در
کتابخانه
بازدید : 687938تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد هفتم
مقدمه
Expand حرف لحرف ل
Collapse حرف محرف م
مادر- محبت مادر
حق مادر
مادری- منفوریتی كه تلقینات سوء نسبت به او به وجودآورده است
مادر و مادری
مادری و تنفری كه امثال راسل در میان زنان به وجودآورده اند
مادر
ماده و معنی
مادیگری- علل گرایش
ماشینیسم و انسان
مال- مسائل مربوط به مال
مال و ثروت
مال- فقر و غنا و امنیت و ناامنی
مال دوستی و حرص
تأثیر مال در طغیان و از دست دادن انسانیت
مال برای حرص و یا مقدمه ی تولید و پی ریزی اجتماع
مال- فقر و علمایی كه در چنگال فقر گرفتار بوده اند
مال و سخا و بخشش
مال- آیات و اخبار در مدح مال یا ذمّ آن
مال و مجد و هنر
مال و ثروت- تبادل ثروت، نه تمركز
مال خیر
مال- رشوه یا قدرت پول
مالكیت فردی
مالكیت
مالكیت در اسلام- داستان شبلی عارف
مانویان
مبالغه ی مذموم در شعر
مَثَلها
مجازاتها
مجازات در اسلام
آیا مجوس اهل كتابند؟
محمد بن سنان
مُد
مردانگی
راز مرگ
مرگ برای بعضی شیرین و برای بعضی كریه است
مروّت از شرایط عدالت
مروّت
مسئولیتهای اجتماعی
مسئولیت- منابع
یادداشت مسئولیت
ریشه ی مسئولیت انسان در جهان- ورقه های تعلیمات دینی
یادداشت مسئولیت، شب 25 محرم 52 (قزوین)
مسئولیت خانوادگی
یادداشت مسئولیت اجتماعی
مسئولیت اجتماعی
مسئولیت
یادداشت مسئولیت
مسئولیت انسان- ریشه ی اسلامی اش
مستشرقین
مستشرقین و اسلام
مستشرقین
مستضعف
انواع مستیها
مصر و اصلاحات جدید
مصلح و اصلاح در اسلام
شرایط مصلح
مصلحین اسلامی قرن نوزدهم و بیستم
مصلحان اسلامی
شرایط مصلح
ملیت
معاد
معاد- یادداشت زندگی جاوید، تعلیمات دینی
معاد- برهان حكمت و عنایت، مسئله ی هستی در میان نیستیها
یادداشت ادله ی معاد در قرآن
معاد- یادداشت عالم پس از مرگ
عالم پس از مرگ- برزخ- مدارك
معاد- برزخ
معاد- عالم بعد از مرگ- ماهیت مرگ
معاد- تفاوتهای دو جهان
معاد- تناسخ، نظر سقراط
معاد- بطلان علوم عملیه و اعتباریه در نشآت بعد الموت
معاد
معاد- حشر و نشر، كتاب نفس
معاد- شخصیت
معاد- شخصیت، بقا، عینیت
یادداشت معاد
معاد
معاد- ملكات و تغییر ماهیت انسان
معاشرت و اجتناب از همنشین نالایق
معاشرت- سروكار
معاشرت و مجالست
معاویه و تحریك او در جنگ جمل
معاویه و عمر
یادداشت معجزه
معجزه- مسائل
معجزات
معجزه و كرامت و خرق عادت
معجزه
معراج
مقدس خشكه ها
مكتب و ایدئولوژی
مكتب
مكتب و ضرورت آن
مكتب- عصر مكتب و فلسفه
ملیت
ملت و ملیت
ملیت، ناسیونالیسم
ملیت و زبان
ملیت و نژاد
مناجات
موسیقی و لهو و غنا
موسیقی
موسیقی و غنا- فقهای مدینه
موسیقی و رمز محبت
موسیقی
موسیقی و غنا
موضوعات
مولی
مولوی- خودشناسی- طعن بر فقها
Expand حرف نحرف ن
Expand حرف وحرف و
Expand حرف هحرف ه
Expand حرف یحرف ی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در راه طی شده، صفحه ی 216 می گوید:

در اساسِ فكر قیامت دو مفهوم اصلی وجود دارد: بقا و كمال. . .

قانون تكامل نشانه و سراغی از قیامت می دهد و اصل بقا یا ثبات ماده بزرگترین مانع سر راه قیامت را برداشته است [1] به نظر ما آنچه اساس فكر قیامت است، عینیت است نه بقا. بقا لازمه ی عینیت است؛ یعنی اگر شخص معدوم شود بالكلیه، و اعاده ی معدوم ممكن باشد، قیامت ممكن است با اینكه بقا نیست. ولی چون واقعاً اعاده ی معدوم محال است، پس بقا شرط عینیت است. اگر بقا نباشد مثل است نه عین. [اگر شخص ] باقی نماند دیگر عینیتی در كار نیست. اصل بقای روح نمی تواند حافظ عینیت باشد ولی اصل بقای ماده به صورتی كه علم می پذیرد اولاً بقای نوع ماده است نه فرد، و ثانیاً بقای مصالح بدن است نه خود بدن. خود مركّب شیمیایی یا طبیعی با برهم خوردن تركیب اول از بین می رود.

