در
کتابخانه
بازدید : 431142تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand مقدمه مقدمه
Collapse مقصد اول در امور عامّه است مقصد اول در امور عامّه است
Expand فریده ی اوّل: وجود و عدم فریده ی اوّل: وجود و عدم
Expand فریده ی دوّم: وجوب و امكان فریده ی دوّم: وجوب و امكان
Expand فریده ی سوّم: حدوث و قدم فریده ی سوّم: حدوث و قدم
Collapse فریده ی هفتم: علّت و معلول فریده ی هفتم: علّت و معلول
Expand مقصد سوّم: الهیّات بالمعنی الأخص مقصد سوّم: الهیّات بالمعنی الأخص
Expand مقصد چهارم: طبیعیّات مقصد چهارم: طبیعیّات
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برای توضیح اصل مطلب و بیان وجه اختلاف دو طرز فكر قدیم و جدید در باب حركت، لازم است مطلب ذیل را ذكر كنیم:

آنچه مسلّم است این است كه علی الاجمال نظری از ارسطو در «طبیعیّات» رسیده است دائر بر اینكه هر حركتی احتیاج دارد به قوّه محرّكه ای و همین اصل طبیعی به ضمیمه ی اصل دیگری- كه یك اصل فلسفی است- دائر بر بطلان تسلسل علل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 443
و اصل دیگری مبنی بر اینكه طبیعت مساوی است با تحرّك، برهانی را از طرف ارسطو و ارسطوئیّین به وجود آورده است كه نتیجه اش اثبات «محرّك اوّل» است. فعلا متن آنچه ارسطو یا پیروان یونانی و یا اسكندرانی وی در تقریر این برهان گفته اند در دست ما نیست. ما مطلب را از دید فلاسفه ی اسلامی تقریر نموده و ضمنا به تقریر دیگری برای همین مطلب بدون آنكه به طور جزم به كسی نسبت بدهیم نیز اشاره می كنیم و آنگاه بین نظر قدیم و جدید مقایسه به عمل می آوریم.

مطابق تقریر حكمای اسلامی حركت احتیاج دارد به قوّه و نیرویی كه آن حركت را به وجود آورده و هرگز علّت حركت از خود حركت جدا نیست؛ یعنی چنین نیست كه حركت تنها در آغاز كار و در حدوث خود محتاج به علّت باشد بلكه در بقای خود نیز (هر چند حركت عین حدوث تدریجی است) محتاج به علّت است؛ و از همین جا نظر دیگری پدید آمده است مبنی بر اینكه علّت متغیّر، متغیّر است؛ یعنی علّت حركت باید مانند خود حركت دارای تغیّر بوده باشد و هرگز ممكن نیست كه یك امر ثابت و ساكن، علّت یك امر متغیّر و متدرّج واقع شود [1]. به هر حال اصل اوّل برای اثبات محرّك اول این است كه: حركت احتیاج به محرّك دارد.

اصل دوم این است كه آن قوّه ی محرّكه یا خود متحرّك است و یا ثابت؛ اگر ثابت است یعنی خالی از حركت است پس جسم نیست، زیرا هر جسمی متحرّك است و یا لا اقل قابل تحرّك است، و محرّك غیر جسمانی همان است كه ارسطو از آن به «محرّك اوّل» تعبیر كرده است؛ و اگر آن محرّك، متحرّك است پس به حكم اینكه هر متحرّكی به قوّه ی محرّكه ای احتیاج دارد وجود یك محرّك دیگر برای این محرّك ضرورت دارد.

اكنون نقل كلام می كنیم به این محرّك؛ اگر ثابت است پس غیر جسمانی است و ثبت المطلوب و اگر آن هم متحرّك است پس او نیز به محرّكی دیگر احتیاج دارد و بالاخره اگر منتهی نشود به محرّكی ثابت، مستلزم تسلسل علل غیر متناهیّه است و تسلسل علل غیر متناهیّه- چنانكه در فلسفه ثابت شده است- محال است. پس محال است كه سلسله ی علل منتهی نشود به محرّكی ثابت یعنی غیر جسمانی. پس سلسله ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 444
محرّكات باید منتهی گردد به محرّك غیر متحرّك كه از آن به «محرّك اوّل» تعبیر می شود.

