در
کتابخانه
بازدید : 291225تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">منطق</span>منطق
Expand كلیّات فلسفه كلیّات فلسفه
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
«فكر» یكی از اعمال ذهنی بشر و شگفت انگیزترین آنهاست. ذهن، اعمال چندی انجام می دهد. ما در اینجا فهرست وار آنها را بیان می كنیم تا عمل «فكر كردن» روشن شود و تعریف «فكر» مفهوم مشخصی در ذهن ما بیابد.

1. اولین عمل ذهن تصویر پذیری از دنیای خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاء خارجی ارتباط پیدا می كند و صورتهایی از آنها نزد خود گرد می آورد. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالت یك دوربین عكاسی است كه صورتها را بر روی یك فیلم منعكس می كند. فرض كنید ما تاكنون به اصفهان نرفته بودیم و برای اولین بار رفتیم و بناهای تاریخی آنجا را مشاهده كردیم. از مشاهده ی آنها یك سلسله تصویرها در ذهن ما نقش می بندد. ذهن ما در این كار خود صرفاً «منفعل» است یعنی عمل ذهن از این نظر صرفاً «قبول» و «پذیرش» است.

2. پس از آنكه از راه حواس، صورتهایی در حافظه ی خود گرد آوردیم، ذهن ما بیكار نمی نشیند، یعنی كارش صرفاً انبار كردن صورتها نیست، بلكه صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهایی از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه ی آشكار خود ظاهر می نماید. نام این عمل یادآوری است. یادآوری بی حساب نیست. گویی خاطرات ذهن ما مانند حلقه های زنجیر به یكدیگر بسته شده اند. یك حلقه كه بیرون كشیده می شود پشت سرش حلقه ی دیگر، و پشت سر آن، حلقه ی دیگر ظاهر می شود و به اصطلاح علمای روان شناسی، معانی یكدیگر را «تداعی» می كنند. شنیده اید كه می گویند:

«الكلامُ یَجُرّ الكَلام» سخن از سخن بشكفد. این همان تداعی معانی و تسلسل خواطر است.

پس ذهن ما علاوه بر صورت گیری و نقش پذیری كه صرفاً «انفعال» است، و علاوه بر حفظ و گردآوری، از «فعالیت» هم برخوردار است و آن این است كه صور جمع شده را طبق یك سلسله قوانین معیّن كه در روان شناسی بیان شده است به یاد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 100
می آورد. عمل «تداعی معانی» روی صورتهای موجود جمع شده صورت می گیرد بدون آنكه دخل و تصرفی و كم و زیادی صورت گیرد.

3. عمل سوم ذهن تجزیه و تركیب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق یك كار دیگر هم انجام می دهد و آن این كه یك صورت خاص را كه از خارج گرفته تجزیه می كند، یعنی آن را به چند جزء تقسیم و تحلیل می كند، در صورتی كه در خارج به هیچ وجه تجزیه ای وجود نداشته است. تجزیه های ذهن چند گونه است: گاهی یك صورت را به چند صورت تجزیه می كند، و گاهی یك صورت را به چند معنی تجزیه می كند. تجزیه ی یك صورت به چند صورت، مانند این كه یك اندام كه دارای مجموعی از اجزاء است، ذهن در ظرفیت خود آن اجزاء را از یكدیگر جدا می كند و احیاناً با چیز دیگر پیوند می زند. تجزیه ی یك صورت به چند معنی مثل آنجا كه «خط» را می خواهد تعریف كند كه به «كمّیت متصل دارای یك بعد» تعریف می كند یعنی ماهیت خط را به سه جزء تحلیل می كند: كمّیت، اتصال، بعد واحد؛ و حال آن كه در خارج سه چیز وجود ندارد. و گاهی هم تركیب می كند. آن هم انواعی دارد. یك نوع آن این است كه چند صورت را با یكدیگر پیوند می دهد، مثل این كه اسبی با چهره ی انسان تصویر می كند. سر و كار فیلسوف با تجزیه و تحلیل و تركیب معانی است. سر و كار شاعر یا نقّاش با تجزیه و تركیب صورتهاست.

4. تجرید و تعمیم. عمل دیگر ذهن این است كه صورتهای ذهنی جزئی را كه به وسیله ی حواس دریافت كرده است «تجرید» می كند؛ یعنی چند چیز را كه در خارج همیشه با هم اند و ذهن هم آنها را با یكدیگر دریافت كرده، از یكدیگر تفكیك می كند.

مثلاً عدد را همواره در یك معدود و همراه یك شی ء مادّی دریافت می كند، ولی بعد آن را تجرید و تفكیك می كند به طوری كه اعداد را مجزّا از معدود تصور می نماید. از عمل تجرید بالاتر عمل «تعمیم» است.

«تعمیم» یعنی این كه ذهن صورتهای دریافت شده ی جزئی را در داخل خود به صورت مفاهیم كلّی در می آورد. مثلاً از راه حواس، افرادی از قبیل زید و عمرو و احمد و حسن و محمود را می بیند ولی بعداً ذهن از همه ی اینها یك مفهوم كلّی و عامّ می سازد به نام «انسان» .