صفحه ی 217:

برای وصول به قیامت لازم نیست اصرار در اثبات روح داشته باشیم، بلكه می گوییم ماده یادگار حالات گذشته ی خود را حفظ می نماید. . . اگر بیست قطعه فولاد به اندازه و شكل مشابه از یك قالب ببرید و آنها را در كوره های متعددی كه به درجات حرارت مختلف باشد مدتهای متفاوتی گرم كنید، پس از آنكه تمام قطعات را هریك به سرعت علیحده ای سرد كردید و در درجه ی حرارت مشترك پیش هم قرار دادید این قطعات در عین تساوی ابعاد و توافق درجه ی حرارت و شرایط محیط باطناً به
جلد هفتم . ج7، ص: 158
هیچ وجه شبیه به یكدیگر نخواهند بود؛ سختی، كشش، حالت ارتجاعی و سایر خواص آنها بكلی متفاوت و تابع درجات حرارت و ترتیبی كه گرم و سرد شده اند می باشد.

ایضاً صفحه ی 218:

در مورد اشیاء غیر ذی روح، بی نام و نشانی و عدم هویت وجود دارد. . . یك نفر زمین شناس متبحر از مطالعه ی دره ای شاید بتواند به طور اجمال خبر از تأثیرات و اعمال زمینی و جوّی كه بر سر آن كوهستان آمده است بدهد ولی نمی تواند حتماً بگوید كدام حرارت یا برودت بوده است كه این شكافها را ایجاد نموده و كدام آب بوده است كه این ناهمواریها را پدید آورده است. آب، آب است و تأثیر فیزیكی و مكانیكی یا شیمیایی آن در شرایط معین همیشه یكسان می باشد، خواه از ذوب برف حاصل شده باشد یا از تقطیر بخار یا از فوران چشمه.

اینجا میان تشخص و تمییز اشتباه شده است. در فلسفه ثابت است كه هریك از تشخص و تمییز چیز دیگر است.

صفحه ی 218:

ولی در موجودات معروف به ذی روح اولاً شخصیت وجود دارد و ثانیاً شخصیت زوال ناپذیر است. این خصوصیت مولود ازدواج می باشد (ازدواج جز تركیب چیزی نیست، هر تركیبی ازدواج است) [2]كه باید صفت ممیزه ی بین ذی روح و بی روح شناخته شود. . . موجودات ذی روح شخصیت دارند، هم شخصیت خانوادگی و هم شخصیت فردی. . .

جلد هفتم . ج7، ص: 159
صفحه ی 219:

طبیعت یا خدا خواسته است كه ذی روح و ذی حیات همیشه از ذی روح درست شود. این همان شخصیت عمومی و وجه تمیز موجودات معروف به ذی روح از غیر ذی روح است. اما چون تولید مثل صرف نظر از سلولهای پست. . . از طریق ازدواج یعنی تركیب دو سلول نر و ماده و تشكیل نطفه تأمین می شود، هر فرد دارای امتیاز مخصوص به خود یا شخصیت می شود (شخصیت خانوادگی و شخصیت فردی به اعتبار مشتركات فرزندان یك پدر و مادر و به اعتبار مختصات هر فرد) [3] صفحه ی 220:

هر موجود جدید و هر فرد تازه (ولو از یك پدر و مادر) [4]كه به دنیا می آید اگر از جمیع جهات نباشد، از جهات عدیده ای دارای صفات مخصوص و منحصر به خود می باشد كه شخصیت او را تشكیل می دهد.

اینها همه مربوط است به ممیزات نه به شخصیت.

صفحه ی 220:

برای این صفات ظاهری و باطنی كه مجموعه ی آنها شخصیت فرد را تشكیل می دهد، ابداً جنبه ی روحانی خارق العاده قائل نمی شویم. . . همان طوری كه مشخصات فولاد مربوط و ناشی از تركیب ذرات جسم و تشكیل دانه های آن می باشد، كلیه ی صفات یك موجود زنده نیز منعكس در اعضا و نسوج و در
جلد هفتم . ج7، ص: 160
مواد مشكّله ی سلولهای اوست و لازم نیست عقب جرم لطیف غیر محسوسی برویم كه از این مواد جدا بوده، روح یا شخصیت حیاتی موجود را تشكیل دهد.

همه ی اینها مربوط است به ممیزات. خود روح نیز نسبت به روح دیگر نیازمند به یك سلسله مشخصاتی به این معنی (ممیزات) است.

فرضیه ی روح برای این نیست كه این گونه مشخصات محمل پیدا كند، برای تشخص به مفهوم دیگر است كه ان شاء اللّه بعدها درباره اش بحث خواهد شد.

صفحه ی 221 تحت عنوان «تكیه گاه مادی شخصیت» می گوید:

محل و مركز شخصیت در كدام عضو بدن است؟ جواب می دهد كه:

تمركز و تجمع عناصر شخصیت و خلاصه شدن آن در یك سلول واحد میسر است. تجربه نشان می دهد كه چگونه خصال بی شمار و حتی خطوط ریزه ی سیما و دقایق عادات یك پدر و مادر در اولاد یا در نوادگان آنها تكرار می شود. . . واسطه ی این انتقال صفات ظاهری و باطنی چیزی جز یك سلول بسیار ریزه ی نامرئی نیست.

این نیز خلط میان صفات و ممیزات با شخصیت به معنی واقعی فلسفی است. شخصیت قابل انتقال نیست. شخصیت همان نفس هویت و واقعیت و وجود شی ء است.