حكمای اسلامی به یك اصل دیگر نیز معتقدند و در آن اختلافی ندارند و آن اینكه علّت واقعی حركت هر جسم همان طبیعتی است كه در خود جسم است؛ و به عبارت دیگر فاعل بلا واسطه ی حركات جسمانی، طبایع خود اجسام است، چه در حركت طبعی و چه در حركت قسری، و امّا قوای بیرون از وجود جسم متحرّك، فاعل بلا واسطه نمی باشند بلكه فاعل مع الواسطه می باشند و آن فاعلهای بیرونی اگر از نوع امور جسمانی باشند اثرشان بر روی طبیعت جسم مفروض این است كه به اصطلاح آن را «اعداد» می كنند، و اگر از نوع علل غیر جسمانی باشند اثرشان بر روی طبیعت جسم این است كه آن را «ایجاد» می كنند. به هر حال هر علّتی غیر از طبیعت خود جسم نمی تواند تأثیر بلا واسطه در حركت آن جسم داشته باشد. بنابراین آنجا كه در برهان اثبات محرّك اوّل گفتیم كه حركت به محرّك احتیاج دارد باید این توضیح بر آن اضافه شود كه مقصود این است كه حركت احتیاج دارد به طبیعتی كه در خود آن جسم باشد تا بتواند آن جسم را به حركت در آورد و اگر آن طبیعت نیز از آن نظر كه نمی تواند ثابت و یكنواخت باشد احتیاج داشته باشد به محرّكی، باید گفت كه آن طبیعت احتیاج دارد به فاعل مباشر و آن فاعل مباشر قطعا از نوع قوا و نیروهای جسمانی نیست. پس هر جسم متحرّكی از ناحیه ی ذات و درون خود باید منتهی گردد به محرّك ثابت؛ یعنی بنا بر این تقریر، در سلسله ی علل حركت یك جسم، سایر اجسام و قوای جسمانی تأثیر ندارد.

تقریر دیگر این است كه بگوییم هر حركتی به قوّه ی محرّكه ای احتیاج دارد و آن قوّه ی محرّكه را قوای جسمانی و بیرون از وجود جسم متحرّك فرض كنیم و آن وقت برهان را این طور تقریر كنیم:

تمام حركات مكانی كه در اجسام جهان هست معلول ضربه ای است كه از بیرون بر آن اجسام وارد شده است و آن قوّه ای كه ضربه را وارد كرده است یا متحرّك است یا ثابت، امّا چون جسمانی است نمی تواند ثابت باشد، پس باید متحرّك باشد، و چون تسلسل علل محال است پس باید منتهی شود به محرّك غیر متحرّك یعنی محرّك اوّل.

اگر مطلب را این طور تقریر كنیم به دو اشكال بر می خوریم:

یكی اینكه نقش طبیعت را در حركت اجسام در نظر نگرفته ایم و حال آن كه اصول مسلّم فلسفی وجود طبایع و نقش آنها را در حركات اجسام به ثبوت رسانیده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 445
دیگر اینكه ما تسلسل را در مورد عللی كه در وجود با هم اجتماع ندارند باطل فرض كرده ایم و حال آنكه براهین بطلان تسلسل فقط موردی را ابطال می كند كه آن علل در آن واحد با هم مجتمع باشند نه اینكه معلول در زمانی باشد و علّت در زمان پیشین، و اساساً علّت واقعی امكان ندارد كه از معلول خود در زمان منفك گردد، تنها علل به اصطلاح «اعدادی» هستند كه از معلولات منفك می گردند و چنانكه در محلّ خود ثابت شده است علل اعدادی علل واقعی نمی باشند. به هر حال در بیان فوق چنین فرض شده است كه تسلسل امور متعاقبه ی زمانیّه محال است و حال آنكه این گونه تسلسل محال نیست.

خلاصه ی مطلب اینكه برهان منسوب به ارسطو و ارسطوئیّین متّكی به چهار اصل است:

1. حركت در اجسام عالم وجود دارد.

2. هر حركت به قوّه ی محرّكه ای احتیاج دارد.

3. هر شی ء جسم یا جسمانی، متحرّك است.

4. تسلسل علل ممتنع است.

اگر كسی در یكی از این مقدّمات خدشه كند، مثلاً منكر وجود حركت گردد (مانند زنون الیائی و بعضی از متكلّمین اسلامی و بعضی از متفلسفین جدید) و یا اینكه حركت را نیازمند به قوّه ی محرّكه نداند (مانند طرفداران قانون جبر در حركت كه مدّعی هستند كه خود حركت محتاج به علّت نیست، بلكه تغییر حركت محتاج به علّت است) و یا منكر ملازم بودن جسم و جسمانی با حركت گردد (مانند بوعلی سینا كه منكر حركت طبایع جوهریّه ی جسمانیّه است) و یا منكر امتناع تسلسل علل گردد (مانند بسیاری از حكمای جدید از قبیل كانت كه مسأله ی امتناع تسلسل علل را مشكوك تلقّی كرده اند) ، برهان منسوب به ارسطو مبنی بر اثبات محرّك اوّل مخدوش خواهد بود.

