در
کتابخانه
بازدید : 481895تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Expand 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Collapse 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بحث امروز ما بحث قرآنی خیر و شر و به عبارت دیگر بدیهاست، یعنی می خواهیم ببینیم كه در قرآن كریم راجع به مسائل مربوط به خوبی و بدی و خیر و شر چگونه اظهار نظر شده است. اولین مسأله اش این است كه ببینیم آیا قرآن كریم اشیاء را تقسیم كرده است به خوبی و بدی، خوبها و بدها، خیرها و شرها، و شرها را اصلا بكلی از خداوند جدا دانسته است و برای آنها یك مبدأ و منشأ دیگری غیر از خدا قائل شده است (همان كه در شكل خیلی صریحش در ثنویت هست) یا اینكه نه، قرآن كریم هیچ چیزی را در دنیا موجود نمی داند الاّ اینكه او را مستند به مشیت الهی می داند، به این معنا كه هر چیزی كه در این دنیا به وجود آمده و به وجود می آید، بالأخره سلسله ی علّیت و خلق و ایجاد آن منتهی به خداوند می شود؟ در این جهت تردیدی نیست كه قرآن كریم خالق و آفریننده ی هر چیزی را خدا می داند. همان طوری كه خدا را مبدأ حیات می داند و می گوید حیات به دست خداست، او را مبدأ و منشأ موت (همان كه ما او را بدی می دانیم) هم می داند «یُحْیِی وَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 319
یُمِیتُ»
[1]، نه اینكه خداوند زنده می كند، یك چیز دیگری هست كه دیگر مربوط به خدا نیست و او می میراند. یا مثلا: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكی ، `وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا» [2] اوست كه می خنداند یا موجبات سرور را فراهم می كند و هم اوست كه می گریاند یا موجبات گریه و ناراحتی را به وجود می آورد. «اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» [3] خدایی كه هم مرگ را آفرید و هم زندگی را آفرید. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِینَ» [4] شما را تحت آزمایش قرار می دهیم به نقصها و كمبودهایی در ناحیه ی مال یا در ناحیه ی جان به انواع مختلف.

در این جهت بحثی نیست. بله، یك مطلب هست كه در عین حال قرآن كریم بین استناد خوبیها به خداوند تبارك و تعالی با استناد بدیها یك فرقی می گذارد كه آن فرق را توضیح خواهیم داد.

آیه ی اوّل سوره ی انعام این است:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُماتِ وَ اَلنُّورَ» .

سپاس خدایی را كه آفریننده ی آسمانها و زمین است و قرار دهنده ی نور و ظلمت.

این «و قرار دهنده ی نور و ظلمت» معلوم است كه می خواهد یك عقیده ی خاصی را نفی كند كه همان عقیده ی یزدان و اهریمن باشد، كه خدا مبدأ نور است نه مبدأ ظلمت، و مبدأ ظلمت كس دیگر است، این طور نیست، مبدأ همه خداست. پس در این جهت ما نباید تردید داشته باشیم كه آیا یك فكر ثنوی در قرآن وجود دارد؟ خیر، فكر ثنوی در قرآن وجود ندارد.

مطلب دیگر این است: ما بحثی می كردیم راجع به خیر و شر، خوبی و بدی، و می گفتیم كه منشأ بدیها نیستیهاست و یا ما به هستیهایی می گوییم «بدی» كه نه از جهت اینكه خودشان خودشان هستند بدند، بلكه از جهت اینكه با اشیاء دیگر برخورد و تصادم می كنند و هستی را از آنها سلب می كنند، شر نامیده می شوند. در اصطلاح، این طور تعبیر می كنند، می گویند یك شی ء یك وجود نفسی دارد، یعنی خودش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 320
برای خودش قطع نظر از هر چیز دیگری كه در دنیا باشد وجود دارد. به این معنا همه چیز خوب است، یعنی هر چیزی خودش برای خودش و نسبت به هدفها و كمالات خودش در دنیا خوب است. و اما از جنبه ی رابطه ای كه اشیاء با یكدیگر پیدا می كنند، اینجاست كه منقسم به دو قسمت می شوند: نافع و ضارّ، یعنی یك وقت هست كه یك شی ء شی ء دیگر را در كمالات وجودش یاری می دهد، كمك می كند، این می شود نافع و مفید، و یك وقت هست كه بر عكس، مزاحم اوست، آن وقت برای او می شود ضارّ و مضر، آن وقت این برای او، به اضافه و نسبت به او بد است.

این مقدار اختلافها و تفاوتها میان اشیاء پیدا می شود، اما همان طور كه عرض كردیم در خلقت اختلاف هست اما تبعیض وجود ندارد. تبعیض یعنی اینكه دو شی ء كه برای هر دوی آنها امكاناتی وجود داشته باشد، این امكان را به یكی بدهند و به دیگری ندهند، چنین چیزی [در خلقت ] نیست. هر موجودی در هر مرتبه ای كه هست، در هر حدی كه برای آن ممكن است خیر از ناحیه ی پروردگار [به او] برسد، می رسد. اگر اختلافی در میان اشیاء هست، اختلافی است كه از ناحیه ی امكانات ذاتی خود اشیاء است، تفاوتهای ذاتی خود اشیاء كه امكان ندارد آن در جایی كه هست بیش از آنچه دارد داشته باشد و این در جایی كه هست بیش از آنچه دارد داشته باشد.

آیا در این زمینه (راز اختلافها و تفاوتها) مطلبی در قرآن هست یا نیست؟ آیه ای در قرآن است كه روی این آیه علما از قدیم الایام زیاد بحث كرده اند. مطلب به صورت یك مثل ذكر شده است. آیه در سوره ی رعد است، می فرماید:

«أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ اَلسَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی اَلنّارِ اِبْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْباطِلَ فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ اَلنّاسَ فَیَمْكُثُ فِی اَلْأَرْضِ» .

بعد در آخرش می فرماید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 321
كَذلِكَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ [5].

خداوند حقایق را به صورت تمثیل این طور بیان می كند.

حال توضیح آیه: آبی را از آسمان فرود آورد. سپس سیلها در وادیها [6] روان شد، ولی هر وادی به اندازه ی خودش از این آب در بر گرفت. [به عبارت دیگر] وادیها و رودخانه هایی هر كدام به اندازه ی خودشان سیلان پیدا كردند، یعنی آب را گرفتند، مثل بارانی كه در كوهستان می بارد، بعد در جوبها و رودخانه ها جاری می شود. پس از آنكه آب به جریان و حركت می افتد، این سیل و این آب فراوان جاری كفی [7] را بر روی خودش، به دوش خودش حمل می كند [8]، یك كفی از داخل این سیل بالا می آید و روی این سیل را می گیرد. نظیر این كف در اشیاء و در فلزاتی كه شما از آنها زینت و زیور یا اسباب و آلات می سازید [وجود دارد] . زیور و زینت مثل طلا و نقره، و اسباب و آلات مثل چیزهایی كه معمولا از آهن می سازند، اینها را هم وقتی كه می گدازند، بر رویشان كفهایی می ایستد، یعنی از نظر اینكه كفی بیاید روی ماده ی اصلی را بگیرد، فلزات هم در حال ذوب شدن، در حالی كه می خواهند از آنها یك چیز مفیدی بسازند، روی آنها را یك ماده ی زایدی می گیرد كه از آن تعبیر به «زبد» می كردند. بعد می فرماید: «كَذلِكَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْباطِلَ» . «یضرب» را در اینجا معنی كرده اند: «یثبّت» و درست است.

خداوند حق و باطل را این طور می آفریند، این طور ایجاد می كند، نه اینكه این طور مثل می زند، «كَذلِكَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ» بعدا می آید.

