در
کتابخانه
بازدید : 278773تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand كلّیاتی درباره ی مسأله ی معادكلّیاتی درباره ی مسأله ی معاد
Expand ماهیت مرگ از نظر قرآن ماهیت مرگ از نظر قرآن
Expand عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (1) عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (1)
Expand عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (2) عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (2)
Expand مسأله ی روح مسأله ی روح
Expand مسأله ی روح (2) مسأله ی روح (2)
Expand نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها
Expand نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها (2) نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها (2)
Expand بقای شخصیت در قیامت (1) بقای شخصیت در قیامت (1)
Collapse بقای شخصیت در قیامت (2) بقای شخصیت در قیامت (2)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در كتاب درس دین داری تحت عنوان «اثبات قیامت» - همان طوری كه آن جلسه هم عرض كردم- چند مسأله ی ذكر شده است: یكی تولید مثل انسان و سایر موجودات زنده، یكی مسأله ی خواب و بیداری طبیعت، یكی مسأله ی ثبات و بقای طبیعت (كه هیچ موجودی در طبیعت معدوم نمی شود و هیچ معدومی موجود نمی شود) ، فصل دیگری تحت عنوان «نمونه های فراوان زنده ماندن و یا زنده شدن مرده ها در دنیا» كه اینها از قبیل بقای نسل و این جور چیزهاست، و امكان قیامت و بهشت و جهنم، كه در قسمت اول یعنی «مسأله ی تولید مثل» این مسأله را پرورش داده اند: «ذره ی ناچیز در شرایط مساعد، موجود زنده و با رشدی می شود كه وارث خصوصیات و صفات پدر و مادر است» . این اصل مبحث، مورد قبول است و آنجا هم می گویند: «طبیعت قادر است كه عصاره گیری و خلاصه سازی كند و چند نسل را در یك محوطه ی كوچك كه همان جرثومه ی حیاتی یا نطفه و تخم است قرار دهد و آن را حمایت و حفاظت نماید» . این در فصل اول است و مورد قبول است ولی حالا می خواهیم ببینیم در این مسأله ی ما چه اثری دارد؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 828
در قسمت دوم كه تحت عنوان «خواب و بیداری طبیعت» است، این مطلب را بیان كرده اند: «جریان طبیعت همه خواب و بیداری های متوالی است و قرآن هم بر این خواب و بیداری ها و موت و حیات ها تكیه كرده است» . این هم مطلب درستی است. بعد می گویند: «و قیامت یكی از بیداریها و یا انقلابات است ولی در سطح زمین و خورشید و ستارگان و بالأخره یك انقلاب یا بیداری یا حیات كلی است» [1].

در قسمت سوم كه ثبات و بقای طبیعت است، مسأله ی بقای ماده و انرژی و حتی بقای آثار را ذكر كرده اند كه آثار هر كسی هم باقی می ماند، همانهایی كه از نظر روانشناسی در انسان جزء شخصیت او شمرده می شود.

در قسمت پنجم مسأله ی «امكان قیامت و بهشت و جهنم» است. در این قسمت مسأله ی زنده شدن مردگان و ادامه ی حیات روییدنیها از راه قلمه زدن و پیوند زدن را ذكر كرده اند كه به نظر من در این قسمت بیشتر مسأله ی بقای شخصیت را نه تحت عنوان «بقای شخصیت» ولی اصل مطلب را خواسته اند متذكر شوند. این فصل را قدری مفصل تر نوشته ام كه برایتان می خوانم:

