در
کتابخانه
بازدید : 485247تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
عدل الهی
Expand مقدّمه مقدّمه
Expand <span class="HFormat">بخش اول: </span>عدل بشری و  عدل الهی بخش اول: عدل بشری و عدل الهی
Expand <span class="HFormat">بخش دوم: </span>حلّ مشكل بخش دوم: حلّ مشكل
Expand <span class="HFormat">بخش سوم</span>تبعیض هابخش سومتبعیض ها
Collapse <span class="HFormat">بخش چهارم: </span>شروربخش چهارم: شرور
Expand <span class="HFormat">بخش پنجم: </span>فوائد شروربخش پنجم: فوائد شرور
Expand <span class="HFormat">بخش ششم: </span>مرگ ومیرهابخش ششم: مرگ ومیرها
Expand <span class="HFormat">بخش هفتم: </span>مجازاتهای اخروی بخش هفتم: مجازاتهای اخروی
Expand <span class="HFormat">بخش هشتم: </span>شفاعت بخش هشتم: شفاعت
Expand <span class="HFormat">بخش نهم: </span>عمل خیر از غیر مسلمان بخش نهم: عمل خیر از غیر مسلمان
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یك تحلیل ساده نشان می دهد كه ماهیّت «شرور» ، عدم است، یعنی بدیها همه از نوع نیستی و عدمند. این مطلب، سابقه ی زیادی دارد. ریشه ی این فكر از یونان قدیم است. در كتب فلسفه، این فكر را به یونانیان قدیم و خصوصاً افلاطون نسبت می دهند، ولی متأخّران آن را بیشتر و بهتر تجزیه و تحلیل كرده اند؛ و ما چون این مطلب را صحیح و اساسی می دانیم در اینجا در حدودی كه متناسب با این كتاب است طرح می كنیم و مقدمة از خوانندگان محترم ضمن پوزشخواهی از سنگینی مطلب، درخواست می كنیم اندكی شكیبایی به خرج دهند و كوشش كنند كه مقصود را دریابند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 150
فكر می كنیم مطلب ارزش دارد كه مورد دقت قرار گیرد، و البته سعی خواهیم كرد كه حتّی الامكان بیان مطلب ساده تر باشد.

مقصود كسانی كه می گویند «شر عدمی است» این نیست كه آنچه به نام «شر» شناخته می شود وجود ندارد، تا گفته شود این خلاف ضرورت است، بالحسّ و العیان می بینیم كه كوری و كری و بیماری و ظلم و ستم و جهل و ناتوانی و مرگ و زلزله و غیره وجود دارد، نه می توان منكر وجود اینها شد و نه منكر شر بودنشان؛ و هم این نیست كه چون شر، عدمی است پس شر وجود ندارد، و چون شری وجود ندارد پس انسان وظیفه ای ندارد زیرا وظیفه ی انسان مبارزه با بدیها و بدها و تحصیل خوبیها و تأیید خوبها است، و چون هر وضعی خوب است و بد نیست، پس باید به وضع موجود همیشه رضا داد و بلكه آن را بهترین وضع ممكن دانست.

در قضاوت عجله نكنید، نه می خواهیم منكر وجود كوری و كری و ستم و فقر و بیماری و غیره بشویم و نه می خواهیم منكر شرّیّت آنها بشویم و نه می خواهیم سلب مسئولیّت از انسانها بكنیم و نقش انسان را در تغییر جهان و تكمیل اجتماع نادیده بگیریم. تكاملی بودن جهان- و بالخصوص انسان- و رسالت انسان در سامان دادن آنچه بر عهده اش گذاشته شده است جزئی از نظام زیبای جهان است. پس سخن در اینها نیست، سخن در این است كه همه ی اینها از نوع «عدمیّات» و «فقدانات» می باشند و وجود اینها از نوع وجود «كمبودها» و «خلأها» است و از این جهت شر هستند كه خود، نابودی و نیستی و یا كمبودی و خلأ هستند، و یا منشأ نابودی و نیستی و كمبودی و خلأاند؛ نقش انسان در نظام تكاملی ضروری جهان، جبران كمبودها و پر كردن خلأها و ریشه كن كردن ریشه های این خلأها و كمبودهاست.

