چنانكه می دانیم مفهوم وجود بر مفاهیم متعددی حمل می شود؛ می گوییم: «انسان هست» ، «اسب هست» ، «درخت هست» ، «خط هست» ، «عدد هست» و
هكذا. . . امور نامبرده در یك چیز همسان و مانند هم اند و آن اینكه هستند و موجودند،
ولی از جنبه ی دیگر ناهمسان اند و با هم اختلاف دارند، زیرا یكی انسان است و دیگری
اسب و سومی درخت و هكذا. . . پس علاوه بر حیثیت مشترك یعنی وجود و هستی،
حیثیتهای اختصاصی دیگری در اشیاء تشخیص داده می شود كه عبارت است از
انسان بودن، اسب بودن، درخت بودن، خط بودن، عدد بودن، . . . ماهیت اشیاء عبارت
است از این حیثیتهای اختصاصی
[1]. در اولین نظر چنین می نماید كه وجود به ماهیت
تعلق می گیرد و ماهیت متلبّس به لباس وجود می شود، اما در واقع چنین نیست؛ یعنی
وجود و ماهیت در خارج دو شیئیّت ندارند كه یكی به دیگری تعلق پیدا كند و یا یكی
متلبّس به دیگری شود، در خارج یك واقعیت بیش نیست كه هم مصداق وجود است و
هم مصداق ماهیت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 211
[1] . برای توضیح بیشتر می گوییم: وجود یعنی هستی، و ماهیت كه مخفّف «ماهُویَّت» است یعنی چیستی. «هستی»
مشترك است میان همه ی اشیاء، اما «چیستی» ها مختلف است. مثلاً انسان، اسب، درخت، سنگ و غیره همه هستند
و در اینكه هستند مانند یكدیگرند؛ امّا در اینكه چیستند با هم مختلفند، اگر بپرسند: «انسان چیست؟ » یك جواب
دارد و اگر بپرسند: «اسب چیست؟ » جواب دیگر دارد. همچنین درخت و سنگ و غیره هر كدام چیستی بخصوص
دارد.
یك سؤال در اینجا هست و آن اینكه آیا بشر قادر است به كُنه ماهیت اشیاء پی ببرد یا نه؟ مثلاً در تعریف انسان
طبق معمول گفته می شود: «حیوان ناطق» ، و در تعریف خط گفته می شود: «كمّیت متصل یك بعدی» ؛ آیا اینها كنه
ماهیت آن چیزی است كه ما آن را «انسان» می نامیم و آن چیز دیگر كه ما آن را «خط» می نامیم، یا ماهیت حقیقی
اینها چیز دیگر است؟ البته این مطلب قابل بحث است ولی ما خواه به كنه ماهیت اشیاء پی ببریم و خواه پی
نبریم، اشیاء در واقع و نفس الامر دارای ماهیتی هستند و علاوه بر «هستی» یك «چیستی» دارند و به همین دلیل
اجناس و انواع متعدد در عالم هست.