در
کتابخانه
بازدید : 278756تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand كلّیاتی درباره ی مسأله ی معادكلّیاتی درباره ی مسأله ی معاد
Expand ماهیت مرگ از نظر قرآن ماهیت مرگ از نظر قرآن
Expand عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (1) عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (1)
Expand عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (2) عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (2)
Collapse مسأله ی روح مسأله ی روح
Expand مسأله ی روح (2) مسأله ی روح (2)
Expand نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها
Expand نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها (2) نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها (2)
Expand بقای شخصیت در قیامت (1) بقای شخصیت در قیامت (1)
Expand بقای شخصیت در قیامت (2) بقای شخصیت در قیامت (2)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
چند خطبه ی مفصل در نهج البلاغه داریم كه یكی از آنها به نام خطبه ی «الغرّاء» معروف است. در این خطبه مثل سایر خطبه های مفصل موضوعات مختلفی هست:

توحید و غیر توحید و مواعظ، و از آن جمله در مواعظ، حضرت مسأله ی مرگ و مردن را یادآوری می كند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتی كه در حال جان دادن است و اقاربش اطرافش را گرفته اند و مأیوسند و گریه می كنند و او قسمتی از حواسش تعطیل شده و قسمتی از حواسش كار می كند. تعبیر حضرت این است: «فهل دفعت الاقارب او نفعت النّواحب و قد غودر فی محلّة الاموات رهینا» آیا نزدیكان می توانند از او دفاع كنند یا این نوحه گری ها سودی به حال او می بخشد پس از آنكه او در محله ی اموات (قبرستان) گرو واقع شد «و فی ضیق المضجع وحیدا» در تنگنای گور تنها ماند «قد هتكت الهوامّ جلدته» حشرات زمین پوستش را پاره پاره كردند «و ابلت النّواهك جدّته و عفت العواصف اثاره» هلاك كنندگان كارهای جدّی او را از بین بردند، بادهای تند آثار و ساختمانهای او را از بین بردند «و محا الحدثان معالمه» نشانه هایی كه در دنیا از خودش باقی گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محو كرد «و صارت الاجساد شحبة بعد بضّتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسیده و خاك شده می شود «و العظام نخرة بعد قوّتها» استخوانهای او پوسیده می شود پس از آنكه یك روزی نیرومند بود «و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها» (اینجا مقارنه ای شده میان اجساد و ارواح) بدنها و استخوانها در قبر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 713
پوسید ولی روحها در گرو سنگینی كارها و اعمال خودش است «موقنة بغیب انبائها» در حالی كه یقین كرده است به خبرهای غیبی كه در دنیا به او می دادند و آن وقت باور نمی كرد، حالا یقین پیدا كرده كه آنچه گفته اند راست بود. «لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سیّئ زللها» [1] در آن وقت به او نمی گویند یك مقدار عمل صالح بیشتر كن، چون دیگر آنجا جای عمل نیست و كارهای بدی هم كه كرده است، دیگر اینجا فایده ندارد كه بگوید ببخشید و توبه و استغفار می كنم، فایده ای ندارد.

غرضم این دو جمله است كه می فرماید: «صارت الاجساد شحبة بعد بضّتها» بدنها، استخوانها پوسیده است ولی روحها در گرو اعمال هستند، در حالی كه در آنجا یقین كرده اند به چیزهایی كه در دنیا یقین نمی كردند. [آیا] این درست نمی رساند كه در نظر امیر المؤمنین مسأله ی روح یك مسأله است و مسأله ی جسد مسأله ی دیگری، آدم وقتی كه مرد بدنش می پوسد و روحش در دنیای دیگری باقی است، آن وضعی دارد و این وضعی؟ خطبه ی 107 هم راجع به میّت در حال احتضار است، می فرماید: «یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم» در حال احتضار چشمهایش را این طرف و آن طرف برمی گرداند، به چهره ی بازماندگانش نگاه می كند. در نهج البلاغه این طور آمده كه گوشش نمی شنود. از جمله های اینجا شاید جای دیگر هم استفاده شود كه میّت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از كار می افتد. حالا من نمی دانم چه فلسفه ای دارد و چگونه است؟ «یری حركات ألسنتهم و لا یسمع رجع كلامهم» می بیند [اطرافیان ] زبانهایشان حركت می كند اما صدایشان را نمی شنود. «ثُمّ ازداد الموت التیاطا» باز مرگ چنگهای خودش را بیشتر فرو می برد «فقبض بصره» دید را هم از او می گیرد «كما قبض سمعه» همچنانكه شنوایی را از او گرفته بود «و خرجت الرّوح من جسده» و روح از جسد او بیرون می رود.