«از نظر علمی و اصولا محال نیست كه قطعه ای از قطعات و پاره های تن انسان و لو فوق العاده كوچك باشد بتواند مانند نطفه، دانه، ریشه، قلمه و غیره اگر در شرایط مناسب قرار گرفت رشد كرده، عینا همان شخص اولیه را [2]با همان شكل و قیافه و صفات و خاطرات [3]درست كند. چنین شخصی ادامه دهنده و ارث برنده ی شخصیت قبلی خواهد بود و اگر محیط جدید دارای شرایط و لوازم مناسبتر و مساعدتر از محیط دنیا بود رشد و توسعه ی فوق العاده بیابد و عواقب و نتایج اعمال گذشته را كه به صورت ملكات و روحیات مكتسبه درآمده است به وجه خیلی شدید و وسیع ببیند. مكتسبات آن چیزی است كه انسان در برخورد با پیشامدها و تحریكات خارج بر حسب عكس العملی كه ابراز دارد و نظر و رفتاری كه اتخاذ نماید، در وجود خویش ایجاد می نماید و چیزی بر ساختمان یا شكل نسوج و اعضاء و اعصاب خود می آفزاید. همین حالات و واردات و تولیدات شخص یا ملكات و مكتسبات، انعكاسی در سراسر پیكر ما و از جمله در سلولهای تناسلی و سلولی [4]كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 829
احیانا باید مأمور احیای بعدی باشد خواهد داشت. بر حسب آنكه شخص در این دنیا چه عقیده و مقصد و مسیری داشته، چه اعمالی انجام داده و چگونه وجود خود را تنظیم و تكمیل كرده باشد، نتیجه و میراث آن پس از رستاخیز و رشد مجدد به او بازمی گردد. » یك سؤال اینجا هست كه با توجه به این سؤال از آقای مهندس خواهش می كنیم خودشان توضیح بدهند و آن این است: آیا ایشان معتقدند كه در این فرضیه [5]برای هر انسانی فقط یك سلول خواهد بود كه این استعداد را دارد كه بعد- همین طوری كه خودشان بیان كرده اند- بتواند مانند نطفه، دانه، ریشه، قلمه و غیره عینا همان شخص اولیه را با همان شكل و قیافه و صفات و خاطرات درست كند كه این ادامه دهنده و ارث برنده ی شخصیت قبلی باشد؟ در هر انسانی فقط یك سلول چنین استعدادی را دارد؟ این همان حرفی است كه قدما راجع به انسان می گفتند و اتفاقا در حدیث هم یك چیزی آورده اند، گفته اند كه همه ی بدن انسان متلاشی می شود و از بین می رود و آن ملاك شخصیت انسان هم نیست. آنها یك چیزهایی را ذرات اصلی می نامیدند و در واقع آن ذرات اصلی را ملاك شخصیت افراد قرار می دادند، ولی البته این از نظر آنها یك فرضیه بود كه هر طوری دلشان می خواست بگویند، می گفتند ممكن است چنین چیزی باشد. ولی از نظر آقای مهندس و بر اساس بیان علمی كه گفته اند، نمی شود گفت ممكن است، یعنی از آن مقدمه نمی شود هر طور نتیجه گیری كرد.

می گفتند یك ذرات بالخصوصی در بدن انسان هست كه فقط همان ذرات استعداد این را دارد كه بعد رشد كند و همان آدم از نو به وجود بیاید. در واقع حامل شخص و شخصیت انسان را یك ذرات معین می دانستند.

با آن مقدمات كلی كه آقای مهندس گفته اند، می خواهند قائل شوند كه در هر انسانی فقط یك سلول وجود دارد كه بعد می تواند رشد كند و همان انسان را به وجود آورد. ایشان این مطلب را قبلا گفته اند و خیلی هم توضیح داده اند (مخصوصا در راه طی شده) كه تمام سلولهای بدن انسان وارث شخصیت اوست و هر سلولی به نوبه ی خود می تواند چنین كاری را انجام دهد، و خیال نمی كنم مبانی علمی ای كه خودشان بیان كرده اند چنین اجازه ای بدهد كه این را به یك سلول اختصاص بدهند. اگر بگویید در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 830
همه ی سلولها این امكان هست، بنابراین مانعی ندارد كه یك انسان كه می میرد، از وجود او هزارها انسان دیگر در رستاخیز محشور شوند، یعنی این انسان به صورت هزار انسان دیگر در قیامت محشور می شود (این سلول در یك شرایطی، آن سلول دیگر در شرایط دیگری و. . . ) ، در این صورت در قیامت یك مطهری و یك مهندس بازرگان نیست كه بخواهند با هم مباحثه كنند، صدها هزار مطهری و میلیونها مهندس بازرگان بیرون می آیند، هر كدام هم كه آمدند، همان «من» هستند.

