توحید ذاتی یعنی شناختن ذات حق به وحدت و یگانگی. اوّلین شناختی كه هر
كس از ذات حق دارد، غنا و بی نیازی اوست، یعنی ذاتی است كه در هیچ جهتی به
هیچ موجودی نیازمند نیست و به تعبیر قرآن «غنیّ» است، همه چیز به او نیازمند است
و از او مدد می گیرد و او از همه غنیّ است
یا أَیُّهَا اَلنّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَی اَللّهِ وَ اَللّهُ هُوَ اَلْغَنِیُّ [1] و
به تعبیر حكما واجب الوجود است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 100
و دیگر «اوّلیّت» یعنی مبدئیّت و منشئیّت و آفرینندگی اوست. او مبدأ و خالق
موجودات دیگر است، موجودات همه «از او» هستند و او از چیزی نیست و به تعبیر
حكما «علّت اولی» است.
این اوّلین شناخت و اوّلین تصوّری است كه هر كس از خداوند دارد. یعنی هر
كس در مورد خداوند می اندیشد و به اثبات یا نفی، و تصدیق یا انكار می پردازد، چنین
معنی و مفهومی در ذهن خود دارد كه آیا حقیقتی وجود دارد كه وابسته به حقیقتی دیگر
نیست، همه ی حقیقتها به او وابسته اند و از اراده ی او پدید آمده اند و او از اصل دیگری
پدید نیامده است؟
توحید ذاتی یعنی این حقیقت «دوئی» بردار و تعدّدپذیر نیست، مثل و مانند ندارد
لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ [2]، در مرتبه ی وجود او موجودی نیست
وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ [3].
اینكه موجودی فرد یك نوع شمرده می شود، مثلا حسن فردی از نوع انسان
است- و قهرا برای انسان افراد دیگر قابل فرض است- از مختصّات مخلوقات و
ممكنات است، ذات واجب الوجود از این معانی منزّه و مبرّاست.
و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر
مرجع و منتهی یگانه است. جهان نه از اصلهای متعدّد پدید آمده و نه به اصلهای متعدّد
بازمی گردد، از یك اصل و از یك حقیقت پدید آمده
قُلِ اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَیْ ءٍ [4] و به همان
اصل و همان حقیقت بازمی گردد
أَلا إِلَی اَللّهِ تَصِیرُ اَلْأُمُورُ [5]و به تعبیر دیگر، جهان
هستی، یك قطبی و یك كانونی و تك محوری است.
رابطه ی خدا و جهان، رابطه ی خالق با مخلوق یعنی رابطه ی علّت (علّت ایجادی) با
معلول است، نه رابطه ی روشنایی با چراغ یا رابطه ی شعور انسانی با انسان. درست است
كه خدا از جهان جدا نیست
[6]، او با همه ی اشیاء است و اشیاء با او نیستند
هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما
كُنْتُمْ [7] امّا لازمه ی جدا نبودن خدا از جهان، این نیست كه پس خدا برای جهان مانند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 101
روشنایی برای چراغ و شعور برای اندام است. اگر اینچنین باشد خدا معلول جهان
می شود و نه جهان معلول خدا، چون روشنایی معلول چراغ است نه چراغ معلول
روشنایی. و همچنین لازمه ی جدا نبودن خدا از جهان و انسان این نیست كه خدا، جهان
و انسان همه یك جهت دارند و همه با یك اراده و یك روح حركت و حیات دارند. همه ی
اینها صفات مخلوق و ممكن است، خداوند از صفات مخلوقین منزّه است
سُبْحانَ
رَبِّكَ رَبِّ اَلْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ [8].
[6] . «لیس عن الاشیاء بخارج و لا فیها بوالج» (نهج البلاغه) .