك، نیل به واقعیتی لازم است؛ یعنی در مورد هر علم حصولی علمی

نكته ای كه لازم است تذكر داده شود این است كه برهان مزبور تنها عقیده ی عقلیون جدید را باطل می كند اما نظریه ی منسوب به افلاطون مبتنی بر وجود قبلی روح و مشاهده ی «مثل» با این دلیل قابل ابطال نیست. در مقام رد نظریه ی افلاطون ادلّه ی دیگری مبتنی بر حدوث نفس و مادی بودن ابتدائی آن موجود است كه در جای خود مسطور و از حدود این مقاله خارج است.

(1). خلاصه ی این نظریه این است كه قوه ی مدركه یا قوه ی خیال قوه ای است كه كارش صورت گیری و عكسبرداری از واقعیات و اشیاء است، چه واقعیات بیرونی (خارجی) و چه واقعیات درونی (نفسانی) . تمام تصورات ذهنی كه در «حافظه» مجتمع و متمركز است و اعمال متعدد و مختلف ذهنی بر روی آنها واقع می شود به وسیله ی این قوه تهیه شده است. این قوه به خودی خود نمی تواند تصوری تولید كند، تنها كاری كه می تواند انجام دهد این است كه اگر با واقعیتی از واقعیتها اتصال وجودی پیدا كند صورتی از آن واقعیت می سازد و به حافظه می سپارد. پس شرط اصلی پیدایش تصورات اشیاء و واقعیتها برای ذهن، ارتباط و اتصال وجودی آن واقعیتها با واقعیت قوه ی مدركه است و البته قوه ی مدركه كه كارش صورت گیری و عكسبرداری است از خود وجود مستقل و جدا ندارد بلكه شعبه ای است از قوای نفسانی، و ارتباط و اتصال وجودی وی با واقعیتی از واقعیتها هنگامی است كه خود نفس با آن واقعیت اتصال وجودی پیدا كند. پس می توان گفت كه شرط اصلی پیدایش تصورات اشیاء و واقعیتها برای ذهن اتصال وجودی آن واقعیتها با واقعیت نفس است و چنانكه بعداً گفته خواهد شد اتصال وجودی یك واقعیتی با واقعیت نفس موجب می شود كه نفس آن واقعیت را با علم حضوری بیابد. علیهذا فعالیت ذهن یا قوه ی مدركه از اینجا آغاز می شود؛ یعنی همین كه نفس به عین واقعیتی نائل شد و آن واقعیت را با علم حضوری یافت قوه ی مدركه (قوه ی خیال) كه در این مقاله به «قوه ی تبدیل كننده ی علم حضوری به علم حصولی» نامیده شده صورتی از آن می سازد و در «حافظه» بایگانی می كند و به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 272
حضوری موجود است. پس، از روی همین نظر می توان دایره ی برهان را وسیع تر گرفت و از برای نتیجه، عموم بیشتری به دست آورد. می گوییم چون هر علم و ادراك مفروضی خاصه ی كشف از خارج و بیرون نمایی را داشته و صورت وی می باشد باید

اصطلاح آن را با علم حصولی پیش خود معلوم می سازد.

مطابق این نظریه مبنا و مأخذ تمام علمهای حصولی یعنی تمام اطلاعات معمولی و ذهنی ما نسبت به دنیای خارجی و دنیای داخلی (نفسانی) علمهای حضوری است و ملاك و مناط علمهای حضوری اتحاد و اتصال وجودی واقعیت شئ ادراك كننده و واقعیت شئ ادراك شده است. بعداً معنی اتصال وجودی واقعیتی با واقعیت نفس را بیان خواهیم كرد. در اینجا لازم است مقدمتاً برای مزید توضیح، فرق علم حضوری و علم حصولی را بیان كنیم (هر چند مكرر در طی این مقالات به فرق ایندو اشاره شده است) .

علم حصولی یعنی علمی كه واقعیت علم با واقعیت معلوم دوتاست، مثل علم ما به زمین و آسمان و درخت و انسانهای دیگر. ما به این اشیاء علم داریم یعنی از هر یك از آنها تصوری پیش خود داریم و به وسیله ی آن تصورات كه صورتهایی مطابق آن واقعیتها هستند آن واقعیتها را می یابیم. در اینجا واقعیت علم، تصویری است كه در ذهن ما موجود است و واقعیت معلوم، ذاتی است كه مستقل از وجود ما در خارج موجود است. مثلاً ما صورتی از چهره ی فلان رفیق در حافظه ی خود داریم و هر وقت بخواهیم به وسیله ی احضار و مورد توجه قرار دادن آن صورت، چهره ی رفیق خود را ملاحظه می كنیم.