خداوند حق و باطل را این طور در عالم به وجود می آورد: آن كه حق و حقیقت و خیر و خوبی است، مثلش مثل همان آبی است كه از آسمان می آید: خالص، پاك. مثل اشیاء از نظر مقداری كه از حق و از خیر و خوبی داشته باشند، مثل وادیهاست كه ظرفیتها مختلف است، هر كدام به اندازه ی ظرفیت خودش از این آب می گیرد، نمی تواند بیشتر بگیرد. گفت:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 322
گر بریزی بحر را در كوزه ای*چند گنجد، قسمت یك روزه ای دریا را اگر انسان بخواهد در كوزه بریزد، كوزه ظرفیتش اندازه ی همان یك كوزه است و بیشتر از آن نیست. این آب صافی كه از آسمان می آید، وقتی كه سرازیر می شود در این وادیها و رودخانه ها، یك جا شما یك نهر كوچك، یك جوی كوچك، یك آب باریك می بینید، یك جا یك آب زیادتر، یك جا هم یك آبی كه به اندازه ی یك سیل [9] فراوان است.

مثل حق و مثل خیر و خوبی و وجود و هستی كه از ناحیه ی خداوند می رسد مثل آبی است كه از آسمان فرود می آید. مثل اشیاء از نظر تحویل گرفتن مقدار هستی و كمالات هستی مثل این وادیهاست كه هر كدام به اندازه ی ظرفیت خودشان می گیرند و بیشتر از این امكان پذیر نیست، و این اختلاف و تفاوت ناشی از ظرفیت اشیاء است نه از ناحیه ی دهنده، دهنده تبعیض نكرده است، یعنی این طور نیست كه این وادیها همه به طور متساوی می توانستند از این آب بگیرند، او در ناحیه ی خودش آمد یك تبعیضی كرد و گفت به تو این قدر می دهم، به تو این قدر می دهم، . . . تبعیض و تفاوت پیدا می شود ولی منشأ این تفاوت، ظرفیتها و اختلافات ذاتی قبول كننده هاست.

پس خیرات و وجودات و هستیها و حقها و آنچه كه حق و ثابت و واقعیت دار است به این شكل وارد می شود ولی در این میان باطلها و بدیها هم هست، اینها چیست؟ اینها هم از لابلای آنها پیدا می شود، یعنی لازمه ی پیدایش یك آبی كه در یك ظرفی از این ظروف باشد و لازمه ی این ظروف این است كه كفهایی (كه ناپایدار هم هستند) پیدا بشود. باران و سیل بدون اینكه كفی پیدا بشود، عملا وجود ندارد. بدیها و باطلها هم خواه ناخواه در وجود و هستی پیدا می شوند ولی اصل نظام عالم بر خوبی است و آن كه عالم را نگه می دارد خوبیهاست، بدیها و باطلها یك سلسله امور عرضی و زایل شدنی هستند.

بعد می فرماید: «فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ اَلنّاسَ فَیَمْكُثُ فِی اَلْأَرْضِ» این كفها جفاء می شوند، باد هوا می شوند، از میان می روند ولی آن چیزی كه نافع و مفید است (كه در مثل اول آب باشد و در مثل دوم خود آن فلز خالص باشد) باقی می ماند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 323
این مثل راز تفاوتها را بیان می كند كه منشأ این تفاوتها اختلاف ظرفیتهاست. این یك گوشه ای است از مطلبی كه ما در جلسه های گذشته می گفتیم.

آیه ی دیگری در قرآن است كه از آنجا هم به طور اشاره و ضمنی، این مسأله ی خودمان را می توانیم استفاده كنیم و آن آیه ی مربوط به خلقت آدم است كه قرآن كریم آن را این طور طرح كرده است كه خداوند وقتی می خواست آدم را بیافریند، آن را به فرشتگان اعلام كرد: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً» . فرشتگان می دانستند كه در طبیعت انسان شر و فساد هست [10]، و لهذا با تعجب سؤال كردند:

خدایا تو مخلوقی را می خواهی بیافرینی كه در وجود او شر و فساد است؟ «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ اَلدِّماءَ» كسانی را می آفرینی كه در روی زمین افساد خواهند كرد؟ افساد همین شرهایی است كه ما می گوییم از انسانها بر می خیزد و یكی از فسادها كه از همه بالاتر است و در حد اعلاست، خونریزی است، خون یكدیگر را می ریزند. «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» اما ما جز تسبیح و تقدیس تو كاری نداریم، چرا خلقت می كنی؟ «قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» [11] من چیزی را می دانم كه شما نمی دانید.

«وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ.

`قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَكِیمُ»
[12].

اینها جزء آیات بسیار پرمعنا و قهرا مرموز قرآن است و قرآن كریم هم در این طور مواقع برای اینكه مردم بیشتر وادار شوند به تعمّق و تدبّر، خصوصیاتش را توضیح نمی دهد و حتی شاید خصوصیاتش توضیح دادنی نیست، رسیدنی است نه پایین آوردنی. بعضی از مطالب مطالبی است كه باید افراد برسند به آنجا و درك كنند، نمی شود مطلب را در سطح پایین آورد كه همه درك كنند. «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ» اسمها را،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 324
نامها را به آدم آموخت. حالا مقصود از اسمها چیست؟ آیا مقصود اسمهای خدا، یعنی شئون پروردگار است؟ آیا مقصود از اسم حقایق اشیاء است؟ چون هر چیزی را انسان تا یك عنوانی، اسمی، نامی به آن ندهد نمی تواند بشناسد، و بلكه میان اینها شاید از یك نظر تفاوتی هم نباشد، بگوییم اسماء و شئون الهی یا حقایق اشیاء، حالا هر چه هست. همین كه خداوند اسمها را به آدم آموخت، به ملائكه عرضه كرد: «أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» آن حقایق را نشان داد، گفت: شما اینها را به من معرفی كنید، بگویید نام اینها چیست؟ برای آنها مجهول بود: «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا» پروردگارا، ما جز آن مقداری كه تو به ما آموختی نمی دانیم، ما از اینها سر در نمی آوریم. «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ، فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» [13] آن وقت به آدم مأموریت داده شد: ای آدم! تو به اینها تعلیم بده. همین موجودی كه درباره اش گفته بودند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ اَلدِّماءَ» آمد به فرشتگان حقایقی را كه برای آنها مجهول بود تعلیم داد. آن وقت خداوند به فرشتگان فرمود: «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» [14] من به شما نگفتم رازهایی نهانی وجود دارد كه من آن رازهای نهانی را می دانم و شما نمی دانید؟ یعنی شما از آن موجود، فقط این جنبه اش را می دانستید و می شناختید و می گفتید او منشأ شر و فساد می شود اما این جنبه اش كه او می رسد به جایی كه شما باید در مكتب او بیاموزید، این را دیگر شما ندیده بودید.

آن وقت بعد از این جریان است كه: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ. . . » [15] آن وقت به فرشتگان گفتیم كه به این آدم سجده كنید.