«فصار جیفة بین اهله» بعد از آن یك مرتبه همین انسان موجود زنده به یك مردار در میان خانواده تبدیل می شود. بعد از تعطیل حواس [آیا] از این تعبیر «و خرجت الرّوح من جسده» استنباط نمی شود كه از نظر امیر المؤمنین ماهیت حقیقی مرگ، خروج روح از بدن است؟ خطبه ی مختصر دیگری هست كه حضرت راجع به توصیف ملك الموت سخن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 714
می گوید و ابهامها را (یعنی عجزی كه بشر از توصیف ملك الموت دارد) ذكر می كند كه ما ملك الموت را نمی توانیم توصیف كنیم تا چه رسد خدای ملك الموت را. می فرماید:

آیا هرگز وجود ملك الموت را وقتی كه برای قبض روح داخل خانه ی كسی می شود احساس كرده ای؟ هرگز به چشمت دیدی كی ملك الموت آمد؟ «هل تحسّ به اذا دخل منزلا؟ » آیا احساس می كنی او را وقتی داخل منزلی شود؟ «ام هل تراه اذا توفّی احدا؟ » آیا در وقتی كه قبض روح می كند، تو او را می بینی؟ هرگز نمی بینی. بالاتر، ملك الموت نه تنها می آید در منزل قبض روح می كند [بلكه ] جنین را در رحم قبض روح می كند.

می گوید راستی تصور تو درباره ی ملك الموت چیست؟ آیا واقعا ملك الموت یك جسمی است كه می آید داخل خانه ها می شود و آیا جسمی است كه داخل رحم مادر می شود و در آنجا روح را قبض می كند، از یكی از اعضاء و جوارح داخل می شود؟ «بل كیف یتوفّی الجنین فی بطن امّه؟ » اینكه جنین گاهی می میرد و [ملك الموت ] او را در شكم مادر قبض روح می كند، چگونه است؟ «أ یلج علیه من بعض جوارحها؟ » آیا ملك الموت یك جسمی است كه از بعضی از اعضاء و جوارح این زن [2] وارد می شود و قبض روح می كند؟ «ام الرّوح اجابته باذن ربّها؟ » یا نه، او نمی رود، لزومی ندارد او برود تا روح را بگیرد، او می خواهد و روح به اجازه ی پروردگار خواسته ی او را اجابت می كند؟ «ام هو ساكن معه فی احشائها؟ » یا نه، اساسا ملك الموت در بیرون و جای دیگری نیست كه بخواهد بیاید آنجا، همیشه همراه همان زن است؟ یعنی این هم خودش یك فرضی است در باب ملك الموت كه همیشه همراه همه كس است. بعد می فرماید: «كیف یصف الهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله؟ » [3] بشری كه قدرت ندارد یك مخلوق خدا را توصیف كند، چگونه می تواند ادعا كند خدا را آنچنان كه هست توصیف كند؟ غرضم این جمله است: «ام الرّوح اجابته باذن ربّها؟ » یا اینكه نه، او می خواهد و روح اجابت می كند؟ آیا باز این تعبیر نمی رساند كه امیر المؤمنین در باب مردن و روح این طور می اندیشیده است؟ این سه قسمتی كه از نهج البلاغه خواندم صراحت بیشتری داشت، سه قسمت دیگر هم می خوانم كه آنها به این صراحت نیست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 715
خطبه ای هست كه حضرت در آن، خلقت همه ی طیور ولی بیشتر خلقت طاووس را توصیف كرده است، یعنی عجایب خلقت طاووس را به عنوان دلیلی بر وجود خداوند بیان كرده است. در آخر خطبه می فرماید: «سبحان من ادمج قوائم الذّرّة و الهمجة الی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة» منزه است آن كه قوائم و پاها در درون مورچه ها و مگسهای ریز تا آن بزرگترهاشان (كه ماهیها و فیلهای بزرگ است) قرار داد «و وأی علی نفسه ان لا یضطرب شبح ممّا اولج فیه الرّوح الاّ و جعل الحمام موعده» [4] و بر خود قرار داده كه هیچ جسمی از اجسامی كه روح را در آنها قرار داده است حركت نكند مگر اینكه مرگ را هم موعد آنها قرار داده است، یعنی سنت الهی است كه در هر جا روح را قرار داده است مرگ را هم قرار بدهد.