اگر هر سلولی امكان این را داشته باشد كه شخصیت شخص را بار دیگر رشد بدهد، این دلیل بر آن است كه شخصیتها در قیامت تكرار می شوند، اما شخص آن شخص نیست، هویت آن هویت فردی نیست، یك هویت فردی و یك من (همین منی كه الآن من هستم) قطعا نمی تواند میلیونها من باشد. حال اگر از نظر علمی هم نخواهیم قبول كنیم، قرآن هم برای هر كسی یك شخصیت محشور بیشتر قائل نیست، نمی گوید شما به صورت اشخاص متعدد محشور می شوید، [می گوید] شما تنها به صورت یك شخص و یك فرد محشور می شوید.

این یك سؤال كه آیا فقط یك سلول این استعداد را دارد یا همه؟ و در هر صورت اشكالی به آن وارد است. بعد هم به طور كلی در ملاك شخصیت (به معنی ای كه ما عرض كردیم) چه نظری می دهند؟ واقعا ما كه در آنجا هستیم یك هویت فردی هستیم یا نه، هویت فردی اصلا دروغ و خیال است؟ ما یك دستگاه هستیم، همین طور كه این مسجد هم یك دستگاه است و همین طور كه بعضی از فرنگیها گفته اند «من» یك دروغ بزرگ است، اصلا «من» امر انتزاعی است؟ همین طوری كه شما می گویید تهران ولی تهران وجود ندارد، یعنی دیگر تهران یك وجودی غیر از وجود این ساختمانها و این مراكز و تشكیلات نیست. تهران یعنی مجموع این ساختمان و آن ساختمان و این خیابان و آن خیابان و این تشكیلات و آن تشكیلات و این خصوصیات. لهذا گاهی تمام این تهران در طول صد سال و دویست سال خراب می شود و از نو آجرهای دیگری از زمینهای دور دست می آورند و ساختمانهای دیگری می سازند، انسانهای دیگری می آیند، می گوییم تهران همان تهران است.

هزار و دویست سیصد سال است كه بغداد بغداد است. این یك امر اعتباری است.

بغدادی وجود ندارد، خانه وجود دارد معدوم می شود می رود یا انسانی وجود دارد می رود، خیابانی وجود دارد عوض می شود. بغداد وجود دارد به معنی اینكه این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 831
مجموعه وجود دارد ولی خودش به صورت یك شخص و یك هویت واقعی و فردی وجود ندارد. آیا هویت ما نظیر هویت تهران و بغداد است یا نه، یك هویت فردی شخصی واقعی وجود دارد؟ ما باید مطمئن باشیم همان كه الآن آن را «من» درك می كنیم و آن را شخص و فرد درك می كنیم، همان فرد در قیامت محشور می شود. حالا از اینجا نوبت آقای مهندس است كه افاضه بفرمایند.

مهندس بازرگان: ابتدا راجع به آن جمله ی معروف دكارت مطلبی را عرض كنم. او در این جمله توجهی به «من» ندارد، منتها در فرانسه و انگلیسی و زبانهای خارجی در صیغه ی اول شخص همیشه «من» تكرار می شود. ما می گوییم: گفتم، می فهمم، می شنوم، ولی آنها یك من هم جلویش می آورند: من گفتم. ما اگر بخواهیم خیلی تأكید كنیم مثلا می گوییم: من این دستور را دادم. آقای مطهری هم در ترجمه ی آن كه شاید از عربی نقل شده این طور فرمودند كه: «من می اندیشم پس من هستم» . وقتی كه تأكید روی «من» می كنند مثل این است كه دكارت خواسته است راجع به منیت و شخصیت صحبت كند، در صورتی كه این طور نیست. او در این جمله ی معروفش اصلا كاری به وجود شخصیت و من و منیت ندارد، در مقابل آنهایی كه اصلا منكر وجودند می خواهد بگوید اگر من منكر خدا باشم، منكر حقیقت باشم، منكر عالم باشم، منكر علم باشم، منكر همه چیز باشم ولی منكر خودم نمی توانم باشم، چون دارم فكر می كنم پس هستم، پس یك هستی ای وجود دارد.