این نكته نا گفته نماند كه مقصود ارسطو از «محرّك اوّل» عبارت است از موجودی ثابت و غیر ممكن التحرّك و مجرّد از جسمانیّت. نكته ی دیگر اینكه این برهان نوعی برهان خلف است مثل همه ی براهینی كه در آنها امتناع تسلسل به كار می رود.

از آنچه گفته شد معلوم شد كه اختلاف تقریر اوّل و تقریر دوم در تفسیر مقدّمه ی دوم از مقدّمات چهار گانه ای است كه ذكر شد. بنا بر تقریر اوّل قوّه ی محرّكه عبارت است از طبیعت خود جسم كه با وی متّحد است و ظرف مكان و ظرف زمان هر دو یكی است. و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 446
امّا بنا بر تقریر دوم قوّه ی محرّكه از وجود جسم متحرّك خارج است. چیزی كه سبب می شود بگوییم ارسطو تقریر دوم را نمی خواسته است بگوید این است كه ارسطو معتقد بوده است كه قوّه ی محرّكه همواره همراه حركت است و از وی جدا ناشدنی است و حركت آنگاه به نهایت می رسد كه از طرف قوّه ی محرّكه اقتضائی نباشد و یا مانعی پیش بیاید. بنابراین كسی كه چنین نظری داشته باشد چگونه ممكن است كه قوّه ی محرّكه را عوامل و ضربه های خارجی فرض كند، زیرا لازم می آید ارسطو را منكر این امر بدیهی و محسوس بدانیم كه اگر سنگی را با دست به هوا پرتاب كنیم پرتاب می شود و یا تیری را كه به كمان می گذارند از كمان پرتاب می گردد و امثال اینها.

مجموعاً از آنچه گفته شد معلوم گردید كه در مورد مسأله ی «احتیاج حركت به قوّه ی محرّكه» سه فرضیّه در كار است:

1 و 2. فرضیّه ی قدما كه به نام ارسطو معروف شده است و آن اینكه حركت حالتی است عارض بر جسم و جسم پذیرنده و قابل آن است و به حكم برهان فلسفی بر امتناع اتّحاد فاعل و قابل، مادّه همواره در حركت خود به قوّه ای احتیاج دارد كه آن حركت را پیوسته به جسم بدهد. این فرضیّه چنانكه قبلاً گفته شد به دو نحو قابل تفسیر است، پس این فرضیّه در حقیقت دو فرضیّه است و ما هر دو را قبلاً ذكر كردیم.

3. فرضیّه ی سوم این است كه مادّه در خود حركت به قوّه احتیاج ندارد، تنها در تغییر حركت است كه به قوّه احتیاج دارد. بنابراین هر حركتی به هر دلیل در هر حالت كه در جسم پدید آمد جسم آن حركت را جبرا در خود حفظ می كند و مادامی كه قوّه ای دیگر تغییری دیگر در وضع آن جسم ایجاد نكند آن حالت قهراً و جبرا باقی خواهد ماند. این فرضیّه با آزمایشهای علمی تأیید شده و در حال حاضر مورد قبول دانشمندان علوم طبیعی است.

چون این فرضیّه و دو فرضیّه ی بالا هر كدام با سبك خاص تقریر شده است هیچكدام مستقیما دلیل دیگری را رد نمی كند، درست مانند دو نفر هستند كه هر كدام با زبانی كه دیگری آن را نمی فهمد در صدد اثبات مدّعای خود بوده باشد كه قهراً هیچگاه بین آنها تفاهم پیدا نخواهد شد، تنها از نظر كسی كه با هر دو زبان آشنا باشد این امكان وجود دارد كه ببیند آیا این دو نفر كه یكی نافی و دیگری مثبت است امر واحدی را نفی و اثبات می كنند یا نه.

اگر فرضیّه ی اوّل را این طور تقریر كنیم كه مادّه در حركت خود محتاج است به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 447
قوّه ای كه از خارج بر وی وارد آید و او را به حركت در آورد و هم او یا قوّه ی خارجی دیگر حركت آن مادّه را ادامه دهد، بدون شك با فرضیّه ی دوم متناقض است و نه تنها آزمایشهای علمی جدید آن را ابطال می كند، دلائل عقلی فلسفی نیز با آن موافقت ندارد و بلكه بر خلاف محسوسات و مشهودات است.