از مجموعه ی این مثل، البته انسان می تواند مطالب بسیاری از قسمتهای مختلف استفاده كند و درباره ی آن بحث كند، ولی یكی از جنبه ها این است كه انسان موجودی است كه در طبیعت او شر و فساد هست و در عین حال در طبیعت این موجود این استعداد هست كه برسد به جایی كه ما فوق فرشتگان و ملائكه قرار بگیرد، و این دو هم به یكدیگر آمیخته است، تفكیك ناپذیر است. ملائكه نگفتند خدایا این را كه می آفرینی [منهای شر و فسادش خلق كن ] . اگر برای ملائكه این مسأله مطرح بود-
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 325
آن طوری كه اغلب ما این طور فكر می كنیم و می گوییم خوب، انسان آفریده شود منهای شر و فسادش- [همین طور سخن می گفتند] . نه، می دانستند اگر انسان آفریده شود، آن شر و فساد هم جزء آن هست و قضیه منها ندارد. آنها می دانستند كه انسان توأم با این شر و فساد است، منتها ما بعد شر و فساد یعنی جنبه های خیر كثیر را دیگر نمی دیدند. خداوند آن جنبه های دیگر را به آنها اعلام كرد. وقتی كه فرشتگان آن استعدادهای دیگری كه در همین انسان هست و آن خیرات كثیری كه بر وجود این انسان [مترتب ] است دیدند، اعتراض خودشان را پس گرفتند [و فهمیدند كه چرا باید] چنین موجودی آفریده شود.

آیا این آیه تأیید نمی كند همان نظری را كه عرض كردیم هر شیئی در مقام تقسیم بندی از نظر نافع بودن و مضرّ بودن- و الاّ از لحاظ آن خیر و شری كه گفتیم، هر چیزی بر حسب وجود نفسی خودش خیر است- از جنبه ی ارتباطش با سایر اشیاء، یا خیرش می چربد بر شرش یا شرش می چربد بر خیرش، یا خیر و شر آن مساوی است، یا خیر محض است، یا شر محض؟ اگر موجودی باشد كه خیرش بر شرش بچربد، باید آفریده شود، اگر آفریده نشود، این شر است. آیا همین آیه به نظر شما این راز را بیان نمی كند كه انسان یك موجودی است كه خیر و شر در او آمیخته است، تفكیك ناپذیر است ولی این انسان خیرش بر شرش غالب است، به اعتبار آن خیرش باید آفریده شود؟ این هم یك آیه كه ما آن را مرتبط با این موضوع می دانستیم.

ما بحث دیگری داشتیم راجع به فواید این چیزهایی كه آنها را «بد» می نامیم و آن مرحله ی آخر بحث ما بود. عرض كردیم این چیزهایی كه ما آنها را «بد» می دانیم و خیال می كنیم كه اینها صد در صد بد هستند، این طور نیست، تازه همان بدها هم منشأ خوبیها هستند. غیر از آن جهت كه هر چیز خوبی دارد، بدی دارد و خوبی اش بر بدی اش می چربد، مرحله دوم این است كه خود این بدی باز منشأ خوبیهاست، اگر این بدیهایی كه اسمشان را بدی گذاشته ایم نباشد، بسیاری از خوبیها در دنیا نخواهد بود. ببینیم آیا در این زمینه تصریحی، اشاره ای در قرآن كریم هست یا نیست؟ در این زمینه هم هست. یكی همان آیه ای است كه به مناسبت بحث اول خواندم، آیه ی دوم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 326
سوره ی «تبارك الّذی بیده الملك» :

«تَبارَكَ اَلَّذِی بِیَدِهِ اَلْمُلْكُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ. `اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» [16].

خداست آن كسی كه هم مرگ را آفرید و هم زندگی را. این دو را آفرید برای اینكه شما را بیازماید كه چه كسی نیك عمل تر است.

در احادیث ما هست كه امام فرمود قرآن نگفت: «لِیَبْلُوَكُمْ اَیُّكُمْ اَكْثَرُ عَمَلاً» چه كسی بیشتر عمل كند، فرمود: «لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» یعنی چه كسی عملش صوابتر باشد. آیه این طور می فرماید كه: زندگی و مردن را برای این خلق كرد كه مقدمه ای باشد كه شما به سوی حسن عمل سوق داده شوید، هر دوی اینها برای حسن عمل لازم است، هر دو مقدمه ی حسن عمل اند. نفرمود: «خَلَقَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ اَیُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً» شما را زنده كرد و به شما زندگی داد تا به سوی حسن عمل سوق داده شوید، فرمود: زندگی و مردن را با هم آفرید تا شما به حسن عمل سوق داده شوید، و همین طور هم هست.

اما زندگی شرط حسن عمل است، تا انسان خلق نشود، تا این حیات و آن هم این حیات انسانی را پیدا نكند، تا عقل نداشته باشد، تا اراده نداشته باشد، حسن عمل معنی ندارد. و اگر مردن هم نبود، حسن عمل نبود، یعنی خود همین مردن و اینكه انسان می داند می میرد، یك عامل بزرگی است برای اینكه به سوی حسن عمل سوق داده شود. آیا واقعا اگر انسان می دانست در این دنیا مخلّد است و اصلا مردنی در كار نیست، به سوی حسن عمل می رفت؟ البته ممكن است، شما افراد استثنائی را در نظر نگیرید بگویید فرضا شخصی مثل علی بن أبی طالب پیدا بشود و تشخیصش درباره ی حسن عمل طور دیگری باشد، آن فرد استثنائی به جای خود، ولی همین بشر كه ما الآن داریم می بینیم، مسلّما بیشتر كارهای بد را كه انجام نمی دهد، به خاطر همین فكر مردن است و اینكه انسان می داند می میرد. اگر انسان بداند كه در هیچ شرایطی در این دنیا نمی میرد و همین زندگی اش ادامه دارد، بر شرش صد برابر افزوده می شود و خیرش شاید به حد صفر برسد. آن عاملی كه انسان را به سوی حسن عمل سوق می دهد، بیش از هر چیز دیگری همین است كه انسان می داند یك مدت موقتی در اینجا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 327
هست. آن كسی كه ایمان دارد به اینكه ماورای این دنیا دنیای دیگری است، برای او خیلی روشن است. آن كسی هم كه ایمان ندارد، بالأخره دنیای مرگ برای او یك دنیای مجهولی است و باز ترمز است نسبت به اعمال شر. پس این آیه برای «موت» خاصیت و اثر و فایده قائل شده است، كه همین است كه بشر را به سوی حسن عمل سوق می دهد.

آیه ی دیگری كه خیلی واضح است و واضح تر از آن آیه هم هست راجع به فواید مصائب و سختیها و شداید است (در این زمینه آیات زیادی هست، منحصر به این یك آیه نیست) :

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِینَ، `اَلَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، `أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ. . . » [17].

ما شما را آزمایش می كنیم به چیزی از بیم، یعنی عدم امنیت، ترس از دشمن، اینكه دشمن داشته باشید و حساب این دشمن را داشته باشید و بیم دشمن در ذهنتان باشد، «وَ اَلْجُوعِ» به گرسنگی و سختی، نداشته باشید، احتیاج داشته باشید، «وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ» كسری در مال و ثروت، «وَ اَلْأَنْفُسِ» یا كسری در نفس و جان خودتان [18]، «وَ اَلثَّمَراتِ» میوه ها [19]، ما شما را گرفتار این جور مصائب و سختیها می كنیم «وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِینَ» پشت سر این سختیها بشارت ذكر می كند: بشارت بده كسانی را كه در مقابل این سختیها خویشتن داری می كنند، خویشتن داری ای كه مبتنی بر ایمان به خداست، وقتی كه انواع این سختیها را می بینند فورا متوجه خدا می شوند: «همه از آن خدا هستیم و به سوی او بازگشت می كنیم» . «أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 328
طبقات هستند كه رحمتهای پروردگار شامل حال آنها می شود.

پس این سختیها و شداید را زمینه ی بسیار مفیدی برای كسانی معرفی می كند كه بتوانند در این سختیها و شداید مقاومت و ایستادگی و خویشتن داری كنند. پس اینها فایده دارد، یعنی یك چیزی است كه بشر می تواند در این زمینه ها از وجود آنها استفاده ی زیاد كند، كه قرآن هم آنها را به صورت نوید و بشارت ذكر می كند. البته به این مضمون آیه ی اخیر بازهم ما آیات دیگری در قرآن راجع به فواید گرفتاریها و فتنه ها و شرور و این طور چیزها داریم: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» [20] ما شما را آزمایش می كنیم، هم به شرور (كه مقصود همین بدیهاست، همین چیزهایی كه ضربه به آدم می زند) و هم به خیرات و نعمتها، هم آن مایه ی آزمایش و امتحان است و هم این.

