در
کتابخانه
بازدید : 483252تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Collapse 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Expand الف برهان نظم 1الف برهان نظم 1
Expand ب راه هدایت موجودات 1ب راه هدایت موجودات 1
Collapse ج راه خلقت 1ج راه خلقت 1
Expand 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اما قسمت اول. همین قدر عرض كنم كه این یكی از مسائل مهمی است كه از قدیم الایام میان دو دسته از موحدین یعنی حكمای الهی و متكلمین در آن اختلاف نظر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 160
بوده است. عقیده ی متكلمین این بوده است كه اگر كسی قائل به خدا باشد، باید به حدوث عالم به همین معنا اعتقاد پیدا كند، یعنی اینكه عالم اول دارد، یك نقطه ی شروع دارد كه قبل از آن نیست مطلق بوده است. هیچ نبوده است. حكما معتقدند كه نه تنها لازمه ی اعتقاد به خدا این نیست كه باید قائل باشیم برای عالم اولی هست، بلكه لازمه ی اعتقاد به خدا این است كه معتقد باشیم برای عالم اولی نیست، به دلیل اینكه خدایی هست و تنها با این دلیل هم باید ثابت كرد كه عالم اول ندارد. چون ذات خدا بی پایان است، خلقتش نمی تواند پایان یا مبدأ داشته باشد. تا خدا بوده است خالق بوده است و تا خدا خواهد بود خالق خواهد بود. چون لازمه ی حرف شما [متكلمین ] این است كه خالق بودن خداوند محدود باشد، و ذات حق هیچ نوع محدودیتی را نمی پذیرد، نه در ذات و نه در فعل. پس چون خدا هست، عالم هم باید از دو سر بی پایان باشد، هم از اول و هم از آخر. لزومی ندارد حالا ما درباره ی این مطلب زیاد بحث كنیم كه آنها چه دلیلی داشتند و اینها چه دلیلی، آنها چه جور حرف می زدند و اینها چه جور می گفتند. فقط برای اینكه آقایان به سبك فكر آشنا شوند [اشاره ای می كنیم ] .

آن چیزی كه حكمای الهی می گفتند تقریبا راه ساده ای دارد، می گفتند: وقتی كه ما وجود خدا را در عالم فرض و اثبات می كنیم، می گوییم خدا یعنی آن چیزی كه وجودش را از خودش است، یعنی وجود كامل و تمام من جمیع الجهات كه در او هیچ قوه و استعداد و امكان وجود ندارد، چیزی كه نداشته باشد بعد واجد بشود، در ذات او فرض نمی شود، و ما به او می گوییم «واجب الوجود بالذات» و واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات است، یعنی تمام حیثیات و جهات او جهات وجوبی است، جنبه ی امكانی نیست، نقطه ی مقابل یك موجود [ممكن ] است. یك انسان همان طوری كه وجودش «ممكن» است، یعنی می تواند باشد می تواند نباشد، همه چیز دیگرش هم «ممكن» است: ممكن است عالم باشد، ممكن است عالم نباشد، ممكن است حركت كند، ممكن است حركت نكند. ذات خداوند همه چیزش ضروری است، از جمله افاضه و خلاقیتش. پس این نمی شود كه خدا در ازل خالق نباشد، بعد مثل كسی كه چرتش پاره بشود، یك دفعه خالق بشود. این نمی شود كه خداوند در ازل خالق نباشد، در لا یزال یك مرتبه پس از اینكه خالق نبوده است خالق بشود. چنین چیزی امكان ندارد. پس ما چون معتقد به خدا هستیم، معتقد به لانهایی مخلوقات از اول تا به آخر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 161
هستیم.

اگر بگویید چنانچه عالم قدیم است، چرا شما اسمش را مخلوق می گذارید؟ مخلوق یعنی چیزی كه نبوده و پیدا شده، دیگر چرا اسم چیزی را كه همیشه بوده مخلوق گذاشته اید؟ [حكیم الهی ] می گوید نه، این را هم شما اشتباه كردید. مخلوق بودن یا معلول بودن یك معلول ملازم با این نیست كه یك زمان نباشد و بعد وجود پیدا كند. اگر چیزی ذات خودش ذاتی است كه «ممكن» است، یعنی اقتضای هستی و نیستی در ذاتش نیست و هستی او هستی است اما هستی ای است كه فائض از غیر است، از جای دیگر به او رسیده است، ذاتش متكی و قائم به غیر است، این، مناط معلولیت است، خواه سابقه ی عدم زمانی داشته باشد خواه نداشته باشد. عدم زمانی هیچ دخالتی ندارد در اینكه یك شی ء بخواهد معلول باشد یا نباشد. خداوند قیّوم عالم است، خالق است به همان معنا كه قیّوم عالم است(اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ) [1].

اگر ما فرض كنیم یك موجودی از ازل تا ابد بوده است ولی از ازل تا ابد در حالت قائمیت است، قائم به حق است و خداست كه قیوم اوست، یعنی وجود او ناشی از وجود خداست، همین كه وجود او ناشی از وجود خدا یعنی متكی به وجود خداست، فیضی است از خدا، این همان معنای مخلوقیت و معلولیت است.

پس از نظر اعتقاد توحیدی لا اقل ما باید قبول كنیم كه این طور نیست كه بگوییم چون ما موحد هستیم حتما باید این فرضیه را قبول كرده باشیم كه این عالم زمان و مكان ما، یك زمانی بوده است كه هیچ نبوده است، و الاّ اگر ما این را معتقد نباشیم پس خداشناس و خداپرست نیستیم، نه، این را لا اقل تا این مقدار بگوییم كه لازم نیست چنین عقیده ای داشته باشیم. اگر ما برسیم و معتقد شویم به آنچه حكما می گویند، لازم است خلافش را معتقد باشیم. تمام حكمای الهی اسلامی عقیده شان بدون استثنا همین است، مثل بو علی سینا، فارابی، خواجه نصیر الدین طوسی، صدر المتألهین و. . . و در كتابهای خودشان هم سخت از این عقیده دفاع می كنند و حرف متكلمین را دلیل بر خدانشناسی آنها می دانند، می گویند چون خدا را نمی شناسند، خلقت را محدود می دانند و به زمان تمسك می كنند، اگر خدا را بشناسند، این طور نمی گویند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 162

[1] . بقره/255.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است