در
کتابخانه
بازدید : 483341تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Collapse راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Expand پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
راه دیگر كه ساده تر است- گواینكه خود ابن سینا توضیح آن را نگفته است و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 199
دیگران بعد آمده اند گفته اند، شاید هم خواجه نصیر اولین كسی است كه این حرف را زده است- این است: ما به اینجا رسیدیم كه در دنیا علت و معلول وجود دارد. حتی «مادی» قبول می كند كه هر پدیده ای، بلكه هر چیزی كه شما در عالم می بینید معلول یك علت است، به زبان ابن سینا ممكن الوجودی است كه به واسطه ی علتی وجود پیدا كرده است. چیزی كه هست، مادی می گوید هر معلولی- كه شما اسمش را «ممكن الوجود» گذاشته اید- معلول یك علتی است كه آن هم مثل خودش ممكن الوجود و معلول علت دیگر است و. . . تا بی نهایت، یعنی تمام نظام هستی از مجموع ممكنات به وجود آمده، یعنی از مجموع اشیائی كه وجودشان از جای دیگری (علت آنها) به آنها رسیده است، علتشان بوده است كه به آنها وجود داده است.

با یك مقدمه ی ساده ای كه احتیاج به آن حرفها نداشته باشد، می شود این مسأله را فیصله داد و آن مقدمه ی ساده این است: شما در فلسفه ی امروز و در حرفهای مادیین زیاد می خوانید كه می گویند هر چیزی تا وجودش اجتناب ناپذیر نباشد وجود پیدا نمی كند، یعنی تا وجودش ضروری نشود وجود پیدا نمی كند. مثلا به شما می گویند گردش این صفحه را نگاه كنید، اگر این گردش الآن وجود دارد، ضرورت پیدا كرده است كه وجود پیدا كند، یعنی مجموع شرایط و علل به آن ضرورت بخشیده اند، كه این را می گویند «ضرورت بالغیر» ، منتها این ضرورتی است كه از ناحیه ی ذاتش نیست، علت به آن ضرورت داده، و این درست هم هست. ما می گوییم هر ممكنی ضروری است، هر ممكن الوجودی واجب الوجود است اما واجب الوجود بالغیر، یعنی هر ممكن الوجودی علتش به آن ضرورت بخشیده است. بنابراین وجوب وجود بالغیر با وجوب وجود بالذات اشتباه نشود. آن تقسیمی كه ما ذكر كردیم این بود كه اشیاء یا ممكن الوجود بالذات اند یا واجب الوجود بالذات، و البته ما گفتیم ممكن الوجود از ناحیه ی واجب الوجود بالذات، واجب بالغیر می شود، یعنی چون او واجب الوجود است و به این ضرورت می بخشد، این وجود پیدا می كند.

پس مادیین می گویند نظام عالم نظام ضرورت است، ما هم می گوییم نظام ضرورت است، منتها آنها می گویند دست روی هر چیزی كه بگذارید واجب بالغیر است، ما می گوییم این واجب بالغیرها یك جا منتهی می شود به یك واجب بالذات.

پس وجوب بالغیر را احدی انكار ندارد و قابل انكار هم نیست. ما آمدیم با آنها توافق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 200
كردیم و می گوییم این عالم، این هستها، این پدیده ها و این نظامی كه ما می بینیم، یك نظام صد در صد ضروری و قطعی است. شما كتابهای مادیین را كه بخوانید، می بینید كه پر است از این حرفها، كتابهای الهیون را هم كه بخوانید، می گویند: «حفّ الممكن بالضّرورتین» دو ضرورت دو طرف هر ممكنی را گرفته است.