این خیلی جمله ی عجیبی است، یعنی آن را كه شما «خیر» می نامید، صد در صد نباید بگویید خیر است، و آن را كه شما «شر» می نامید، صد در صد نباید بگویید شر است، خیر بودن واقعی و نهایی خیر، و شر بودن نهایی شر بستگی دارد به نحوه ی استفاده ای كه شما از آن می كنید یا به نحوه ی برخوردی كه با آن می كنید. ای بسا یك چیزی خودش خیر است، نعمت است، ما كه به شما می دهیم جنبه ی امتحانی دارد، ولی وقتی كه به شما دادیم، همین خیر بسا هست كه سبب فساد شما بشود. باز شر هم جنبه ی امتحانی دارد، ای بسا همین شر منشأ صلاح شما بشود، و واقعا هم همین طور است «عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» [21].

اما در آزمایشهایی كه در مورد انسانها صورت می گیرد سه خصوصیت هست. یك خصوصیت این است كه گاهی آزمایش كننده می خواهد از این آزمایش چیزی را استفاده كند، كه به آنها كار نداریم. مثل یك نفر معلم كه می خواهد وضع شاگردها را به دست بیاورد، خودش هم نمی داند وضع درسی آنها چگونه است. اول سال، وسط سال و آخر سال می خواهد بفهمد كه این شاگردان درسشان را خوانده اند یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 329
نخوانده اند، می خواهد یك پرده ی جهالتی را از جلوی خودش رفع كند، اینها را امتحان می كند و آن وقت می فهمد هر كس در چه حدی است.

یك نتیجه ی دیگری كه در آزمایشهای انسانها می گیرند، این است كه برای آزمایش كننده چیزی مجهول نیست ولی برای خود آزمایش شده ها مجهول است. باز مثل همان شاگردها، ای بسا خود معلم الآن می داند شاگرد اول كیست، شاگرد دوم كیست، شاگرد سوم كیست و كی باید حتما رفوزه شود، ولی اگر همین طور بنشیند و بگوید این نمره اش بیست است، او پانزده، او ده، او هشت، همه اعتراض دارند غیر از آن كه نمره ی بیست گرفته، امتحان می كند تا بر خود آنها حقیقت روشن شود.

[آزمایش ] اولی درباره ی خداوند معنی ندارد. خداوند هیچ وقت بندگانش را به سختیها و شداید و امتحانات گرفتار نمی كند برای اینكه خودش موضوعی را به دست بیاورد، برای خداوند همه چیز معلوم است. قرآن می گوید: «وَ ما تَكُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَیْكُمْ شُهُوداً» [22] هیچ جنبشی، هیچ حركتی نمی كنید مگر اینكه ما شاهد و ناظر هستیم. «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» [23]، «فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اَلسِّرَّ وَ أَخْفی » [24]. یا در آیات دیگر می فرماید: آنچه كه در خاطر افراد خطور می كند، ما می دانیم.

پس قرآن وقتی كه «آزمایش» برای خدا ذكر می كند، نمی خواهد بگوید خدا آزمایش می كند برای اینكه خودش عالم بشود. ولی دومی مانعی ندارد كه خداوند آزمایشها را به وجود بیاورد برای اینكه ماهیت افراد بر خودشان روشن شود.

ولی در باب امتحان یك جنبه ی سومی وجود دارد كه آن فلسفه ی اصلی امتحان و آزمایش است و آن این است كه افراد وقتی در معرض امتحان و آزمایش قرار می گیرند، به كار می افتند و به اصطلاح فلاسفه آنچه كه در قوّه دارند به فعلیت می رسد، یعنی اگر امتحان در كار نیاید، استعدادها بالقوّه باقی می ماند، یعنی بروز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 330
نمی كند، به حد فعلیت نمی رسد، رشد نمی كند. ولی وقتی كه یك موجود در معرض عمل و امتحان قرار گرفت، سیر كمالی خودش را طی می كند، رشد می كند، پیشرفت می كند، نظیر كارهای تمرینی است كه ورزشكاران قبل از مسابقه های نهایی انجام می دهند، آنچه كه انجام می دهند برای این نیست كه مربی بفهمد هر كس استعدادش چقدر است؟ برای این است كه خودشان آماده شوند، برای این است كه هر چه در استعداد دارند به ظهور بپیوندد.

سختیها و شدایدی كه خداوند تبارك و تعالی در دنیا برای انسان پیش می آورد و بلكه- در تعبیر دیگر قرآن- نعمتهایی هم كه در دنیا برای انسان می آورد، برای این است كه آن استعدادهای باطنی بروز كند، یعنی از قوّه به فعلیت برسد. انسان از نظر حالات روحی، درست حالت یك بچه ای را دارد كه از نظر جسمی در حالی كه تازه به دنیا آمده است استعداد این را كه یك جوان برومند بشود دارد ولی حالا كه آن را ندارد، باید تدریجا رشد كند تا یك جوان برومند بشود. انسان هم از نظر كمالات واقعی و نفسانی (یعنی آنچه كه در استعداد دارد) اول در یك حد بالقوّه است، می تواند باشد، اما حالا كه نیست، از یك طرف به واسطه ی سختیها و شداید و از طرف دیگر به واسطه ی همان نعمتهایی كه به او داده می شود، در معرض یك چنین امتحانی قرار می گیرد تا به حد كمال برسد. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِینَ» . باید این سختیها پیش بیاید و در زمینه ی این سختیهاست كه آن صبرها، مقاومتها، پختگیها، كمالها برای انسان پیدا می شود، آن وقت موضوع این نوید و بشارت واقع می شود. این هم دو آیه كه مربوط به یك موضوع بود و عرض كردیم.

یك مطلب دیگر هم اینجا عرض كنیم و به عرایض خودمان خاتمه دهیم، یعنی این بحث ما دیگر به پایان می رسد، و آن موضوع این است:

در قرآن كریم از شیطان زیاد یاد شده است. بحث شیطان هم خودش یك بحث بسیار مهمی است. در اخبار و احادیث ما این موضوعی كه عرض می كنم نیامده است، ولی در كتابهای ما نقل كرده اند كه در بعضی از شروح انجیل آمده است. شهرستانی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 331
در ملل و نحل، از كتابهای مسیحیها نقل كرده كه حتی خود شیطان بعد از آنكه ملعون و مطرود بارگاه الهی شد، شش اعتراض به خداوند كرد و گفت: اولا تو چرا مرا آفریدی، تو كه می دانستی من آخر كارم به اینجا می كشد چرا مرا آفریدی؟ بعد از آنكه مرا آفریدی، تو كه می دانستی اگر به من امر به سجده كنی، طبیعت من حاضر نیست كه این خضوع را انجام دهد، تو كه می دانستی من معصیت می كنم، چرا امر كردی؟ بعد از آنكه من سجده نكردم و دشمن آدم شدم، چرا مرا بر او مسلط كردی؟ من به تو گفتم: «أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» [25] به من مهلت بده، مرا از بین نبر، چرا مرا هلاك نكردی؟ گفتم به من مهلت بده، گفتی بسیار خوب، مهلت دادم. گفتم من می خواهم فرزندان آدم را وسوسه كنم برای اینكه آنها را گمراه كنم، خیالات بد در دل آنها القاء كنم، گفتی بسیار خوب برو هر كار دلت می خواهد بكن، وقتی گمراه كردی، من هم گمراهان را یكسره می برم جهنم، و از این جور سؤالات. در اول حرفش- در این نقلی كه شرّاح اناجیل كرده اند- گفت: خدایا تو حكیم هستی، از حكیم این كارها نسزد. به جوابش گفتند كه اول ما تو را به همان حرف خودت می گیریم، گفتی ما حكیم هستیم.

