در
کتابخانه
بازدید : 483215تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Collapse عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نظریّات مختلفی در این باره داده شده است. بعضی خودشان را با این كلمه خلاص كرده اند كه این یك بیماری است، یك ناخوشی است، یك مرض است. این نظریّه، می توان گفت فعلاً تابع و پیرو ندارد كه عشق را صرفا یك بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلكه می گویند یك موهبت است. آنگاه مسأله ی اساسی در اینجا این است كه آیا عشق به طور كلّی یك نوع بیشتر نیست یا دو نوع است؟ بعضی نظریّات این است كه عشق یك نوع بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه ی عضوی و فیزیولوژیك دارد و یك نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی كه در عالم وجود داشته و دارد با همه ی آثار و خواصّش- عشقهای به اصطلاح رمانتیك كه ادبیّات دنیا را این داستانهای عشقی پر كرده است، مثل داستان مجنون عامری و لیلا؛ تمام اینها- عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.

گروهی عشق را- همین عشق انسان به انسان را كه بحث درباره ی آن است- دو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 504
نوع می دانند. مثلاً بو علی سینا، خواجه نصیر الدین طوسی و ملاّ صدرا عشق را دو نوع می دانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی می دانند- كه اینها را عشق مجازی می نامند نه عشق حقیقی- و معتقدند كه بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق نفسانی است، به این معنا كه در واقع میان دو روح نوعی كشش وجود دارد. عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم پایان می یابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشّحات داخلی باشد با افراز شدنش قهراً پایان می یابد، از آنجا آغاز می شود و به اینجا پایان می یابد. ولی اینها مدّعی هستند كه انسان گاهی به مرحله ای از عشق می رسد كه ما فوق این حرفهاست. خواجه نصیر الدین از آن به «مشاكلة بین النّفوس» تعبیر می كند، كه یك نوع همشكلی میان روحها وجود دارد؛ و در واقع اینها مدّعی هستند كه در روح انسان یك بذری برای عشق روحانی و معنوی هست كه در واقع، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرّك انسان است، و معشوق حقیقی انسان یك حقیقت ما وراء طبیعی است كه روح انسان با او متّحد می شود و به او می رسد و او را كشف می كند، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. (فعلاً ما داریم فرضیّه ها و نظریّات را می گوییم) .

در همین زمینه است كه داستانها نقل می كنند، می گویند اینكه عشق می رسد به آنجا كه عاشق، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی تر می دارد، برای آن است كه خود محبوب و زمینه ی اوّلی تحریك در درون انسان است و او در درون خودش با یك حقیقت دیگری- با همان صورت معشوق كه در روح او هست و در واقع صورت این شی ء (معشوق ظاهری) نیست، صورت یك شی ء دیگر است- خو می گیرد و با او هم خوش است.

این داستان را حتّی در كتابهای فلسفی نیز نقل می كنند كه مجنون بعد از اینكه آن همه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود، روزی در بیابان، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد. مجنون سرش را بلند كرد، گفت: كی هستی؟ گفت: منم لیلا، آمده ام سراغت (به خیال اینكه دیگر حالا مجنون بلند می شود و این محبوبی را كه در فراقش این قدر نالیده چگونه در آغوش می گیرد) . گفت: نه، برو: «لی غنی عنك بعشقك» من به عشق تو خوشم و از خودت بیزارم.

اتّفاقاً نظیر همین قضیّه را در شرح حال شاعر معروف زمان خود ما شهریار می خواندم. شهریار دانشجوی سال آخر پزشكی بوده، در همین تهران در خانه ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 505
پانسیون بوده است. (او تبریزی است) . در آنجا عاشق دختر صاحبخانه می شود و چگونه هم عاشق می شود. آن دختر را به هر دلیل به او نمی دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز، كار و شغل و تحصیل بر می دارد و می افتد دنبال او. بعد از سالها در یكی از ییلاقات، همان خانم با شوهرش به او می رسند و با او ملاقات می كنند. آن خانم می آید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او می گوید:

نه، اصلاً من به تو كاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو كاری ندارم. شعری هم در این زمینه دارد كه بعد از اینكه این خانم به سراغش می آید این شعر را می گوید، یعنی وصف حال خودش را می گوید در حالی كه بیان می كند كه من چگونه به عشق او خو كرده ام و التفاتی به خود او ندارم.

