در
کتابخانه
بازدید : 483292تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Collapse راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Expand پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اما آن راهی كه عرض كردیم راه سینوی است، یعنی راهی كه ابن سینا طی كرده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 196
است. ابن سینا برای اولین بار از راه مسأله ی «وجوب و امكان» - كه مسأله ای در فلسفه است- استفاده كرده است نه از راه حركت. راهی كه ابن سینا رفته است از راهی كه ارسطو رفته فلسفی تر است، یعنی بیشتر جنبه ی عقلانی و محاسباتی دارد. راه ارسطو یك سرش به طبیعیات بستگی دارد (كه مسأله ی حركت است) اما راهی كه ابن سینا رفته است چنین نیست.

ما دو مفهوم داریم كه در فلسفه مورد استعمال است ولی همه ی مردم آن را درك می كنند: هستی، نیستی. هستی و نیستی از بدیهی ترین مفهومهای دنیاست و احتیاجی نیست كه كسی بخواهد آنها را برای ما تعریف كند.

سه مفهوم دیگر هم داریم كه در همین ردیف است، نفس این سه مفهوم بدیهی است (یعنی تصورش احتیاج به تعریف ندارد) ، یكی «وجوب» یا ضرورت است، دیگری «امتناع» یا محال بودن است، سومی «امكان» است، یعنی نه واجب بودن و نه ممتنع بودن. اگر شما «الف» را موضوع قرار دهید و «ب» را صفت برای آن فرض كنید، می گویند «ب» برای «الف» حتما یكی از این سه حالت را دارد، شق چهارم ندارد: یا این صفت برای «الف» ضروری است، یعنی نمی شود این صفت را نداشته باشد، مثل اینكه شما می گویید مجموع سه زاویه ی مثلث نمی تواند مساوی با دو قائمه نباشد. یا این صفت برای «الف» محال است، درست نقطه ی مقابل [حالت اول ] ، یعنی اصلا نمی شود «الف» این صفت را داشته باشد، مثل اینكه فرضا مجموع سه زاویه ی مثلث صد و هشتاد و یك درجه باشد. و یا این صفت برای «الف» امكان دارد، یعنی نه ضرورت دارد كه این صفت را داشته باشد، نه ضرورت دارد كه این صفت را نداشته باشد (می تواند این صفت را داشته باشد، می تواند این صفت را نداشته باشد) ، مثل اغلب حالات طبیعی كه هر كسی دارد. مثلا آیا تعداد انسانهای داخل این اتاق باید ده نفر باشد؟ نه. محال است كه ده نفر باشد؟ نه. آیا هم می شود ده نفر باشد، هم می شود نباشد؟ بله، افراد انسانهایی كه اینجا می آیند، هم ممكن است ده نفر باشند و هم ممكن است ده نفر نباشند. یك مثال دیگر: نفس عدد 5 طاق است؟ فرد است؟ یعنی غیر قابل انقسام به متساویین است؟ بالضروره و بالوجوب. جفت بودن برایش امتناع دارد، اینكه قابل انقسام به متساویین باشد (مشروط بر اینكه واحدها را همان واحد بگیریم، نه اینكه یك واحد را به دو واحد تقسیم كنیم) [برای آن محال است ] . اما این شی ء كه به نام گردوست، می تواند پنج تا باشد، می تواند شش تا باشد، می تواند طاق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 197
باشد، می تواند جفت باشد.

اینها یك مفاهیم خیلی واضحی است كه نفس تصور آنها برای ما اشكالی ندارد.

هم هستی و نیستی، هم ضرورت و امتناع و امكان از چیزهایی است كه هیچ وقت بشر از خودش طرد نكرده و طرد هم نخواهد كرد، بلكه اساس تمام علوم بر پایه ی همین مفاهیم و معانی است. امروز كه شما می گویید «قوانین جبری» یا می گویید «اجتناب ناپذیر» ، این «اجتناب ناپذیر» همان ضرورت است. نقطه ی مقابل آن را هم می گویید «غیر ممكن» كه همان محال بودن است. اینكه این مفاهیم از كجا در ذهن بشر پیدا شده مسأله ای است، چون انسان «وجوب» را هیچ وقت با چشم نمی تواند ببیند، «امتناع» را هم با چشم نمی تواند ببیند و نه با هیچ حسی، اینها مفاهیم معقول هستند ولی محسوس نیستند.