بدیهی است كه آن چیزی كه پیش ما حاضر است و در حافظه ی ما جا دارد صورتی است از چهره ی رفیق ما نه واقعیت چهره ی رفیق ما.

علم حضوری آن است كه واقعیت معلوم عین واقعیت علم است و شئ ادراك كننده بدون وساطت تصویر ذهنی شخصیت واقعی معلوم را می یابد، مثل آن وقتی كه اراده ی كاری می كنیم و تصمیم می گیریم یا آن وقتی كه لذت یا اندوهی به ما دست می دهد. واقعیت اراده و تصمیم و لذت بر ما هویداست و ما در آن حال بدون وساطت تصویر ذهنی، آن حالات مخصوص را می یابیم.

این فرق علم حصولی با علم حضوری در ناحیه ی علم و معلوم بود. یك فرق دیگر بین ایندو در ناحیه ی عالم است و آن اینكه در علم حضوری قوه ی مخصوص و آلت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 273
رابطه ی انطباق با خارج خود را داشته و غیر منشأ آثار بوده باشد و از این رو ما باید به واقعی منشأ آثار كه منطبق علیه اوست رسیده باشیم یعنی همان واقع را با علم حضوری یافته باشیم و آنگاه علم حصولی یا بلاواسطه از وی گرفته شود (همان

مخصوصی دخالت نمی كند بلكه عالم با ذات و واقعیت خود واقعیت معلوم را می یابد، اما در علم حصولی یك قوه ی مخصوصی از قوای مختلف نفسانی كه كارش صورت گیری و تصویر سازی است دخالت می كند و صورتی تهیه می نماید و نفس به وساطت آن قوه عالم می شود. مثلاً در حالی كه شخص اراده می كند و اراده ی خود را حضوراً می یابد، با ذات و واقعیت خود واقعیت اراده را می یابد؛ یعنی آن چیزی كه اراده را می یابد همان خود «من» است بلاواسطه، و نفس تمام واقعیتهای نفسانی مربوط به جنبه های مختلف ادراكی و شوقی و تحریكی از قبیل عواطف و شهوات و هیجانات و تحریكات و اشتیاق و اراده و افكار و احكام همه را یكسان می یابد و اما هنگامی كه به یك واقعیت خارجی با علم حصولی علم پیدا می كند، به وسیله ی یك قوه ی مخصوص از قوای مختلف نفسانی، یعنی قوه ی خیال، صورتی از آن واقعیت تهیه كرده است. علیهذا علم حضوری مربوط به یك دستگاه مخصوص از دستگاههای مختلف نفسانی نیست ولی علم حصولی مربوط به یك دستگاه مخصوص است كه به عنوان «دستگاه ذهن» یا «دستگاه ادراكی» خوانده می شود.

بیان چند نكته در اینجا لازم است:

الف. نفس در ابتدای تكّون و حدوث، هیچ چیزی را با علم حصولی نمی داند و از هیچ چیزی تصوری در ذهن خود ندارد حتی از خودش و حالات نفسانی خودش، بلكه اساساً در ابتدا فاقد ذهن است زیرا عالم ذهن جز عالم صور اشیاء پیش نفس چیزی نیست و چون در ابتدا صورتی از هیچ چیزی پیش خود ندارد پس ذهن ندارد پس انسان در ابتدا فاقد ذهن است، بعد به تدریج صور ذهنیه برایش تهیه می شود و تصوراتی از اشیاء و تصوری از خود و تصوراتی از حالات نفسانی خود برایش حاصل می شود و تشكیل «ذهن» می دهد ولی در عین حال با اینكه نفس در ابتدا هیچ چیزی را با علم حصولی نمی داند و فاقد ذهن است از همان ابتدای تكوّن و حدوث، خود را و آنچه از قوای نفسانی واجد است به طور علم حضوری می یابد زیرا ملاك علم حصولی فعالیت و صورت گیری قوه ی خیال است و ملاك علم حضوری- چنانكه بعداً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 274
معلوم حضوری با سلب منشئیّت آثار) و یا به واسطه ی تصرفی كه قوه ی مدركه در وی انجام داده باشد؛ و مصداق این گاهی مدركات محسوسه است كه با واقعیت خود در حس موجودند و قوه ی مدركه در همان جا به آنها نائل می شود و گاهی مدركات غیر محسوسه.