بدیهی است كه ذهن هیچگاه انسان كلّی را به وسیله ی یكی از حواس ادراك نمی كند، بلكه پس از ادراك انسانهای جزئی یعنی حسن و محمود و احمد، یك صورت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 101
عام و كلی از همه ی آنها به دست می دهد.

ذهن در عمل تجزیه و تركیب، و همچنین در عمل تجرید و تعمیم، روی فراورده های حواس دخل و تصرف می كند، گاهی به صورت تجزیه و تركیب و گاهی به صورت تجرید و تعمیم.

5. عمل پنجم ذهن همان است كه مقصود اصلی ما بیان آن است؛ یعنی تفكر و استدلال كه عبارت است از مربوط كردن چند امر معلوم و دانسته برای كشف یك امر مجهول و ندانسته. در حقیقت، فكر كردن نوعی ازدواج و توالد و تناسل در میان اندیشه هاست. به عبارت دیگر: تفكر نوعی سرمایه گذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه كردن بر سرمایه ی اصلی. عمل تفكر خود نوعی تركیب است اما تركیبی زاینده و منتِج، بر خلاف تركیبهای شاعرانه و خیالبافانه كه عقیم و نازاست.

این مسأله است كه باید در باب «ارزش قیاس» مورد بحث قرار گیرد كه آیا واقعاً ذهن ما قادر است از طریق تركیب و مزدوج ساختن معلومات خویش، به معلوم جدیدی دست بیابد و مجهولی را از این راه تبدیل به معلوم كند یا خیر، بلكه یگانه راه كسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است كه از طریق ارتباط مستقیم با دنیای خارج بر سرمایه ی معلومات خویش بیفزاید، از طریق مربوط كردن معلومات در درون ذهن نمی توان به معلوم جدید دست یافت؟ اختلاف نظر تجربیّون و حسّیّون از یك طرف، و عقلیّون و قیاسیّون از طرف دیگر در همین نكته است. از نظر تجربیون راه منحصر برای كسب معلومات جدید تماس مستقیم با اشیاء از طریق حواس است، پس یگانه راه صحیح تحقیق در اشیاء «تجربه» است. ولی عقلیون و قیاسیون مدعی هستند كه تجربه یكی از راههاست، از طریق مربوط كردن معلومات قبلی نیز می توان به یك سلسله معلومات جدید دست یافت.

مربوط كردن معلومات برای دست یافتن به معلومات دیگر همان است كه از آنها به «حد» و «قیاس» یا «برهان» تعبیر می شود.

منطق ارسطویی ضمن این كه تجربه را معتبر می داند و آن را یكی از مبادی و مقدمات ششگانه ی قیاس می شمارد، ضوابط و قواعد قیاس را كه عبارت است از به كار بردن معلومات برای كشف مجهولات و تبدیل آنها به معلومات، بیان می كند. بدیهی است كه اگر راه تحصیل معلومات منحصر باشد به تماس مستقیم با اشیاء مجهوله و هرگز معلومات نتواند وسیله ی كشف مجهولات قرار گیرد، منطق ارسطویی بلاموضوع و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 102
بی معنی خواهد بود.

ما در اینجا یك مثال ساده ای را كه معمولاً برای ذهن دانش آموزان به صورت یك «معمّا» می آورند از نظر منطقی تجزیه و تحلیل می كنیم تا معلوم گردد چگونه گاهی ذهن از طریق پلّه قرار دادن معلومات خود به مجهولی دست می یابد. فرض كنید پنج كلاه وجود دارد كه سه تای آن سفید است و دو تا قرمز. سه نفر به ترتیب روی پله های نردبانی نشسته اند و طبعاً آن كه بر پلّه ی سوم است دو نفر دیگر را می بیند، و آن كه در پله ی دوم است تنها نفر پله ی اول را می بیند، و نفر سوم هیچكدام از آندو را نمی بیند، و نفر اول و دوم مجاز نیستند كه پشت سر خود نگاه كنند. در حالی كه چشمهای آنها را می بندند، بر سر هر یك از آنها یكی از آن كلاهها را می گذارند و دو كلاه دیگر را مخفی می كنند و آنگاه چشم آنها را باز می كنند و از هر یك از آنها می پرسند كه كلاهی كه بر سر توست چه رنگ است؟ نفر سوم كه بر پله ی سوم است پس از نگاهی كه به كلاههای دو نفر دیگر می كند فكر می كند و می گوید من نمی دانم. نفر پله ی دوم پس از نگاهی به كلاه نفر اول كه در پله ی اول است كشف می كند كه كلاه خودش چه رنگ است و می گوید كلاه من سفید است. نفر اول كه بر پله ی اول است فوراً می گوید: كلاه من قرمز است.

