در
کتابخانه
بازدید : 50400تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
علم چگونه و در چه حدودی به ما نسبت به جهان، شناخت و بینش می دهد؟ آیا علم بدون استمداد از فلسفه و مستقلّ از فلسفه قادر است آنچه را قبلاً «جهان بینی» نامیدیم به ما ارزانی دارد؟ علم یعنی تحقیق درباره ی موضوعاتی خاص از قبیل اجسام بیجان، گیاه، حیوان، تن انسان، روان انسان، جامعه و غیره. علم مبتنی بر سه چیز است: بررسی جزئیات، فرضیّه و آزمون.

یك عالم كه در جستجوی قوانین حاكم بر یك پدیده است، اوّل به بررسی و مشاهده ی موارد جزئی می پردازد. پس از مرحله ی بررسی و مطالعه و مشاهده ی موارد جزئی، فرضیّه ای در ذهن او نقش می بندد و سپس آن را در عمل، مورد آزمایش قرار می دهد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 28
اگر آزمایش آن را تأیید كرد، به صورت یك اصل، یك قانون به ثبوت رسیده مورد قبول واقع می شود و تا فرضیّه ای كامل تر و جامع تر كه با آزمونهای بیشتری تأیید شود پیدا نشود، آن اصل علمی به قوّت اعتبار خود باقی است، به محض تأیید شدن فرضیّه ی جامع تر، جای خود را به او می دهد. علم به این طریق به شناخت علّتها و سببها و شناخت معلولها و اثرها می پردازد، با آزمایش عملی علّت چیزی و یا معلول و اثر چیزی را كشف می كند و آنگاه به سراغ علّت علّت یا معلول معلول می رود.

كار علم از آن جهت كه بر آزمون عملی مبتنی است مزایایی دارد و نارساییهایی.

بزرگترین مزیّت شناخت علمی این است كه دقیق و جزئی و مشخّص است.

علم با بررسیها و فرضیّه ها و آزمونهای خود قادر است درباره ی كوچكترین پدیده ی طبیعت هزاران آگاهی به انسان بدهد؛ از یك برگ درخت دفتری از معرفت بسازد.

دیگر اینكه چون قوانین حاكم بر یك موجود خاص را به دست می دهد، راه تسلّط و تصرّف بشر در آن موجود را به او می نمایاند و از این راه صنعت و تكنیك را به وجود می آورد.

امّا شناخت علمی به موازات اینكه دقیق و مشخّص و توانایی بخش است، دایره اش محدود است، از حدود موضوع خاص تجاوز نمی كند و در شناخت آن موضوع كه از طریق شناخت علّتها و سببها و یا معلولها و اثرها صورت می گیرد، تا حدّ معیّنی پیش می رود و به «نمی دانم» می رسد. جهتش واضح است: می خواهیم «الف» را از طریق علمی بشناسیم، علّتش را یا معلولش را و یا رابطه اش را با محیطش و یا سرگذشتش و تحوّلاتی كه بر او رخ داده به دست می آوریم و به سراغ علّت علّت و معلول معلول و محیط وسیع تر و سرگذشت دورتر می رویم و همه را فرضاً از طریق بررسی و فرضیّه و آزمون به مرحله ی قانون علمی می رسانیم؛ باز سلسله ی بی پایان علّتها و معلولها و وسعت بی انتهای مكان و كشش لا یتناهی زمان به صورت اقیانوسهایی از مجهولات در برابر ما مجسّم می شود. شناخت علمی مانند نورافكنی قوی است در یك ظلمت یلدایی كه محدوده ی معیّنی را روشن می كند و خوب هم روشن می كند در حدّی كه سوزن خود را هم در پرتو آن نور افكن قوی پیدا می كنیم؛ امّا همیشه فضای محدودی به این وسیله روشن است و هر چه پیش می رویم و تاریكیهایی را تبدیل به روشنی می كنیم، همچنان فضای مجهول ظلمانی در برابر ما خودنمایی می كند.

از نظر شناخت علمی، جهان كهنه كتابی است كه اوّل و آخر آن افتاده است؛ نه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 29
اوّلش معلوم است و نه آخرش، نه مؤلّفش شناخته است و نه غرض و هدف مؤلّف معلوم است. جهان شناسی علمی جزءشناسی است نه كل شناسی؛ جزءشناسی ای كه هرگز به شناخت كلّ و مجموع نائل نمی شود.

