در
کتابخانه
بازدید : 431194تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand مقدمه مقدمه
Expand مقصد اول در امور عامّه است مقصد اول در امور عامّه است
Expand مقصد سوّم: الهیّات بالمعنی الأخص مقصد سوّم: الهیّات بالمعنی الأخص
Collapse مقصد چهارم: طبیعیّات مقصد چهارم: طبیعیّات
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
الجسم عند المتكلّم التئم
من ذات الاوضاع الّتی لا تنقسم
جسم به عقیده ی متكلّمین فراهم آمده است از ذرّاتی
كه قابل اشاره ی حسّیّه هستند ولی انقسام نمی پذیرند
شرح: بحث درباره ی حقیقت و ماهیّت جسم طبیعی است. جسم طبیعی یعنی همین اجسام و اجرامی كه در طبیعت می بینیم كه دارای ابعاد سه گانه ی طول و عرض و عمق می باشند و به صورت یكی از عناصر و یا به صورت مركّب از چند عنصر وجود دارند و احیانا همه ی آنها را با نام «جواهر جسمانی» یاد می كنیم. قید «طبیعی» به دنبال «جسم» برای این است كه با «جسم تعلیمی» كه مصطلح ریاضی دانان است اشتباه نشود [1].

ریاضی دانان كمّیّت متّصل یك بعدی را به نام «خط» و كمّیّت متّصل دو بعدی را به نام «سطح» و كمّیّت متّصل سه بعدی را به نام «جسم تعلیمی» می خوانند. آنچه آنها آن را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 534
«جسم تعلیمی» می خوانند به منزله ی عرضی است كه عارض جسم طبیعی شده است.

سخن در فرق میان جسم طبیعی و جسم تعلیمی زیاد است و از بحث ما خارج است.

مقصود این است كه آنچه اكنون مورد بحث است همین جوهر جسمانی است كه در مقابل ما قرار دارد و فضای مقابل ما را تشكیل داده است و با نامهای مختلف آب، خاك، هوا، زمین، ستاره، خورشید و غیره خوانده می شوند. همه ی این اشیاء كه نام بردیم در یك جهت با یكدیگر شركت دارند و آن اینكه جوهری هستند قابل ابعاد سه گانه. بحث در این است كه این جوهر قابل ابعاد سه گانه كه در همه جا می بینیم و اندازه گیری می كنیم چیست؟ طبق تقسیم بندی ای كه در كتاب منظومه آمده است مجموع عقاید و آراء در «حقیقت جسم طبیعی» عبارت است از:

1. جسم طبیعی مركّب است از مجموعه ای از ذرّات كه خود آن ذرّات، جسم نیستند، یعنی طول و عرض و عمق ندارند، و به همین دلیل انقسام نمی پذیرند، نه انقسام ذهنی و ریاضی و نه انقسام خارجی و عملی. این ذرّات، ذی وضع هستند، یعنی قابل اشاره ی حسّیّه می باشند، به عبارت دیگر می توان با اشاره ی جسمانی نشان داد كه مثلاً در مقابل من قرار گرفته یا در طرف راست من و یا در طرف چپ من؛ ولی چون این طرف و آن طرف، پشت و رو، سطح و داخل، طول و عرض و عمق ندارند، حتّی ذهن نمی تواند در عالم خود برای آنها دو جزء فرض كند تا چه رسد به عمل و خارج.

متكلّمین اسلامی طرفدار این نظریّه اند و این اجزاء را با این خصوصیّات، «جزء لا یتجزّی» و گاهی «جوهر فرد» می نامند.

طبق این نظریّه، جسم كه خود قابل طول و عرض و عمق است از چیزهایی فراهم شده كه فاقد طول و عرض و عمق می باشند، به عبارت دیگر از لا جسم (ولی لا جسمی كه قابل اشاره ی حسّیّه هست) جسم به وجود آمده است.