حال این را اجمالاً می گویم برای اینكه شما به گوشه ای از ادبیّات عرفانی اسلامی توجّه كنید كه این مسأله از آن مسائلی است كه فوق العاده قابل توجّه و قابل تحلیل است. ملاّ صدرا اشعاری نقل می كند كه خیال می كنم این اشعار از محیی الدین عربی باشد یعنی به او می آید. نمی گوید شاعر این اشعار كیست، همین قدر می گوید كما اینكه «قائل» چنین گفته است، ولی من حدس می زنم از محیی الدین باشد، به او می خورد. او وقتی كه می خواهد این مطلب را بیان كند كه پاره ای از عشقها جسمانی نیست و نفسانی است، به این صورت بیان می كند (خیلی شعر عالی ای هم هست) ، می گوید:

اعانقها و النّفس بعد مشوقة
الیها و هل بعد العناق تدانی
می گوید دارم با او (معشوقه) معانقه می كنم و باز می بینم همین جور نفس به او اشتیاق دارد. مگر از معانقه نزدیكتر هم چیزی وجود دارد؟ ! می خواهد بگوید اگر دو جسم یكدیگر را به سوی هم می كشند دیگر حالا رسیده اند، وقتی كه [این امر] به غایتش رسیده است دیگر باید پایان بپذیرد.

و الثم فاها كی تزول حرارتی
فیزداد ما القی من الهیجان
می گوید لبهایش را می بوسم برای اینكه حرارتم زایل شود، می بینم افزایش پیدا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 506
می كند و هی زیادتر می شود. حال آن نتیجه ی فلسفی ای كه می خواهد بگیرد این است؛ می گوید:

كأنّ فؤادی لیس یشفی غلیله
سوی ان یری الرّوحان یتّحدان [1]
امكان ندارد كه این آتش درونی من فرو بخوابد مگر آنگاه كه دو روح با یكدیگر متّحد گردند.

پس این نظریّه، نظریّه ای است كه عشق را تقسیم می كند به عشق جسمانی و عشق نفسانی، یعنی به نوعی عشق قائل است كه هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است- یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشه ای در روح و فطرت انسان دارد- و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی با اطفاء شهوت خاتمه پیدا می كند، ولی این عشق در اینجاها پایان نمی پذیرد. این هم یك نظریّه.

ما عجالتاً نمی خواهیم در مقام آن بحثهای فلسفی و استدلالهایی كه فلاسفه كرده اند برای اثبات این گونه عشق- كه عشق افلاطونی هم نامیده می شود- برآییم، فقط قسمتهایی را كه بحثهای ساده است عرض می كنیم و آن این است:

قدر مسلّم این است كه بشر عشق را ستایش می كند، یعنی یك امر قابل ستایش می داند، در صورتی كه آنچه از مقوله ی شهوت است قابل ستایش نیست. مثلاً انسان شهوت خوردن یا میل به غذا- كه یك میل طبیعی است- دارد. آیا این میل از آن جهت كه یك میل طبیعی است هیچ قابلیّت تقدیس پیدا كرده؟ تا به حال شما دیده اید حتّی یك نفر در دنیا بیاید میلش به فلان غذا را ستایش كند؟ عشق هم تا آنجا كه به شهوت [جنسی ] مربوط باشد، مثل شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیّات دنیا را تقدیس عشق تشكیل می دهد. این از نظر روانكاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجّه است كه این [پدیده ] چیست؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 507

[1] . اسفار اربعه، ج /7ص 179.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است