استاد: دكارت از همین جا- نه به دلیل دیگری- وجود روح را اثبات می كند، بعد می رود سراغ جسم. اگر صرف وجود «من» برای او مطرح نبود (اعم از اینكه این «من» همان هستی باشد و اعم از اینكه «من» منشأ اندیشه باشد یا خود اندیشه) این را دیگر نمی توانست بگوید. بنابراین مسأله ی نفس و روح كه ثابت شد، آن وقت جسم و بعد خدا را [اثبات می كند] ، این را مبنا قرار می دهد، و این دلیل بر آن است كه به همین نكته توجه داشته است. البته در كتاب گفتار در روش درست به كار بردن عقل كه فروغی ترجمه كرده بیشتر از همه و نیز در كتابهای عربی [این مطلب ] هست. ایرادی كه دیگران به او گرفته اند روی این حساب است كه [از نظر دكارت ] «من» به عنوان یك شی ء اندیشه كننده وجود دارد. بعضی به او ایراد گرفته اند كه تو قبل از آن یك اصل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 832
دیگری را قبول كرده ای و آن اینكه اندیشه را فعل در نظر گرفتی و گفتی كه هر فعلی فاعلی لازم دارد، پس فاعلش یك شی ء دیگری است. البته صدق آن مطلب ممكن است ولی آن را مبنای اثبات روح قرار داده است. او قائل به روح است و فقط همین را دلیل بر وجود روح قرار داده است.

