در
کتابخانه
بازدید : 483423تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
چند جلسه بحث شد درباره ی نظریّاتی كه عدّه ای با حساب جامعه شناسی مذهبی درباره ی منشأ گرایش انسان به دین و مذهب یا منشأ پیدایش دین و مذهب ابراز داشته اند. مخصوصاً با توجّه به تمام گفته های این آقایان چند چیز روشن می شود:

یكی این كه هر كه هر چه گفته است جز یك سلسله فرضیّه ها چیز دیگری نیست، یعنی هر یك از اینها از نظر علمی حدّ اكثر ارزش یك فرضیّه را دارد نه یك نظریّه كه یك فرضیّه ی اثبات شده است. فرق است میان فرضیّه و نظریّه. یك وقت انسان درباره ی چیزی یك فرض می كند، یعنی یك احتمال می دهد؛ این احتمال به عنوان یك طرح اوّلی است برای تحقیق تا بعد ببینیم كه دلایل، آن را تأیید می كند یا نمی كند. ولی نظریّه آن وقتی است كه دلایل هم آن را تأیید كرده است.

خود همین تعدّد و گوناگون بودن این فرضیّه ها دلیل بر این است كه اینها به صورت نظریّه نیامده است، و بعلاوه ما دیدیم كه هیچ كس دلیلی برای حرف خودش ذكر نكرده است. آن كسی كه می گوید انسان در ذات خودش دارای یك دوگانگی است: یك وجود عالی و متعالی دارد و یك وجود دانی، كم كم از وجود دانی خودش غافل می شود و آنچه را كه در خود دارد به غیر خود نسبت می دهد؛ به او می گوییم به چه دلیل؟ یك «فرضیّه» كه بیشتر نیست، بلكه دیدیم كه دلیل در جهت خلاف است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 600
اتّفاقاً یكی از دلایلی كه ما همیشه به آن استناد می كنیم این است كه مشتریهای دین یعنی گرایش پیداكنندگان به دین از چه گروههایی هستند؟ آیا مردمی كه به حسب طبع، ساختمان اوّلیّه، سرشت- اسمش را هر چه می خواهید بگذارید- نجیب و شریف هستند گرایش به دین پیدا می كنند، یا اغلب مردم نجیب و شریف، آنهایی كه در خود احساس شرافت می كنند، هیچ به طرف دین توجّه نمی كنند، فقط افرادی كه شرافتشان را باخته و فراموش كرده اند توجّه به دین پیدا می كنند؟ در عمل، ما می بینیم بعضی ایراد می گیرند- و ایراد هم خودش یك حرفی است- كه مؤمنهایی كه شما می بینید این قدر افراد پاكی هستند اینها را دین این جور پاك نساخته است، اینها اوّل پاك بوده اند بعد آمده اند به طرف دین. اگر كسی به این صورت ایراد بگیرد اندكی نزدیكتر است به قبول تا به آن صورت كه بگوید افرادی كه پاكی و شرافت و همه ی [خوبیهایی ] را كه دارند فراموش می كنند- چون آن را از دست می دهند- شرافتها را به یك امر دیگری به نام «خدا» نسبت می دهند. و لهذا ببینید نكات و ظرایف قرآن چگونه است:

یك مسأله ای مورد سؤال است؛ غالباً می گویند چرا قرآن مثلا می گوید: «ذلِكَ اَلْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ، هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» [1](و نظیر این در آیات قرآن زیاد است) هدایت است برای متّقیان. این جور سؤال می كنند كه در اینجا فرض بر این است كه اوّل، افراد متّقی هستند بعد قرآن متّقیها را هدایت می كند، و حال آنكه قرآن غیر متّقیها را متّقی می كند نه این كه متّقیها را هدایت می كند. یا در سوره ی مباركه ی یس می خوانیم:

یس، `وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَكِیمِ، `إِنَّكَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ، `عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، `تَنْزِیلَ اَلْعَزِیزِ اَلرَّحِیمِ، `لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ. . . إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اِتَّبَعَ اَلذِّكْرَ وَ خَشِیَ اَلرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ [2].
مقصودم آیه ی اخیر است.

این را جواب داده اند- در تفسیر المیزان هم خیال می كنم این مطلب هست- كه انسانها دارای دو گونه هدایت هستند: هدایت فطری و هدایت به اصطلاح اكتسابی، و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 601
قرآن می خواهد بگوید كه تا كسی چراغ هدایت فطری اش روشن نباشد هدایت اكتسابی برای او فایده ندارد. این در واقع همان مطلب است كه تا انسان انسانیّت فطری خودش را حفظ نكرده باشد [تعلیمات انبیاء برای او] فایده ندارد، یعنی تعلیمات انبیاء برای اشخاص مسخ شده و انسانیّت را از دست داده، مفید نیست (درست عكس حرف اینها) و تجربه و واقعیّت نیز همین را نشان می دهد. مثلاً برداشت من از سوره ی ماعون همین طور بوده: «أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یُكَذِّبُ بِالدِّینِ» دیدی آن كسی را كه دین را دروغ می پندارد؟ ابتدا به صورت تعجّب [سخن می گوید] كه انسان، انسان باشد و دین را دروغ بپندارد؟ ! و بعد مشخّصاتش را ذكر می كند كه این چون از انسانیّت خارج شده دین را تكذیب می كند: «فَذلِكَ اَلَّذِی یَدُعُّ اَلْیَتِیمَ» این همان كسی است كه یتیم را به شدّت از خود می راند؛ یعنی این امر شرط انسانیّت است و فطرت انسانیّت حكم می كند كه انسان نسبت به یتیم عاطفه داشته باشد. «وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ اَلْمِسْكِینِ» این كسی است كه برای اطعام مساكین و تغذیه كردن مردم گرسنه كوششی ندارد، حضّ و ترغیبی ندارد، تعاونی ندارد. یعنی این اوّل، انسانیّتش را از دست داده.