مع انتهائها لدی الجمهور
او لا لدی النّظّام فی المشهور
با قول به اینكه آن اجزاء متناهی می باشند- به
عقیده ی جمهور متكلّمین- یا متناهی نمی باشند
- طبق عقیده ی نظّام- آنچنانكه این رأی از او مشهور است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 535
شرح: متكلّمین كه جسم را مركّب از اجزاء لا یتجزّی می دانند، معمولا آن اجزاء را محدود و متناهی می دانند؛ یعنی مثلاً می گویند كه یك سانتیمتر مكّعب آب از عدد بسیاری از اجزاء درست شده است ولی آن عدد محدود است و یك عدد معیّن است و بنابراین دو سانتیمتر مكعّب آب از اجزائی تشكیل شده است كه از نظر عدد دو برابر اجزائی است كه در یك سانتیمتر مكّعب وجود دارد.

ولی به «نظّام» - كه یكی از متكلّمین زبردست و شاگرد هشام بن الحكم است- نسبت داده شده كه گفته است همواره اجزائی كه یك جسم را تشكیل می دهند نامتناهی می باشند، هر چند نمی توان این نسبت را صد در صد جدّی تلقّی كرد.

2. قول دوم آن است كه جسم طبیعی مركّب است از مجموعه ای از ذرّات كوچك غیر قابل شكست؛ یعنی آن ذرّات عملا قابل تقسیم نمی باشند ولی دارای طول و عرض و عمق می باشند و به عبارت دیگر خود آن ذرّات، جسم اند نه لا جسم. آن ذرّات چون جسمهای كوچكی هستند كه دارای این طرف و آن طرف، و پشت و رو، و سطح و داخل می باشند. به عبارت دیگر آن ذرّات از نظر ذهنی و ریاضی قابل تقسیم می باشند ولی از نظر عملی و خارجی تقسیم ناپذیرند یعنی محال است كه شكسته یا ساییده شوند و یا به نحوی از انحاء به دو قطعه منقسم شوند.

ذیمقراطیس، حكیم مشهور یونانی كه به «حكیم خندان» معروف است، طرفدار این نظریّه است. حكمای قدیم ذرّات ذیمقراطیس را «ذرّات صغار صلبه» تعبیر می كردند. بیت ذیل ناظر به این عقیده است:

و قیل اجرام صغار مبدؤه
لیس یفكّ وهمنا یجزّؤه [2]
و گفته شده است كه: جرمهای كوچك، مبدأ جسم طبیعی
هستند. این اجرام كوچك قابل دو قطعه شدن نمی باشند
ولی ذهن ما در ظرف خود آنها را تجزیه می كند.
شرح: شرح این بیت همان است كه قبلاً توضیح دادیم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 536
3. قول سوم قول جمهور حكماست كه از زمان سقراط به بعد تا قرن نوزدهم عموم حكما و فلاسفه چنین عقیده و نظریّه ای داشته اند و آن اینكه جسم طبیعی نه مركّب است از اجزاء لایتجزّی و نه مركّب است از اجرام كوچك ذیمقراطیسی، بلكه جسم طبیعی پیوسته است؛ یعنی این اجسام كه ما آنها را با نامهای آب و خاك و سنگ و چوب می خوانیم و هر كدام دارای طبیعت مخصوص به خود می باشند و به موجب آن طبیعت مخصوص، آثار مخصوص به خود دارند و نام مخصوص به خود گرفته اند، یك واحد پیوسته اند نه یك مجموعه از اجزاء ذرّات. ما این اجسام را به صورت یك امر واحد ممتد می بینیم نه به صورت یك عدّه اشیاء كه پهلوی هم قرار گرفته و سر به هم داده باشند. به عقیده ی حكما واقعیّت هم همان طور است كه با چشم خود می بینیم و با لامسه ی خود احساس می كنیم.