اینجا هم باز ما می بینیم تعبیر «روح» آمده است ولی به تعبیر «اولج فیه الرّوح» یعنی روح را وارد و داخل كرد. دلالت اینجا همین مقدار است كه می فرماید روح را داخل كرد. ولی ممكن است كسی مناقشه كند كه اینجا از بیرون رفتن و استقلال روح سخنی نیست، فقط [سخن ] از وارد كردن روح است، شاید در اینجا مقصود از روح همان حیات باشد و مثلا بگوییم مقصود این است كه با مردن شخص، حیات هم بكلی فانی می شود و از بین می رود، خصوصا اینكه همه ی حیوانات- از كوچكترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان- را هم داخل كرده است. البته نه اینكه بخواهم بگویم این یك اشكال واردی است، ممكن است در این دلالت كسی مناقشه كند ولی این مناقشه هم مناقشه ی صحیحی نیست، برای اینكه [می گوید] همه ی حیوانات دارای روح هستند- از كوچكترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان- و راجع به خروج روح ساكت است، نه اینكه چیزی بر خلافش دیده می شود.

در خطبه ی 181 كه دعوت می كند به ریاضت شرعی یعنی به نماز و روزه و شب زنده داری ها و انفاق كردن از اموال، می فرماید: «اسهروا عیونكم» چشمهای خودتان را بیدار قرار دهید «و اضمروا بطونكم» و شكمهای خودتان را به اصطلاح چنگ قرار دهید [5] «و استعملوا اقدامكم» از پاهای خودتان كار بكشید، یعنی این قدمها را در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 716
راههای رضای خدا بردارید «و انفقوا اموالكم» مالهای خودتان را در راه خدا انفاق كنید «و خذوا من اجسادكم فجودوا بها علی انفسكم» . اینجا كلمه ی روح نیست، كلمه ی نفس است: از تن بگیرید و بر روحها و نفسها ببخشید و بیفزایید. اینجا هم یك نوع دوگانگی میان روح و نفس [وجود دارد] : از این بگیرید و بر آن بیفزایید. «و لا تبخلوا بها عنها» به روح از جسم بخل نكنید، یعنی حساب جسم را نداشته باشید، بیشتر حساب روح را داشته باشید، از این بگیرید و بر آن بیفزایید. سعدی عكس قضیه را به صورت ملامت می گوید:

آنچه از دونان به منّت خواستی*بر تن افزودی و از جان كاستی در خطبه ی 213 كه قسمتی از آن (در اواخر) عنوان دعا دارد، می فرماید: «اللّهمّ اجعل نفسی اوّل كریمة تنتزعها من كرائمی و اوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمك عندی» .

می خواهد بفرماید خدایا نعمتهای بزرگواری كه به من داده ای و عنایت كرده ای، اینها را از من قبل از مردن نگیر. این را به این تعبیر می گوید: خدایا اولین شی ء كریمی كه از من می خواهی بگیری ببری پیش خودت، همان نفس من باشد، خدایا نفس مرا اولین شی ء بزرگواری قرار بده كه آن را از من می گیری، یعنی نعمتهایت را از من سلب نكن.

این هم یك تعبیر است.