آدمی كه انسانیّت را از دست بدهد قهراً اسلامیّت را هم قبلاً از دست داده، یعنی دیگر یك انسان طبیعی نیست، یك انسان مسخ شده است.

باز از مطلب دور شدیم؛ خواستم عرض كنم كه می بینید حرفهای اینها صرفاً یك سلسله فرضیّه های بدون دلیل است، بلكه فرضیّه هایی است كه دلیل همیشه بر خلاف این فرضیّه هاست. شاید از همه موهوم تر همین فرضیّه ی ماركسیستهاست كه دین اختراع طبقه ی استثمارگر است. این هم هیچ دلیلی ندارد؛ واقعیّات تاریخ و واقعیّات حاضر، آن را كاملاً نفی می كند و دلیلها همه در جهت خلاف است.

حال ما می خواهیم ببینیم كه نظر قرآن درباره ی مبنا و منشأ دین چیست. یك وقت ما دین را به عنوان آنچه از ناحیه ی پیغمبران بر مردم عرضه می شود نگاه می كنیم؛ این معلوم است كه منشأش «وحی» است. ولی آیا همین وحی كه معارفی را به عنوان معارف دین عرضه می دارد و اخلاق و تربیتی را عرضه می دارد و قانون و مقرّراتی را عرضه می دارد و در مجموع، همین وحی كه یك راهی را برای فكر و برای عمل انسان عرضه می دارد، یك مبنا و ریشه ای هم در انسانها دارد؟ قطع نظر از تعلیم خاصّ قرآن این یك امری بر خلاف طبیعت دین نیست كه كسی بگوید دین فقط یك چیزی است كه خدا به وسیله ی وحی بر بشر عرضه داشته است ولی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 602
بشر قبل از این عرضه شدن، یك حالت بی تفاوتی راجع به دین و لادینی داشته است.

گفتیم كه در این صورت مثل بشر می شود مثل یك دیوار و مثل یك كاغذ سفید نسبت به خطوطی كه روی آن نقش بشود كه این كاغذ فقط یك حالت قابلیّت و امكان- به معنای یك حالت بی تفاوتی- در آن هست. برای این كاغذ امكان این هست كه چیزی رویش نوشته بشود یا چیزی رویش نوشته نشود، یعنی نسبت نوشته شدن و نوشته نشدن با كاغذ علی السّویّه است؛ آنچه كه نوشته می شود آیه ی قرآن باشد یا ضدّ قرآن، برای كاغذ علی السّویّه است. ممكن است كسی این جور بگوید كه بشر به حسب سرشت خودش صرفاً یك حالت امكان و یك حالت بی تفاوتی نسبت به دین دارد، فقط خدا پیغمبران را مبعوث فرمود و آنها آمدند دین را كه بشر یك حالت بی تفاوتی نسبت به آن داشت به او تعلیم دادند. اگر كسی چنین حرفی بزند نمی توان گفت منكر ادیان شده.

این خودش حرفی است.

ولی نظریّه ی دیگر این است كه نه، آنچه كه پیغمبران عرضه داشته اند نه چیزی است كه انسان نسبت به آن یك حالت بی تفاوتی و یك حالت تساوی داشته است، بلكه یك چیزی است كه اقتضای آن در سرشت و ذات انسان هست؛ یعنی طلب او، خواست او و جستجوی او در طبیعت و سرشت انسان هست. در این صورت حالت پیغمبران حالت باغبانی می شود كه گلی یا درختی را پرورش می دهد، كه در خود این درخت یا گل یك استعدادی یعنی یك طلبی برای یك شی ء خاص هست. اگر هسته ی زردآلو را در زمین می كارد، این جور نیست كه هسته ی زردآلو بی تفاوت باشد برای خرما شدن یا زردآلو شدن یا آلبالو شدن، اختیار با باغبان است كه بیاید آن را زردآلو بكند یا خرما و یا آلبالو!
در انسان نیز یك فطرتی- به معنای یك تقاضایی- وجود دارد. بعثت پیغمبران، پاسخگویی به تقاضایی است كه این تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه كه بشر به حسب سرشت خودش در جستجوی آن بوده است و خواهد بود، پیغمبران آن را بر او عرضه داشته اند و عرضه می دارند. این همان معنی فطرت است.