و بین قائلی اتّصال اختلف
فقال قائل انقسامه یقف
و در میان قائلین به اتّصال، اختلاف واقع
شده است؛ پس قائلی قائل شده است كه
قابلیّت انقسام در یك حدّی متوقف می شود
شرح: طرفداران پیوستگی جسم طبیعی، در اینكه جسم طبیعی قابل انقسام است و امكان دو قطعه شدن و چهار قطعه شدن و غیره در آن هست اختلافی ندارند (این جهت بدیهی است كه هر جسمی نظیر آب، خاك، هوا، آتش، فلزّات، سنگها، امكان شكسته شدن و دو قطعه شدن و چهار قطعه شدن و هشت قطعه شدن و بیشتر دارند) ولی در یك جهت اختلاف دارند كه اگر فرض كنیم جسم طبیعی را به دو قطعه تقسیم كردیم و باز یكی از دو قطعه را به دو قطعه ی كوچك تر، و آن قطعه ی كوچك تر را به دو قطعه ی دیگر و همین طور عمل دو قطعه كردن و تقسیم كردن هر جزء را به دو قطعه و دو جزء كوچكتر ادامه بدهیم، آیا به جایی خواهیم رسید كه دیگر قابل دو قسمت شدن نباشد و حالت ذرّات ذیمقراطیس را به خود بگیرد، و یا هر اندازه عمل تقسیم ادامه پیدا كند به چنین مرحله ای نخواهد رسید؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 537
حكما را عقیده بر این است كه هرگز به مرحله ای نخواهد رسید كه امكان انقسام پایان پذیرد و اجزاء به صورتی درآیند كه غیر قابل شكست باشند. ولی محمّد شهرستانی صاحب ملل و نحل معتقد است كه به جایی منتهی خواهد شد كه امكان انقسام پایان پذیرد. بیت بالا عقیده ی محمّد شهرستانی را بیان می كند.

و القوم قالوا لا وقوف عند حد
و بعد ذاك فالرّواقیّ اعتقد
بساطة و هو لدی مشّائهم
من صورة و من هیولی ملتئم
و قوم (حكما) گفته اند (انقسام) در حدی
متوقف نمی شود. پس از آن، پس حكیم رواقی
معتقد است بساطت را، و جسم در نزد مشّائین
از حكما از صورت و هیولی فراهم آمده است.
شرح: حكما بر خلاف شهرستانی معتقدند كه هر اندازه تقسیم بر جسم طبیعی وارد شود هرگز به مرحله ای نخواهد رسید كه متوقّف شود و امكان انقسام از میان برود و آنچه می ماند به صورت یك ذرّه ی نشكن درآید.

حكما پس از آنكه بر خلاف متكلّمین و بر خلاف ذیمقراطیس، جسم طبیعی را پیوسته دانستند نه گسسته و به صورت مجموعه ای از ذرّات، و پس از آنكه همه اتّفاق كردند كه جسم طبیعی از نظر قابلیّت انقسام به دو جسم كوچك تر در حدّ معیّنی متوقف نمی شود، خودشان از نظر حقیقت جسم طبیعی با یكدیگر اختلاف كرده اند. پیروان افلاطون (طبق ادّعای منظومه) - كه معمولا آنها را «اشراقیّون» می گویند- معتقدند كه جسم طبیعی بسیط است، یعنی هر چه هست همین جرم اتّصالی است كه یك واحد جوهری ممتدّ است و یك واقعیّت پیوسته است و همین واقعیّت جرمی و اتّصالی و امتدادی است كه قابلیّت انقسام دارد. ولی پیروان ارسطو كه آنها را «مشّائین» می نامند معتقدند كه جسم طبیعی مركّب است؛ یعنی معتقدند كه جرم اتّصالی و صورت جوهری ممتد و كش دار كه «صورت جسمیّه» نیز خوانده می شود تمام حقیقت جسم طبیعی نیست، نیمی از حقیقت آن است، جسم طبیعی مجموع مركّب از هیولی و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 538
صورت جسمیّه است؛ یعنی این چیزی كه ما آن را «جرم اتّصالی» ، «واقعیّت ممتدّ و كش دار» می خوانیم به منزله ی پوششی است كه یك واقعیّت دیگر آن را به خود گرفته است كه ما آن واقعیّت را «هیولی» می نامیم و به زودی، هم او را تعریف و هم اثبات خواهیم كرد.

