گفتیم در زبان پیشوایان دین چه در دعا و چه در غیر دعا از دو گونگی قضا و قدر
یاد شده است، و توضیح دادیم كه مجرّدات علوی، قضا و قدرشان حتمی است،
بر خلاف موجودات طبیعت. باید اضافه كنیم كه در طبیعت نیز قضا و قدرهای حتمی، و
به عبارت دیگر، جریانهای غیر قابل تبدیل هست. در طبیعت، هر موجودی مسبوق به
عدم است و باید از موجود دیگر سرچشمه بگیرد؛ این قضای حتمی است. هر موجود
طبیعی باید راه فنا و زوال پیش بگیرد مگر اینكه تبدیل شود به موجود غیر مادی. این نیز
قضا و قدر حتمی است. موجودات جهان طبیعت به مرحله ای می رسند كه تغییر مسیر
برای آنها غیر ممكن می شود: یا باید معدوم شوند و یا همان جریان را طی كنند؛ یعنی
تقدیر حتمی پیدا می كنند. مثلاً سلّول نطفه ی یك مرد كه با تخمك یك زن جفت می شود و
مجموعاً یك واحد سلّول را تشكیل می دهند، سرشت و طینت معیّنی را برای آینده ی
كودك تشكیل می دهند و صفات موروثی خاصّی را در كودك بعداً به وجود می آورند كه
در سرنوشت آینده ی او مؤثّر است. بدیهی است كه اگر سلّول نطفه ی این مرد با تخمك زن
دیگر جفت شده بود، واحد دیگری مغایر با این واحد، و سرشت و طینت دیگری مغایر
با این سرشت و طینت تكوین می شد. پس از تكوین یك سرشت و طینت، دیگر
نمی توان آن را به سرشت دیگر تبدیل كرد؛ یعنی در این مرحله قضا و قدر حتمی
می شود. بسیاری از كیفیّات دیگر در مراحل بعدی رحم قطعی و حتمی می شود؛
از این رو می بینیم كه در زبان دین، رحم یكی از الواح قضا و قدر نامیده شده است.