صفحه ی 221 و 222 نظر عده ای را ذكر می كند كه می گویند تنها كروموزومها مركز شخصیت نیستند، بلكه تمام سلول اعم از پروتوپلاسم و هسته دخیلند. در موجودات چند سلولی همه ی عناصر و سلولها شركت دارند.

سپس در صفحه ی 222 نتیجه می گیرد:
جلد هفتم . ج7، ص: 161
به این ترتیب چون تمام سلولها در هر عمل خارجی شخص شركت دارند و در هر سلول نشانه ای از عمل سایر سلولها و آثار خارجی وارد بر شخص را می بینیم، می توان گفت شخصیت، هم متفرق در تمام اجزای بدن موجود است و هم متمركز در هر جزء آن.

بدیهی است كه برای آنچه شخصیت فلسفی اصطلاح می شود كه در معاد ضرورت دارد، نه تمركز در یك محل معنی و مفهوم دارد و نه تفرق در اجزاء. اینها همه مربوط است به صفات ممیزه ی نوعی، خانوادگی، فردی.

صفحه ی 222:

چیزی كه فعلاً مسلّم است اینكه به عقیده ی هر دو دسته از محققین، تمام صفات و خصوصیات یك موجود زنده در یك سلول جنسی می تواند جمع شود و سرچشمه ی كلیه ی اعضا و حالات و صفات یك موجود رشید نیز چیزی جز یك سلول نامرئی ریزه نمی باشد، به طوری كه سلولهای جنسی حكم عصاره یا جوهر شخصیت را دارند.

همه ی اینها مربوط است به صفات ممیزه.

صفحه ی 223 درباره ی این مطلب بحث می كند:

صفات موروثی در طول میلیونها سال در محفظه ی كوچك یك سلول و محلی كه به هریك از آنها می رسد به قدری كوچك و ناچیز خواهد بود كه از حدود ابعاد ملكول و بلكه اتم هم تنزل كرده همطراز الكترون و نوترون باید باشد. . . شاهكار بزرگ طبیعت در این است كه صندوقچه ی اسرار شخصیت و وراثت را در چنان گنجینه ی نامرئی محفوظ و نگهداری نماید، به طوری كه
جلد هفتم . ج7، ص: 162
دست هیچ بیگانه و بدخواه به آن نرسد.

سپس به اصل تدبیر نسل پروری طبیعت در مأمنهای مخفی اشاره می كند و می گوید (ص 223) :

از چنین دستگاه به خوبی برمی آید كه وسایل دفاعی لازم برای باقی ماندن عصاره های میكرومتریك شخصیت را در طی قرون و دهور طولانی و تداركات غذایی كافی برای برانگیختن آنها در روز موعود را نیز فراهم كرده باشد.

صفحه ی 224 تحت عنوان «شخصیت در كجاست» می گوید:

آیا شخصیت فقط در نطفه ی جنبندگان و در سلولهای مترشحه از غدد تناسلی خلاصه می شود و قیامت قیامتِ نسلی است؟ جواب می دهد:

این امتیاز اختصاص به سلولهای تناسلی ندارد. مثلاً ممكن است در یك سلول یا در یك نسج بسیار كوچك محدود، عوالم وسیعی ذخیره شود، از آن جمله است حافظه ی انسان. . .

فقط سلولهای جنسی نیستند كه در چهاردیواری ابعاد ناچیز خود حامل و معرف شخصیت می باشند و تنها آنها نیستند كه می توانند گذشته ی یك فرد را تكرار نمایند، بلكه از روی هر عضو و جزئی از بدن موجود اگر ما چشم بینا داشته باشیم می توانیم سرگذشت كامل او را بخوانیم. چنین سرّپوشی و رازداری در تمام ذرات بدن وجود دارد.

صفحه ی 226 تحت عنوان «اصل بقای شخصیت» جریان كشف
جلد هفتم . ج7، ص: 163
ضبط صدای كوزه گرهای مصری بر روی سفالهای قدیم [را] ذكر می كند و سپس می گوید:

این یك نمونه ی كوچكی از حفظ آثار گذشتگان بود كه علم به درك آن نائل شده و قدم دیگری است كه بشر به پای خود در طریق كشف قیامت برمی دارد. البته فقط كوزه ی كوزه گر نیست كه بر سبیل اتفاق صدای كارگر مصری را ضبط كرده باشد، تمام كوه و دشت و در و دیوار جاسوسانی هستند كه در خلوت و در ملأ نه تنها صدا بلكه هر اثر و عمل صادره از ما را به نحوی از انحاء دریافت می كنند. . . این اسرار تنها روی سطح اشیاء و شكل خارجی آنها نقش نمی بندد كه در صورت متلاشی شدن هیكل محو گردند، بلكه در اعماق ذرات ریشه می دواند.

نویسنده اینجا توضیح نمی دهد كه حتی اگر ماده (مثلاً آن كوزه) به صورت انرژی هم درآید، باز آثار محفوظ می ماند یا خیر؟ صفحه ی 227:

وقتی دانستیم اثر انسان كه شمایل تمام عیار شخصیت اوست در طبیعت روی اجسام و ذرات حك می شود و اجسام بنا به اصل بقای ماده فناناپذیر می باشند، معلوم می شود شخصیت نیز تا ابد محفوظ مانده اصل بقای شخصیت محرز می باشد.

مرگ چیزی نیست كه موجود را از صفحه ی روزگار محو نماید.