از نظر اشراقیّون، مادّه ی اوّلی جهان كه مادّة المواد و هیولای اولی است همین صورت جسمیّه است كه متّصل واحد است. ولی از نظر مشّائین، صورت جسمیّه غیر از مادّه ی اصلی و اولای جهان است، مادّه ی اوّلی جهان حقیقتی است بی تعیّن تر و نا مشخّص تر از صورت جسمیّه. مادّه ی اوّلی را می توان با دلیل عقل و فلسفه وجودش را كشف كرد ولی هرگز نمی توان آن را از سایر اشیاء یعنی از صورتهایی كه به خود می گیرد عریان كرد و تنها تماشا نمود. به قول بوعلی مانند زن زشتی است كه امتناع دارد چهره اش هویدا گردد، چهره ی خویش را با جامه ی خویش می پوشد و تا جامه را عقب بزنی آستین پیش می آورد و چهره را پنهان می كند.

ضمناً لازم است این نكته روشن شود كه حاجی سبزواری در اینجا كلمه ی «رواقی» به كار برده است و در شرح منظومه توضیح می دهد كه مقصودش از «رواقیّون» افلاطون و پیروان اوست.

در اینجا دو اشكال است: یكی اینكه در اصطلاح تاریخ فلسفه، هرگز افلاطون و افلاطونیان را «رواقی» نمی خوانند. رواقیان طبقه ای هستند كه تقریبا سه نسل بعد از افلاطون پیدا شده اند. مؤسّس مكتب رواقی كه یك مكتب اخلاقی و عملی است نه یك مكتب نظری، مردی است به نام «زنون قبرسی» . ولی در كتب فلسفه ی اسلامی مكرّر دیده می شود كه از افلاطون و افلاطونیان به عنوان «رواقیّون» یاد شده است، همچنانكه حكمای اسلامی آنها را «اشراقیّون» نیز می خوانند. اطلاق كلمه ی «رواقی» به آنها قطعا اشتباه است و شاید منشأ اشتباه، تعبیری است كه شهرستانی در دو جای ملل و نحل دارد كه «رواقیّون» را در مقابل «مشّائین» ذكر می كند. ولی «اشراقی» نامیدن آنها البتّه صحیح است و ظاهرا این اصطلاح را نیز حكمای اسلامی وضع كرده اند.

اشكال دوم این است كه قطع نظر از اینكه «رواقی» نامیدن افلاطون و افلاطونیان صحیح است یا صحیح نیست، انتساب این عقیده به افلاطون اساسی ندارد. آنچه مسلّم است این است كه ارسطو معتقد به تركیب جسم از هیولی و صورت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 539
هست، امّا اینكه افلاطون منكر باشد معلوم نیست و از كلمات مورّخین فلسفه معلوم می شود كه ارسطو و افلاطون در هیولای اولی اختلاف نظر نداشته اند، اختلافشان در «صورت» است كه ارسطو آن را اصیل می داند و افلاطون آن را پرتوی از «مثل» كه خود به آن قائل است می شمارد.

نظریّه ی انكار هیولی از شیخ شهاب الدین معروف به «شیخ اشراق» است ولی بی جهت به افلاطون نسبت داده شده است. حكمای بعد از شیخ اشراق غالبا نظریّات شخصی او را به عموم اشراقیّون نسبت می دهند.