بله، ما كه حكیم هستیم، هیچ كاری را بدون حكمت انجام نمی دهیم. بنابراین فضولی موقوف، برو دنبال كارت! ببینید، راجع به شیطان بحثهایی هست. اولا قرآن كریم این طور می فهماند كه شیطان قبل از خلقت انسان در صف ملائكه بود، بعد از خلقت انسان از صف ملائكه خارج و رجیم شد. در موضوع وسوسه های شیطانی هم قرآن كریم بیان كرده است كه این موجود انسان را وسوسه می كند، از زبان خود او نقل كرده است: «بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ» [26] من بر روی زمین یك چیزهایی را در نظر اینها جلوه می دهم، نشان می دهد كه كیفیت گمراه كردن شیطان چه كیفیتی است، یعنی از راه ادراكات و احساسات و از راه دل وارد می شود، راه دیگری هم نیست.

باز از قرآن كریم این مطلب استفاده می شود كه این تسلط شیطان بر انسان یك تسلط محدودی است، چون خودش هم می گوید: «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، `إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ» [27] گمراهشان خواهم كرد مگر بندگان مخلص تو را، كه آنها را دیگر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 332
نمی توانم. در یك آیه ی دیگر می فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی اَلَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» [28] حكومت شیطان بر افرادی است كه آن افراد سرپرستی شیطان را پذیرفته اند. اینجا دیگر تسلط او را خیلی محدود می كند. افرادی كه سرپرستی او را پذیرفته اند، بر آنها تسلط دارد، یعنی افرادی كه ولایت و سرپرستی او را نپذیرفته اند، بر آنها تسلط ندارد.

از این واضح تر، یك محاكمه ای میان شیطان و گنهكاران در قیامت ذكر می كند كه در قیامت چنین واقع خواهد شد، منتها چون یك امری است كه قطعا واقع می شود، قرآن به صورت گذشته نقل می كند:

«وَ قالَ اَلشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ اَلْأَمْرُ إِنَّ اَللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِی عَلَیْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ» [29].

آنجا شیطان طلبكار می شود، اصلا آدمیزاد را یك چیزی هم [بدهكار می كند] .

می فرماید وقتی كار به نهایت می رسد و تمام می شود، شیطان رو می كند به مردمی كه از او پیروی كرده اند، می گوید: خدا به شما نوید و وعده داد، من هم وعده دادم، خدا وعده اش راستین بود، وعده ی من خلاف «إِنَّ اَللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ» .

معنایش این است كه تسلط من بر شما كه از تسلط خدا بیشتر نبود (یعنی در همین حدود بود) ، همان طوری كه خداوند به بشر نوید داد كه اگر كار خوب بكنید چنین [پاداش به شما خواهم داد] ولی كسی را مجبور به كار حق نكرد، من هم به شما نوید دادم، كسی را كه مجبور نكردم. «وَ ما كانَ لِی عَلَیْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ» من كه بر شما مسلط نبودم، یعنی زور نداشتم، شما را به زور به جایی نكشاندم «إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» من شما را خواندم [و شما به سرعت پذیرفتید] . در یك آیه هست كه سوت كشیدم:

«وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِی اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَوْلادِ» [30] یعنی تو سوت بكش، آنها می آیند، خیلی احتیاج ندارد كه بخواهی دنبالشان بروی، یك سوت كشیدن كافی است كه دورت بریزند.

خواب معروفی نقل می كنند كه در زمان شیخ انصاری یك كسی خواب دید كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 333
شیطان در نقطه ای (قضیه مربوط به نجف است) تعداد زیادی افسار همراه خودش دارد، ولی افسارها مختلف است، بعضی از افسارها خیلی شل است، طناب بسیار ضعیفی را به صورت افسار در آورده است، یكی دیگر افسار چرمی، یكی دیگر زنجیری، زنجیرهای مختلف و بعضی از زنجیرها خیلی كلفت است. در میان اینها یك افسار خیلی كلفت و زنجیر قوی بود كه خیلی جالب بود. اول از شیطان پرسید: اینها چیست؟ گفت: اینها افسارهایی است كه به كله ی بنی آدم می زنم و آنها را به طرف گناه می كشانم. آن افسار خیلی كلفت نظر این شخص را جلب كرد، گفت: آن برای كیست؟ گفت: این برای یك آدم خیلی گردن كلفتی است. گفت: كی؟ گفت: شیخ انصاری. گفت: چطور؟ گفت: اتفاقا دیشب زدم به كله اش، یك چند قدم آوردم ولی زد آن را پاره كرد. گفت: حالا افسار ماها كجاست؟ گفت: شما كه افسار نمی خواهید، شما دنبال من هستید! این افسار مال آنهایی است كه دنبال من نمی آیند. آن شخص صبح آمد خواب را برای شیخ انصاری نقل كرد.

مثل اینكه شبی بوده، شیخ خیلی اضطرار پیدا می كند و پولی كه بابت سهم امام بوده و فردا بایستی تقسیم می كرده است، به عنوان قرض از آن چیزی برمی دارد، می آید تا دم در، ولی پشیمان می شود، دوباره بر می گردد می گذارد سر جایش. شیطان كه گفته بود زنجیر را زدم به كله اش و او را چند قدم آوردم ولی بعد پاره كرد و رفت، قضیه این بوده است [31].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 334
آنجا هم شیطان می گوید ما افساری در كار نداشتیم. آیه ی قرآن- به تعبیر ما- می گوید: ریسمانی، افساری، جبری، چیزی در كار نبود «إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» من فقط دعوت كردم، خواندم، شما هم به سرعت پذیرفتند [32]. «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ» پس مرا سرزنش نكنید، خودتان را سرزنش كنید. «ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» اینجا نه شما به درد من می خورید و نه من به درد شما. حالا آنجا كه طلبكار می شود اینجاست: «إِنِّی كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ» من كفر می ورزم به اینكه شما مرا شریك پروردگار كردید. در اینجا دم از توحید می زند: شما مشركید كه من را در مقابل خدا گرفتید، ولی من از این شرك تبرّی می جویم.

بنابراین شیطان از نظر قرآن یعنی یك مبدأ باطنی و معنوی كه كارش فقط این است كه انسان را به بدی و شر و معصیت دعوت می كند اما این، دعوت اجباركننده نیست، فقط دعوتی است، یعنی نشان می دهد. مولوی چه خوب می گوید:

از جهان دو بانگ می آید به ضد*تا كدامین را تو باشی مستعد آن یكی بانگش نشور اتقیا*و إن دگر بانگش نفور اشقیا
همیشه در دنیا دو دعوت وجود دارد، از یك طرف دعوت به خیر و صلاح و از طرف دیگر دعوت به شر و فساد، و این انسان است كه در میان این دو دعوت باید به حكم اختیار خودش، آن دعوت خیر و صلاح را بپذیرد، مصداق «وَ هَدَیْناهُ اَلنَّجْدَیْنِ» [33] است، مصداق «إِنّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» [34] است.