همه ی اینها به نظر من دلالت دارد، خصوصا آن سه قسمت اول كه صراحت دارد.

ما دیگر وارد اخبار و احادیث در این زمینه نمی شویم، چون صحبت یكی و دو تا و ده تا و حتی صد تا [حدیث ] نیست، همین قدر عرض می كنیم كه از نظر ما نمی شود تردید كرد و گفت مسأله ی روح به این شكل، بعدها كه تمدن اسلامی نضج گرفت و افكار ملتهای دیگر در میان مسلمین رواج پیدا كرد [مطرح شد] ، و مخصوصا در مسأله ی روح می گویند پس از آنكه فلسفه ی یونان در اواخر قرن دوم و بالخصوص در قرن سوم در میان مسلمین پیدا شد، فكر روح- به این معنا كه در انسان یك روحی هست كه بعد از مردن از بدن خارج می شود و باقی می ماند- پدید آمد، [در صورتی كه چنین نیست و در وجود این {TZمی دهند ولی آن قدر نمی دهند كه این حیوان سنگین شود و پیه در او خیلی پیدا شود. آن حالتی كه حیوان شكمش جمع می شود و به اصطلاح می گویند چنگ شد، یعنی حالت یك چنگ (ابزار موسیقی) را پیدا كرد، این را حالت «ضمره» برای اسب می گویند. می فرماید خلاصه كم بخورید به طوری كه شكمهایتان جمع شود. T}
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 717
فكر در متون اسلامی ] نمی شود تردید كرد.

مثلا نماز میّت یك چیزی است كه دیگر در قرن دوم و سوم اختراع نشده، در صدر اسلام، شیعه و سنی آن را با واجبات و مستحباتش روزی صدها و هزارها بار می خوانده اند. در نماز میّت قبل از آخرین تكبیر و آخرین دعایش- كه درباره ی خود میّت دعا می كنیم- با این جمله شروع می شود: «اللّهمّ انّ هذا المسجّی قدّامنا عبدك و ابن عبدك نزل بك و انت خیر منزول به. . . اللّهمّ انّك قبضت روحه الیك فقد احتاج الی رحمتك و انت غنیّ عن عذابه. اللّهمّ ان كان محسنا فزد فی احسانه و ان كان مسیئا فتجاوز عن سیّئاته» خدایا تو روح این [میّت ] را به سوی خودت قبض كرده ای و اكنون او نیازمند به رحمت توست، «و انت غنیّ عن عذابه» و تو از عذاب او بی نیازی. غرضم جمله ی اوّلش است: «خدایا تو روح او را قبض كردی» . ما از صدر اسلام تا امروز، هر مرده ای كه داشته ایم، این جزء دعاهای مستحبی است كه برایش خوانده می شده است [6].

می گوییم: خدایا تو روح او را قبض كردی. بگذریم از مسائلی از قبیل سؤال عالم قبر و. . . چون هر یك از آنها را به تنهایی ممكن است كسی مورد مناقشه قرار بدهد ولی در مجموعش نه. دیگر من بیش از این راجع به اخبار و احادیث بحث نمی كنم. لازم می دانستم كه برایتان قسمتهایی از نهج البلاغه را عرض كرده باشم.


[1] . نهج البلاغه، خطبه ی 81.
[2] . گویا مقصود اسافل اعضاست.
[3] . نهج البلاغه، خطبه ی 110.
[4] . نهج البلاغه، خطبه ی 163.
[5] . وقتی كه اسبی را برای اسبدوانی به اصطلاح سوغان می دهند، در ابتدا كه همیشه سر آخور بسته است و اسب دائما كاه و جو و آب می خورد شكمش بزرگ می شود. وقتی مدتی او را سوغان می دهند و كمتر به او آب و جو و علف می دهند، در اثر آب شدن پیه های شكم، كم كم شكمش جمع می شود. البته غذا به قدر كافی كه ایجاد نیرو كند
[6] . اینكه «هر مرده ای» می گویم [نه اینكه برای همه ی اموات خوانده می شود] چون این جزء دعاهای مستحب است و برای بسیاری از اموات به همان واجباتش قناعت می شود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است