ما این بحث را در مقاله ی هشتم اصول فلسفه [مطرح ] كرده ایم. فلسفه در این جهت اختلاف نظری ندارد كه نظام عالم نظام ضرورت است. حتی روی حسابهای فلسفی، این حرفی كه الآن از دهان من بیرون می آید، در عین اینكه در آن نظام اختیار كه ما می گوییم، اختیار به آن معنا در مقابل جبر هست، در عین حال ضرورت است، یعنی چه؟ یعنی اصلا محال بود كه این حرف، در این ساعت و در این لحظه، از دهان من بیرون نیاید. چرا؟ چون این حرف در این ساعت و در این لحظه كه از دهان من بیرون آمد یا آن پلك چشم شما كه تكان خورد، به موجب علتی بوده است، اگر آن علت نبود، محال بود كه پلك چشم شما تكان بخورد یا این حرف از دهان من بیرون بیاید، نه یك علت، بلكه مجموع عللی كه وجود پیدا كرده اند، به آن ضرورت بخشیده اند. چطور می شد كه این [حادثه ] واقع نشود؟ علت آن وجود پیدا نكند، و آن علت چرا وجود پیدا كرده؟ بازهم یك مجموع شرایط و عللی به آن ضرورت بخشیده است. می رویم سراغ آن علت اصلی، به آن هم یك مجموع عللی ضرورت بخشیده است. پس با اینكه موجودات عالم- به قول ما و آنها- همه ممكنات هستند، همه واجبات هستند اما واجبات بالغیر. هر واجبی اگر بگوییم چرا ضرورت پیدا كرد؟ می گوییم چون علتش به آن ضرورت بخشید.

سینوی ها می گویند اگر تمام نظام هستی از ممكنات تشكیل شود، این ضرورتی كه الآن قبول داریم نبود. این ضرورتی كه الآن تو هم قبول داری، به دلیل وجود واجب الوجود بالذات است، چون خدا در عالم هست، این نظام عالم نظام ضرورت است و اگر خدا یعنی واجب الوجود بالذاتی در عالم نباشد، نه مخلوق و موجودی هست و نه می تواند این موجود مخلوق ها ضروری باشند. چرا؟ برای اینكه وجود این موجود ممكن وقتی ضرورت پیدا می كند كه تمام راههای نیستی بر آن بسته باشد. مثلا اگر این موجود ممكن ده علت دارد، نه علت وجود داشته باشد و یكی وجود نداشته باشد، یك راه نیستی كه برایش باز باشد، آن موجود نیست.

پس اشیاء وقتی در دنیا ضرورت پیدا می كنند كه تمام راههای نیستی بر آنها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 201
بسته باشد. اینكه شما الآن می بینید كه این عالم هست و ضروری است [به این جهت است كه ] تمام راههای نیستی بر عالم بسته شده است. منتها شما می گویید این نظام همه ممكنات است، من می گویم این نظام منتهی می شود به یك واجب الوجود. از من و شما- هر دو- می پرسند این [موجود] چرا وجود پیدا كرده است و چرا ضرورت دارد كه وجود پیدا كند؟ می گوییم به حكم این علت؛ به حكم اینكه این علت وجود داشته، این هم بوده است؛ چون این علت وجود داشته، این هم ضرورت پیدا كرده است.

می بینیم این سؤال جواب پیدا كرد. می رویم سراغ این علت، این چرا وجود و ضرورت پیدا كرده است؟ می گویید چون این بود، این نمی توانست نباشد. می بینیم راست می گوید. سراغ این می رویم، باز شما می گویید چون این بود، این نمی توانست نباشد. می گوییم بله.

یك فرض دیگر در اینجا هست و آن این است: اگر من بگویم «الف» چرا وجود دارد؟ می گویید چون «ب» وجود دارد. می گفتم خوب، «ب» وجود پیدا نكند كه «الف» هم وجود پیدا نكند؛ این نباشد تا آن هم نباشد. می گفتید چون «ج» بود، «ب» هم نمی توانست نباشد. می گفتم نه آقا، «الف» نباشد به اینكه «ب» هم نباشد به اینكه «ج» هم نباشد. می گفتید وقتی «ج» بود، نمی توانست «ب» نباشد و وقتی «ب» بود، نمی توانست «الف» نباشد. یك دفعه می گوییم «سودا چنین خوش است كه یكجا كند كسی» ؛ می گویم آقا، چرا الف «هست» ؟ چرا الف «نیست» نیست تا اینكه نه «ب» باشد، نه «ج» باشد، نه «د» باشد. . . الی غیر النهایه؟ یعنی چرا اصلا بر عالم نیستی مطلق حكومت نمی كند؟ چه چیزی راه نیستی را بر جمیع عالم بسته است؟ یعنی نبودن این شی ء بالخصوص [منوط] به این است كه هیچ یك از علل آن نباشد؛ اگر این علل متكی به واجب الوجود بالذات باشند، این [شی ء] نمی تواند نباشد. چرا؟ چون اگر این [شی ء] نباشد باید [علت ] آن نباشد، [اگر علت ] آن نباشد باید [علت علت ] آن نباشد، [اگر علت علت ] آن نباشد باید [علت علت علت ] آن نباشد و. . . آخر كار اگر همه ی اینها بخواهند نباشند، باید چیزی نباشد كه عدم بر ذات او محال است (یعنی واجب الوجود بالذات) و چون محال است كه او نباشد، او باید باشد؛ او كه بود همه ی اینها هستند.