اگر در وجود خود انسان، نفس امّاره، یا در خارج از وجود انسان، آن كه الهام بخش به نفس امّاره است، نبودند، اگر نفس امّاره ای نبود و اگر شیطانی نبود، اگر دعوت به شر و فسادی نبود، اگر امكان شر و فساد در انسان نمی بود، خوبی هم دیگر {TZنداریم. اگر من از خودم دارایی می داشتم البته آن حساب دیگری بود، اما من از مال عموم دارم زندگی می كنم T} {TZ (آن وقت وضع عموم هم خیلی بد بوده است) و ناچارم این طور باشم. T}
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 335
نبود، چرا؟ برای اینكه خوبی آن وقت خوبی است كه انسان، هم امكان خوبی را داشته باشد و هم امكان بدی، از میان خوبی و بدی، خوبی را انتخاب كند، اما اگر راه بدی در وجود انسان بسته باشد، اگر به تعبیر قرآن: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» [35] «الْهَمَها تَقْواها» باشد، میل به تقوا در انسان باشد ولی میل به فجور در انسان نباشد، آن تقوا دیگر تقوا نیست. تقوا آن وقت تقواست كه انسان در حالی كه میل به فجور و دعوت به فجور در او هست، تقوا و عدالت را انتخاب می كند. اطاعت كی محقق می شود؟ شما می گویید خداوند امر كند، ما اطاعت كنیم. اطاعت در وقتی است كه ما می توانیم اطاعت نكنیم، می توانیم اطاعت بكنیم، اما در جایی كه اجبارا باید یك كاری را انجام بدهیم، آن دیگر اطاعت نیست. اطاعت كه نبود، مدح و ذمّی نیست. مدح و ذمّی كه نبود، ثواب و عقابی نیست، تكلیفی نیست، قانونی نیست، اجتماعی نیست، انسانی نیست، هیچ چیزی نیست.

بنابراین اگر شیطان نباشد، اگر دعوتهای به بدی نباشد، عمل صالحی نیست، یعنی اگر شیطان نباشد و آن امكانات شیطانی در انسان نباشد، عمل صالح، عمل صالح نمی شود. عمل صالح، صالح بودن خودش را از این دارد كه نفس امّاره ای و شیطانی هست و امكان رفتن آن راه هست ولی امكان رفتن این راه هم هست و انسان از میان دو راه «هَدَیْناهُ اَلنَّجْدَیْنِ» این راه را انتخاب می كند.

مثال واضح آن زیاد است. مثلا ما دو نفر داریم، یكی اساسا برایش امكان دزدی نیست، از اول آنچنان او را مراقبت می كنند كه اصلا راه دزدی را بكلی بر او بسته اند، بیست سال خدمت می كند بدون اینكه یك دینار دزدی كرده باشد. یكی دیگر راه دزدی به رویش باز است، راه صلاح هم به رویش باز است، هر سال می توانست میلیونها از بودجه ی دولت دزدی كند، نكرد. هیچ كدام از این دو نفر دزدی نكرده اند، اما آیا این یكی امین و دارای كمال است و به كمال نفسانی خودش رسیده است یا آن یكی؟ دزدی نكردن اجباری كه راه بر انسان بسته باشد، اصلا برای انسان كمال نیست.

بنابراین وجود شیطان از نظر نظام كلی [ضرورت دارد] . البته نفس امّاره كه ما می گوییم، از نظر غرائز داخلی می گوییم، ملك و شیطان كه می گوییم، به عنوان دو منبع برای الهامات خیر و الهامات شر، القائات خیر و القائات شر، یعنی تصور و میل به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 336
خوبی [و بدی می گوییم ] . در احادیث ما هست كه برای قلب انسان دو گوش است (گوش دل) : «انّ للقلب اذنین» [36]، از یك گوش ملك همیشه به او القاء می كند كه بیا كار خیر بكن، و از گوش دیگر شیطان به او القاء می كند كه بیا كار شر بكن، ولی خودش همیشه در میان این دو القاء وجود دارد. پس اگر واقعا شیطان و نفس امّاره ای وجود نداشته باشد، اصلا عمل صالحی وجود ندارد، و اگر عمل صالحی وجود نداشته باشد، سعادتی كه ناشی از عمل صالح است وجود ندارد.

فقط یك سؤال باقی می ماند و آن این است: پس شیطان وجودش برای زندگی بشر- كه زندگی بشر هم او را از عالم ملائكه جدا كرد- برای سعادت بشر و برای اینكه بشر این راه اختیاری خودش را طی كند ضرورت دارد، اما شیطان خودش برای خودش چطور؟ مطلبی كه البته قرآن آن را توضیح نداده است، شاید هم توضیح دادنی نباشد، این است: قرآن می گوید كه طبیعت شیطان طبیعت آتشین است «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» [37] و می گوید اساسا شیطان مثل انسان نیست كه در او تمایلات مختلف باشد، در او جز این یك میل كه همان تمایل به مسائل مربوط به شهوات و همانهایی است كه ما به اصطلاح بدی می گوییم- كه بدی نسبی است- چیز دیگری وجود ندارد.

بسیار خوب، شیطان به اصل خودش ملحق می شود كه همان جهنم است، آیا در جهنم همان طور كه اگر یك انسان برود معذّب است، او هم معذّب است یا بهشت او همانجاست؟ این دیگر رازی است كه كسی كه می گوید: «إِنِّی كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ» آن یك چیز دیگری است.

مولوی یك داستان خیلی عجیبی را آورده (قصه ی شیطان و معاویه) و قصه ی بسیار شیرینی هست. می گوید معاویه خواب بود، یك وقت شیطان آمد پیدایش كرد و گفت:

نماز دارد قضا می شود، پاشو نمازت را بخوان! معاویه گفت: تو دیگر چرا دعوت به نماز می كنی؟ (قصه خیلی مفصل است، آخرش البته به سرشكستگی معاویه تمام می شود) شیطان گفت تو تازه خدا را شناخته ای، ما از قدیم شناخته ایم:

ما هم از مستان این می بوده ایم*ساكنان درگه وی بوده ایم آب رحمت خورده ایم اندر بهار*روز نیكو دیده ایم از روزگار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 337
- اصولا آن طور كه در روایات وصف شیطان را شنیده ایم، می گویند از ملائكه بوده است و ملك قاعدتا اراده ندارد، یعنی امكان اینكه گناه بكند ندارد، به همین جهت تكامل هم ندارد. با این وجود، چگونه برای شیطان این امكان پیدا شد كه از فرمان خدا تمرّد كند و سجده بر آدم نكند؟ استاد: اینكه فرمودید شیطان از ملائكه بود، بر خلاف نصّ قرآن است كه می فرماید: «كانَ مِنَ اَلْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» [38]. من هم در تعبیرات خودم عرض كردم در صف ملائكه بود، نگفتم از ملائكه بود. قرآن می گوید: «كانَ مِنَ اَلْجِنِّ» و راجع به شیطان این تعبیر را دارد كه از آتش آفریده شده است، در صورتی كه راجع به ملائكه چنین حرفی را ندارد.

راجع به اینكه فرمودید برای ملائكه امكان كار خوب هست و امكان كار بد نیست، [باید گفت ] ملائكه مختلفند، بعضی از ملائكه ملائكه ی مقرّب هستند یا به اصطلاح فلسفی آنها را مجرّد می دانند. البته می دانید كه ما اینها را باید از منابع نقلی بگیریم و دلیل عقلی و فلسفی ندارد، ولی آن مقداری كه فهمیده می شود این طور است كه مثلا حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند ملائكه ای هستند كه: «سجود لا یركعون و ركوع لا ینتصبون» [39] اینها از اولی كه خداوند آنها را آفریده است نمی دانند كه غیر از خودشان هم مخلوقی هست یا نیست و به طوری غرق در خداوند هستند كه غافلند از ماسوای پروردگار، ولی همه ی ملائكه این طور نیستند.

