یكی از مسائل اساسی معاد، بقای شخصیت است؛ یعنی از امور
قطعی این است كه در معاد ادیان، افراد و اشخاص عیناً همان شخص
كه در دنیا بوده با همان احساس شخصی كه اكنون احساس می كند
محشور می گردد
[1]. و اگر فرض كنیم از اندام گذشته ی او شی ء
جدیدی [خلق شود] كه كاملاً مثل او باشد ولی عین او نباشد- ولو
فرض كنیم كه این خلق جدید، خود را همان احساس كند و همان
گذشته را به یاد آورد- ابداً او محشور نشده و كیفر او ظلم است و
پاداشش عدل و فضل نسبت به او نیست.
آنچه در قرآن از نظر احیای زمین و نباتات آمده است تنظیر و
تشبیه از حیثی و جهتی است نه از همه ی حیثیات و جهات. ما در دنیا
مثالی نداریم كه احیاء موتی باشد، حتی از نظر عینیت و شخصیت.
اگر چنین چیزی یافت شود عیناً آخرت است
[2]
كسانی كه قائل به روح اند و روح را باقی می دانند، از این نظر
جلد هفتم . ج7، ص: 154
دچار هیچ گونه اشكالی نمی شوند. بدن اعم از اینكه بالمرّه معدوم
شود و یا تركیبش منحل و اجزاء متفرق شوند و بار دیگر ساخته شود،
تأثیری در حفظ و بقای شخصیت ندارد. ولی بنا به قول كسانی كه
منكر روح اند، به هیچ وجه نتوان بقای شخصیت را توجیه كرد. ضمناً
این مطلب باید روشن باشد كه مقصود ما از شخصیت، هویت فردی
است كه در اصطلاح فلاسفه تشخص نامیده می شود نه آنچه امروز به
نام شخصیت مصطلح است از خصوصیات و مختصات یك فرد از
لحاظ ظاهری یا معنوی و مخصوصاً خصایل و ملكات روحی. اینها
به اصطلاح لوازم تشخص و به عبارت دیگر ممیزات فرد است.
تشخص مساوی است با فردیت و جزئیت ولی ممیزات احیاناً ممكن
است كلی باشد، یعنی خصوصیت فردی ممیز تأثیری در تمییز ندارد.
تشخص هر فرد اگر معدوم شود او معدوم شده است. در انسان آن
چیزی كه ملاك شخصیت اوست همان «من» اوست. مجموعه ی
خاطرات او تشخصشان به همان «من» است و تفاوت خاطرات دو
شخص به این است كه یكی مضاف و متعلق الذات به این است و
دیگری به آن.
از اینجا معلوم می شود كه آنچه آقای بازرگان در صفحه ی 227 راه
طی شده پس از بحثهایی درباره ی شخصیت می گوید درست نیست. او
می گوید:
وقتی دانستیم اثر انسان كه شمایل تمام عیار شخصیت اوست
در طبیعت روی اجسام و ذرات حك می شود و اجسام بنا به
اصل بقای ماده فناناپذیر می باشند، معلوم می شود شخصیت
نیز تا ابد محفوظ مانده اصل بقای شخصیت محرز می باشد.
مرگ چیزی نیست كه موجود را از صفحه ی روزگار محو نماید.
مرگ سلب اراده از شخص می كند ولی سلب حیات و بقا و
سلب اثر نمی نماید.