خواهیم گفت- تجرد وجود شئ از ماده و از خصائص ماده است. كودك تا مدتی از هیچ چیزی حتی از خود و حالات خود تصوری ندارد ولی در عین حال واقعیت خود و واقعیت گرسنگی و لذت و اندوه و اراده ی خود را می یابد.

ب. بسیاری از دانشمندان در حقیقت علم حضوری تعمق كافی نكرده اند و پنداشته اند كه همواره علم هر كسی به خود و حالات نفسانی خود حضوری است.

شما معمولاً می بینید كه در مورد علم حضوری می گویند «علم حضوری مثل علم هر كسی به خود و به حالات نفسانی خود» . این دانشمندان معمولاً بین صور ذهنیه و تصورات مربوط به نفس و امور نفسانی كه از نوع علم حصولی هستند و بین علم حضوری نفس به خود و به حالات نفسانی خود كه صور ذهنیه دخالت ندارند و از نوع علم حضوری است فرق نگذاشته اند.

علم هر كسی به خود و به حالات نفسانی خود دو گونه است: یكی همان یافتن ابتدائی كه هر كسی از اول تكوّن و حدوث، خودش از خودش پوشیده نیست و همچنین حالات نفسانی خودش از خودش پوشیده نیست و او همه ی اینها را بدون وساطت تصویر ذهنی می یابد، و یكی دیگر تصوراتی كه به تدریج برایش پیدا می شود زیرا قوه ی مدركه همان طوری كه از اشیاء خارجی صورت گیری و تصویر سازی می كند، پس از مدتی كه از راه حواس و تهیه و جمع آوری صور اشیاء خارجی قوی شد به سوی عالم درونی منعطف شده و از نفس و حالات نفسانی نیز صوری تهیه می كند و همه ی آنها را با علم حصولی معلوم می سازد. علیهذا نباید میان تصور «من» و تصور لذت و اندوه و اراده كه علم حصولی هستند و خود «من» و خود لذت و اندوه و اراده كه علم و معلوم حضوری هستند اشتباه كرد.

در مقام تفكیك، بهترین مثال همان كودك است. كودك لذت می برد، رنج می كشد، اراده می كند؛ آن اراده و آن لذت و آن رنج از وی پوشیده نیستند و همچنین خودش از خودش پوشیده نیست یعنی واقعاً كودك خود و اراده و لذت و رنج خود را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 275
و از همین جا روشن می شود كه اگر بخواهیم به كیفیت تكثرات و تنوعات علوم و ادراكات پی ببریم باید به سوی اصل منعطف شده، ادراكات و علوم حضوریه را بررسی نماییم زیرا همه ی شاخه ها بالاخره به این ریشه رسیده و از وی سرمایه ی هستی می گیرند. علم حضوری است كه به واسطه ی سلب منشئیّت آثار به علم حصولی تبدیل می شود.

و در این تعقیب نظری چون سر و كار ما با علم حضوری است یعنی علمی كه معلوم وی با واقعیت خارجی خود- نه با صورت و عكس- پیش عالم حاضر است یعنی عالم با واقعیت خود واقعیت معلوم را یافته و بدیهی است كه چیزی كه غیر ما و خارج از ماست عین ما و داخل واقعیت ما نخواهد بود و ناچار واقعیت هر چیز را بیابیم یا عین وجود ما و یا از مراتب ملحقه ی وجود ما باید بوده باشد1پس خواه و

حضورا شهود می كند ولی چون هنوز دستگاه ذهن وی ضعیف است بلكه در ابتدا فاقد ذهن است تصوری از این امور پیش خود ندارد یعنی با علم عادی معمولی كه همان علم حصولی است از خود و از اراده و لذت و اندوه خود خبر ندارد، بعد كه به تدریج دستگاه ذهن وی به كار افتاد و با جمع و تهیه ی صور اشیاء خارجی از راه حواس، ذهنش قوی و غنی شد به خود رجوع می كند و تصوری از «من» و تصورهایی از حالات نفسانی خود تهیه می نماید.