مرگ سلب اراده از شخص می كند ولی سلب حیات و بقا و سلب اثر نمی نماید.

اولاً نویسنده توضیح نمی دهد كه در فرض تبدیل ماده به انرژی و تكاثفِ بار دیگر انرژی، باز هم اثر باقی می ماند یا خیر؟ ثانیاً بنا بر تحقیقات جدید كه خود نویسنده در صفحه ی 208- 212 گفت جِرم و
جلد هفتم . ج7، ص: 164
بُعد هم بی حقیقت است، علیهذا مسئله ی بقای اثر و ثبت در محل نیز موهوم است. حداكثر معنی بقای اثر این است كه یك حالت پس از پیدایش در داخل یك جریان، بار دیگر و بارهای دیگر تكرار می شود.

صفحه ی 227:

آن كتاب مبین یا نوشته ی روشن خدا كه قرآن می فرماید هرتر و خشكی در آن ثبت می شود و (مطابق مطلوب لرد كلوین) دارای دقت علمی بوده احصاء و عدد هر چیز را از بزرگ و كوچك نگاه می دارد، از كجا معلوم همین صفحه ی روزگار و طبیعت بی جان نباشد! و كل شی ء احصیناه فی امام مبین.

صفحه ی 229:

امروز محقق شده است كه پیدایش حیات در روی زمین قبل از عهد اول ژئولوژیك بوده است و علما عقب اولین نطفه یا اولین عامل و اثری كه ماده ی حیاتی را به وجود آورده است می گردند.

هنوز این عامل یا حادثه ای كه منجر به تشكیل پروتوپلاسم شده است كشف نگردیده و درباره ی كیفیت امر، اختلاف و بحث هست. ولی در این قضیه شك ندارند كه در آن زمان نیز باز یك حادثه یا تحول طبیعی بوده است كه «حالت حیات» را پدید آورده است. راجع به قیامت هم عقب راهی غیر از این نمی گردیم و توجیه غیر طبیعی نمی خواهیم. مسلماً همان طور كه در ماده چنان خاصیت و استعدادی وجود داشت كه خود شاهد بر تأثرات وارده و مطلع بر چگونگی خود گردیده، به اصطلاح «حس» پیدا كرد (خودآگاه شد) [5]و موجود ذی حیات
جلد هفتم . ج7، ص: 165
نامیده شده صاحب اراده گشت، چه اشكال دارد روزی نیز پس از جریان قرنهای طولانی و گذشتن عهود و انقلابات طبیعی، احساس اشیاء موسوم به ذی روح نه تنها راجع به واردات حال باشد و فقط وضع فعلی خود را درك و حكایت كنند بلكه اطلاعشان نسبت به گذشته از حدود آنچه حافظه یاری می كند نیز تجاوز نموده مُدرك و ناطق بر تمام واردات قبلی خود باشند؟ ! صفحه ی 229 تحت عنوان «احیای نفس» می گوید:

ما عادت كرده ایم بقای نسل و احیای نفس را فقط از طریق ازدواج و لقاح یعنی توالد و تناسل معمولی ببینیم. . . ولی دو نكته باید در اینجا اضافه كرد. آن دو نكته یكی این است كه تنها در سلولهای تناسلی نیست كه شخصیت تام و تمام یك موجود خلاصه می شود. . . سایر سلولها و اعضای بدن از این حیث نقصی نسبت به سلولهای تناسلی ندارند و آنها نیز هر یك معرف تمام شخصیت موجود می باشند. . . دوم اینكه در طبیعت نظایر زیادی وجود دارد كه نشان می دهد تولید مثل از غیر طریق لقاح میسر است. . . در حیوانات و مخصوصاً در انسان به نظرمان خیلی بعید می آید كه از یك تكه ی ناخن مثلاً یك آدم درسته سبز شود! ولی در حیوانات ساده ی پست مثل كرم اگر آنها را قطعه قطعه كنند قطعات نخواهند مرد بلكه رشد كرده تشكیل سر و دم جدید می دهند. در حیوانات كاملتر مانند حشرات، خواب زمستانی آنها كه یك نوع زندگی خفیف و برزخ بین مرگ و حیات است خود موضوع جالب دقتی می باشد. با یك درجه اختلاف، خواب شبانه ی طبقات عالیتر و حتی انسان را می توان در نظر گرفت. خواب برای ما در حقیقت تعطیل یك قسمت از فعالیتهای حیاتی است. . . اینها تماماً شواهد یك
جلد هفتم . ج7، ص: 166
حقیقت واحد است كه فاصله ی زیادی مابین مرگ و حیات وجود ندارد.

اینها همه درست ولی حداكثر، بقای نسلی و شخصیت خانوادگی را ثابت می كند نه شخصیت فردی و عینی را. دلیل مطلب این است كه به قول نویسنده همه ی سلولهای بدن صلاحیت دارند كه معرف شخصیت و حتی از لحاظ حافظه یادآورنده ی گذشته باشند. پس بدن یك فرد ممكن است در شرایط مساعد به صورت هزارها فرد مشابه هم ظاهر شود. اینچنین افرادی به فرزندان و نتایج فرد پیش شبیه ترند تا تكرار خود او ولو آنكه همه ی آنها احساس كنند كه همان شخص گذشته هستند، كه البته از نظر ما كه به غیر مادی بودن حافظه ایمان داریم اصل مطلب در مورد حافظه محال است.