این تحلیل اگر مورد قبول واقع شود، قدم اول و مرحله ی اول است؛ اثرش این است كه این فكر را از مغز ما خارج می كند كه شرور را كی آفریده است؟ چرا بعضی وجودات خیرند و بعضی شر؟ روشن می كند كه آنچه شر است از نوع هستی نیست بلكه از نوع خلأ و نیستی است، و زمینه ی فكر ثنویّت را كه مدّعی است هستی، دو شاخه ای و بلكه دو ریشه ای است از میان می برد.

اما از نظر عدل الهی و حكمت بالغه، هنوز مراحل دیگری داریم كه بعد از طیّ این مرحله باید آنها را طی كنیم.

خوبیها و بدیها در جهان، دو دسته ی متمایز و جدا از یكدیگر نیستند آنطوری كه مثلاً جمادات از نباتات، و نباتات از حیوانات جدا هستند و صفهای خاصی را بوجود می آورند. این خطا است كه گمان كنیم بدیها یك رده ی معیّنی از اشیاء هستند كه ماهیّت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 151
آنها را بدی تشكیل داده و هیچ گونه خوبی در آنها نیست، و خوبیها نیز به نوبه ی خود، دسته ای دیگرند جدا و متمایز از بدیها. خوبی و بدی آمیخته بهمند؛ تفكیك ناپذیر و جدا ناشدنی هستند. در طبیعت، آنجا كه بدی هست خوبی هم هست، و آنجا كه خوبی هست همانجا بدی نیز وجود دارد. در طبیعت، خوب و بد چنان با هم سرشته و آمیخته اند كه گویی با یكدیگر تركیب شده اند اما نه تركیبی شیمیایی، بلكه تركیبی عمیق تر و لطیف تر، تركیبی از نوع تركیب وجود و عدم.

وجود و عدم در خارج دو گروه جداگانه را تشكیل نمی دهند. عدم، هیچ و پوچ است و نمی تواند در مقابل هستی، جای خاصی برای خود داشته باشد، ولی در جهان طبیعت كه جهان قوّه و فعل، و حركت و تكامل، و تضادّ و تزاحم است همانجا كه وجودها هستند عدمها نیز صدق می كنند. وقتی از «نابینایی» سخن می گوییم نباید چنین انگاریم كه «نابینایی» شی ء خاص و واقعیّت ملموسی است كه در چشم نابینا وجود دارد. نه، «نابینایی» همان فقدان و نداشتن «بینایی» است و خود، واقعیّت مخصوصی ندارد.

خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است، بلكه اساساً خوبی عین هستی، و بدی عین نیستی است. هر جا كه سخن از بدی می رود حتما پای یك نیستی و فقدان در كار است. «بدی» یا خودش از نوع نیستی است و یا هستیی است كه مستلزم نوعی نیستی است، یعنی موجودی است كه خودش از آن جهت كه خودش است خوب است و از آن جهت بد است كه مستلزم یك نیستی است، و تنها از آن جهت كه مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر. ما، نادانی، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میكروبها و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتاً نیستی نیستند، بلكه هستیهایی هستند كه مستلزم نیستی و عدمند.

«نادانی» فقدان و نبودن علم است. علم، یك واقعیّت و كمال حقیقی است، ولی جهل و نادانی، واقعیّت نیست. وقتی می گوییم: «نادان، فاقد علم است» چنین معنی نمی دهد كه وی صفت خاصی به نام «فقدان علم» دارد و دانشمندان آن صفت را ندارند. دانشمندان قبل از اینكه دانش بیاموزند، جاهلند؛ زمانی كه تحصیل علم می كنند چیزی از دست نمی دهند، بلكه منحصراً چیزی بدست می آورند. اگر نادانی، یك واقعیّت حقیقی بود، تحصیل علم چون همراه با از دست دادن نادانی است صرفاً تبدیل یك صفت به صفت دیگر می بود، درست مانند آنكه جسمی، شكل و كیفیّتی را از دست می دهد و شكل و كیفیّت دیگری پیدا می كند.