حال ببینیم كه در معارف اسلامی تصریحی یا اشاره ای به مسأله ی فطرت هست یا نیست؟ جای شك نیست كه در اسلام مسأله ی فطرت شدیداً مطرح است، منتها در تعبیر از فطرت، علما در استنباطشان ممكن است مختلف و متفاوت باشند، ولی در اصل این كه چیزی به نام فطرت، به نام فطرت دین، فطرت اسلامیّت، فطرت توحید- به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 603
نامهای مختلف گفته شده است- در سرشت انسان هست، میان علمای اسلامی اعمّ از شیعه و سنّی هیچ اختلافی نیست. حال مقداری از آن را فقط اشاره می كنم.

یكی از آنها همان آیه ی معروف فطرت است كه در سوره ی مباركه ی روم است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» چهره ی خودت را به سوی دین كن به شكل پایدار؛ [دین را] بپادار، یعنی پایدارش نگهدار، توجّه خودت را به آن سو كن حنیفا در حالی كه حنیف هستی، در حالی كه حق گرا و حقیقت گرا هستی [3]. «فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَیْها» بر تو باد این فطرت الهی (یعنی همین دین كه فطرت الهی است) ، این خلقت الهی [4]، این دین، این چگونگی خاص در آفرینش انسان كه خدای متعال همه ی انسانها را بر این چگونگی آفریده است «لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّهِ» تغییرپذیر نیست، جزء سرشت انسان است؛ تا انسان در عالم هست و تا انسان انسان است، انسانی كه متولّد بشود باز با این سرشت متولّد می شود؛ یعنی سرشت را نمی شود در انسانها عوض كرد و تغییر داد و تبدیل به چیز دیگر كرد «ذلِكَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ» [5] آن است دین راست و فوق العاده راست و مستقیم.

این آیه در كمال صراحت، دین را «فطرة اللّه» برای همه ی مردم می شناسد. اگر لازم باشد بعد بیشتر بحث می كنیم.

همچنین در سوره ی مباركه ی یس این طور می فرماید:

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا اَلشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ، `وَ أَنِ اُعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ `وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِیراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ. » [6]
سخن از یك عهد و پیمان است: ای بنی آدم، ای فرزندان آدم! (صحبت یك نفر و دو نفر، و یك امّت و دو امّت نیست) آیا من با شما پیمان نبستم؟ می گوید من و شما قبلاً با یكدیگر قرارداد و پیمان بستیم كه شیطان را پرستش نكنید. اینجا پرستش شیطان، شیطان پرستی به آن معنا نیست كه برویم در یك محراب، مجسّمه ی شیطان را بسازیم، بلكه همان تبعیّت از شیطان است. «وَ أَنِ اُعْبُدُونِی» ما با همدیگر پیمان بستیم كه شیطان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 604
را پرستش نكنید، من را پرستش كنید. «هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ» راه راست شما كه شما را به كمال و سعادتتان می رساند این است.

آیه ی دیگر، آن آیه ی معروفی است كه به «آیه ی ذر» معروف شده است:

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ `أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ اَلْمُبْطِلُونَ. » [7]
آیه ی عجیبی است. تفصیل آیه را بگذارید دو سه قسمت دیگر را بگویم بعد آیه را اندكی مفصّل تر تفسیر می كنم.

آیات دیگری هم در قرآن هست ولی شاید به این صراحت نباشد، اگر چه صراحت بعضی از آنها كمتر هم نیست، مثل آیه ی: «أَ فِی اَللّهِ شَكٌّ فاطِرِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ» [8] آیا در خدا شكّی هست، خدای خالق آسمانها و زمین؟ یعنی در رابطه ی انسان و خدا [9] مطلب به گونه ای است كه جای شكّ و تردید نیست، مسأله كأنّه استدلالی و نظری نیست كه كسی یك نظریّه را انتخاب كند، دیگری نظریّه ی دیگر را انتخاب كند، بلكه اگر مسأله به صورت صحیحش طرح شود احدی شك نمی كند؛ پس اگر كسی شك می كند مسأله را به صورت صحیح [طرح نكرده ] ، در غیر خدا شك كرده اسمش را گذاشته «خدا» ، و یا شك ندارد، عناد و جحود می ورزد. این آیه را هم ما می توانیم جزو آیات فطرت بدانیم.

آیه ی دیگری هست كه روی این آیه بحث بیشتری هست؛ آیه ای است كه مطلبی را به صورت رمز و سمبلیك ذكر كرده است: «إِنّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ عَلَی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» [10] ما آن امانت را (ولی قرآن نمی گوید آن امانت چه امانتی است) بر همه ی موجودات عرضه داشتیم:

آسمان، زمین، كوهها- مخصوصاً اشیاء خیلی بزرگ را نام برده است، در واقع یعنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 605
همه چیز- همه از پذیرش این امانت امتناع كردند، یك موجود قبول كرد كه این امانت را تحمّل كند و آن انسان بود. بعد می فرماید این انسان، ظلوم و جهول بود. روی این آیه خیلی بحث هست. حال این كه این آیه ناظر بر همین مسأله ی فطرت باشد یا نباشد [جای بحث است ] ، همین قدر خواستم اشاره كرده باشم.