انّ الهیولی العمّ اعنی ما حمل
قوّة شی ء اثبتت كلّ الملل
حق این است كه هیولای عام یعنی چیزی را كه حامل
استعداد چیزی است، همه ی اقوام آن را اثبات كرده اند.
شرح: از اینجا بحث و مشاجره ی اشراقی و مشّائی بر سر اثبات هیولی آغاز می شود. با اینكه هنوز به نقد و بحث در عقیده ی متكلّمین و عقیده ی ذیمقراطیس پرداخته نشده است، مشاجره ی مشّائین و اشراقیّین مطرح شده است. قاعده این بود كه اوّل در اطراف نظر متكلّمین و نظر ذیمقراطیس بحث می شد و سپس مشاجره ی مشّائین و اشراقیّون طرح می گردید، ولی در این كتاب [3]بر عكس عمل شده است.

مقصود این بیت این است كه هیولی به معنی مادّه ای كه حامل قوّه و استعداد شی ء دیگر باشد، به عبارت دیگر چیزی كه امكان شدن چیز دیگر داشته باشد، امری است غیر قابل انكار. احدی نیست كه نظام «شدن» را انكار كند. همه می دانند كه برخی چیزها استعداد تحوّل به شی ء دیگر در آنها هست. مثلاً در نطفه ی انسان استعداد انسان شدن و در دانه ی گندم استعداد گندم شدن است. پس نطفه مادّه ی انسان است و دانه ی گندم مادّه ی بوته ی گندم است. و نیز همه قائلند كه در جهان چیزی وجود دارد كه مادّه ی اصلی و مادّة الموادّ است؛ یعنی او چیزی است كه از مادّه ی دیگر به وجود نیامده است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 540
بلكه همه چیز دیگر از او به وجود آمده است، به عبارت دیگر منبع همه ی استعدادها اوست ولی خود او مسبوق به استعدادی و چیزی كه حامل آن استعداد باشد نیست.

پس در اصل مادّه ی اصلی اختلافی نیست، اختلاف در چیزهای دیگر است كه به زودی توضیح خواهیم داد:

لكنّها هل وحّدّت او كثرت
و جسم او لا بینهم تشاجرت
لكن در اینكه مادّه ی اصلی چیزی است كه واحد است یا كثیر،
جسم است یا جسم نیست، بین اهل نظر اختلاف است.
شرح: بنا به عقیده ی متكلّمین كه می گویند هر جسم طبیعی مجموعه ای از اجزاء لا یتجزّی است، مادّه ی اصلی و هیولای اولی كثیر است نه واحد، و لا جسم است نه جسم؛ و بنا بر قول ذیمقراطیس كه جسم طبیعی را مركّب از ذرّات صغار صلبه می داند، هیولای اولی كثیر است و جسم. بنا بر قول اشراقیّون هیولای اولی مساوی است با جسم طبیعی كه همان صورت جسمیّه است، بنابراین هیولای هر چیز واحد است و جسم است؛ و بنا بر عقیده ی مشّائین كه جسم را مركّب از دو جزء می دانند: صورت جسمیّه و حقیقتی دیگر كه محض قوّه و استعداد است، هیولای اولی جزء جسم است نه خود جسم، و چون هیولای اولی در هر جسم طبیعی واحد است پس هیولای اولی واحد و غیر جسم است زیرا چنانكه گفتیم جزء جسم است نه خود جسم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 541

[1] . و بعلاوه بحث در جسمی است كه دارای طبیعت خاصّ است نه در جسم مطلق. به عقیده ی حكما جسم مطلق كه به صورت هیچیك از عناصر یا مركّبات نباشد وجود ندارد، ولی به عقیده ی ذیمقراطیس- چنانكه بعداً خواهد آمد- ذرّات صغار صلبه، جسم هستند ولی جسم طبیعی نیستند.
[2] . در مصراع دوم، بعد از كلمه «یفكّ» از نظر تكمیل معنی یك «لكن» در تقدیر است.
[3] . یعنی كتاب منظومه حاجی سبزواری.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است