ج. شك و یقین و تصور و تصدیق و خطا و صواب و حافظه و توجه و تفكر و تعقل و استدلال و تعبیر لفظی و تفهیم و تفهم و فلسفه و علوم، همه مربوط به علمهای حصولی و به عبارت دیگر مربوط به عالم مخصوص ذهن است كه عالم صور اشیاء است و در مورد علمهای حضوری هیچیك از معانی بالا معنا ندارد.

در خاتمه یاد آوری می كنیم كه دقت برای فهمیدن حقیقت علم حضوری و فرق گذاشتن صحیح آن با علم حصولی، مهمترین شرط لازم فهمیدن نظریه ی بالا و یك سلسله نظریات دیگری است كه فلاسفه ی بزرگ در مباحث مربوط به تجرد نفس و اتحاد عاقل و معقول و وحدت جمع الجمعی نفس به ثبوت رسانیده اند. حتی در میان فلاسفه كمتر اتفاق می افتد كه لغزشهایی در این مورد حاصل نشده باشد. تمرین و مطالعه و تعمق زیادی لازم است تا مطلب روشن شود.

(1). در اینجا به مناط و ملاك علم حضوری اشاره شده است. سابقاً معنای علم حضوری و فرق آن با علم حصولی را بیان كردیم و نیز گفتیم كه مبنا و مأخذ تمام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 276
ناخواه باید خودمان را- یعنی علم خودمان به خودمان را- بررسی كنیم.

اگر با یك نگاه ساده ی بی آلایش نگاه كنیم خواهیم دید كه خودمان (من) از خودمان پوشیده نیستیم و این معلوم مشهود ما- چنانكه در مقاله ی 3 گذشت- چیزی

علمهای عادی و تصورهای معمولی كه از آنها به علم حصولی تعبیر می شود علمهای حضوری است و همه ی آنها از آنجا سرچشمه می گیرند.

حالا باید بدانیم كه ملاك علم حضوری چیست؟ یعنی چطور می شود كه یك شئ برای نفس ما با علم حضوری مشهود می گردد؟ سابقاً گفتیم كه ملاك علم حضوری ارتباط و اتصال وجودی واقعیت شئ ادراك شده با واقعیت شئ ادراك كننده است.

حالا باید بدانیم كه این ارتباط و اتصال به چه نحو است و چه نوع نسبت و رابطه ای بین عالم و معلوم باید بوده باشد تا منشأ علم حضوری شهودی گردد.

در اینجا چند نظریه است:

الف. تمام حالات نفسانی و از آن جمله تصورات و افكار، خاصیت مستقیم تشكیلات اعصاب و مغز می باشند و مادی هستند و لهذا مكانی هستند و می توانند با یكدیگر اجتماع و ارتباط مكانی پیدا كنند. علت اینكه ما حالات نفسانی خود را حضوراً پیش خود شهود می كنیم این است كه ما تصوری از خود داریم (تصور «من» ) و این تصور كه كیفیتی است مادی و مكانی، با سایر حالات نفسانی از قبیل لذت و اندوه و اراده و تصورات دیگر ما فعل و انفعال مادی و اجتماع و ارتباط مكانی پیدا می كنند و به عبارت دیگر اتصال وجودی پیدا می كنند و همین ارتباط و اتصال است كه منشأ علم حضوری شهودی می شود. مادیین معمولاً اینطور نظریه می دهند.

پاسخ این نظریه این است كه در این نظریه اولاً بین تصور «من» كه علم حصولی است و غیر از معلوم است و خود «من» كه علم حضوری است و عین معلوم است فرق گذاشته نشده است و این اشتباه بزرگی است كه همواره باید از آن بر حذر بود. ثانیاً همان طوری كه در مقاله ی 3 بیان شد ادراكات، مادی و مكانی نیستند و در ماوراء اعمال مخصوص عصبی قرار دارند. ثالثاً همان طوری كه در فلسفه تحقیق شده است ارتباط و اجتماع مكانی دو چیز نمی تواند ملاك حضور واقعی آن دو چیز پیش یكدیگر واقع شود زیرا دو شئ مكانی هر چند هیچ فاصله ای بین آندو نباشد بالاخره هر یك از آنها مكانی را اشغال می كنند غیر از مكان دیگری و هرگز ممكن نیست كه دو شئ مكانی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 277
است واحد و خالص كه هیچ گونه جزء و خلیط و حد جسمانی ندارد.