- بله، حال از دكارت صرف نظر می كنیم. در جلسه ی ما قبل سؤالی فرمودند و در جلسه ی قبل هم تعجب فرمودند كه چطور جواب آن مطلب را بنده عرض نكرده بودم. یك سؤالی از همه مطرح كردند كه آقایان راجع به شخصیت، معنای شخصیت و وجود شخصیت فكر كنند. فرمایشات امروزشان كاملا روی این نقطه ی حساس و این مسأله ی «من» بود كه در این دنیا هست و در آن دنیا هم همان دوباره زنده خواهد شد و واقعا اگر در قیامت بنا باشد همان شخص و همان «من» تكرار شونده و زنده شونده نباشد اصلا قیامت نیست. همان طور كه فرمودند اگر قرار باشد بنده یك عمل بد یا خوبی انجام بدهم و اثرش به پسرم یا به دخترم یا به نوه ام برسد، این قیامت نیست. ظاهرا خلاف عدل و انسانیت و الهیت هم می تواند باشد. بنده كه دفعه ی قبل راجع به شخصیت عرضی نكردم، چون پیش خودم مسأله مفروغ عنه بود و به قدر كافی آن اندازه كه عقلم می رسید- و حالا تكرار می كنم- در راه طی شده توضیح داده بودم، فكر می كردم همان است و كلید قیامت همان شخصیت است. در راه طی شده هم بحث مفصلی شده به عنوان اینكه اصلا شخصیتی هست یا نیست و شخصیت در كجاست؟ اگر بخواهیم خارج از فرض وجود روح یك تعریفی برای شخصیت بكنیم یعنی عبارتی كه خودمان می گوییم در بیاوریم، قاعدتا باید این سه شرط را برایش قائل بشویم: شخصیت این است كه اولا یك فردی متمایز از دیگران باشد، چشمش، قدش، آهنگ صدایش، اخلاقش، افكارش جداست. این اولین شرط احراز شخصیت است كه هر كسی برای خودش یك خصوصیاتی دارد كه از دیگران متمایز می شود. دومین شرط ثبات و بقاست. مثلا همان طوری كه در عبارت هم می گویند اگر یك كسی در مقابل یك تهدیدی یا یك تطمیعی تغییر رویّه داد، می گویند شخصیت ندارد. شخصیت آن است كه یك چیزهایی در آن ثابت بماند، یعنی تعلق به او داشته باشد و این تعلق داشتن ادامه پیدا كند. تا اینجا شاید در حیوانات هم همین طور باشد. یك گوسفند از یك گوسفند دیگر متمایز است و یك خصوصیاتی هم گوسفند دارد كه خیلی تغییر نمی دهد، البته در سطح خیلی پایین. شرط سوم، قاعدتا باید گفت كه خودش هم مستشعر نسبت به این باشد كه من جدای از دیگران هستم. حالا اینجاست كه پای روح در میان می آید كه اگر وجود روح برای توجیه مطالب این دنیا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 833
ضروری باشد، برای آن دنیا هم ضروری است ولی اگر مطالب این دنیا را بدون تمسك و توسل به فرضیه یا وجود روح توانستیم بیان كنیم، آن دنیا هم احتیاج به فرضیه ی روح نداریم. البته باز تكرار می كنم كه نمی خواهیم بگوییم روح وجود ندارد. دنبال یك راه حل و یك طریقی می گردیم كه این ضربه ای كه مادّیون و مثلا كمونیستها و سایرین می زنند كه می آیند روح را نفی می كنند و با نفی كردن روح، هم خدا را نفی كرده اند و هم قیامت را، جواب بدهیم. در این كتابها دنبال این رفته شده كه فرض كنیم روح وجود ندارد، یعنی ما اصلا احتیاجی به فرضیه ی روح نداریم تا اثبات وجود خدا یا اثبات قیامت شود. اینجا هم بر اساس بیان و فرمایشات و توضیحات جناب آقای مطهری، برای منیّت باید پای روح در میان بیاید و الاّ منی وجود ندارد، یعنی این هیكل كه تمام سلولها و تمام خاطرات و واردات و صادراتش در تغییر و تحول است (مثل شهر تهران) اگر روح در بنده وجود نداشته باشد حق ادعای منیت ندارم، كما اینكه شهر تهران هم حق ادعای منیت ندارد. اما چرا من حق ادعای منیت دارم؟ چون خودم خودم را گم نمی كنم.

در قصه و داستان می گویند- نمی دانم به ملا نصر الدین نسبت می دهند یا به دیگری- كه او یك دفعه به ذهنش زد كه اگر من گم بشوم چطور می شود؟ اگر من كه ملا نصر الدین هستم فردا یك دفعه نفهمیدم ملا نصر الدین كجاست، آن وقت چه لباسی بپوشم، چه خانه ای بروم، زنم كیست، بچه ام كیست؟ این بود كه یك پوست كدویی را به نخ كرد و به گردنش آویزان كرد كه تشخیص بدهد كه من همانم، من ملا نصر الدین هستم. یك رندی متوجه این قضیه شد و وقتی ملا نصر الدین در حمام خواب بود، پوست كدو را از گردنش باز كرد و به گردن خودش انداخت. وقتی ملا نصر الدین بیدار شد مرتب می گفت: تو ملایی یا منم؟ ما خودمان را گم نمی كنیم، چرا؟ برای حافظه است. برای اینكه سلولهای عصبی بر خلاف سایر سلولها از اول تولد تا آخر عوض نمی شوند، و الاّ اگر ما خاطراتمان را از دست بدهیم منیت ما از دست رفته است. این هیكل، این بدن و این وجود مادی یا روحی ما چنین ساخته شده كه همان طوری كه چشم و گوش و زبان و فكر دارد، دستگاه حافظه را هم دارد. خودمان خودمان را گم نمی كنیم و یك روز اگر از یك كسی یك مشتی خوردیم گواینكه دردش از بین رفته ولی خاطره اش در حافظه ی ما وجود دارد.