صفحه ی 234:

نمی گویم رستاخیز موعود حتماً در نتیجه ی نشو و نمای مجدد پاره های بدن ماست. . . غرض از این بحث ارائه ی مطلب و مخصوصاً اثبات بقای شخصیت و امكان احیای نفس بود كه علم بشر امروز تقریباً می تواند زیر بار آن برود و اگر روزی بشنوید در فلان دانشگاه آمریكا بدن مومیایی فراعنه ی مصر را به حركت و نطق درآورده اند حتماً اصرار در انكار آن نخواهید كرد.

هر احیای میّت، قیامت نیست:

فرضاً چنین كاری بشود، این كار از نوع قیامت قرآن نیست.

خود قرآن مكرر از احیای موتی به وسیله ی انبیا نام برده ولی آنها را نوعی قیامت نخوانده است. در داستان ابراهیم و مرغان هم نمی گوید این نوعی قیامت است، بلكه اجمالاً نوعی احیاء موتی را ارائه می دهد.

صفحه ی 234 تحت عنوان «توسعه ی شخصیت و مسئله ی ثواب و
جلد هفتم . ج7، ص: 167
عقاب» :

مرگ نسبی است:

در بحث گذشته دیدید اگر نظر خود را قدری بالا برده حیات را به معنی عام در نظر بگیریم و متوقف به حركات ظاهری مجموعه ی سلولها نشویم، مرگ دیگر مفهوم واقعی نخواهد داشت، حادثه ی معروف به موت چیزی نخواهد بود كه موجود را از صفحه ی روزگار محو نماید. نه تنها موجود از لحاظ جسم نابود نمی شود و ماده با وجود انتقالات و تحولات گوناگون یادگار عوالم گذشته را حفظ خواهد كرد، بلكه شخصیت موجود و آثار و اعمال او نیز باقی و مؤثر می ماند. . . تنها اثر مرگ سلب اراده از صاحب نفس است.

صفحه ی 236:

و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.

پس شخصیت نه تنها جاویدان می ماند، بلكه آثار آن دائماً در حال توسعه و تزاید است و به فراخور درجه ی استحكام و عمق و مایه ای كه عامل اولیه داده است تكثیر و تأثیر آن شدت و ضعف خواهد داشت. مثلاً اگر كسی در حیاتش یك نهال بارور در زمین مساعد بكارد، یك نهال صد درخت و هزاران درخت می شود و چون از میوه های آن خلق زیادی متمتع خواهند شد و آن خلق به نوبه ی خود اولاد و احفاد می دهند و نهالهای دیگر خواهند كاشت، رفته رفته دامنه ی عمل شخص به تمام زمین منتشر خواهد گشت. . . چون هیچ چیز در دنیا معدوم شدنی نیست و دنیا نه تنهادار ثبات و بقا بلكه میدان توسعه و تكامل است، هر تخم بد و خوب كه انسان در زمینه ی عمر بكارد پس از او به اضعاف مضاعف كشت و زرع خواهد شد. آنوقت روزی كه سر از خواب بردارد می بیند اعمال او در عدد بسیار بزرگی
جلد هفتم . ج7، ص: 168
ضرب شده اند.

ولی بنا بر بیانات گذشته لازم می آید خود او هم در عدد بسیار بزرگی ضرب شده باشد زیرا نه تنها نسل كثیر او به این حساب، خود اویند، ممكن است هر ذره از ذرات پراكنده ی وجود او بار دیگر از زمین سر برزند و خود او تكرار شود.

صفحه ی 237 تحت عنوان «توشه ی آخرت و پیوندهای زنده كننده ی شخصیت» :

توشه ی آخرت، تبعیت و تقرب و تشابه به خداوند از طریق خدمت و محبت به خلق و هماهنگ شدن با دستگاه خلقت به نظر آمد. نشانه ی آن تكبیر و تسبیحی است كه مؤمن از عظمت و از نظام مصفای عالم وجود می نماید و با حمد و شكرهای دائمی عمومی، خود را موزون به اعمال و آثار خدا و راضی و موافق با مشیت حق نشان می دهد و انفاق و احسان خالص را تا سرحد فراموشی نفس و فدا كردن آن یعنی شهادت می رساند.

در منطق طبیعی و زیست شناسی، این عمل یك نوع تناسب جویی قبلی برای یك زندگانی وسیع بعدی می باشد. . .

حیوان (یا انسان) برای ارتباط و تبادلهای با محیط ناهنجار ناسازگار خارج، همیشه یك محیط خصوصی داخلی را واسط قرار می دهد. این همان محیط فیزیولوژیك است. . . محیط فیزیولوژیك دستگاه منظمی است كه واردات و صادرات حیوان را با محیط خارج تنظیم و تبدیل می نماید (اصل انطباق با محیط) [6] حال ببینیم برای زنده شدن و رشد كردن و تمتع بردن در یك دنیای فرضی بعدی چه شرایطی لازم است. به طور خلاصه سه
جلد هفتم . ج7، ص: 169
شرط باید تأمین شود:

1. اگر بدن فیزیكی ما كه تحویل یابنده و فانی شونده است از بین می رود، تدبیری بیندیشیم كه چیز دیگری و یادگاری بجا بماند.

2. نظر به اینكه افراد و اجزاء از بین می روند (تحویل می یابند) ولی اجتماع یا مجموعه ی مواد و انرژیها كه دستگاه خلقت را تشكیل می دهند ازلی و باقی است، به یك ترتیب و تمهیدی ما بین خود و این مجموع ثابت زنده پیوندی بزنیم به طوری كه ضامن و حافظ ما تا روز موعود مفروض باشد.