آیات دیگری در قرآن است كه به آن صراحت نیست ولی البتّه بعضی از مفسّرین به این شكل تفسیر كرده اند، مثل آیه ای كه می فرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اَللّهُ» [11] یعنی اگر از این مردم، از این كافران، از این مشركان، بپرسید كه چه كسی آسمان و زمین را آفریده است می گویند «اللّه» .

این آیه را دو جور تفسیر می كنند: بعضی می گویند مقصود قرآن این است كه اینها اعتقادشان به خالقیّت الهی كامل است، یعنی اینها خدا را خالق می دانند و بتها را خالق و شریك در خالقیّت خدا نمی دانند، عیب كارشان این است كه با اینكه خدا را خالق مطلق می دانند مع ذلك در عبادت، غیر خالق را شریك خالق قرار می دهند. اگر این جور باشد این بیان همان اعتقاد متعارف و معمولی مشركین زمان پیغمبر است.

ولی بعضی می گویند قرآن می خواهد بگوید كه اینها الآن به حسب اعتقادات سخیف خودشان، برای خدا غیر خدا را شریك قرار می دهند حتّی در خالقیّت- البتّه نه اینكه اعتقاد به شریك دارند بلكه اصلاً فكری در این زمینه ندارند- ولی اگر شما از آنها بپرسید كه تو چه كسی را عبادت می كنی، ناچار می گوید «خالق» . بعد می گویید خالق كیست؟ آنگاه فطرتش جواب می دهد: «اللّه» .

این آیات را هم گفته اند، ولی ما فعلاً به این آیاتی كه ذو وجهین است كاری نداریم.

سه جمله برایتان نقل می كنم، یك جمله از حضرت رسول، یك جمله از نهج البلاغه و یك جمله از صحیفه ی سجّادیّه. البتّه اینها را برای نمونه ذكر می كنم و الاّ در باب فطرت، ما بیش از اینها حدیث و روایت داریم. جمله ای كه از رسول اكرم رسیده است این حدیث معروف است [12]: «كلّ مولود یولد علی الفطرة فابواه یهوّدانه او ینصّرانه او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 606
یمجّسانه» [13]
هر مولودی كه متولّد می شود، بر فطرت الهی، بر فطرت اسلامی به دنیا می آید، پدران و مادران [14] هستند كه اینها را تغییر می دهند، اگر یهودی هستند یهودی اش می كنند، نصرانی هستند نصرانی اش می كنند، مجوسی هستند مجوسی اش می كنند، هر كه هر گروهی هست آن گروهی اش می كند.

این حدیث، در احادیث اهل تسنّن در صحیح بخاری است و در شیعه در كافی است. البتّه من قبلاً آن را در بحار دیده بودم ولی احادیثی كه در بحار نقل شده بود، تقریباً می توان گفت همه از مآخذ اهل تسنّن بود، و من یك وقتی فكر می كردم این حدیث را شیعه در كتب معتبرش نقل نكرده چون بحار هم كه نقل می كرد از كتاب غوالی اللئالی ابن أبی مهور احسائی نقل می كرد كه آن، كتاب چندان معتبری در حدیث نیست، ولی بعد در تفسیر المیزان دیدم كه از كافی هم نقل كرده اند. من الآن یادم نیست كه خودم در كافی دیده باشم ولی تفسیر المیزان از كافی نقل می كند در ذیل همان آیه ی «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» .

این حدیث در نقل اهل تسنّن یك ذیلی هم دارد، می گویند پیغمبر بعد [از آنكه این جمله را فرمود] یك مثالی ذكر كرد- این مثال هم جالب است- فرمود: آیا هیچ تا به حال یك گوسفند را دیده اید كه از مادر متولّد بشود و گوشش بریده باشد؟ ! یا گوسفند از مادر با گوش سالم به دنیا می آید، بعد انسانها گوش حیوان را می برند. مثال می زند فطرت اسلامیّه را به همان گوش سالم كه مقتضای سرشت و طبیعت انسان است، و غیر اسلام را به گوش بریده كه یك عامل خارجی می آید چاقویی را بر می دارد و گوش حیوان را می برد. این یك حدیث.