بنابراین شخصیت انسان- كه شاید در حیوانات هم همین باشد- متكی بر وجود حافظه است. حالا حافظه روح احتیاج دارد، داشته باشد. ما سر این با مادیون دعوا نداریم. او می گوید: من می بینم چشمی هست، گوشی هست، قبولش دارم، روح
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 834
دیگر چیست؟ ما هم می بینیم حافظه هست و همین حافظه به ما اجازه می دهد كه پرونده ی ما پیش خودمان محفوظ باشد، احتیاج به آویزان كردن یك قطعه پوست كدو نداشته باشیم. حال اگر همین مجموعه كه چشم و گوش و ریه و قلب و حافظه و عصب دارد دو مرتبه زنده شود، طبیعی است كه بازهم همان شخص است، شخص دیگری نیست. كافی نیست كه فقط چشم بنده تجدید بشود، گوشم تجدید بشود، دستم تجدید بشود، حافظه ام هم باید تجدید بشود. اگر حافظه ام تجدید شد می گویم من همان آدمی هستم كه یك روزی به فلان شخص مشت زدم و حالا در قیامت اگر به پشت من مشت می خورد، برای آن مشتی است كه به او زدم.

بنابراین اگر در این دنیا روح لازم است، در آن دنیا هم لازم است. همان طور كه فرمودند، چه در راه طی شده و چه در درس دین داری مرتب تكرار شده كه ما نمی خواهیم اثبات كنیم، می خواهیم جواب محال بودن مسأله را بدهیم. قرآن هیچ جا نمی گوید قیامت هم عینا چنین است، «كذلك» فقط در یك مورد است و این جمله گویا سه یا چهار بار در قرآن تكرار می شود: صحبت زمستان است و مرده بودن زمین با درختهایش و با همه چیزش و باران بهار و هوای مساعد بهار و اینكه همان درخت كه پیش از زمستان و در فصل تابستان و پاییز گذشته برگی و گلی و حركتی و میوه ای داشت و در مدت زمستان در چشم ما حالت مرده پیدا كرده است و آثار حیاتی در آن وجود ندارد و عینا مثل یك چوب خشك است، در نتیجه ی تغییر شرایط زنده می شود و این درخت همان درخت است. حالا آیا آن درخت مثل ما احساس و حافظه دارد یا ندارد؟ من نمی دانم. دنبال این مطلب قرآن می گوید: «و كذلك تخرجون» شما هم این طور خارج می شوید «كذلك النّشور» نشور هم این گونه است. اینكه شخصیت كجاست و چگونه است، در راه طی شده توضیح داده شد كه شخصیت در همه جای بدن است، در یك نقطه ی خاصی نیست، نه در قلب انسان است، نه در مغزش و نه در نقطه ی خاص دیگری. این سه شرط، خصوصا دو شرط اولش برای شخصیت لازم است: اینكه وجود آقای الف از وجود آقای ب متمایز می شود (جزء جزء تشكیلات بدنی آقای الف متمایز است از جزء جزء تشكیلات بدنی آقای ب) ، و ثانیا این آثار می ماند و سابقه را حفظ می كند، و بعد حالا كه این شخصیت در همه جا پراكنده است، آیا امكان تجدیدش هست یا نیست؟ برای این از قلمه و سلول تناسلی و دانه و. . . نمونه آورده شد.

یك مطلب دیگر كه باز در راه طی شده آمده و در درس دین داری چون خلاصه است گفته نشده، حفاظت و امانتداری و نگاهداری شخصیت است. یك درخت تمام عیار یا یك فیل یا یك زنبور یا یك بدن انسان با كوچكترین حادثه ای، ضربه ای، گلوله ای،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 835
سرمایی، گرمایی متلاشی می شود و از بین می رود و حفظ آن بسیار مشكل است اما می بینیم هر قدر واحد كوچكتر می شود مصونیتش بیشتر می شود و حفاظتش هم بیشتر، كما اینكه سلولهای تناسلی این طور است. حشرات برای بقای نسلشان در جایی تخم می گذارند و معمولا تخمها و دانه ها و همچنین جنین انسان (فی قَرارٍ مَكینٍ) محفوظترند و وقتی مقیاس یك شی ء از حدود ذره (به معنای شیمیایی) هم پایین تر رفت و به حالت الكترون رسید، این دیگر در واقع صد در صد مصونیت دارد و از باد و سرما و گرما و عوامل مكانیكی محفوظ است.

