منكرین اتّحاد عاقل و معقول، نفس را در ذات خود یك واحد جوهر می دانند و
برای این جوهر قوایی قائل هستند كه این قوا آلات نفس به شمار می رود و نفس به
وسیله ی این قوا صور علمیّه و ادراكیّه ای برای خود كسب و تحصیل می كند كه نسبت
آن صور علمیّه به نفس مانند نسبت اعراض است به جوهر؛ یعنی این صور علمیّه
«اعراض نفسانی» به شمار می روند. می توان گفت كه از نظر ابن سینا و اتباعش- كه
از منكرین نظریّه ی اتّحاد عاقل و معقول به شمار می روند- نفس در طول مدتی كه كسب
معلومات می كند به منزله ی یك صفحه یا جسم بی رنگ و نقشی است كه تدریجا صور و
نقوشی بر آن ثبت می گردد. واضح است كه در تمام این مدت در خود جسم تغییری پیدا
نشده بلكه همه ی تغییرات مربوط است به سطح جسم و كیفیّاتی كه عارض بر جسم شده
است، و به قول صدرالمتألّهین طبق نظریه ی ابن سینا باید قبول كنیم كه بین نفس یك
كودك نوزاد و نفس یك فیلسوف و دانشمند پیر در ذات خود از لحاظ قوّت و كمال اوّلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 250
هیچ فرقی نیست، تنها فرقی كه هست در قوّت و كمالات ثانیّه و نقوشی است كه بر این
نفوس نقش بسته اند. بدین ترتیب باید بگوییم نفس خود ابن سینا از آن هنگامی كه به
صورت جنینی بوده تا هنگامی كه آخرین مراحل افكار فلسفی خود را به صورت كتاب
اشارات خلاصه می كرده، جز از لحاظ صور و نقوش عارضی فرقی نكرده است.
به هر حال از نظر منكرین اتّحاد عاقل و معقول، نفس در ذات خود جوهری است
دارای قوای مختلف كه آن قوا در بدن حلول داشته و به منزله ی آلات و ابزارهای نفس به
شمار می روند و نفس در ذات خود یك جوهر تمامی است كه تدریجا به واسطه ی این
قوای ادراكی، صور و نقوشی در آن حاصل می شود و نفس استعداد قبول این اعراض
را دارد. هنگامی كه نفس چیزی را درك می كند عامل ادراك كننده، خود نفس (و یا قوّه
و آلت نفسانی) است و شی ء ادراك شده همان صورت است كه قائم به نفس و حالّ در
نفس است. پس مدرك یا عاقل، یك جوهر است كه همان خود نفس است و مدرك یا
معقول، یك عرض است كه همان صورت ادراك شده است. پس همیشه عاقل غیر از
معقول و همچنین حاسّ غیر از محسوس و متخیّل غیر از متخیّل است.
بنابر قول منكرین اتّحاد عاقل و معقول، مثل نفس مثل نویسنده ای است كه با
قلمی و مركّبی بر صفحه ی كاغذی می نویسد؛ یعنی نفس به منزله ی شخص نویسنده، و
قوای ادراكی از قبیله قوّه ی باصره و سامعه و غیره به منزله ی قلم، و موادّ خارجی كه در اثر
تماس با آنها صورت پیدا می شود به منزله ی مركّب، و صفحه ی ذهن و لوح نفس به منزله ی
صفحه ی كاغذ است و همان طور كه كاغذ در اثر نقوش بر كاغذیّتش افزوده نمی شود
نفس نیز چنین است. یكی از اشكالات این قول این است كه آیا محلّ ادراكات ما در
«بدن» است و هر ادراكی محلّی در بدن دارد و یا محلّ ادراكات، «نفس» است؟ اگر
محلّ ادراكات بدن است پس این اعراض، نفسانی نیست (و البته بر این مطلب
ایرادات دیگری هم وارد است) و اگر محلّ ادراكات نفس است چگونه نفس در عین
بساطت، محلّ عوارض متكثّر عرضیّه واقع شده؟ آیا بنا بر اتّحاد صور طولیّه است و در
هر مرتبه كه صور سابقه احضار می شود صور تفصیلی با عقل بسیط اجمالی انشاء
می شود، و یا آنكه قبض و بسط پیدا می شود؟ و بعلاوه نفس و ادراكات، دو سنخ و دو
جنس از قبیل كاغذ و خطوط نیستند، بلكه نفس یك جوهر ادراكی است و در اینكه هر
دو از جنس ادراك هستند شریكند و این را هم نمی شود نگفت كه هر دو از سنخ
وجودند و وجود با جوهر، جوهر است و با عرض، عرض؛ زیرا از برای ادراكات، تعیّنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 251
نیست كه بعضی را جوهر و بعضی را عرض بدانیم و مخصوصا در صور معقوله هیچ
خصوصیتی نیست كه منشأ عرض بودن آنها واقع شود.