آنكه در نهج البلاغه(خطبه ی اول) است این است: بعد از آنكه خلقت عالم و آدم را اشاره می فرماید، نوبت مسأله ی بعث رسل می رسد و می فرماید: «فبعث فیهم رسله» خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود «و واتر الیهم انبیاءه» انبیای خودش را یكی بعد از دیگری فرستاد- یعنی به یكی قناعت نكرد، پشت سر هم فرستاد- كه هر كدام آمدند و تأیید و تأكید قبلی را كردند، چرا؟ «لیستأدوهم میثاق فطرته و یذكّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 607
می فرماید خدا پیامبران را یكی بعد از دیگری فرستاد [15] «لیستأدوهم میثاق فطرته» آمدند از مردم بخواهند وفای به پیمانی را كه در فطرتشان هست، آمدند به انسان بگویند ای انسان! تو در آن عمق فطرتت با خدای خودت پیمانی بسته ای، ما آمده ایم وفای به آن پیمان را بخواهیم؛ یعنی ابتدا به ساكن نیست، یك چیزی كه وجود دارد آمده اند آن را به اصطلاح به فعلیّت برسانند؛ مثل این كه یك وقت شما می آیید از افرادی برای كاری قول بگیرید، و یك وقت قولش را قبلاً شما یا كس دیگر گرفته است، شما می آیید و می گویید آن موضوعی كه قولش را داده اید آمده ایم كه عمل بكنید. امیر المؤمنین می فرماید پیغمبران آمده اند ادای میثاقی را كه در فطرت هست از مردم بخواهند «و یذكّروهم منسیّ نعمته» نعمتهای خدا را كه مورد غفلت و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند (یعنی به عنوان مذكّر و یادآور آمده اند) ، بشر را توجّه بدهند به چیزی كه از آن غافل است؛ یعنی آمده اند كه مذكّر باشند نه معلّم. البتّه پیغمبران معلّم هم هستند؛ می بینید در قرآن پیغمبر، هم به عنوان مذكّر یاد شده و هم به عنوان معلّم. در آنچه كه مربوط به فطرت مردم است پیغمبر عنوان «مذكّر» (یادآوری كننده) دارد.

«و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ» پیغمبران همچنین آمده اند كه در حالی كه مذكر مردم هستند و مردم را تبلیغ می كنند و رسالت خودشان را به مردم ابلاغ می كنند، به این وسیله بر مردم احتجاج كنند، یعنی بر مردم اتمام حجّت كنند، دلیل برای مردم بیاورند، مردم را اقناع كنند و عذر را از مردم قطع كنند.

تعبیر بعدی از همه ی اینها عمیق تر است: «و یثیروا لهم دفائن العقول» . «دفائن» یعنی گنجینه ها، دفینه ها، گنجها. می دانید در قدیم گنج را در زیر زمین دفن می كردند، نه برای این كه مثلاً فاسد نشود، بلكه برای این كه كسی از آن اطّلاع پیدا نكند. قهراً رویش را خاك می پاشیدند كه كسی نمی فهمید اینجا گنج است، شخص از روی آن رد می شد و نمی دانست كه زیر پای او گنجی وجود دارد. پیغمبران آمدند مردم را آگاه كنند كه در عمق روح شما، در اعماق عقلهای شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد، خودتان غافلید؛ آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجّه بشود كه عجب! اینهمه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبر بودیم؟ !
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 608
سالها دل طلب جام جم از ما می كرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می كرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می كرد
از این جهت است كه در قرآن، ما به دو گونه آیات بر می خوریم: آیات آفاقی و آیات انفسی. آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است: خلقت انسانهای دیگر، آسمان، زمین، ستارگان، كوه، دریا، گیاه، حیوان و. . . ؛ ولی آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد؛ و قرآن برای آیات انفسی اهمّیّت بیشتری از آیات آفاقی قائل است، و این اصطلاح «آفاق و انفس» هم از خود قرآن گرفته شده است كه فرموده: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی اَلْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ» [16] و- چنانكه گفتیم- «آفاق و انفس» كه بعد در اصطلاح علمای اسلامی آمد از قرآن اقتباس شده است.

ببینید [اسلام ] تا كجا برای انسان اصالت قائل شده است كه برای او یك ضمیر باطن فطری قائل است: «وَ یُثیروا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقولِ*وَ فِی اَلْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ `وَ فِی أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» [و در زمین نشانه هایی برای یقین كنندگان است ] و در خود شما، آیا نمی بینید؟ و چرا نمی بینید؟ این هم جمله ی نهج البلاغه. جمله ای در صحیفه ی سجّادیّه است. این جمله هم اتّفاقاً در اوّلین دعای صحیفه ی سجّادیّه است كه دعایی است كه با حمد و ثنای الهی شروع می شود و همه ی آن دعای حمد است. در همان اوایل این دعا این چند جمله آمده است: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا» ابداع كرد با قدرت خود، خلق و آفرینش را، ابداع كردنی. گفتیم «ابداع» یعنی خلقتی نه از روی یك مثال و تقلید، كه عرض كردیم بشر هم در عالم خودش و در حدّ خودش نوعی آفرینندگی دارد ولی آفرینندگی بشر، گرچه اسمش را «ابداع» بگذاریم، باز از روی یك مثال (طبیعت و خلقت) است، امّا خداوند متعال كه خالق عالم است، قبل از او چیزی نبوده كه از روی یك نقشه خلق بكند. «و اخترعهم علی مشیّته اختراعا» آنها را بر طبق مشیّت خودش اختراع كرد اختراع كردنی. «اختراع» نیز همان معنای «ابداع» را می رساند یعنی [فقط] از ناحیه ی خداوند، اختراع است، چنانكه مثلاً ضبط صوت را یك كسی ابتدا- می گوییم- اختراع كرده، بعد دیگران هر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 609
چه می آیند می سازند دیگر عمل اینها «اختراع» شمرده نمی شود.