و هنگامی كه كارهایی را كه در دایره ی وجود خودمان اتفاق افتاده و با اراده و ادراك انجام می گیرد مانند «دیدنم» و «شنیدنم» و «فهمیدنم» ، بالأخره همه ی كارهایی

اجتماع حقیقی در مكان پیدا كنند یعنی واقعاً هر دوی آنها مكان واحد را اشغال كنند.

حداكثر اجتماع مكانی دو چیز این است كه بین دو نهایت آنها فاصله ای وجود نداشته باشد، بلكه یك شئ مكانی نیز چون قهراً مشتمل بر تجسم و بعد و امتداد است هر جزء مفروضی از آن، جزئی از مكان را اشغال می كند غیر از آن جزء مكانی كه جزء مفروض دیگر آن شئ آن را اشغال كرده است و در هر جزء باز اجزائی فرض می شود كه همه از یكدیگر دور و در عین وحدت اتصالیه، از یكدیگر غایبند؛ یعنی یك شئ مكانی نیز اجزاء و ابعاض مفروضه اش اجتماع حقیقی ندارند و از یكدیگر محتجب و پنهانند و لهذا «مكانی بودن» مناط احتجاب و غیبت است نه مناط انكشاف و حضور؛ و اینكه ما جهان و اجزاء جهان را با اینكه هم از لحاظ ابعاد مكانی و هم از لحاظ بعد زمانی از یكدیگر محتجب و پنهانند همه را در جای خود و در مرتبه ی خود با هم می توانیم درك كنیم از آن جهت است كه نفس و ادراكات نفسانی ما دارای ابعاد مكانی و زمانی نیستند و اگر فرضاً نفس نیز یك موجود مكانی و قهراً دارای اجزاء و ابعاد می بود نه می توانست از خود آگاه باشد و نه از اشیاء دیگر.

ب. علت علم حضوری هر كس به خودش وحدت عالم و معلوم است و اما علت علم حضوری هر كس به حالات نفسانی خودش تأثیر عناصر روحی در یكدیگر است.

توضیح آنكه عناصر روحی هر چند مكانی نیستند ولی تردیدی نیست كه در یكدیگر تأثیر و نفوذ دارند.

در فلسفه و روان شناسی تأثیر عناصر نفسانی از قبیل عواطف و هیجانات و اشتیاق و تصمیم و احكام و افكار در یكدیگر محقّق و مسلّم شناخته شده است. علت علم حضوری به این حالات نفسانی همان تأثیر و نفوذ عناصر روحی در یكدیگر است.

یكی از این عناصر روحی تصور «خود» یا «من» است. در اثر تأثیر و پیوستگی این عنصر با عنصر دیدن و شنیدن و چشیدن و لذت و رنج و غیره، علم حضوری نسبت به این عناصر حاصل می شود. این نظریه منسوب به بعضی از روان شناسان جدید است.

پاسخ این نظریه این است كه اولاً در این نظریه نیز بین واقعیت «من» و تصور
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 278
كه با قوای درّاكه و وسائل فهم انجام می گیرد مشاهده كنیم خواهیم دید كه آنها یك رشته پدیده هایی هستند كه به حسب واقعیت و وجود با واقعیت و وجود ما مربوط بوده و نسبت دارند به نحوی كه فرض انقطاع نسبت و فرض نابودی آنها یكی

«من» درست فرق گذاشته نشده. ثانیاً نوع پیوستگی و ارتباط امور نفسانی به نفس درست تشخیص داده نشده است. توضیح اینكه: پیوستگی دو چیز با یكدیگر به دو نحو ممكن است فرض شود: یكی اینكه هر یك از آنها از خود واقعیتی و وجودی مستقل دارند و فقط خاصیت پیوستگی پیدا می كنند و به فرض اینكه خاصیت پیوستگی منقطع شود واقعیت آن «دو پیوسته» محفوظ و فقط خاصیت پیوستگی آنها از بین می رود، و از این قبیل است تأثیرات متقابلی كه بین اجزاء طبیعت در طبیعت است.

