وی مطابق آنچه معمولاً در «تاریخ فلسفه» به وی نسبت می دهند معتقد بوده كه
علم و معرفت به محسوسات تعلق نمی گیرد زیرا محسوسات متغیر و جزئی و
زایل شدنی هستند و متعلّق علم باید ثابت و كلی و دائم باشد. معرفت حقیقی درك
«مثل» است كه واقعیتهایی كلی و ثابت و دائم هستند و آنها معقولند نه محسوس. این
معرفت عقلی برای روح هر كسی قبل از اینكه به این عالم بیاید حاصل شده زیرا روح
قبل از اینكه به این عالم بیاید در عالم مجردات بوده و «مثل» را مشاهده می نموده،
بعداً در اثر مجاورت و مخالطت با بدن و امور این عالم آنها را از یاد برده ولی از
آنجایی كه آنچه در این عالم است نمونه و پرتوی از آن حقایق است روح با احساس
این نمونه ها گذشته ها را به یاد می آورد و از این رو هیچیك از ادراكاتی كه برای انسان
در این جهان دست می دهد ادراك جدید نیست بلكه تذكر و یاد آوری عهد سابق است.
این عقیده ی منسوب به افلاطون شامل چند جهت است:
. روح قبل از تعلق به بدن موجود است.
. روح از ابتدای تعلق به بدن، معلومات و معقولات زیادی در باطن ذات خود
همراه دارد.
. عقل، مقدّم بر حس است و ادراك «معانی كلّیه» مقدم است بر ادراك جزئیات.
. راه حصول علم مشاهده ی مثل است.
از همان زمان خود افلاطون به وسیله ی شاگردش ارسطو با این عقیده مخالفت شد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 247
و وجود معلومات قبلی بلكه وجود روح قبل از بدن و همچنین تقدم عقل بر حس و تقدم
ادراكات كلی بر ادراكات جزئی مورد انكار قرار گرفت.