«ثمّ سلك بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبّته» بعد كه اینها را آفرید، اینان را راه برد [17] و به راه انداخت در طریق اراده ی خودش. به قرینه ی بعدی معنایش این است: در طریق این كه خلق، او را اراده كند (نه در طریقی كه او اراده كرده است) ، در راهی كه او را می خواهند، آنها را به راه انداخت و به حركت در آورد. جمله ی بعد مطلب را بیشتر روشن می كند: «و بعثهم فی سبیل محبّته» خلق را در راه محبّت خودش برانگیخت (خیلی جمله ی عجیبی است) یعنی اصلاً تمام این حركتها و جنبشهای خلق، چه خودشان بفهمند و چه خودشان نفهمند، در طریق محبّت خداست. در مسأله ی «عشق» یك بحثهایی طرح كردیم، [گفتیم ] حتّی آن كسی هم كه غیر خدا را می جوید، محرّك اصلی اش جستجوی خداست، اشتباه مصداق كرده. حال، كلمه ی «خالق» كه در ابتدای این جمله بود: «ابتدع بقدرته الخلق» ممكن است مقصود از آن، مطلق خلق و آفرینش باشد كه قهراً شامل انسان هم می شود. در این صورت معنای جمله این است كه تمام دار وجود در طریق محبّت الهی در حركت است؛ آن گیاه هم كه حركت می كند جز عشق او چیزی در سر ندارد، آن سنگ هم كه می گوییم با قوّه ی جاذبه حركت می كند در واقع غیر از این كه ذات حق را جستجو می كند و محبّت او در ذات او هست چیز دیگری نیست. آنگاه آیاتی مثل «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» [18]* «أَ فَغَیْرَ دِینِ اَللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ» [19]* «وَ لِلّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ» [20](یا ما فی السّماوات و الأرض كه آیات مختلف و متعدّد است) * «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ ما فِی اَلْأَرْضِ» [21] [معنای عامتری پیدا می كند] ، دامنه خیلی وسیع می شود، یعنی قرآن یك جهان بینی وسیع عجیبی به ما می دهد. شعرای عارف مسلك در این زمینه زیاد گفته اند، مثل آن شعرهای معروفی كه ظاهرا از نظامی است:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 610
خبر داری كه سیّاحان افلاك
چرا گردند گرد مركز خاك
چه می خواهند از این منزل بریدن
كه می جویند از این محمل كشیدن
در این محرابگه معبودشان كیست
از این آمد شدن مقصودشان چیست
بعد می گوید:

همه هستند سرگردان چو پرگار
پدیدآرنده ی خود را طلبكار
همین حقیقت [را می گوید. ] همچنین آن شعر معروف در آن غزل معروف حافظ كه با این بیت شروع می شود:

ما در این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
بعد می گوید:

رهرو منزل عشقیم ز سر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم
راز آفرینش محبّت است. (غزل بسیار خوبی است) .

آبرو می رود ای ابر خطاشوی ببار
كه به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ در این زمینه زیاد دارد، یكی و دوتا نیست، غزلی از او را كه اندكی روشن تر است ذكر می كنم:

روشن از پرتوی رویت نظری نیست كه نیست [22]
منّت خاك درت بر بصری نیست كه نیست [23]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 611
ناظر روی تو صاحب نظران اند آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست كه نیست
گروهی صاحب نظر، آنها هستند كه تو را می بینند و می فهمند كه می بینند، و گروه دیگر آنهایی هستند كه می بینند و خودشان نمی فهمند كه دارند می بینند.

مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست كه نیست
حاجی سبزواری صاحب كتاب منظومه، حكیم و فیلسوف و عارف و فوق العاده مرد متّقی با حالی است و گرچه شهرتش به علمش است ولی مقام عملش از مقام علمش بالاتر است، شعر هم می گفته، هم به فارسی و هم به عربی، البتّه شاعر درجه اوّل نیست ولی شعرهای خوب هم زیاد دارد. بعضی شعرهایش واقعاً عالی است.

همین غزل حافظ را او استقبال كرده. یكی دو تا شعر در آن هست كه تقریبا همردیف شعرهای حافظ شده و خیلی هم شهرت پیدا كرده، می گوید:

شورش عشق تو در هیچ سری نیست كه نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست كه نیست
(همان حرف حافظ را با این عبارت می گوید) .

نیست یك مرغ دلی كش نفكندی به قفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست كه نیست
نه همین از غم او سینه ی ما صد چاك است
داغ او لاله صفت بر جگری نیست كه نیست
شعر خیلی معروفش كه بیت الغزل آن است این است:

موسی ای نیست كه دعوی انا الحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست كه نیست
چشم ما دیده ی خفّاش بود ورنه تو را
پرتو حسن به دیوار و دری نیست كه نیست
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 612
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار» [24]
برش از عالم معنا خبری نیست كه نیست
به هر حال این جمله ی صحیفه ی سجّادیّه هم جمله ی فوق العاده عجیب و پرمغز و پرمعنایی است. حال اگر ما در جمله ی «ابتدع بقدرته الخلق. . . » ، «خلق» را به معنای مطلق آفرینش بگیریم [این جملات ] یك فلسفه ی عمومی برای كلّ آفرینش است كه شامل انسان هم هست، و اگر «خلق» را مخصوص انسانها بدانیم بدیهی است كه بازهم شامل انسانها می شود. اینها یك چیزهایی بود كه من به طور نمونه خواستم عرض كنم كه اینها در مدارك اسلامی هست.