3. پیوند را طوری بزنیم و خود را طوری بسازیم كه سنخیت و تناسب با طبیعت و دستگاه خلقت داشته، هم خوب محفوظ بمانیم و هم اگر احیای مجدد حاصل شد رشد سریع و برخورداری كامل بیابیم.

چرا حیوان معاد ندارد؟ چون شخصیت (آثار بیرون از خود) ندارد! ! :

صفحه ی 238:

وسیله ی شرایط اول و دوم را طبیعت برای ما فراهم كرده است.

علاوه بر محیط فیزیولوژیك حیوانی كه تخریب شونده است، انسان حائز یك محیط دیگری نیز می باشد كه از طریق آن ارتباط با سایر افراد و موجودات و با غیر خود پیدا می كند:

محیط نفسانی یا پسیكولوژیك. محیط پسیكولوژیك وسیله ی پیوند واتصال و ابقای شخص می شود. . . حیوانات چون اختیار ندارند و گله وار با چوبدستی چوپانِ غرائز رانده می شوند فاقد شخصیت اند، احساسات و عواطف هم ندارند. بنابراین تمام عملها و عكس العمل های آنها اختصاص و انحصار به وجود محدود بی نهایت كوچك خود داشته، انس و علاقه به خارج و ارتباط به غیر پیدا نمی كنند و در بیرون، محل و اثری كه معرف شخصیت باشد نمی گذارند. حتی دلبستگی حیوان به نوزاد تا
جلد هفتم . ج7، ص: 170
زمانی است كه احتیاج و غریزه ی طبیعی ایجاب می نماید. . .

بنابراین بعد از مرگ از بین می روند و ظاهراً رستاخیز برای آنها گفته نشده است. اما انسان با عاطفه و علاقه ای كه نسبت به خانواده و همسایه و همنوع ایجاد می كند و حتی اطلاع و ارتباطی كه از طریق فكر و تحقیق با موجودات و آثار طبیعت بهم می رساند و ادراك و احتیاجی كه به مفاهیم كلی احراز می نماید، وجود خود را از چهار دیوار شخصی خارج می سازد، حقیقتاً و عملاً در بیرون از بدن خود زندگی می نماید.

صفحه ی 239:

غرض آنكه انسان دو زندگی در دو محیط انجام می دهد: یكی زندگی خالص جسمی از قبیل خورد و خوراك و سرما و گرما كه محیط فیزیولوژیك محمل آن و واسط با محیط مادی خارج است، دیگر زندگی عاطفه ای و ذوقی و عقیده ای یعنی شادی و اندوه ها، محبت و حسدها، عشق و كینه ها و به طور كلی تمام اعمال و احوال كه در زبان ادبی و دینی به دل یا به روح نسبت داده و تعبیر می شود. . . در افراد رشید حساس اهمیت و قدرت محیط دوم است كه تشكیل دهنده ی زندگی آنها و حاكم و قاضی و عامل وجودشان می گردد. اگر درست دقت كنیم ما بیشتر در محیط پسیكولوژیك یا نفسانی زندگی می كنیم تا در محیط فیزیولوژیك.

صفحه ی 240:

جامعه شناسان در انسان دو وجود غیرقابل افتراق تشخیص می دهند: یكی وجود فردی ساخته شده ی نفسانیاتی كه مخصوص به زندگانی شخصی است و دیگر وجود مدنی یا
جلد هفتم . ج7، ص: 171
اجتماعی، یعنی مجموعه ی افكار و معانی احساسات و عاداتی كه ترجمان جمع و جماعت می باشد. . . وجود اجتماعی ذاتی طبیعت و ساختمان انسان نیست و قبلاً در سرشت او نهاده نشده است. . . عمل تعلیم و تربیت این است كه بر این موجود خودكام، وجودی كه در خور زندگانی اخلاقی و اجتماعی است بیفزاید. آموزش و پرورش وجود تازه ای در انسان ایجاد و خلق می كند. . .

جامعه مكتب واسطی برای خداشناسی و محل تدارك زمینه ی دینداری و توشه برداری برای آخرت می باشد. وجود فردی. . .

از جهتی قابل انطباق در همان محیط فیزیولوژیك است. وجود اجتماعی تا اندازه ای مندرج در همان محیط پسیكولوژیك است، یعنی مرحله برزخ مابین دو حد انسانیت از وجود فردی حیوانی تا وجود جهانی خدایی آن طور كه برای توسعه و تمتع در آخرت لازم است. همان طور كه عمل آموزش و پرورش ایجاد كردن و افزودن وجود تازه ی اخلاقی و اجتماعی در كودك است، عمل دیانت نیز ایجاد كردن و رساندن وجود انسانی شخص بالغ است به وجود ملكوتی خدایی كه در خور زندگی جهانی و جاودانی باشد.

محیط پسیكولوژیك. . . دامنه ی آن تا جایی كه فكر و ذكر شخص می رود و می آید و آثار انسان عمل می كند كشیده شده، در ذهن سایر مردم و در درون اجسام و اشیائی كه مابین آنها و ما تعلق خاطر و تأثیر و تأثری باشد توسعه دارد. هر قدر شخصیت فرد قویتر بوده افكار و اعمالش از توجه به خود در زمان و مكان، دورتر برود محیط پسیكولوژیك او وسیعتر و قویتر خواهد بود.