«فقر» نیز بی چیزی و ناداری است نه دارایی و موجودی. آنكه فقیر است چیزی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 152
را به نام ثروت فاقد است نه آنكه او هم به نوبه ی خود چیزی دارد و آن فقر است و فقیر هم مانند غنی از یك نوع دارایی بهره مند است، چیزی كه هست غنی دارای ثروت است و فقیر دارای فقر.

«مرگ» هم از دست دادن است نه بدست آوردن. لذا جسمی كه صفت حیات را از دست می دهد و به جمادی تبدیل می شود تنزّل یافته است نه ترقّی.

اما گزندگان، درندگان، میكروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها از آن جهت بد هستند كه موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سدّ رسیدن استعدادها به كمال می گردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بیماری نمی شدند بد نبودند؛ اگر آفتهای نباتی موجب نابودی درختان یا میوه ی آنها نمی شدند بد نبودند؛ اگر سیلها و زلزله ها تلفات جانی و مالی ببار نمی آوردند بد نبودند. بدی در همان تلفات و از دست رفتن ها است. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است كه ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلكه از آن جهت است كه موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است. در حقیقت، آنچه ذاتاً بد است همان فقدان حیات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نكند، یعنی موجب فقدان حیات كسی نشود، بد نیست، و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد است.

از نظر رابطه ی علّت و معلولی، غالبا همان فقدانات واقعی، یعنی فقر و جهل، سبب اموری مانند میكروب و سیل و زلزله و جنگ و غیره می شوند كه از نوع بدیهای قسم دوم می باشند، یعنی موجوداتی هستند كه از آن جهت بدند كه منشأ فقدانات و نیستیها می شوند.

ما در مبارزه با این نوع از بدیها باید اول با بدیهای نوع اول مبارزه كنیم و خلأهایی از قبیل جهل و عجز و فقر را پر كنیم تا بدیهای نوع دوم راه پیدا نكند.

در مورد كارهای اخلاقی و صفات زشت نیز جریان از همین قرار است. ظلم، بد است زیرا «حق» مظلوم را پایمال می كند. حق، چیزی است كه یك موجود استحقاق آن را دارد و باید آن را دریافت كند. مثلاً علم برای انسان یك كمال است كه استعداد انسانی، آن را می طلبد و به سوی آن رهسپار است و به همین دلیل استحقاق آن را دارد. اگر حق آموزش را از كسی سلب كنند و به او اجازه ی تعلیم ندهند ظلم است و بد است، زیرا مانع كمال و موجب فقدان شده است. همچنین ظلم برای خود ظالم نیز بد است از آن جهت كه با استعدادهای عالی او مزاحمت دارد؛ اگر ظالم، غیر از قوّه ی غضبیّه، قوّه ای ما فوق آن نداشت، ظلم برای او بد نبود بلكه ظلم برای او مفهوم نداشت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 153
اكنون كه دانسته شد بدیها همه از نوع نیستی هستند، پاسخ «ثنویّه» روشن می گردد. شبهه ی ثنویّه این بود كه چون در جهان دو نوع موجود هست، ناچار دو نوع مبدأ و خالق برای جهان وجود دارد.

پاسخ این است كه در جهان یك نوع موجود بیش نیست و آن خوبیها است؛ بدیها همه از نوع نیستی است و نیستی مخلوق نیست. نیستی از «خلق نكردن» است نه از «خلق كردن» . نمی توان گفت جهان دو خالق دارد، یكی خالق هستیها و دیگر خالق نیستیها. مثل هستی و نیستی مثل آفتاب و سایه است. وقتی شاخصی را در آفتاب نصب می كنیم قسمتی را كه به سبب شاخص تاریك مانده و از نور آفتاب روشن نشده است «سایه» می نامیم. سایه چیست؟ «سایه» ظلمت است، و ظلمت چیزی جز نبودن نور نیست. وقتی می گوییم نور از كانون جهان افروز خورشید تشعشع یافته است نباید پرسید كه سایه از كجا تشعشع كرده و كانون ظلمت چیست؟ سایه و ظلمت از چیزی تشعشع نكرده و از خود، مبدأ و كانون مستقلّی ندارد.

این است معنی سخن حكما كه می گویند: «شرور» مجعول بالذات نیستند، مجعول بالتبع و بالعرض اند.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است