در ظهرالاسلام ج 1، ص 115 می گوید: علت اینكه در ادب
عربی از فقر و بُعد از بِلاط (قصور خلفا) [به نیكی یاد شده ] و همچنین
علت اینكه تصوف شایع شد این بود كه در آن محیط اجتماعی كه
حكومتهای دیكتاتوری بود واقعاً مال وبال بود، هركسی مال داشت
امنیت خاطر و آسایش نداشت، مردم همه آسایش را در نداشتن
احساس می كردند و چون تشخیص نمی دادند كه مال بذاته وبال
نیست، خلط ما بالعرض به ما بالذات می كردند، به جای آنكه متوجه
اصلاح وضع امنیت اجتماعی بشوند متوجه جنبه ی منفی و دور ریختن
مال و سبكبار شدن می شدند. مثل همان كسی كه در راه ناامنی كیسه ی
جلد هفتم . ج7، ص: 47
زری جست و از همان ساعت احساس اضطراب و دلهره كرد.
آخرش دید راحت ندارد، آن را انداخت و راحت شد، چرا؟ چون
امنیت نبود، حكومت عادله نبود. از این جهت است كه گفته شده:
نعمتان مجهولتان الصحة و الامان. اگر امنیت نباشد مال و ثروت و زن و
فرزند و خانه و مسكن، همه وبال می گردد.
پس این خود فلسفه ای است كه مردم چون در محیط ناامنی از
نعمت بهره نبرده اند، با خود نعمت دشمن شده اند و طرفدارِ نداشتن
شده اند. مطلقاً این طور است؛ هروقت نعمتی مقارن با بلایی بشود
انسان احساس شئامت می كند، گو اینكه این شئامت خلط ما بالعرض
به ما بالذات است.