موقعی كه شخص می میرد، بدن او از كار می افتد و محیط فیزیولوژیك متلاشی می شود ولی محیط پسیكولوژیك او كه در اجتماع ریشه و شاخه پیدا كرده است و پیوندهای شخصیت
جلد هفتم . ج7، ص: 172
او را تشكیل داده باقی خواهد ماند.

البته كسانی كه از ما خاطره نگاه می دارند به نوبه ی خود خواهند مرد و آثاری كه باقی بگذاریم كهنه و نابود می شود. هردوی اینها وارد تاریخ می گردد. . . هیچ كس نمی تواند جلو این جریان را بگیرد یا خود را مانند رسوبهایی بداند كه به صورت دماغه و جزیره در كنار جریان یا در گل و لای قعر آن جا گذاشته و جدای از جریان شود. سیل خروشان روزگار واردات را طوری منقسم و مخلوط می نماید كه جزء لاینفك و عضوی از جریان می شود. انسان از آن روزی كه صاحب عاطفه و حافظه و حساس شد و هماهنگی با مكان و زمان پیدا كرد، خواه ناخواه همراه و بلكه جزئی از جریان گردیده حضوراً و غیاباً چه در حیات و چه در ممات با آن در حركت و فعالیت می باشد.

كوچكترین افراد نیز در نسل خود و در شعاع كوتاه همسایگان و همكاران، حفاظت و تكرار می شود.

بنابراین انسان كه بالاجبار اهل انس و اجتماع و ارتباط با عالم می باشد و شخصیت هم دارد، پیوندهای بی شمار با دستگاه لایزال و زنده ی وجود پیدا كرده همراه گذشتگان و آیندگان در حركت و حیات می باشد، تا ببینیم این سیل او را به كدام مسیل یا در كدام دریا و یا در چه هوایی خالی خواهد كرد.

صفحه ی 242:

بدن فیزیكی انسان برای محیطهای فیزیولوژیك و پسیكولوژیك حكم مركز ثقلی را دارد، مبدأ تشعشع صادرات و مقصد تجمع واردات می باشد. ولی همان طور كه گفتیم وجود شخص منحصر به این مركز نیست، بلكه منبسط و ممتد در تمام نقاطی است كه جذب و دفع او كارگر باشد، عیناً مانند یك قطعه جسم گداخته یا یك عنصر رادیواكتیو كه تمركز و تجمعی
جلد هفتم . ج7، ص: 173
از ماده بوده و ماده به طور نامحسوس نامرئی به صورت ذرات انرژی از پیكر او كنده و به اطراف پراكنده می گردد. . .

انسان هم در تمام طول عمر كه جذب غذا می كند، لاینقطع فعالیتهای وجودی خود را مانند اشعه به اطراف صادر می نماید.

صفحه ی 242:

در آن ایامی كه در ذهن دانشمندان ماده و انرژی در دو كشور جدای بیگانه بسر می بردند و تبدیل دوجانبه ی آنها در خاطر كسی خطور نمی كرد، تصور این قبیل مطالب مشكل بود ولی حال كه انرژی را ماده ی پراكنده ی رقیق می دانند و ماده را انرژی متكاثف می شناسیم و وقتی درون اتم را می شكافیم به ذرات انرژی می رسیم كه در اصل غیر قابل لمس و تصویر و ادراك است، دیگر تعبیر اینكه شخصیت فیزیولوژیك و پسیكولوژیك انسان از جنس هم بوده یكی از آنها متكاثف و متمركز و مشهود است و مركز ثقل دیگری می باشد و دیگری نیز به اعتباری باز شیئی مادی است ولی متفرق و رقیق بوده قابلیت این را دارد كه در نتیجه ی تجاذب و تجمع به صورت اولی برگردد، تصور رجوع از شخصیت پسیكولوژیك به فیزیولوژیك امر محال به نظر نخواهد آمد.

صفحه ی 243:

آثاری كه هركس از خود باقی می گذارد یعنی ذراتی كه از شخصیت خود در جریان كلی وجود می ریزد، چون به مقیاس میكرومتریك الكترونیك، نمونه های خود او و مشابه هستند ممكن است روزی در غربال تجزیه و تفكیك مخصوص طبیعت پیش هم قرار گرفته از تركیب آنها هیكل فیزیولوژیك
جلد هفتم . ج7، ص: 174
اولیه یا هسته ی متكاثفی كه از نطفه ی زاینده ی بدن جسمانی باشد درست شود.

صفحه ی 243:

اما شرط سوم كه سنخیت و تناسب با محیط بعدی باشد، چون محیط بعدی ادامه ی همان محیط قبلی است و در آنجا به اصطلاح ادیان مشیت و ملكوت خداست كه بلامنازع حكومت می كند، هر فرد كه در زندگی دنیا توشه آخرت اندوخت و خود را قبلاً با دستگاه كلی خلقت و خالق كل همراه و همساز كرده از وقت و مال و نفس داده و رضای خدا را جستجو كرده باشد، رشدش راحت تر و بهره اش فراوان تر خواهد بود.

