در
کتابخانه
بازدید : 483394تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Collapse راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Expand پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
دكارت یك فرضیه ای دارد كه ریشه اش غلط است، ولی یك فكر مزخرفی كه روی آن تبلیغات خیلی زیادی كرده اند و یكی از مزخرف ترین حرفهای دنیاست، همین حرفی است كه دكارت را در دنیا دكارت كرده است: «من فكر می كنم پس وجود دارم» . آمده است در همه چیز شك كرده است. خوب، شكش كار بجایی است. هر فیلسوفی حق دارد در همه چیز شك كند تا در میان این مشكوكات، یقین واقعی را پیدا كند، بسیار كار خوبی است ولی حالا كه در همه چیز، از طبیعت و ما وراء طبیعت و خدا و جسم و نفس و دین و حتی در وجود خودش هم شك كرده است، آمده است كه از یك نقطه ی یقین شروع بكند. اول چیزی را كه به عنوان نقطه ی یقین می گیرد، خود شك است. می گوید در هر چه كه شك كنم، در خود شك كه شك نمی كنم، چون شك وجود دارد پس من وجود دارم. می گوید من در این شك می كنم، در این شك می كنم، . . . ولی من در اینكه شك می كنم، دیگر شك نمی كنم، پس من شك می كنم، پس من فكر می كنم، پس من وجود دارم.

البته این حرف از نظر ادبی خیلی شیرین است، اما از نظر علمی و فلسفی خیلی حرف بی اساسی است، حرفی است كه در ششصد سال قبل از دكارت طرح شده و جوابش را هم داده اند، ولی اروپاییها نمی خواهند قبول كنند كه چنین چیزی نیست.

عین این حرف با جوابش در اشارات بوعلی هست. بوعلی می گوید هر كسی وجود خودش را قبل از هر چیزی درك می كند، نمی تواند به وجود خودش به دلیل دیگری پی ببرد، علم نفس به ذات خودش حضوری است. بعد همین حرف را طرح می كند. اگر شما بگویید نه، من به وجود خودم هم از راه یك اثری از قبیل كار كردن و فكر كردن پی می برم (ببینید اینجا چه حرف شیرینی می زند) ، اگر بگویید من چون كار می كنم وجود دارم، به دلیل اینكه فكر می كنم وجود دارم، از تو می پرسم: آیا تو كه از راه فكر كردن می خواهی به وجود خودت پی ببری، از فكر كردن، فكر كردن مطلق را درك می كنی؟ می بینی فكر كردن وجود دارد؟ [در این صورت ] از آن فقط به مفكّر مطلق می توانی پی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 214
ببری. چون فكر وجود دارد پس مفكّر وجود دارد، از كجا كه تو وجود داشته باشی؟ این به تو مربوط نیست. فكری وجود دارد، فكر هم مفكّر می خواهد. اما اگر بگویی نه، «من فكر می كنم» (همین كه دكارت گفته است) پس فكر مطلق را درك نمی كنی، فكر را در حالی درك می كنی كه این «م» هم به آن اضافه شده است. «من فكر می كنم» یعنی فكر خودم را درك می كنم. وقتی می گویی «من فكر می كنم» قبل از آنكه فكر را درك كنی، مضاف الیه آن را (كه خودت است) درك می كنی. پس قبل از اینكه فكر را درك كنی خودت را درك كرده ای، آن وقت چطور می خواهی از فكر پی به وجود خودت ببری؟ فكر شخصی را كه می گویی «فكر می كنم» ، آن وقت درك می كنی كه خود آن «م» «می كنم» (یعنی من) را قبلا درك كرده باشی.

بعد دكارت این را پایه ی حرفهای دیگری قرار داده است و آمده روی تصوراتش، كه این تصوراتی كه در ذهن من وجود پیدا كرده، از كجا آمده است؟ این تصورات را خودم ایجاد كرده ام؟ چیز دیگری ایجاد كرده است؟ تا می رسد به همین تصور نامتناهی. می گوید یك تصور در ذهن من وجود دارد و آن تصور خداست. تصور خدا خیلی تصور بزرگی است، این را حتما خود من به وجود نیاورده ام، چون من ناقصم و از ناقص كامل زاده نمی شود. این تصور مثل كلاهی است كه می گوییم برای سر من گشاد است، من كوچكتر از آن هستم كه خودم این تصور را در خودم به وجود آورده باشم و هر چیزی كه مثل من است [كوچكتر از آن است كه ] این تصور را به وجود آورده باشد. چون من تصور «نامتناهی» دارم، مبدأ تصور نامتناهی باید نامتناهی باشد.

حالا عبارت دكارت را برایتان می خوانم:

«. . . باقی می ماند یك امر و آن تصوری است كه از خداوند در ذهن دارم، یعنی ذات نامتناهی و جاوید بی تغییر مستقل و همه دان همه توان كه خود من و هر چیز دیگری كه موجود باشد معلول و مخلوق اوست. این تصور را حق این است كه نمی توانم از خود ناشی بدانم، زیرا من وجود محدود و متناهی هستم، پس نمی توانم تصور ذات نامحدود و نامتناهی را ایجاد كنم، زیرا كه حقیقت ذات نامتناهی قویتر از حقیقت ذات محدود است و ناچار باید تصور ذات نامتناهی در ذهن من از وجود نامتناهی ایجاد شده باشد. » این هم جواب خیلی واضحی دارد و آن این است كه تصور شی ء و حقیقت شی ء دو امر جداست. ذات نامتناهی از من بزرگتر است. البته اگر ذات نامتناهی در ذهن من
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 215
می بود، می گفتم این را من ایجاد نكرده ام، من كوچكترم از اینكه او را ایجاد كنم (یعنی معلول نمی تواند از علت خودش كامل الوجودتر باشد و علت نمی تواند از معلول خودش ضعیفتر باشد) ، اما من تصور ذات نامتناهی را می كنم. آیا نفس این تصور ذهنی از من كاملتر است؟ نه، تصور شی ء غیر از حقیقت شی ء است، مثل این است كه بگویید من آتش را تصور می كنم، بعد ما بخواهیم تمام خواص آتشی را كه در خارج وجود دارد روی این آتش ذهنی بیاوریم، بگوییم آتش خارجی مثلا می سوزاند، پس آتش ذهنی هم می سوزاند. آتش ذهنی تصور آتش است، درست است كه تصور آتش رابطه ای ماهوی با خود آتش دارد اما عین آتش كه نیست، اثر آتش در آن ظاهر نیست. بعد یك حرف دیگری را خودش می گوید و جواب می دهد:

«و اگر بحث كنند كه آن تصور هم مانند تصور سردی و تاریكی امر عدمی است و ممكن است مخلوق ذهن باشد، جواب می گویم چنین نیست، ذات نامتناهی یعنی كمال مطلق، و كمال مطلق امر عدمی نیست [1]. . . من ناقصم و از نقص پی به كمال نمی توان برد، بلكه به سبب تصور كمال كه در ذهن من هست به نقص خود برخورده و طالب كمال شده ام، و نیز كمال از تصورات مجعول نیست، زیرا كه نمی توانم آن را متبدّل و كم و بیش كنم [2]. »
[1] . البته این تصور، تصور امر عدمی نیست.
[2] . خود كمال یا تصورش را؟ !
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است