اكنون باید بگوییم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی- كه جز از نوع قیاس نمی تواند باشد- بدون آنكه كلاه سر خود را مشاهده كنند، رنگ كلاه خود را كشف كردند؟ و چرا نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند؟ علت این كه نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف بكند این است كه رنگ كلاههای نفر اول و دوم برای او دلیل هیچ چیز نبود، زیرا یكی سفید بود و دیگری قرمز، پس غیر آن دو كلاه سه كلاه دیگر وجود دارد كه یكی از آنها قرمز است و دو تا سفید و كلاه او می تواند سفید باشد و می تواند قرمز باشد. لهذا او گفت من نمی دانم.

تنها در صورتی او می توانست رنگ كلاه خود را كشف كند كه كلاههای دو نفر دیگر هر دو قرمز می بود. در این صورت او می توانست فوراً بگوید كلاه من سفید است، زیرا اگر كلاه آن دو نفر را می دید كه قرمز است، چون می دانست كه دو كلاه قرمز بیشتر وجود ندارد، حكم می كرد كه كلاه من سفید است، ولی چون كلاه یكی از آن دو نفر قرمز بود و كلاه دیگری سفید بود، نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند. ولی نفر دوم همینكه از نفر سوم شنید كه گفت من نمی دانم، دانست كه كلاه خودش و كلاه نفر اول هر دو قرمز نیست، و الاّ نفر سوم نمی گفت من نمی دانم، بلكه می دانست كه رنگ كلاه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 103
خودش چیست. پس یا باید كلاه او و نفر اول هر دو سفید باشد و یا یكی سفید و یكی قرمز، و چون دید كه كلاه نفر اول قرمز است، كشف كرد كه كلاه خودش سفید است؛ یعنی از علم به این كه هر دو كلاه قرمز نیست (این علم از گفته ی نفر سوم پیدا شد) و علم به این كه كلاه نفر اول قرمز است، كشف كرد كه كلاه خودش سفید است.

و علت این كه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز است این است كه از گفته ی نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست، و از گفته ی نفر دوم كه گفت «كلاه من سفید است» علم حاصل كرد كه كلاه خودش سفید نیست، زیرا اگر سفید می بود نفر دوم نمی توانست رنگ كلاه خودش را كشف كند. از این دو علم، برایش كشف شد كه كلاه خودش قرمز است.

این مثال اگر چه یك معمای دانش آموزانه است، ولی مثال خوبی است برای اینكه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده، صرفاً با عمل قیاس و تجزیه و تحلیل ذهنی به كشف مجهولی نائل می آید. در واقع در این موارد، ذهن قیاس تشكیل می دهد و به نتیجه می رسد. انسان اگر دقت كند می بیند در این موارد ذهن تنها یك قیاس تشكیل نمی دهد بلكه قیاسهای متعدد تشكیل می دهد، ولی آنچنان سریع تشكیل می دهد و نتیجه می گیرد كه انسان كمتر متوجه می شود كه ذهن چه اعمال زیادی انجام داده است. دانستن قواعد منطقی قیاس از همین جهت مفید است كه انسان راه صحیح قیاس به كار بردن را بداند و دچار اشتباه كه زیاد هم رخ می دهد نشود.

طرز قیاسهایی كه نفر دوم تشكیل می دهد و رنگ كلاه خود را كشف می كند این است:

اگر رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز می بود نفر سوم نمی گفت نمی دانم، لكن او گفت من نمی دانم، پس رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز نیست (قیاسی است استثنائی و نتیجه اش تا اینجا این است كه كلاه نفر اول و دوم قرمز نیست) .

حالا كه رنگ كلاه من و رنگ كلاه نفر اول هر دو قرمز نیست، یا هر دو سفید است و یا یكی سفید است و دیگری قرمز، اما هر دو سفید نیست، زیرا می بینیم كه كلاه نفر اول قرمز است، پس یكی سفید است و دیگری قرمز است.

از طرفی یا كلاه من سفید است و كلاه نفر اول قرمز است و یا كلاه نفر اول سفید است و كلاه من قرمز است، لكن كلاه نفر اول قرمز است، پس كلاه من سفید است.

اما قیاسات ذهنی كه نفر اول تشكیل می دهد:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 104
اگر كلاه من و كلاه نفر دوم هر دو قرمز بود نفر سوم نمی گفت نمی دانم، لكن گفت نمی دانم، پس كلاه من و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست (قیاس استثنائی) .

حالا كه هر دو قرمز نیست یا هر دو سفید است و یا یكی سفید است و دیگری قرمز. لكن هر دو سفید نیست، زیرا اگر هر دو سفید بود نفر دوم نمی توانست كشف كند كه كلاه خودش سفید است. پس یكی قرمز است و یكی سفید (ایضا قیاس استثنائی) .

حالا كه یكی سفید است و یكی قرمز، یا كلاه من سفید است و كلاه نفر دوم قرمز، و یا كلاه نفر [دوم سفید] است و كلاه من [قرمز] ، لكن اگر كلاه من سفید می بود نفر دوم نمی توانست كشف كند كه كلاه خودش سفید است، پس كلاه من سفید نیست، پس كلاه من قرمز است.

در یكی از سه قیاسی كه نفر دوم به كار برده است، «مشاهده» یكی از مقدمات است، ولی در هیچیك از قیاسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 105
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است