یكی دیگر اینكه پیوستگی عین وجود و واقعیت یكی از ایندو نسبت به دیگری بوده باشد نه اینكه هر یك از ایندو وجود و واقعیتی داشته باشند و پیوستگی خاصیت آنها باشد. این نوع پیوستگی از قبیل پیوستگی فرع به اصل و معلول به علت است. هر معلولی نسبت به علت ایجادی خودش اینطور است كه در درجه ی اول از خود واقعیتی ندارد كه در درجه ی دوم با علت پیوستگی پیدا كند، بلكه اصل وجود و واقعیت وی و پیوستگی وی یكی است و به اصطلاح صدر المتألهین وجود و واقعیتش عین ارتباط و انتساب و تعلق به علت است. این نوع ارتباط و انتساب البته از یك طرف خواهد بود نه از دو طرف و به اصطلاح «پیوستگی متقابل» نیست یعنی ممكن نیست كه دو چیز هر دو نسبت به یكدیگر اینطور باشند و هر دو عین ارتباط و انتساب به یكدیگر باشند بلكه قهراً یكی از ایندو وجود مستقل و مستغنی و دیگری وجود نیازمند و ربطی خواهد داشت بر خلاف قسم اول كه متقابل و طرفینی بود.

مطالعه ی حضوری عمیق و تفكر دقیق در وضع ارتباط و انتساب امور نفسانی به نفس به خوبی روشن می كند كه از قبیل قسم دوم است نه قسم اول. همان طوری كه در متن اشاره شده، دیدن من و شنیدن من و لذت من به نحوی است كه اگر مطابق كلمه ی «میم» را از آنها بگیریم نه این است كه فقط خاصیت پیوستگی دیدن من با من از بین می رود و دیدن مطلق باقی می ماند بلكه فرض انقطاع نسبت بین من و دیدنم عین فرض انعدام و نابودی مطلق آن دیدن است.

ج. در تمام علمهای حضوری همواره عالم عین معلوم است به این معنی كه هر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 279
است؛ مثلاً اگر از مطابق خارجی كلمه ی «شنیدنم» مطابق خارجی جزء «میم» را برداریم یا جدا كنیم دیگر مطابقی از برای بقیه ی كلمه نداریم و این رشته كارها را همین با خودشان تشخیص می دهیم 1نه با چیزی دیگر، یعنی خودشان را بی واسطه

یك از حالات نفسانی و اندیشه ها و احساسات هم عالم است و هم معلوم و هر یك از آنها خودش خودش را درك می كند. بسیاری از فلاسفه و روان شناسان جدید این نظریه را دارند.

پاسخ این نظریه روشن تر است زیرا اولاً هر كس به طور وضوح خود را یك واحد می یابد كه می بیند و می شنود و رنج می كشد و لذت می برد، و ثانیاً هر یك از این حالات را در حال تعلق و انتساب و ارتباط به واقعیت دیگری كه از آن به واقعیت «من» تعبیر می شود می یابد.

د. ملاك علم حضوری حضور واقعی چیزی پیش چیزی است و این حضور واقعی در جایی محقق می شود كه پای وجود جمعی در كار باشد و ابعاد و فواصل مكانی و زمانی كه از خصائص ماده است در كار نباشد.

توضیح آنكه هر موجودی كه وجود مكانی و زمانی نداشته باشد و از ابعاد و امتدادات و فواصل كه مناط تفرق و غیبت است بری باشد ( «مجرد» به اصطلاح فلسفه) قهراً وجود خودش از خودش و وجود آنچه با وی اتصال و پیوستگی ذاتی داشته باشد (قسم دوم پیوستگی كه در بالا شرح داده شد) از خودش پنهان نیست و قادر است خود را و آنچه با وی پیوستگی ذاتی دارد دریابد و حضوراً وجدان كند. به عبارت دیگر ملاك علم حضوری این است كه واقعیت معلوم از واقعیت عالم محتجب و پنهان نباشد و این هنگامی محقق خواهد بود كه پای ابعاد و امتدادات مكانی و زمانی در كار نباشد خواه آنكه واقعیت عالم و معلوم وحدت حقیقی داشته باشند مثل علم حضوری نفس به خود و یا اینكه معلوم فرع و وابسته ی وجودی وی باشد مثل علم حضوری نفس به آثار و احوال خود. پس همان طوری كه در متن بیان شده «ما واقعیت هر چیز را (با علم حضوری) بیابیم یا عین ما و یا از مراتب ملحقه ی وجود ما باید بوده باشد» . محققین فلاسفه ی اسلامی این نظریه را انتخاب كرده اند و كسی كه بیش از همه در این باب تحقیقات نیكو كرده صدرالمتألهین است.

