قضیّه ی دیگر كه باز در سیره ی ابن هشام است، از این بالاتر است. در زمانی كه هنوز
حضرت رسول در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان تبلیغ كنند و وضع، سخت و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 880
دشوار بود، در ماههای حرام
[1]مزاحم پیغمبر اكرم نمی شدند یا لا اقل زیاد مزاحم
نمی شدند یعنی مزاحمت بدنی مثل كتك زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت.
رسول اكرم همیشه از این فرصت استفاده می كرد و وقتی مردم در بازار عكاظ در
عرفات جمع می شدند (آن موقع هم حج بود ولی با یك سبك مخصوص) می رفت در
میان قبائل گردش می كرد و مردم را دعوت می نمود. نوشته اند در آنجا ابو لهب مثل
سایه پشت سر پیغمبر حركت می كرد و هر چه پیغمبر می فرمود، او می گفت دروغ
می گوید، به حرفش گوش نكنید. رئیس یكی از قبائل خیلی با فراست بود. بعد از آنكه
مقداری با پیغمبر صحبت كرد، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من می بود
لاكلت به العرب، یعنی من این قدر در او استعداد می بینم كه اگر از ما می بود، به وسیله ی وی
عرب را می خوردم. او به پیغمبر اكرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم
(بدون شك ایمان آنها ایمان واقعی نبود) به شرط اینكه تو هم به ما قولی بدهی و آن
اینكه برای بعد از خودت من یا یك نفر از ما را تعیین كنی. فرمود اینكه چه كسی بعد از
من باشد، با من نیست با خداست. این، مطلبی است كه در كتب تاریخ اهل تسنن آمده
است.
[1] . ماههای ذی القعده، ذی الحجّه و محرّم چون ماه حرام بود، ماه آزاد بود یعنی در این ماهها همه ی جنگها تعطیل بود،
دشمنان از یكدیگر انتقام نمی گرفتند و رفت و آمدها در میانشان معمول بود. در بازار عكاظ جمع می شدند و حتی
اگر كسی قاتل پدرش را كه مدتها دنبالش بود پیدا می كرد، به احترام ماه حرام متعرضش نمی شد.