اما این نظام هر چه جلوتر می رود [می بینیم ] این [شی ء] در ذات خودش می تواند نباشد، این [شی ء] هم می تواند نباشد و. . . اگر اینها زبان داشته باشند و از هركدامشان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 202
بپرسید چرا هستی؟ می گوید من خودم كه نمی خواستم باشم، یكی دیگر مرا هست كرد؛ چون آن هست، من مجبورم باشم. به آن هم كه می گفتیم، می گفت من می توانستم نباشم ولی آن دیگری كه هست، من مجبورم كه باشم. ما تا وقتی این نظام را قطع كنیم و ببرّیم، هر جا كه از كمرگاهش بگیریم، جواب داریم. مثلا ما به این سه شی ء می گوییم چرا هستند؟ می گوید این بالا سر من هست، من نمی توانستم نباشم. اما اگر روی تمام این نظام یكجا دست بگذاریم، بگوییم چرا تمام آن یكجا «نیست» نیست و چه دلیلی دارد كه باید باشد؟ [بدون واجب الوجود بالذات جواب نداریم ] ؛ یعنی اگر تمام نظام عالم از ممكنات باشد (ممكن است باشد، ممكن است نباشد) ، پس چرا هست و چرا ضرورت دارد؟ هستی و ضرورت و جبری بودن این نظام و اینكه هر چیزی كه هست باید باشد و محال است كه نباشد [به این جهت است كه ] یك ضرورت وجود بالذاتی در عالم هست، واجب الوجود بالذاتی در عالم هست، و الاّ اگر تمام این نظام هستی، همه اشیائی است كه زبان حالشان در ذات خودشان این است كه می گویند من می توانم باشم می توانم نباشم، من كه هستم به حكم خودم نیستم و من كه ضرورت دارم به حكم خودم ضرورت ندارم، دیگری به من داده، دیگری هم [همین را] می گوید و. . . در این صورت برای این سؤال جواب پیدا نمی كنیم، می گوییم تو نباش به اینكه علتت هم نباشد به اینكه علت علتت هم نباشد، چرا تو «نیست» نیستی به اینكه نه علتت می بود و نه علت علتت و نه علت علت علتت و نه. . . ؟ چه محالی لازم می آمد؟ پس ممكن بود كه هیچ چیز نباشد؟ بله، ممكن بود هیچ چیز نباشد. پس چرا هست؟ بنابراین تمام نظام ممكنات حكم ممكن واحد را پیدا می كند كه باز متكی به واجب الوجود است.

اگر از این راه وارد شویم، احتیاجی نیست كه ما آن براهین مخصوص باب تسلسل را اثبات كنیم، بلكه همین كه گفتیم، با یكی از براهین باب تسلسل خیلی قریب المأخذ است، و حتی لزومی ندارد وارد آن مطلبی شویم كه قدری اثباتش مشكل است (كه علت و معلول باید با یكدیگر همزمان باشند) ، فقط همین مقدار كه وارد شویم، با یك محاسبه ی فلسفی درك می كنیم كه چون هستی و ضرورت در عالم هست، واجب الوجود بالذات در عالم هست و تمام این هستیها متكی به واجب الوجود بالذات اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 203
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است