در صفحه ی 244 تحت عنوان «حدوث قیامت» چند سؤال را مطرح می كند:

شرط احیای نفوس را حصول «محیط مساعد» دانستیم. این محیط مساعد چیست و چگونه تأمین می شود؟ بعثت مردگان و مخصوصاً «بازگشت به خدا» كه تكیه كلام قرآن است، به چه وضع خواهد بود؟ ذرات بدن مردگان كه ممزوج با یكدیگر و متفرق در صحنه ی پهناور گیتی شده اند، چگونه جمع آوری می شوند؟ آیا لازم است كه تمام ذرات مشكّل یك فرد پیش هم بیایند یا یك اثر مختصر ( trace ) هم كافی است؟ حدوث و حلول قیامت یك امر تدریجی و تحول عادی طبیعت است یا در دنباله ی انقلابی رخ خواهد داد؟ اصلاً سیر فعلی دنیا به سمت چنین حادثه ای هست و علائمی نشان می دهد؟ پس از بعث، اوضاع از چه قرار خواهد بود؟
جلد هفتم . ج7، ص: 175
نویسنده به هیچ یك از سؤالات فوق پاسخ صریح نداده است.

همین قدر می گوید (ص 244) :

از آیات قرآن با بصیرت تاریك و اطلاعات ضعیفی كه داریم می شود جسته و گریخته اشاراتی در جواب سؤالهای فوق دریافت نمود و دورنماهای شبح مانندی از آن حادثه ی عظیم مشاهده كرد.

آن اشارات این است:

قیامت ورای عالم جسمانی نیست:

1. قیامت در ورای عالم جسمانی نیست، پرده ی دیگری از پرده های تبدیل و تحول طبیعت است. . . معاد جسمانی است، منتها شاید اَشكال عیناً به همین هیكل و ترتیب حاضر نباشند. . . دوران جدیدی است كه پس از درهم ریختن و بهم پیچیدن دوران قدیم شروع می شود.

قیامت، صبح تازه ای پس از شب تاریكی:

2. قیامت در خاتمه ی دوران طبیعی فعلی پس از هموار شدن زمینها، خشك شدن دریاها، خاموش شدن ستارگان و غیره می باشد، به طوری كه دنباله ی آن یا باید خاموشی ابدی باشد و یا مانند سایر خواب و بیداری های روزگار (یعنی خواب كل عالم طبیعت) [7]در پس تاریكی شب، صبح تازه ای طالع گردد.

قیامت، یك حادثه ی انقلابی:

3. حادثه ی قیامت یك حادثه ی ناگهانی انقلابی عظیم می باشد كه با لرزش و غرش عالمگیر همراه خواهد بود. . . آن روز روز فصل و جدا شدن ذرات است و هم روز جمع و تركیب مجدد آنها.

نفخه ی صور و دمیدن ناگهانی و فوران انرژی:

4. حلول این حادثه كه منجر به تشكیل «محیط مساعد» و دنیای جدید می گردد، در قرآن تعبیر به «نفخه ی صور» و دمیدن ناگهانی چیزی شبیه به فوران انرژی تازه مانند كاتالیزر یا
جلد هفتم . ج7، ص: 176
انفجار اتم و غیره كه اجسام خفته و انرژیهای نهان بیكارافتاده را به جنب و جوش و صورت دیگر درمی آورد، شده است.

آنوقت همگی متفقاً برانگیخته می شوند و سیر و سلوك مجدد در عالمی شروع می گردد كه عوامل رشد و اوضاع و احوال به مقیاس خیلی عظیمی بالنسبه به دنیای قبلی بهتر بوده.

تغذیه ی دائمی به جای تناسل:

برای انسان (و شاید همه ی ذی حیات ها) به جای تناسل و مرگ، تغذیه دائمی و تحول و خلود خواهد بود.

نقش صفات مكتسبه، فضایل یا اوضاع متناسب با محیط:

5. آن چیزی كه ذخیره ی زنده شدگان و تشكیل دهنده ی بهشت و جهنم است صفات مكتسبه و ملكات اخلاقی اشخاص از یك طرف و دنباله ی اعمال آنها از طرف دیگر خواهد بود. مكتسبات مثبت یا فضایل و اعمال صحیح شخص كه او را متناسب و موزون با شرایط محیط كرده است، منشأ انرژی مفید و مؤثری خواهد بود كه قابل تبدیل به هر چیز بوده هر مقصودی را با آن می توان به دست آورد.

بهشت و جهنم:

به این ترتیب نیكوكاران به آنچه دلخواه و مطلوب است و لذت منظر دارد می رسند. بالعكس مكتسبات منفی یا رذایل اخلاقی و فعالیتهای منحرف كه در غیر طریق صحیح یعنی در غیر ایمان به حق انجام شده و با انحراف و اصطكاك شرك و ریا توأم باشد، در اثر تعارض با شرایط محیط، شخص را از رسیدن به مقصود دور و ناتوان می سازد و فعالیتها و تحویلهای آنها به مصداق انرژی تنزل یافته ای كه سرمنزل نهایی آن حرارت است، آتش سوزانی خواهد بود كه دائماً اعماق وجود گناهكاران را در سوز و گداز نگاه خواهد داشت و خلاصی از آن مقدور نیست.

تكامل در قیامت:

6. پس از قیامت البته ركود و توقف در كار نیست، سیر ارتقاء و تكامل برای اهل بهشت ادامه خواهد داشت كه هدف و جهت آن مقام، پروردگار است.
[1] مصالح باقی است.
[2] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[3] . [عبارات داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[4] . [عبارات داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[5] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[6] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[7] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است