جهان شناسی علمی به حكم اینكه جزءشناسی است نه كل شناسی، از ارائه ی قیافه و چهره ی كلّ جهان ناتوان است. كلّ جهان را از روی جزء قیاس گرفتن، فیل شناسی مردمی را به یاد می آورد كه در تاریكی شب فیل را لمس می كردند و از طریق لامسه می خواستند شكل فیل را بیان كنند: آنكه گوش فیل را لمس كرده بود مدّعی بود كه فیل به شكل بادبزن است، آنكه پای فیل را لمس كرده بود آن را در شكل یك ستون معرّفی می كرد، آنكه خرطوم فیل زیر دستش آمده بود می گفت فیل عیناً به شكل ناودان است و آن كه دست به پشت فیل مالیده بود حتم داشت كه فیل به شكل یك تخت است.

انسان به شناختهایی بیش از شناختهایی كه علوم، به معنی دقیق كلمه، به ما می دهند نیازمند است از قبیل اینكه: جهان از كجا آمده و به كجا می رود؟ ما در چه نقطه و چه موضعی از جهان هستیم؟ آیا بر جهان سنّتهای ضروری و لا یتغیّر حاكم است؟ آیا موجود معدوم می شود؟ آیا معدوم موجود می شود (به مفهوم فلسفی این دو مسأله) ؟ آیا اعاده ی معدوم ممكن است یا محال؟ آیا به راستی وحدت حاكم است یا كثرت؟ آیا جهان تقسیم می شود به دو بخش مادّی و غیر مادّی؟ آیا جهان هدایت شده است یا كور و بی هدف؟ آیا جهان با انسان در حال دادوستد است: نیكی را نیكی و بدی را بدی پاسخ می دهد یا بی تفاوت است؟ آیا پس از این زندگی فانی زندگی جاوید است؟ و از این قبیل مسائل- كه قبلاً هم نمونه هایی از اینها یاد كردیم- و هیچ كدام از این مسائل ماهیّت علمی ندارد؛ یعنی علم پاسخی ندارد كه به اینها بدهد و در همه ی اینها به «نمی دانم» می رسد، و همینها هستند كه به چهره و قیافه ی جهان شكل می بخشند.

نارسایی دیگر شناخت علمی كه از نارسایی بالا نتیجه می شود این است كه در جهت دادن به ما در زندگی تأثیری ندارد. شناخت علمی قادر نیست به ما الهام ببخشد كه چه راه و روشی «باید» در زندگی انتخاب كنیم. یعنی علم ما را (تاحدودی) به آنچه هست آگاه می سازد بدون آنكه درباره ی آنچه «باید» به ما الهام بخشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 30
برتراند راسل در كتاب جهان بینی علمی [1]می گوید:

«در بررسی تأثیر علم بر حیات انسان، باید سه موضوع كما بیش مستقل و جدا از هم را مورد بررسی قرار دهیم:

نخست ماهیّت و قلمرو معرفت علمی.

دوم قدرت روزافزون عمل و تصرّف در طبیعت كه از تكنیك علمی نتیجه می شود.

سوم تحوّلات اجتماعی و نهادهای سنّتی كه لزوماً از وجود سازمانهای جدیدی كه علم ایجاب می كند نتیجه خواهند شد.

البتّه علم به عنوان معرفت، اساس دو موضوع دیگر نیز هست، زیرا همه ی تأثیرات علم ناشی از معرفت علمی است. تاكنون انسان به علّت جهل خود نسبت به شیوه ها و ابزارهای لازم، از بر آوردن آرزوهای خویش بازمانده است و هر چه این جهل به زوال می گراید، او بیشتر می تواند محیط مادّی و محیط اجتماعی خود را مطابق الگویی كه برایش مطلوب است، شكل بخشد.

این قدرت جدید علم به نسبت خردمندی انسان برای او سودمند است و به نسبت نادانی او (! ) زیانمند خواهد بود؛ از این رو اگر بنا باشد كه تمدّن علمی تمدّن سودمندی گردد، ضرورتاً باید با افزایش علم، خردمندی نیز افزایش یابد. مراد من از خردمندی، درك راستین غایتهای زندگی است و این حاصلی است كه علم فی نفسه بر نمی آورد. بنابراین اگر چه افزایش علم یكی از عناصر ضروری پیشرفت آدمی است، به خودی خود هیچ ترقّی راستینی را ضمانت نمی كند. »
خلاصه ی سخن راسل این است كه علم تسلّط انسان را بر محیط طبیعی و محیط اجتماعی افزایش می دهد كه هر گونه بخواهد آن محیطها را بسازد، امّا علم هرگز به انسان الهام نمی بخشد كه چگونه بخواهد و چه هدفی داشته باشد. در حقیقت، جهان شناسی علمی نمی تواند جهان بینی به مفهوم صحیح كلمه، یعنی جهان شناسی كه تكلیف انسان را در جهان مشخّص سازد و الهام بخش خیر و نیكی باشد، بوده باشد. و به عبارت دیگر، آنچه «جهان بینی علمی» نامیده می شود، قادر نیست كه تكیه گاه یك ایدئولوژی انسانی واقع گردد.