بنابراین هیچ اشكالی ندارد كه ما قبول كنیم شخصیت یا منیت در سراسر وجود ما پراكنده باشد. وقتی می گوییم «پراكنده است» معنایش این نیست كه حتما تمام اعضای تشكیل دهنده ی وجود ما دو مرتبه زنده خواهد شد. همان طوری كه اینجا گفته شده و قرائت فرمودند، احیانا یكی از این سلولها كه مأمور زنده كردن مجدد هر فرد ماست، آن قدر مقیاسش كوچك و ابعادش ریز باشد كه اگر مثلا این آدم را گرگ خورد و بعد آن گرگ را هم مثلا پلنگی خورد و آن ذره ته دریا و بالای كوه، به هر صورت كه درآمد محفوظ است و آن ذره وارث تمام شخصیات و مكتسبات و از جمله حافظه است. قیامت هم با متلاشی شدن همه چیز است: قبرها، حیوانات، همه چیز متلاشی می شود و همه حالت ذره ای و منفصل پیدا می كنند. اگر چنین امكانی بود (چون قرآن مرتب می گوید: «كَذلِكَ اَلنُّشُورُ» ، «كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» آن ذره در آن روز شروع به نشو و نما می كند و ممكن است واقعا یك بدن دیگری با فرم و شكل دیگری باشد ولی او وارث تمام این قضایاست، بنابراین می تواند همه ی اینها را ادامه بدهد.

جناب آقای مطهری فرمودند كه اگر به گفته ی كتاب ذره ی بی انتها آن عنصر سوم است كه می آید این كار می كند هیچ اشكالی ندارد. اینجا لازم است بنده یك توضیح عرض كنم كه با آنكه در آنجا سه عنصر قائل شدیم: عنصر ماده، عنصر انرژی و عنصر به اصطلاح امر یا اراده یا روح، این استفاده را از آن بیان ذره ی بی انتها نمی شود كرد كه پس آن عنصر همان روحی است كه ما می گوییم، آن عنصر سوم با عنصر اول و دوم فرق دارد، آن یك عنصر رهگذری است. یك حیوان یا یك موجودی وجود داشت، «وَ بَدَأَ خَلْقَ الاِنْسانِ مِنْ طینٍ» از گل هم شروع شده بود ولی یك نفخه ی روحی شد: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی» با این تلنگری كه خدا زد، با این عمل كاتالیزر و تحریكی كه خدا كرد، از حالت ما قبل انسانی آمد به صورت انسانی ولی دیگر آن تلنگر باقی نیست، كما اینكه قرآن روحی است از جانب خدا ولی ما مرتب قرآن را ورق بزنیم و بگوییم من می خواهم روح را پیدا كنم، خدا را در آن پیدا كنم نمی شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 836
وحی پیغمبر روح الهی است، امر الهی است اما این امر آمد و یك اثری در زبان و مغز پیغمبر در یك جایی ایجاد كرد و این كلمات به وجود آمد، دیگر روح خدا نیست، تمام شد.