حال مطلبی را مقدّمتاً عرض می كنم و بعد به شرح آیات (آیه ی فطرت و آیه ی ذر) می پردازم.

در باب فطرت، دو نوع فطرت می توانیم داشته باشیم كه اینها با یكدیگر مانعة الجمع نیستند و بلكه با همدیگر هستند: یكی فطرت ادراكی و دیگر فطرت احساسی (احساس به همان معنایی كه ما جمع می بندیم و «احساسات» می گوییم) .

فطرت ادراكی معنایش این است كه دین یا خصوص توحید- كه در این باره در بحث «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» [25] بحث خواهیم كرد- از نظر ادراكی یعنی از نظر فكری برای بشر فطری است؛ یعنی یك فكری است كه عقل انسان بالفطره آن را می پذیرد و برای پذیرفتنش نیاز به تعلیم و تعلّم و مدرسه نیست، [و به طور كلّی ] هر چه را كه ما از نظر ادراك بگوییم «فطری» ، معنایش این است كه یا دلیل نمی خواهد و بدیهی اوّلی است و یا از قضایایی است كه اگر هم دلیل می خواهد دلیلش همیشه همراهش هست، «قضایا قیاساتها معها» است؛ چون دلیلش همیشه همراهش هست بازهم نیازی به این كه معلّمی در مدرسه آن را به انسان آموخته باشد نیست. این را ما می گوییم ادراك فطری، كه مربوط به عالم فكر و ادراك و عقل می شود. حال برای این، باز نمونه ای از حدیث بیاورم.

حدیثی است در تفسیر صافی از امام عسكری (علیه السّلام) ؛ حدیث بسیار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 613
مفصّلی است؛ گرچه سند آن چندان معتبر نیست ولی مضامین حدیث مضامینی است كه شیخ انصاری می گوید از مضامین این حدیث علائم صحّت نمودار است؛ خیلی جالب هم هست؛ در ذیل آیه ی «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ اَلْكِتابَ إِلاّ أَمانِیَّ» [26] است. قرآن توده ی بی سواد یهودی را انتقاد می كند، یعنی علاوه بر انتقاد از احبار و علمایشان، می فرماید: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ اَلْكِتابَ إِلاّ أَمانِیَّ» گروهی از اینها هم یك مردم امّی بی سوادی هستند كه از توراتشان جز یك سلسله آرزوها و خیالات خبری ندارند (مثل توده ی مسلمان امروز) ، همین قدر می داند كه یك توراتی هست، امّا اگر بپرسید محتوای تورات چیست؟ هیچ چیز نمی داند؛ شاید یك چیزهایی را خیال بكند در تورات است كه در تورات نیست، و چیزهایی را كه در تورات هست او خبر ندارد كه وجود دارد.

این قدر بی اطّلاع است. حدیث چنین است:

شخصی از امام صادق (علیه السّلام) سؤال كرد كه توده ی عوام چه تقصیری دارند؟ خود قرآن قبول می كند كه اینها مردم جاهل و بی معرفتی بوده اند، هر چه بر سر اینها آوردند علما آوردند، پس همه ی نكوهشها باید متوجّه علما باشد، مردم عوام كه عذری ندارند، اینها باید معذور عند الله باشند، چرا قرآن از اینها انتقاد می كند؟ امام آنجا یك بحث مفصّلی می فرمایند كه من در یكی از سخنرانیهایی كه در آن انجمن ماهانه ی دینی در حدود پانزده سال پیش می كردیم [27] قسمتهای زیادی از این حدیث را آوردم. امام در آنجا یك بحث بسیار عالی را طرح می كند، علما را تقسیم می كند كه چگونه هستند و چگونه نیستند و علمای سوء چنین اند و علمای غیر سوء چنین، علمایی كه بد از كار درمی آیند ضررشان بر اسلام از لشكر یزید بن معاویه بر حسین بن علی (علیه السّلام) بیشتر است و. . .

غرض این كه می رسد به اینجا: و امّا توده ی عوام. امام می فرماید: نه، چنین نیست.

