در
کتابخانه
بازدید : 291253تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">منطق</span>منطق
Collapse كلیّات فلسفه كلیّات فلسفه
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
از جمله مباحث فلسفی كه از دیر زمان جلب توجه كرده است مسأله ی «حادث و قدیم» است.

حادث در عرف و لغت به معنی «نو» و قدیم به معنی «كهنه» است. ولی حادث و قدیم در اصطلاح فلسفه و كلام با آنچه در عرف عام وجود دارد فرق دارد. فلاسفه هم كه درباره ی حادث و قدیم بحث می كنند می خواهند ببینند كه چه چیز نو و چه چیز كهنه است، اما مقصود فلاسفه از حادث بودن و نو بودن یك چیز آن است كه آن چیز پیش از آن كه بود شده است نابود بوده است؛ یعنی اول نبوده و بعد بود شده است. مقصودشان از قدیم بودن و كهنه بودن این است كه آن چیز همیشه بوده است و هیچگاه نبوده است كه نبوده.

پس اگر ما درختی را فرض كنیم كه میلیاردها سال عمر كرده باشد، آن درخت در عرف عام، كهن و بسیار كهن است، اما در اصطلاح فلسفه و كلام، حادث و نو است، زیرا همان درخت قبل از آن میلیاردها سال نبوده است.

فلاسفه «حدوث» را به «مسبوق بودن هستی شی ء به نیستی خودش» و «قِدَم» را به «مسبوق نبودن هستی شی ء به نیستی خودش» تعریف می كنند. پس «حادث» عبارت است از چیزی كه نیستی اش بر هستی اش تقدم داشته باشد، و «قدیم» عبارت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 167
است از موجودی كه نیستیِ مقدّم بر هستی برای او فرض نمی شود.

بحث «حادث و قدیم» این است كه آیا همه چیز در عالم حادث است و هیچ چیز قدیم نیست؟ یعنی هر چه را در نظر بگیریم قبلاً نبوده و بعد هست شده است؟ یا همه چیز قدیم است و هیچ چیز حادث نیست؛ یعنی همه چیز همیشه بوده است؟ یا برخی چیزها حادث اند و برخی چیزها قدیم؟ یعنی مثلاً شكلها، صورتها، ظاهرها حادث اند، اما مادّه ها، موضوعها، ناپیداها قدیم اند؟ و یا این كه افراد و اجزاء، حادث اند اما انواع و كلها قدیم اند؟ یا این كه امور طبیعی و مادی حادث اند ولی امور مجرد و ما فوق مادی قدیم اند؟ و یا این كه فقط خدا یعنی خالق كل و علةالعلل قدیم است و هر چه غیر اوست حادث است؟ بالأخره جهان حادث است یا قدیم؟ متكلّمین اسلامی معتقدند كه فقط خداوند قدیم است و هر چه غیر از خداست كه به عنوان «جهان» یا «ما سِوی » نامیده می شود، اعمّ از مادّه و صورت، و اعمّ از افراد و انواع، و اعمّ از اجزاء و كلها، و اعمّ از مجرّد و مادّی همه حادث اند. ولی فلاسفه ی اسلامی معتقدند كه حدوث از مختصّات عالم طبیعت است؛ عوالم مافوق طبیعت، مجرّد و قدیم اند. در عالم طبیعت نیز اصول و كلّیات قدیم اند، فروع و جزئیات حادث اند. علیهذا جهان از نظر فروع و جزئیات، حادث است اما از نظر اصول و كلّیات، قدیم است.

بحث در حدوث و قدم جهان، تشاجر سختی میان فلاسفه و متكلّمین برانگیخته است. غزالی كه در بیشتر مباحث مذاق عرفان و تصوّف دارد و در كمترین آنها مذاق كلامی دارد، بوعلی سینا را به سبب چند مسأله كه یكی از آنها قدم عالم است تكفیر می كند. غزالی كتاب معروفی دارد به نام تهافت الفلاسفه. در این كتاب بیست مسأله را بر فلاسفه مورد ایراد قرار داده است و به عقیده ی خود تناقض گویی های فلاسفه را آشكار كرده است. ابن رشد اندلسی به غزالی پاسخ گفته است و نام كتاب خویش را تهافت التهافت گذاشته است.