و امّا اگر فرضیّه ی اوّل را این طور تقریر كنیم كه مادّه در حركت خود به قوّه ی محرّكه ای احتیاج دارد و با دلائل ثابت كنیم كه قوّه ی به حركت آورنده ی جسم و ادامه دهنده ی آن حركت، ضربه های خارجی نیست بلكه طبیعتی است در خود مادّه ی متحرّك كه با وی متّحد است و آن طبیعت غیر قابل شناختن به وسیله ی احساس است و تنها با عقل می توان به وجود آن اذعان كرد و اثر ضربه های خارجی را به طور مستقیم بر حركت جسم ندانیم بلكه اثر آنها را بر روی طبایع و اثر طبایع را بر روی جسم بدانیم، در این صورت نظر جدید نظر قدیم را رد نمی كند، زیرا آنچه آزمایش نشان می دهد كه مادّه در تغییر حركت احتیاج به قوّه دارد نه در خود حركت، نظر به ضربه ها و قوّه های خارج از حوزه ی وجود خود مادّه است، ولی فرضیّه ی فلسفی قدیم كه حركت مادّه را دائما محتاج به قوّه می داند به ضربه ها و قوّه های خارجی نظر ندارد، این فرضیّه ناظر به طبیعت متّصل و متّحد با خود جسم است كه همواره همراه وی است، این فرضیّه اثر قوّه های خارجی را بر روی طبیعت جسم می انگارد نه بر روی حركت جسم. پس اگر مدّعی شویم كه هرگاه جسمی در فضایی به حركت در آید و به مانعی برخورد نكند تا ابد به حركت خود ادامه خواهد داد، این ادّعا می تواند هم مورد قبول علم جدید و هم مورد قبول علم قدیم (البتّه بنا بر تفسیر دوم) بوده باشد، منتهای مطلب این است كه نظریّه ی فلسفی قدیم می گوید آن جسم از آن جهت به حركت خود ادامه می دهد كه قوّه ی محرّكه ای در درون خود دارد و نظریّه ی علمی جدید كه فرض قوّه ی محرّكه ی داخلی از راه تجربه و آزمایش برایش محقّق نشده است اینچنین تعبیر می كند كه چون جسم در حركت خود به قوّه ی محرّكه احتیاج ندارد پس برای همیشه به حركت خود ادامه می دهد، ولی البتّه مقصود وی از «قوّه ی محرّكه» نیروی خارجی است.

پس آنچه نظریّه ی فلسفی قدیم در باب «احتیاج حركت به محرّك» روی اصول فلسفی مخصوص به خود اثبات می كند قوّه ی محرّكه ی داخلی است و آنچه نظریّه ی علمی جدید طبق روش مخصوص به خود آن را نفی می كند لزوم قوّه ی محرّكه ی خارجی است.

پس مورد نفی و اثبات دو تاست و تعارضی در كار نیست و هر یك از این دو نظریّه با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 448
دلیل مخصوص و با روش و متد مخصوصی تأیید شده است. بدین ترتیب اشتباه است كه بگوییم نظر جدید كه به نام «جبر در حركت» معروف شده است ناسخ نظر قدیم دایر بر «احتیاج حركت به محرّك» است و لازم است كه ما یكی از ایندو را انتخاب و دیگری را طرد نماییم [2].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 449

[1] . این نظر منتهی شده است به بحثی عالی در باب «ربط حادث به قدیم» و «ربط متغیّر به حادث» كه از عمیق ترین و عالی ترین مباحث فلسفه ی الهی است، و این نظر یكی از اصولی است كه صدرالمتألّهین آن را پایه ی اثبات حركت جوهریّه قرار داده است.
[2] . همان طور كه قبلاً گفته شد یك مطلب دیگر در باب «حركت» در میان قدما بوده است و آن اینكه حركت را به دو قسم طبعی و قسری تقسیم كرده اند و مدّعی شده اند كه اگر حركت، قسری باشد قابل دوام نیست. اگر كسی در باب «حركت قسری» این اصل را با همه ی مقدّمات لازمه بپذیرد و حركت قسری را مطلقا (ولو به هیچ مانع و عایقی برخورد نكند) قابل دوام نداند، بین نظر قدیم و جدید در خصوص حركات قسریّه تعارض پیدا می شود؛ ولی البتّه نه آن عقیده به آن شكل در میان بزرگان قدما مسلّم است (زیرا نظر قدما در باب عدم دوام قسر به چیز دیگر است) و نه به فرض قبول اینكه تعارضی در كار است آن تعارض باید به این صورت تلقّی شود كه آیا حركت احتیاج به محرّك دارد یا نه، بلكه باید به این صورت تلقّی شود كه آیا واقعا حركت بر دو قسم است: طبعی و قسری؟ و آیا حركت قسری قابل دوام نیست؟ و دلیل آن چیست؟ این مطلبی است كه از نظر فلسفی در خصوص حركات انتقالی قابل تأمّل است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است