یك مسائلی هست كه اینها درس خواندن نمی خواهد كه بگوییم چون درسش را نخوانده اند پس معذورند. در برخی مسائل، عوام معذورند، مسائلی است كه باید درسش را بخوانند، درسش را نخوانده اند، دیگران مانع شده اند درس بخوانند، اینها قهراً معذورند؛ ولی یك مسائلی هست كه درس خواندن نمی خواهد، انسان اضطراراً به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 614
حكم معارف فطری، قلب خودش آن را می فهمد. بعد مثال ذكر می كند، چه مثال عالی ای! می فرماید عوام یهود علمای خود را می دیدند كه به اینها دستور تقوا و پاكی می دهند، دستور ربا نخوردن و سحت نخوردن می دهند ولی خودشان عمل نمی كنند، ضدّش را عمل می كنند. به چشم خودشان می دیدند. بعد امام می فرماید: «و قد اضطرّوا بمعارف قلوبهم» [28] انسان اضطراراً و جبراً به حكم معارف سرشتی قلبی خودش این را می فهمد كه اگر كسی دستوری داد و خودش بر ضدّش عمل كرد به حرف او نباید اعتماد كرد و باید او را طرد كرد. این دیگر درس خواندن نمی خواهد كه در كدام دانشگاه این را به مردم آموخته اند كه اگر دیدید عالمی به شما دستور تقوا می دهد ولی خودش تقوا ندارد از او پیروی نكنید. این دیگر دانشگاه دیدن و مدرسه دیدن نمی خواهد. فطرت هر كسی این مقدار را می فهمد.

اینها را ما می گوییم «ادراكهای اوّلیّه ی فطری» كه اگر هیچ كسی هم به انسان یاد ندهد، انسان بالفطره این مقدار را می فهمد.

پس فطرت، یكی به معنای فطرت ادراكی است، كه به این معنا «دین فطری است» یا بگوییم «توحید فطری است» یعنی از نظر ادراكی فطری است. دوم فطرت احساسی است، یعنی توجّه به خدا و حتّی توجّه به دستورهای دین [به گونه ای است كه ] احساسات انسان، انسان را به سوی خدا و به سوی دین می كشاند. این، دو مطلب است. یك وقت می گوییم انسان بالفطره خدا را می فهمد، و یك وقت می گوییم انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و كشش دارد و جذب می شود.

حال باید ببینیم آنچه در قرآن، نهج البلاغه، صحیفه ی سجّادیّه و كلمات ائمّه ی اطهار در باب فطری بودن دین به طور كلّی یا توحید آمده است، آیا مقصود این است كه دین و توحید از نظر ادراكی فطری هستند یعنی یك ادراك فطری در انسان هستند، یا مقصود این است كه اینها یك گرایش فطری و یك كشش فطری در انسان هستند؟ یا هر دو؟ از جلسه ی آینده كه ما ان شاء اللّه درباره ی آیات بحث می كنیم، و باز به تفصیل بیشتر قهراً شاید به همین جمله ها هم برگردیم، این موضوع را بحث می كنیم كه آیا این كه «دین یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 615
توحید- كه خود این هم باز قابل بحث است: دین به طور كلّی یا خصوص توحید كه اصل اصول دین است- فطری است» یعنی دین یا توحید یك ادراك فطری در بشر است یا یك احساس و گرایش فطری در بشر است؟ [29].


[1] . بقره/2.
[2] . یس/1- 11.
[3] . گفتیم شاید نزدیكترین ترجمه به معنای «حنیف» همان «حق گرا» است.
[4] . گفتیم فطرت یعنی نوع خاص از خلقت.
[5] . روم/30.
[6] . یس/60- 62.
[7] . اعراف/172 و 173.
[8] . ابراهیم/10.
[9] . چون مسأله، مسأله ی خداست، شك كننده انسان است.
[10] . احزاب/72.
[11] . لقمان/25.
[12] . این حدیث را بیشتر، اهل تسنّن روایت كرده اند ولی شیعه هم روایت كرده است؛ آنها متعدّد روایت كرده اند، در شیعه من یك جا بیشتر برخورد نكردم.
[13] . صحیح بخاری، كتاب الجنائز، ابواب 80 و 93.
[14] . معلوم است كه اینها به عنوان نمونه ی عوامل خارجی ذكر شده اند.
[15] . اینجاست همان دو نظریّه ای كه گفتیم: آیا پیغمبران آمدند برای این كه یك چیزی را ابتدا به ساكن به مردم بدهند، یا آمدند چیزی را كه پیمانش در سرشت انسانها بود از مردم بخواهند؟ .
[16] . فصّلت/53.
[17] . «سلك» سلوك كردن و راه رفتن است. «سلك» وقتی با «بـ» (باء تعدیه) ذكر می شود یعنی راه بردن.
[18] . اسراء/44.
[19] . آل عمران/83.
[20] . رعد/15.
[21] . حشر/1 و صف/1.
[22] . می خواهد بگوید هیچ كس نیست- حتّی آنكه منكر است- كه نظر او از پرتو روی تو روشن نباشد، منتها خودش نمی داند و نمی فهمد.
[23] . همان را تأكید می كند با این عبارت.
[24] . «اسرار» تخلّص اوست.
[25] . روم/30.
[26] . بقره/78.
[27] . [این سخنرانی در كتاب ده گفتار تحت عنوان «اصل اجتهاد در اسلام» درج شده است. ]
[28] . تفسیر صافی، ص 36، ذیل آیه ی 78 بقره.
[29] . [چنانكه از كلام استاد پیداست، بحث فطرت- خصوصاً بحث درباره ی آیات قرآن- همچنان ادامه داشته است ولی ظاهراً این جلسات در همین جا به پایان رسیده و ادامه نیافته است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است