نارسایی دیگر شناخت علمی این است كه ارزش شناخت علمی بیشتر عملی است تا نظری، و آنچه می تواند آرمان ساز و ایمان زا باشد و تكیه گاه ایدئولوژی قرار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 31
گیرد، ارزش نظری است. ارزش نظری یعنی توانایی علم در ارائه ی واقعیّت هستی آنچنان كه هست؛ ارزش عملی آن یعنی توانایی علم در توانا ساختن انسان بر تصرّف و تسلّط بر طبیعت و تغییر آن مطابق دلخواه. تفكیك میان این دو در ابتدا باور نكردنی به نظر می رسد. اینكه علم یا فلسفه ارزش نظری داشته باشد امّا ارزش عملی نداشته باشد آن اندازه شگفت آور نیست كه ارزش عملی داشته باشد امّا فاقد ارزش نظری باشد.

از شگفتیهای علم در جهان امروز این است كه به موازات اینكه بر ارزش عملی علم روز به روز افزوده شده است، از ارزش نظری آن كاسته شده است. آنان كه دستی از دور بر آتش دارند گمان می برند كه پیشرفت علم از جهت روشنگری ضمیر بشر و ایجاد ایمان و اطمینان به واقعیّت كه همان گونه است كه علم امروز در آیینه ی خود ارائه می دهد، به موازات پیشرفتهای عملی است كه انكارناپذیر است. در صورتی كه امر برعكس است.

برتراند راسل در كتاب جهان بینی علمی پس از یك سلسله بحثها درباره ی نمونه های روش علمی، خصال ویژه ی روش علمی و محدودیّتهای روش علمی، در فصلی كه تحت عنوان «ما بعد الطّبیعه ی علمی» باز كرده می گوید:

«به اندیشه ی من، جهان مجموعه ای است از نقطه ها و جهشهای فاقد وحدت، فارغ از مداومت، عاری از نظم و ترتیب و خالی از هر محتوای دیگری كه مسأله آموز عشق باشد. در واقع، اگر تعصّب و عادت را كنار بگذاریم به ندرت می توان حتّی از این نظر كه اصولا دنیایی وجود دارد، دفاع كرد.

نظریّات اخیر فیزیك دانان آنان را ناگزیر از نكات فوق می كند. . . امروزه درباره ی خورشید چه باید اندیشید؟ خورشید تاكنون چراغ پرفروغ آسمان و الهه ی مو طلایی افلاك بوده است. . . لكن در حال حاضر، خورشید چیزی جز امواج احتمالات نیست، اگر بپرسید آنچه «احتمال» نامیده می شود چیست یا امواج در كدام اقیانوس سیر می كنند، فیزیك دان مانند دیوانه ای جواب می دهد كه: به قدر كافی از این سخنان گفته و شنوده ایم؛ فرض كنید مسأله را جز این گرفتیم، آن وقت چی؟ با وجود این، اگر اصرار بورزید خواهد گفت كه امواج در فرمول او و فرمول او در اندیشه ی اوست. » [2]
3
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 32
و هم او می گوید:

«چیز شگرفی است. همزمان با این حقیقت كه اساسی ترین علوم، یعنی فیزیك، منطق علمی را از اعتبار انداخته و انسان را به جای نظم و استواری جهان نیوتنی رو در روی دنیایی غیر واقعی و رؤیایی قرار می دهد، علم در عمل ثمربخش تر و قدرتمندتر از هر عصر دیگری گردیده است تا نتایج ارزشمندتری به حوزه ی حیات انسانی عرضه كند. » [3]
جدایی علم از فلسفه همین زیانهای جبران ناپذیر را با خود می آورد. از اینجا معلوم می شود كه «فلسفه ی علمی» ، فلسفه ای كه فقط متّكی بر بررسیهای جزئی و فرضیّه ها و آزمونها باشد، فلسفه ای كه در نهایت امر تنها و تنها از حواس مایه بگیرد، چه سرنوشتی دارد. جز ایده آلیسم كامل و سفسطه ی محض سرنوشتی ندارد. اكنون جای تفصیل در این سخن نیست.