برمی گردم به آن مثال كه خواسته بودم جواب داده باشم به ایراد مقدّری كه كسانی به استناد یا با اطلاع از همان بیان شرودینگر دارند. عرض كردم صرف اینكه یك انرژی فوق العاده ای از خورشید دائما به زمین می رسد، نمی تواند توجیه كننده ی این باشد كه در زمین یك اعمال ضد آنتروپی به وجود بیاید و از جمله حیات. مثال زدم به یخچال كه در یخچال درست است كه اگر یخ تولید می شود به واسطه ی انرژی الكتریكی است كه از سانترال برق می آید و یا به واسطه ی آن نفتی است كه در یخچالهای نفتی می سوزانند، این به ما یخ می تواند بدهد. در مجموعه هیچ عمل ضد آنتروپی پیدا نشده و اصل آنتروپی سر جایش محفوظ است. شرودینگر هم در آن سخنرانی اش می خواهد همین را بگوید كه اصل آنتروپی عوض نمی شود. ما هیچ منكر آن نیستیم ولی تشكیل یخ به خودی خود محال است. باید یك مهندسی، یك مخترعی، یك مبتكری آمده باشد یك چنین مجموعه ای را فكر كرده باشد و یك كارخانه ای هم یك چنین مجموعه ای را ساخته باشد، یك صاحب خانه ای هم دو شاخه را بزند به پریز تا یخ درست شود. در این یخچال ماده هست، انرژی هست، اختراع هم هست، اما اختراع دیگر وجود ندارد، یك دفعه كسی این اختراع را كرد و رفت. این عنصر سومی كه در ذره ی بی انتها گفته شده یك چیزی نیست كه همراه بنده و شما باشد و در آن دنیا (بعد از مرگ) هم برود یك جاهایی و بعد دو مرتبه بیاید. نه، یك دخالتی است، یك دست خارجی است كه از عهده ی ما برنمی آید، آن دست خداست، دست خارجی است كه این تكامل را به وجود آورده است. در قیامت هم باز یك دست خارجی می آید. آن دست خارجی و نفخه ی صور (همان كه در قرآن هم هست) یك مرتبه همین مواد و انرژیها را عوض می كند، كما اینكه این یخچال هم چیزی جز آهن و مس و چرم و. . . نیست ولی با آن دخالت یك چیز دیگر شده است، این مجموعه غیر از آن است.

بنابراین به طور خلاصه توضیح بنده این است كه اگر توجیه امور این دنیا احتیاج به قبول روح داشته باشد، قیامت هم احتیاج دارد، اشكال عین هم است، هیچ فرقی نمی كند. اما اگر نه، ما اینجا كاری به روح نداریم، روی مشاهداتمان می گوییم تو حرف زدن را كه قبول داری، حافظه را كه قبول داری، حالا حافظه عاملش روح است یا ماده؟ ما با تو دعوا نداریم. در حدیث است كه «كما تنامون تموتون و كما تستیقظون تبعثون» همان طوری كه می خوابید می میرید و همان طوری كه بیدار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 837
می شوید زنده می شوید. واقعا وقتی ما می خوابیم صد در صد تمام فعالیتهای حیاتی ما از دست نمی رود ولی قسمت عمده ای از فعالیتهای حیاتی ما از دست می رود و از جمله آن حافظه و حتی آن منیت ما از دست می رود، ما دیگر آن فرد سابق نیستیم اما وقتی آن خستگی در رفت و فعل و انفعال های داخلی انجام شد بعد بیدار می شویم، بیدار كه می شویم شخصیتمان را دوباره به دست می آوریم. خواب یك تعطیل نسبی حیات و از جمله منیت است، خودمان را گم می كنیم و وقتی بیدار می شویم، همان زبان كه قبلا نمی توانست حرف بزند، همان چشم كه قبلا نمی توانست ببیند، همان فكر كه قبلا نمی توانست كار كند و همان حافظه كه تعطیل و خاموش شده بود دو مرتبه تر و تازه سر جایش می آید. پس هیچ اشكالی ندارد كه نظیر قیامت را ما در اینجا به یك نسبت كوچكی مشاهده كرده باشیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 839

[1] . این خلاصه گیری ای است كه من كرده ام، بعضی از آنها عین عبارت نیست.
[2] . نكته در اینجاست، بحث ما هم بر سر همین كلمه است.
[3] . روی كلمه ی خاطرات هم تكیه كرده اند.
[4] . آن سلول ممكن است از سلولهای تناسلی و یا نوع دیگری باشد.
[5] . خودشان هم می گویند صورت فرضیه دارد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است