(1). غالبا كسانی كه از متدها و روشهای گوناگون مطالعه ی اشیاء كه در علوم مختلف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 280
می فهمیم؛ یعنی شنیدن من به خودی خود شنیدن من است نه اینكه در آغاز پیدایش، یك پدیده ی مجهول بوده و پس از آن با عكسبرداری و صورت گیری فهمیده می شود كه شنیدن من است. پس واقعیت خارجی این رشته كارها و ادراك آنها یكی است یعنی با علم حضوری معلوم می باشد.

و همچنین [1]قوا و ابزارهایی كه به وسیله ی آنها این كارهای معلوم بالذات را انجام

معمول است آگاهی ندارند خیال می كنند كه تنها روش و یگانه اسلوب صحیح مطالعه ی موجودات همان روش تجربی است و تنها نظریه ای قابل قبول است كه بتوان آن را با آزمایش و تجربه تأیید كرد و آنچه را از این قبیل نیست جزء فرضیات خیالبافانه باید شمرده شود؛ و چون نظریه ی فوق گواهی از تجربه ندارد و در آزمایشگاهها و لابراتوارها تأیید نشده است و عملا در خارج نمی توان آن را نشان داد پس قابل قبول نیست.

ما فعلاً نمی توانیم وارد بیان روشها و اسلوبهای گوناگون كه در علوم مختلف معمول است بشویم. همین قدر در مقام پاسخ به این شبهه ی كودكانه می گوییم به اتفاق دانشمندان، ما برای تشخیص امور ذهنی و اعمال نفسانی و كیفیت و نحوه ی وجود آنها هیچ راهی بهتر از مراجعه ی مستقیم به ضمیر خود و «درون بینی» نداریم و این نحوه مطالعه اگر با تجهیزات منطقی و فلسفی كامل شخص مطالعه كننده توأم باشد به نتایج قطعی و یقینی می رساند.

روان شناسی جدید در میان روشهای گوناگونی كه به كار می برد این روش را كه به عنوان «روش داخلی» یا «روش ذهنی» یا «درون بینی» یا «دانستن بلاواسطه» خوانده می شود به عنوان اصلی ترین روشها می شناسد.

فلیسین شاله در متدولوژی فصل روانشناسی می گوید:

«حوادث مادی چون در «مكان» جای دارد به وسیله ی حواس شناخته می شود و مردم بسیاری می توانند آنها را دریابند، مثلاً خورشید را همه می بینند و گرمی آن را همه حس می كنند؛ اما حوادث نفسانی چون در «مكان» واقع نیست به واسطه ی حواس هم شناخته نمی شود، فقط آنچه آنها را در می یابد همان وجدان است، چنانكه از غوغایی كه در اندرون من خسته دل رخ می دهد و حكمی كه می كنم و تصمیمی كه می گیرم تنها خود من وجدان و آگاهی دارم و این حوادث روحی را مستقیما فقط وجدان خود شخص می تواند دریابد. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 281
می دهیم و هنگام استعمال به كار می اندازیم دانسته به كار می اندازیم نه اینكه با وسائل و قوای دیگری كشف كرده و سپس به كار انداخته باشیم. ما تصرفات عجیب و لطیفی كه در موقع ادراكات مختلفه در اعضای ادراك انجام می دهیم، بی آنكه به این تصرفات و خواص و آثار آنها و اعضایی كه این تصرفات به وسیله ی آنها انجام می گیرد علم داشته باشیم و تشخیص دهیم، امكان پذیر نیست، مانند اعمال تحریك و قبض و بسط كه در عضلات گوناگون برای كارهای گوناگون دیدن و شنیدن و بوییدن و جز اینها می كنیم.


[1] تا اینجا سه نوع علم حضوری بیان شد:
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است