بعضی از ملائكه را در اخبار و احادیث ملائكه ی ذمّی می گویند، موجوداتی هستند نامرئی اما شاید خیلی به انسان شبیه اند، یعنی تكلیف می پذیرند، احیانا تمرّد می كنند- حقیقت اینها بر ما روشن نیست- و لهذا در بعضی اخبار راجع به بعضی از ملائكه دارد كه تمرّد كرد و بعد مغضوب واقع شد. پس درباره ی ملائكه به طور كلی نمی شود گفت كه حسابشان آن طور حسابی است، حتی در اخبار آمده است كه بعضی از ملائكه را از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 338
عنصرهای این عالم آفریده اند.

- آیا اصولا شیطانی وجود دارد؟ یعنی غیر از هوای نفس و شهوت و تمایلات نفسانی كه خودش كافی است برای اینكه ما را بیچاره كند و دیگر احتیاج نیست ما را بخوانند (برای اینكه نیروی محركه ی داخلی وجود دارد) آیا شیطانی هم لازم است باشد یا اینكه این مسأله جنبه ی استعاره دارد؟ و اگر شیطان وجود دارد جنسش چیست، آیا یكی است یا زاد و ولد می كند؟ استاد: من در ضمن عرض خودم متوجه این نكته بودم، شاید توضیح درست ندادم. شیطان، آن طوری كه قرآن معرفی می كند، یك موجودی است كه از باطن بر انسان تسلط دارد، یعنی به اصطلاح در طول ما هست نه در عرض ما، یعنی همین غرائز شهوانی كه می گویید ما داریم، زائد بر اینها شیطان چیزی ندارد ولی همینها از ناحیه ی شیطان می آید. من تعبیر كردم، گفتم آن منبعی كه اینها از آن منبع می آید. نه این است كه الآن برای خواندن ما به شر و فساد دو عامل وجود دارد: یك عامل هواهای نفس ما، یك عامل هم شیطان كه بگوییم یك عامل كافی بود، دیگر این عامل دوم چرا می آید؟ نه، همان طوری كه در كارهای خیر ما (یعنی الهامات خیری كه در ما هست) ملائكه یك عامل ثانوی در مقابل این تمایلات خیر دوستانه ی ما نیستند، بلكه آنها عامل عامل اند، یعنی آنها منابعی هستند كه این الهامات را به وجود می آورند [شیطان هم یك عامل ثانوی در مقابل الهامات شر نیست ] . گفتم كه در حدیث آمده است كه دل انسان دو گوش دارد، از گوش راستش ملك می آید الهام خیر می كند و از گوش چپش شیطان می آید الهام شر می كند. نه ملك یك عامل ثانوی است برای دعوت به خیر (در مقابل غریزه و فطرت الهی كه در انسان هست و در مقابل انبیاء، آن عامل سومی نیست) و نه شیطان یك عامل ثانوی است در مقابل هواهای نفس، بلكه او عامل عامل است، یعنی او منشأ و منبع این هواهای نفسانی است. آن چیزی كه مخزن و منبعی است كه اینها را می دمد (كه در ما هواهای نفسانی نامیده می شود) او شیطان است، پس او عامل جداگانه ای نیست. و چون نقش هواهای نفسانی برای انسان نقش دعوت بیشتر نیست، یعنی راه تسلط شیطان همان راه هواهای نفسانی است و هواهای نفسانی هیچ وقت عامل اجباركننده نیستند، همیشه انسان خودش را در مقابل دو میل مختلف می بیند و در میان این دو میل مختلف یك راه را انتخاب می كند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 339
جنود شیطان همین هواهای نفسانی است. قرآن می گوید: «إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ» [40] شیطان و قبیل او (كه تقریبا همان معنای قبیله ی او را می دهد) [شما را می بینند] و در بعضی جاها تعبیر ذرّیه (فرزندان) را هم دارد، البته فرزند هر چیزی به تناسب خودش است (چیزهایی كه مولود او هستند) ، و [مضمون ] «اعوان» هم در قرآن هست.

می فرماید:

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّاسِ، `مَلِكِ اَلنّاسِ، `إِلهِ اَلنّاسِ، `مِنْ شَرِّ اَلْوَسْواسِ اَلْخَنّاسِ، `اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ اَلنّاسِ، `مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّاسِ» [41].

در آنجا بعضی از مردم هم جزء اعوان شیطان به حساب آمده اند.

- ما در قرآن داریم كه: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ اَلْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ» [42]. آنجا كه خداوند می خواهد آدم را خلیفه در زمین قرار دهد، ملائكه به عنوان سؤال می گویند: تو كسی را در زمین خلیفه قرار می دهی كه شر و فساد و خونریزی می كند؟ اینجا این غیب گویی و پیش بینی ملكهایی كه این سؤال را كرده اند چگونه است؟ آنها از كجا می دانستند كه انسان در آینده می آید در زمین شر و فساد یا خونریزی می كند؟ استاد: اینكه آنها از كجا می دانستند، این را ما نمی دانیم و از حدود اطلاعات ما خارج است، ولی بحث ما راجع به خود غیب است و از این جهت مسأله قابل بحث است. «لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ» (غیب را جز خدا كسی نمی داند) ناظر به این مطلب است كه تنها موجودی كه همه چیز برای او شهود است و هیچ چیزی برای او نهان نیست خداست، یعنی برای خدا نهانی وجود ندارد. برای غیر خدا نهان و آشكار وجود دارد، غیب و شهادت- هر دو- وجود دارد، اما این غیب و شهادت ها نسبی است، یعنی یك چیزی برای من و شما غیب است، برای كسی دیگر غیب نیست. فرض كنید این اتاق الآن برای ما شهادت است (اگر ما از این اتاق خبر بدهیم، برای ما غیب نیست) اما كسی كه دو حیاط آن طرف تر هست، اگر الآن بگوید در این اتاق چه می گذرد، او از غیب گفته است، چون برای او غیب است و برای ما نیست. نسبت به آینده نیز همین طور است، برای ما الآن آینده نهان است، ما الآن نمی دانیم وضع الواح سماویّه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 340
چگونه است، لوح محفوظ كه در قرآن آمده است معنایش چیست و وضعش چیست، اما اگر كسی از راهی از لوح محفوظ اطلاع داشته باشد و از آنجا بتواند عالم را بخواند، آینده دیگر برای او غیب نیست، شهادت است.

در نهج البلاغه آمده است كه حضرت امیر (علیه السلام) یك جریانی را كه مربوط به آینده بود خبر داد. كسی عرض كرد: یا امیر المؤمنین، تو داری از غیب خبر می دهی و قرآن می فرماید: «لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ» . حضرت خندید و فرمود: این غیب نیست «و انّما هو تعلّم من ذی علم» [43] من غیب نمی گویم، من از معلّم یاد گرفته ام، حالا دارم برای شما نقل می كنم، این را پیغمبر به من گفته و من دارم به شما می گویم. پیغمبر از كجا می گوید؟ به پیغمبر از طریق وحی اطلاع رسیده است. پس پیغمبر هم در ذات خودش از آینده خبر ندارد، ولی وقتی كه به او اطلاع دادند [با خبر می شود] ، بالأخره بر می گردد به مدبّر اصلی، وقتی كه مسأله را آن مدبّر اصلی به اطلاع كسی رساند و او از آنجا یاد گرفت و گفت، آن علم غیب نیست.

یك نكته كه هست این است كه از همین راه تعلیم و تعلّم هم هیچ كس نیست كه بر جمیع نهانها اطلاع پیدا كند جز خدا، یعنی آنهایی كه اطلاع پیدا می كنند به غیب، به بعضی از غیبها اطلاع پیدا می كنند. «فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً، `إِلاّ مَنِ اِرْتَضی مِنْ رَسُولٍ» [44] خداوند مسلط نمی كند بر نهان خودش احدی را، مگر افرادی از رسولان كه آنها را مورد رضایت خودش بپسندد و افراد شایسته ای را انتخاب كند.