متكلّمین می گویند اگر چیزی حادث نباشد و قدیم باشد، یعنی همیشه بوده و هیچگاه نبوده كه نبوده است، آن چیز به هیچ وجه نیازمند به خالق و علت نیست. پس اگر فرض كنیم كه غیر از ذات حق اشیاء دیگر هم وجود دارند كه قدیم اند، طبعاً آنها بی نیاز از خالق می باشند. پس در حقیقت آنها هم مانند خداوند واجب الوجود بالذات اند، ولی براهینی كه حكم می كند كه واجب الوجود بالذات واحد است اجازه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 168
نمی دهد كه ما به بیش از یك واجب الوجود قائل شویم. پس بیش از یك قدیم وجود ندارد و هر چه غیر از اوست حادث است. پس جهان، اعمّ از مجرد و مادی، و اعمّ از اصول و فروع، و اعمّ از انواع و افراد، و اعمّ از كل و اجزاء، و اعمّ از ماده و صورت، و اعمّ از پیدا و ناپیدا حادث است.

فلاسفه به متكلّمین پاسخ محكم داده اند، گفته اند كه همه ی اشتباه شما در یك مطلب است و آن این است كه پنداشته اید اگر چیزی وجود ازلی و دائم و مستمر داشته باشد حتماً بی نیاز از علت است، و حال آنكه مطلب اینچنین نیست. نیازمندی و بی نیازی یك شی ء نسبت به علت، به ذات شی ء مربوط است كه واجب الوجود باشد یا ممكن الوجود [1]، و ربطی به حدوث و قدم او ندارد. مثلاً شعاع خورشید از خورشید است. این شعاع نمی تواند مستقل از خورشید وجود داشته باشد. وجودش وابسته به وجود خورشید و فائض از او و ناشی از اوست، خواه آن كه فرض كنیم زمانی بوده كه این شعاع نبوده است و خواه آن كه فرض كنیم كه همیشه خورشید بوده و همیشه هم تشعشع داشته است. اگر فرض كنیم كه شعاع خورشید ازلاً و ابداً با خورشید بوده است لازم نمی آید كه شعاع بی نیاز از خورشید باشد.

فلاسفه مدعی هستند كه نسبت جهان به خداوند نسبت شعاع به خورشید است، با این تفاوت كه خورشید به خود و كار خود آگاه نیست و كار خود را از روی اراده انجام نمی دهد ولی خداوند به ذات خود و به كار خود آگاه است.

در متون اصلی اسلامی گاهی به چنین تعبیراتی بر می خوریم كه جهان نسبت به خداوند به شعاع خورشید تشبیه شده است. آیه ی كریمه ی قرآن می فرماید: «اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ» [2]. مفسران در تفسیر آن گفته اند: یعنی خداوند نور دهنده ی آسمانها و زمین است. به عبارت دیگر وجود آسمان و زمین، شعاعی است الهی.

فلاسفه هیچ دلیلی از خود عالم بر قدیم بودن عالم ندارند. اینها از آن جهت این مدعا را دنبال می كنند كه می گویند خداوند فیّاض علی الاطلاق است و قدیم الاحسان است، امكان ندارد كه فیض و احسان او را محدود و منقطع فرض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 169
نماییم. به عبارت دیگر: فلاسفه ی الهی با نوعی «برهان لمّی» یعنی با مقدمه قرار دادن وجود و صفات خدا به قدم عالم رسیده اند. معمولاً منكران خدا قدم عالم را عنوان می كنند. فلاسفه ی الهی می گویند همان چیزی كه شما آن را دلیل نفی خدا می گیرید، از نظر ما لازمه ی وجود خداوند است. بعلاوه از نظر شما قدم عالم یك فرضیه است و از نظر ما یك مطلب مبرهن.


[1] . حكما این مطلب را با این تعبیر بیان می كنند: «مناط احتیاج شی ء به علت، امكان است نه حدوث» . برای تفصیل این مطلب رجوع شود به كتاب علل گرایش به مادّیگری از مرتضی مطهری.
[2] . نور/35.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است