جلد هفتم . ج7، ص: 155
آقای مهندس بازرگان در كتاب درس دینداری، فصل مربوط به
آخرت، تحت عنوان «اثبات قیامت» (ص 137) مسائلی را طرح
می كند از قبیل: تولید مثل انسان و سایر موجودات زنده و خواب و
بیداری طبیعت و ثبات و بقای طبیعت و نمونه های فراوان زنده ماندن
یا زنده شدن مرده ها در دنیا و امكان قیامت و بهشت و جهنم. در
قسمت اول این مطلب را بحث می كند كه ذره ی ناچیز در شرایط
مساعد، موجود زنده و با رشدی می شود كه وارث خصوصیات و
صفات پدر و مادر است و طبیعت قادر است كه عصاره گیری و
خلاصه سازی كند و چند نسل را در یك محوطه ی كوچك (جرثومه ی
حیاتی یا نطفه و تخم) قرار دهد و آن را حمایت و حفاظت نماید. در
قسمت دوم این مطلب است كه جریان طبیعت همه خواب و بیداری
متوالی است و قرآن هم بر این خواب و بیداری یا موت و حیات تكیه
كرده است و قیامت یكی از بیداریها و یا انقلابات است ولی در سطح
زمین و خورشید و ستارگان و بالاخره یك انقلاب یا بیداری یا
حیات كلی است. در قسمت سوم
[3]مسئله ی بقای ماده و انرژی و
حتی بقای آثار مطرح شده است كه هیچ چیز معدوم نمی شود و حتی
آثار هم از بین نمی رود. در قسمت چهارم مسئله ی زنده شدن یك مرده
و یا ادامه ی حیات آن را از راه قلمه زدن، پیوند زدن، ریشه خواباندن
ذكر می كند و مسئله ی كشت نسجها در آزمایشگاه و تجدید حیات به
وسیله ی تنفس مصنوعی را ذكر می كند. و در قسمت پنجم نتیجه گیری
می كند كه پس محال نیست كه قطعه ای از قطعات و پاره های تن
انسان- ولو
جلد هفتم . ج7، ص: 156
فوق العاده كوچك باشد- بتواند مانند نطفه، دانه، ریشه و قلمه و
غیره عیناً همان شخص را ایجاد كند.
در این فصل چنین می گوید:
بنابراین از نظر علمی و اصولاً محال نیست كه قطعه ای از
قطعات و پاره های تن انسان ولو فوق العاده كوچك باشد بتواند
مانند نطفه، دانه، ریشه، قلمه و غیره اگر در شرایط مناسب قرار
گرفت، رشد كرده عیناً همان شخص اولیه را با همان شكل و
قیافه و صفات و خاطرات درست كند. چنین شخصی
ادامه دهنده و ارث برنده ی شخصیت قبلی خواهد بود و اگر محیط
جدید دارای شرایط و لوازم مناسب تر و مساعدتر از محیط
دنیا بود، رشد و توسعه ی فوق العاده بیابد و عواقب و نتایج اعمال
گذشته را كه به صورت ملكات و روحیات مكتسبه درآمده
است به وجه خیلی شدید و وسیع ببیند. مكتسبات آن چیزی
است كه انسان در برخورد با پیشامدها و تحریكات خارج بر
حسب عكس العملی كه ابراز دارد و نظر و رفتاری كه اتخاذ
نماید، در وجود خویش ایجاد می نماید و چیزی بر ساختمان یا
شكل نسوج و اعضا و اعصاب خود می افزاید. همین حالات و
واردات و تولیدات شخص یا ملكات و مكتسبات، انعكاسی در
سراسر پیكر ما و از جمله در سلولهای تناسلی و سلولی كه
احیاناً باید مأمور احیای بعدی باشد، خواهد داشت. برحسب
آنكه شخص در این دنیا چه عقیده و مقصد و مسیری داشته،
چه اعمالی انجام داده و چگونه وجود خود را تنظیم و تكمیل
كرده باشد، نتیجه و میراث آن پس از رستاخیز و رشد مجدد به
او باز می گردد.
[1] آنچه شرط قیامت است عینیت است نه بقا. چیزی كه هست اگر بقا نباشد عینیت
نیست، زیرا اعاده ی معدوم محال است. اگر اعاده ی معدوم محال نباشد، بقا هیچ
ضرورتی ندارد.
[2] ولی در جای دیگر گفته ایم این هم قیامت نیست، زیرا به وسیله ی پیامبران احیاء
موتی شد ولی قیامت آنها بپا نشد. اعاده ی عین شخص، شرط لازم قیامت است نه
شرط كافی.
[3] به نظر می رسد كه قسمت سوم مطلب جداگانه ای است. تنها این قسمت است كه
ممكن است پایه ی بقای شخص و اعاده ی شخص قرار گیرد. سایر مقدمات نوعی قیامت
نسلی را اثبات می كند، چیزی را اثبات می كند كه مانعی نیست یك فرد به صورت
هزارها فرد بروز كند. ولی قسمت سوم هم عندالدقه كافی نیست، زیرا علم امروز كه
همه چیز را به حركت ارجاع می كند بالاخره چیزی را به عنوان شخصی باقی
نمی داند. مسئله ی بقای ماده و انرژی نیز بقای نوعی است ولی با حفظ خصوصیات و
شكلهای گذشته، یعنی مراحل بعدی در شكل مراحل قبلی ظاهر می شوند و این غیر
از عینیت است.