پس آن كسی كه از ذات خودش هر نهانی را می داند خداست. هیچ كس از ذات خودش نمی داند، همه از راه تعلیم می دانند. این یك تفاوت اصلی میان خدا و غیر خدا.

تازه آنهایی هم كه از راه تعلیم می دانند، به همه ی غیبها اطلاع پیدا نمی كنند. آن كه بر تمام اسرار هستی آگاه است و هیچ كس دیگر آگاه نیست، خود خداوند است.

- قرآن اصولا با پدیده هایی كه در زندگی پیش می آید سر و كار دارد، اصلا با «وجود» كاری ندارد و اینكه فرمودید وجودی كه هست، محال است شر محض باشد، ممكن است شرش بر خیرش بچربد یا خیر محض باشد یا شر و خیرش مساوی باشد، در قرآن با صراحت آمده است: «اَلَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ» [45]. بنابراین هر چیزی در عالم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 341
بر اساس نیكی و درستی خلق شده است. آنچه كه هست روی خواص اشیاء و از پدیده هایی است كه از عمل مردم و عمل اشیاء بیرون می آید. چون خلقت اصلا برای انسان است و از نظر قرآن موجودات برای تكمیل و هدایت بشر آفریده شده اند، بنابراین انسان بیشتر در معرض آزمایش است و همان مثال آب باران كه فرمودید، قرآن می فرماید تمام اینها آب خالصند كه هر كس به اندازه ی ظرفیت خودش هست، منتها وقتی كه برخورد اعمال می شود، شرور پیدا می شود.

استاد: آن مطلبی كه عرض كردیم كه از قرآن مسأله خیر كثیر و شر قلیل را می توان استفاده كرد، در آیه ی مربوط به خلقت آدم بود. آیه این طور فهمیده می شود:

فرشتگان گفتند كه تو این را كه بیافرینی حتما از وجودش شر و فساد پیدا می شود، یعنی فرشتگان منها نكردند، نگفتند این را بیافرین منهای شر و فساد، خداوند هم در جواب آنها نگفت: خیر، اینها منشأ شر و فساد نمی شوند. نكته ی قضیه این است كه به ملائكه نگفت خیر، شما اشتباه می كنید و انسان منشأ شر و فساد نمی شود. با یك تاكتیك، آنها را به یك مطلب دیگر آگاه كرد، به قول معروف: «عیب وی جمله بگفتی، هنرش نیز ببین» ، گفت همین موجودی كه منشأ شر و فساد می شود، شما آن را كه دیدید این را هم ببینید. پس اینجا قبول كرد كه «یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ اَلدِّماءَ» [46] اما در كنار این جنبه، آن جنبه را هم نشان داد. آیا غیر از این است كه می خواهد نشان دهد كه این یك تابلویی است كه در این تابلو اگر آن هست، این هم هست، ولی اگر این جهت را ببینید، دیگر آن جهت را فراموش می كنید؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 343

[1] . بقره/258.
[2] . نجم/43 و 44.
[3] . ملك/2.
[4] . بقره/156.
[5] . رعد/17.
[6] . وادی یعنی رودخانه، جوی.
[7] . «زبد» یعنی كف، كفی كه روی آب است. كره را كه در عربی می گویند «زبد» ، از این جهت است كه وقتی دوغ را می زنند، دوغ كه از چربی جدا می شود، چربی به حالت كف كردگی روی آن می ایستد، ولی اصل معنی «زبد» همان كف است.
[8] . «احتمل» از ماده ی «حمل» به معنی به دوش گرفتن است.
[9] . «فسالت» در قرآن یعنی سیلان پیدا كرد، نه سیل كه حتما باید آب زیاد باشد تا به آن سیل بگوییم.
[10] . منشأ [این آگاهی ] چه بوده؟ عجالتا به ما مربوط نیست.
[11] . بقره/30.
[12] . بقره/31 و 32.
[13] . دوباره «هم» كه ضمیر عاقل هست آورده می شود (نام آنها را، آن كسان را) . از اینجا استفاده كرده اند كه آن اسماء الهی یك حقایق واقعی بوده است، تنها لفظ و اسم و نام و نشان و از این حرفها نیست.
[14] . بقره/33.
[15] . بقره/34.
[16] . ملك/1 و 2.
[17] . بقره/156- 158.
[18] . ممكن است اینجا مقصود كسری در بدن باشد، یعنی زخمی، جراحتی.
[19] . ممكن است مقصود همین میوه های معمولی باشد كه باز جزء اموال می شود، ولی معمولا گفته اند ثمرات یعنی ثمرات قلوب، میوه های دل، یعنی فرزندان (مصیبت فرزندان) .
[20] . انبیاء/35.
[21] . بقره/216.
[22] . یونس/61.
[23] . بقره/255: [او را چرت و خواب فرا نگیرد] .
[24] . طه/7: [همانا او بر نهان و مخفی ترین امور آگاه است ] .
[25] . اعراف/14.
[26] . حجر/39.
[27] . حجر/39 و 40.
[28] . نحل/100.
[29] . ابراهیم/22.
[30] . اسراء/64.
[31] . شیخ در منتها درجه ی زهد زندگی می كرده و واقعا این مرد از عجایب روزگار بوده است. اولا در همان رشته ی خودش- كه فقه و اصول است- یك محقق فوق العاده ای است، یعنی نظیر بوعلی سینا در عصر و زمان خودش كه در طب و فلسفه نسبت به دیگران برتری داشته است، او هم نسبت به عصر خودش همین طور است. در منتهای پاكی و زهد و تقوا هم زندگی كرده، كه وقتی مرده است تمام هستی و زندگی و دارایی او را كه سنجیده اند، هفده تومان بیشتر نشد. زندگی او تاریخچه های عجیبی دارد و بسیار مرد عاقل فهمیده ی باهوشی بوده است. شیخ هرگز در وجوهات تصرف نمی كرده است. دخترش می رفت مكتب- پسر نداشت، دو تا دختر داشت، این «سبط» ها از اولاد او هستند- خیلی گریه كرد و گفت: در مكتب هر جا می روم، بچه های دیگران وضع بهتری دارند و من غذا و لباسهایم خوب نیست و از این حرفها. شیخ خیلی متأثر شد. زنش گفت: آخر این همه سختی دادن كه درست نیست، چرا این قدر به ما سختی می دهی؟ شیخ گریه كرد و گفت: و اللّه من دلم می سوزد، نمی خواهم این طور باشد، ولی می دانی این وجوهات چیست؟ (زنش داشت رخت می شست، عمامه ی شیخ را می شست) مثل این وجوهات برای ما كه می خوریم، مثل آبهای این تشت است، یك آدم اگر خیلی تشنه باشد و از تشنگی بخواهد بمیرد، اگر بخواهد برای رفع تشنگی از این آبها بخورد چقدر می خورد؟ همین قدر می خورد كه نمیرد. ما از خودمان كه چیزی
[32] . «استجابت» اجابت خیلی سریع را می گویند.
[33] . بلد/10.
[34] . دهر/3.
[35] . شمس/8.
[36] . بحار الانوار، ج /63ص 206.
[37] . اعراف/12.
[38] . كهف/50.
[39] . نهج البلاغه، خطبه ی 1: [بعضی در حال سجودند، ركوع نمی كنند و برخی در ركوع اند، بر پا نمی ایستند] .
[40] . اعراف/27.
[41] . ناس/1- 6.
[42] . انعام/59.
[43] . نهج البلاغه، خطبه ی 126.
[44] . جن/26 و 27.
[45] . سجده/7.
[46] . بقره/30.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است