در
کتابخانه
بازدید : 174744تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این نظریّه كه تنها به مادّه می اندیشد و برای روان هیچ گونه اصالتی قائل نیست، مدّعی است آنچه فرد انسان را از جنبه ی روانی و جامعه ی انسان را از نظر اجتماعی تجزیه و متلاشی می كند و به صورت قطبهای ناهماهنگ در می آورد، تعلّق اختصاصی اشیاء به انسان (مالكیّت) است. این اشیاء هستند كه با تعلّق اختصاصی خود به انسان، انسان را از نظر فردی و روانی و از نظر اجتماعی قطعه قطعه می كنند. انسان موجودی «ژنریك» (بالطّبع اجتماعی) است. در فجر تاریخ، انسان به صورت اجتماعی و به صورت «ما» می زیست، «من» وجود نداشت، یعنی «من» را حس نمی كرد، «ما» را حس می كرد، وجود فردی خود را نمی شناخت، وجود جمعی خویش را می شناخت، دردش درد جمع بود و احساسش احساس جمع، برای جمع می زیست نه برای خود، وجدانش وجدان جمعی بود نه وجدان فردی. انسان در آغاز تاریخ، زندگی اشتراكی داشت و به همین جهت با روح جمعی و احساس جمعی می زیست، زندگی اش با شكار می گذشت، هر كس همان اندازه می توانست از دریا و جنگل تحصیل روزی كند كه رفع مایحتاج زندگی خودش می شد، تولید اضافی وجود نداشت، تا بشر زراعت را كشف كرد و امكان تولید اضافی و در نتیجه امكان كار كردن گروهی و خوردن و كار نكردن گروهی دیگر پیدا شد و همین امر منجر به اصل مالكیّت گشت. اصل مالكیّت اختصاصی و به تعبیر دیگر تعلّق اختصاصی مال و ثروت- یعنی منابع تولید از قبیل آب و زمین و ابزار تولید از قبیل گاوآهن- به گروه خاص، روح جمعی را متلاشی كرد و جامعه را كه به صورت «واحد» می زیست به دونیم كرد: نیم برخوردار و بهره كش و نیم محروم و بهره ده و زحمتكش. جامعه كه به صورت «ما» می زیست، به صورت «من» ها درآمد و انسان به واسطه ی پیدایش مالكیّت، از درون خود با خود واقعی اش كه خود اجتماعی بود و خود را عین انسانهای دیگر احساس می كرد، بیگانه شد و به جای اینكه خود را «انسان» احساس كند «مالك» احساس كرد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 108
و با خود بیگانه شد و كاستی گرفت.

تنها با بریدن این قید و این تعلّق است كه انسان بار دیگر به یگانگی اخلاقی و سلامت روانی و هم به یگانگی اجتماعی و سلامت اجتماعی بازمی گردد. حركت جبری تاریخ به سوی این یگانگیهاست.

مالكیّتها كه وحدت انسانی را تبدیل به كثرت و جمع او را تبدیل به تفرقه كرده است، مانند همان كنگره هایی است كه مولوی در مثل زیبای خویش آورده كه نور واحد و منبسط آفتاب را تقسیم و قسمت قسمت می كند و منشأ پیدایش سایه ها می گردد. البتّه سخن مولوی ناظر است به یك حقیقت عرفانی، یعنی ظهور كثرت از وحدت و بازگشت كثرت به وحدت، ولی با یك تحریف و تأویل، تمثیلی برای این نظریّه ی ماركسیسم شمرده می شود.

منبسط بودیم و یك گوهر همه*بی سر و بی پا بدیم آن سر همه یك گهر بودیم همچون آفتاب*بی گره بودیم و صافی همچو آب چون به صورت آمد آن نور سره*شد عدد چون سایه های كنگره كنگره ویران كنید از منجنیق*تا رود فرق از میان این فریق
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است