آیا جهان (طبیعت مخلوقات مكانی و زمانی خدا) در مجموع خود یك «واحد»
حقیقی است؟ آیا لازمه ی توحید، یعنی یگانگی خدا در ذات و صفات و فاعلیّت، این
است كه خلقت در مجموع خود از نوعی یگانگی برخوردار باشد؟
اگر همه ی جهان در حكم یك واحد مرتبط است، این ارتباط به چه شكل است؟ آیا
از نوع ارتباط اجزای یك ماشین است كه صرفا یك پیوند عرضی و مصنوعی است و یا
از نوع ارتباط اعضای یك اندام است با اندام؟ به عبارت دیگر، آیا ارتباط اجزای
جهان با جهان ارتباط مكانیكی است یا ارگانیكی؟
ما در جلد پنجم
اصول فلسفه درباره ی این مطلب كه وحدت جهان چه نوع وحدتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 136
است بحث كرده ایم. همچنانكه در كتاب عدل الهی نیز درباره ی اینكه طبیعت یك «كلّ
تجزیه ناپذیر» است و نبودن یك جزء از طبیعت مساوی است با نبودن كلّ، و برداشتن
آنچه به اصطلاح «شرور» نامیده می شود از طبیعت، مساوی است با نیستی تمام
طبیعت، سخن گفته ایم. فلاسفه ی جدید بالاخص فیلسوف بزرگ آلمان «هگل» اصل
«اندام وارگی» را- یعنی اینكه رابطه ی اجزای طبیعت با كلّ، رابطه ی عضو با اندام است-
تأیید كرده اند. هگل روی اصولی به اثبات این مطلب می پردازد كه قبول آنها متوقّف
است بر قبول همه ی اصول فلسفه ی او. پیروان مادّی هگل، یعنی طرفداران ماتریالیسم
دیالكتیك نیز این اصل را از هگل گرفته و تحت عنوان «اصل تأثیر متقابل» یا «اصل
ارتباط همگانی اشیاء» یا «اصل همبستگی تضادها» به شدّت از آن دفاع می كنند و
مدّعی هستند كه رابطه ی جزء با كلّ در طبیعت، رابطه ی ارگانیكی است نه مكانیكی، ولی
آنجا كه در مقام اثبات برمی آیند جز رابطه ی مكانیكی را نمی توانند اثبات كنند. حقیقت
این است كه روی اصول فلسفه ی مادّی، اثبات اینكه جهان در كلّ خود به منزله ی یك اندام
است و رابطه ی اجزاء با كلّ، رابطه ی عضو با اندام است غیر قابل اثبات است. فلاسفه ی
الهی كه از قدیم الایّام ادّعا كرده اند جهان «انسان كبیر» است و انسان «عالم صغیر» ،
به چنین رابطه ای نظر داشته اند. در میان فلاسفه ی اسلامی،
«اخوان الصّفا» بیش از
سایر فلاسفه بر این موضوع اصرار داشته اند. عرفا نیز به نوبه ی خود بیش از حكما و
فلاسفه به جهان و هستی به چشم وحدت می نگرند. از نظر عرفا تمام خلقت و كائنات
«جلوه ی واحد» شاهد ازلی است.
عكس روی تو چو در آینه ی جام افتاد*عارف از پرتو می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به «یك جلوه» كه در آینه كرد*اینهمه نقش در آیینه ی اوهام افتاد
عرفا ما سوی را «فیض مقدّس» می نامند و در مقام تمثیل می گویند فیض مقدّس
مانند مخروط است كه از جهت «رأس» یعنی از جهت ارتباط با ذات حقّ، بسیط
محض است و از جهت قاعده، ممتدّ و منبسط.
ما در اینجا به هیچ یك از بیاناتی كه فلاسفه یا عرفا كرده اند نمی پردازیم، مطلب
را از آن جهت كه به مباحث گذشته ی ما ارتباط دارد تعقیب می كنیم. در گذشته گفتیم كه
جهان واقعیّت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد. از طرفی در محلّ خود ثابت است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 137
جهان یك واقعیّت متحرّك و سیّال نیست، بلكه عین حركت و سیلان است
[1]. از طرف
دیگر در مباحث حركت این نكته به ثبوت رسیده است كه وحدت مبدأ و وحدت منتهی
و وحدت مسیر، به حركتها نوعی وحدت و یگانگی می بخشد. پس نظر به اینكه كلّ
جهان از یك مبدأ و به سوی یك مقصد و در یك مسیر تكاملی روان است، خواه ناخواه
جهان از نوعی وحدت و یگانگی برخوردار است.
[1] . اینكه جهان طبیعت عین حركت و سیلان است، حقیقتی است كه تنها در فلسفه ی اسلامی اثبات شده است. برخی
سیستمهای غربی نیز چنین ادّعایی دارند ولی قادر به اثبات آن نیستند. تحقیق بیشتر را از مقاله ی «تضادّ و حركت
در فلسفه ی اسلامی» از مجموعه ی مقالات فلسفی اثر مؤلّف جستجو كنید.