نارسایی دیگر شناخت علمی این است كه از نظر ارائه ی واقعیّت- در همان حدودی كه ارائه می نماید- وضع متزلزل و ناپایداری دارد. چهره ی جهان از دیدگاه علمی روز به روز تغییر می كند، زیرا علم بر بررسیها و فرضیّه ها و آزمونها مبتنی است نه بر بدیهیّات اوّلیه ی عقلیّه و اصول ثابت لا یتغیّر. قوانین متّكی بر فرضیّه و آزمون، ارزش موقّت دارد و دائماً در معرض نسخ شدن است. و چون جهان بینی علمی متزلزل و بی ثبات است، نمی تواند پایگاه و تكیه گاه ایدئولوژی واقع شود. ایدئولوژی آنگاه واقعاً ایدئولوژی است كه افراد از جان و دل به آن بگرایند و به صورت یك ایمان شكل یافته و نظام یافته در آید. ایمان تكیه گاهی محكم و تزلزل ناپذیر می طلبد؛ تكیه گاهی می خواهد كه رنگ جاودانگی داشته باشد. جهان بینی علمی به حكم اینكه وضع موقّت و متزلزل دارد نمی تواند پایگاه ایدئولوژی واقع شود.

از زمان هگل به بعد فرضیّه ی تكامل حقیقت مطرح شده است. تكامل حقیقت در فلسفه ی هگل و بر طبق موازین هگلی مفهومی خاص دارد كه درستی و نادرستی آن بستگی دارد به درستی و نادرستی همه ی دستگاه هگلی و ما فعلا وارد آن بحث نمی شویم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 33
افرادی هم كه به دستگاه هگلی ایمان ندارند، خواسته اند با پیش كشیدن فرضیّه ی تكامل حقیقت، ناسخ و منسوخ های فرضیّه های علمی را توجیه نمایند. ما در اصول فلسفه و روش رئالیسم (مقدّمه ی مقاله ی «ارزش معلومات» ) به قدر كافی درباره ی این مطلب بحث كرده و ثابت كرده ایم كه تكامل حقیقت به چه معنایی صحیح و به چه معنایی نادرست است.

از آنچه گفتیم روشن گشت كه جهان بینی به مفهوم خاصّی كه ایمان زا و آرمان ساز باشد و بتواند تكیه گاه یك ایدئولوژی واقع شود، باید اوّلاً از محدودیّتهایی كه شناخت علمی خواه ناخواه دارد عاری باشد و به مسائل خاصّ جهان شناسی كه به كلّ جهان و شكل و قیافه و ماهیّت جهان مربوط می شود- كه نمونه اش را ذكر كردیم- پاسخ دهد، و ثانیاً باید شناسایی جاودانه و قابل اعتماد بدهد نه شناسایی موقّت و زودگذر و متزلزل، ثالثاً آنچه ارائه می دهد ارزش نظری و واقع بینانه داشته باشد نه صرفاً عملی و فنّی، و روشن شد كه شناخت علمی با همه ی مزایایی كه از جنبه ی دیگر دارد، فاقد این مزایاست؛ از این رو شناخت علمی محض نمی تواند به انسان جهان بینی به مفهوم خاص بدهد و نیاز انسان را به تفسیر عمومی هستی و تحلیل كلّی وجود بر آورد.

همه ی كسانی كه از جهان بینی علمی دم زده اند و یا فلسفه ی خود را فلسفه ی علمی خوانده اند، اگر درست مورد توجّه واقع شود، بر شهپر نوعی فلسفه نشسته و در حوزه هایی وارد شده اند كه پای علم به آنجا نمی رسد؛ صرفاً با یك سلسله شباهتهای سطحی میان برخی فرضیّه های خود با بعضی داده های علم، به غلط فلسفه ی خود را «فلسفه ی علمی» و جهان بینی خود را «جهان بینی علمی» نامیده اند. البتّه در این میان نقش اثر تبلیغی این نام و عنوان را هم نباید فراموش كرد.


[1] . ص 30 و 31.
[2] . جهان بینی علمی، تألیف راسل، ترجمه ی حسن منصور/ص 76 و 77.
[3] . همان مأخذ/ص 78.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است