حال كه ما این پنج مفهوم را دانستیم: وجود و عدم از یك طرف، و ضرورت و امكان و امتناع از طرف دیگر، حرف معروف ابن سینا این است، می گوید موجودات [یعنی ] آنهایی كه هستند، مسلّم محال نیستند، چون اگر محال بودند كه نبودند (بودنشان دلیل بر این است كه محال نیستند) . پس اینها كه هستند، یكی از دو شقّ دیگر را دارند: یا ممكن الوجودند یا واجب الوجود. آیا به حسب احتمال عقلی از این دو شق خارج اند؟ در اینكه در عالم اشیائی هست كه بحثی نیست. آنچه كه در عالم هست، مسلّم یا ممكن الوجود است یا واجب الوجود، چون ممتنع الوجود نمی تواند باشد. اینجا ما چشمهایمان را می بندیم و تمام هستی را زیر نظر می گیریم و نمی دانیم آنچه كه در عالم هست واجب الوجود است یا ممكن الوجود: اگر در میان آنچه كه در عالم هست، واجب الوجود هست (یك شق مطلب) فهو المطلوب، اگر نه، آنچه هست ممكن الوجود است. می گوید ممكن الوجود باید به واجب الوجود منتهی شود، اگر با آن ممكن واجب الوجود نباشد، ممكن الوجودی هم نیست، چرا؟ چون ممكن الوجود یعنی آن چیزی كه در ذاتش، هم می تواند باشد هم می تواند نباشد، پس خود ذاتش- به تعبیر امروزی- نسبت به هستی بی تفاوت است، چون اگر ما ذات او را در نظر بگیریم، هستی برایش نه ضرورت دارد نه امتناع (می تواند باشد، می تواند نباشد) . پس بودن او به حكم علتی است و آن علت است كه وجود را به او داده است و الاّ اگر وجود ذاتی او باشد، ممكن الوجود نمی شود، واجب الوجود است، همین قدر كه وجود برای او ذاتی نیست و شما فرض كردید كه او ممكن الوجود است (یعنی وجود داشتن برای او به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 198
اصطلاح یك امر عرضی است) پس علتی او را به وجود آورده است. فكر نمی كنم در این هم بحثی باشد. می گوید می رویم سراغ آن علت، آن علت یا «واجب» است یا «ممكن» : اگر «واجب» است، پس مطلوب ما كه «واجب الوجود در عالم هست» به دست آمد، اگر «ممكن» است، باز آن هم علت می خواهد. همین طور باز سراغ علت علت می رویم و. . . شما ممكن است بگویید بسیار خوب، همین طور بی نهایت برود جلو، كما اینكه اصلا فرضیات مادیین در عصر اخیر بر همین نظام علت و معلول است، می گویند این شی ء معلول است، معلول چیست؟ معلول علتی كه آن علت هم باز به نوبه ی خود معلول است. این معلول چیست؟ معلول یك شی ء دیگر كه آن باز علت است و معلول، الی غیر النهایه. نتیجه ی حرف مادیین این است كه نظام هستی از بی نهایت ممكن الوجودها تشكیل شده است.

ابن سینا می گوید محال است كه تمام نظام هستی از بی نهایت ممكن الوجودها تشكیل شده باشد. چرا محال است؟ محال بودن آن را از دو راه بیان كرده است: یكی از راه تسلسل كه می گوید نظام علت و معلول نمی تواند غیر متناهی باشد. علت و معلول با یكدیگر همزمان اند، یعنی این شی ء كه در اینجا وجود دارد اگر ممكن الوجود باشد، الآن باید یك علتی باشد كه نگهدارنده ی وجود و موجد آن باشد.

آنگاه آن علت هم اگر ممكن الوجود باشد، الآن باید علتی در زمان حاضر داشته باشد.

آن هم اگر ممكن الوجود باشد، باید علتی در زمان حاضر داشته باشد، و همین طور. . .

[در نتیجه ] باید الآن در آن واحد یك سلسله ی بی نهایت و غیر متناهی وجود داشته باشد و چون با براهینی كه در مبحث تسلسل [اقامه شده ] ثابت شده است كه تسلسل علتهای همزمان- نه علتهایی كه زمانا منفك از یكدیگر هستند- محال است، پس این هم محال است.

این راه بر دو مطلب مبتنی شد كه ما هر دو مطلب را نمی توانیم اینجا توضیح بدهیم: یكی اینكه باید ثابت كنیم علت هر معلولی باید با خودش همزمان باشد، دوم باید ثابت كنیم كه علتهای همزمان، غیر متناهی نمی توانند باشند كه همان مسأله ی تسلسل پیش می آید.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است