از نظر قدما حیات بر سه قسم است: فردی، خانوادگی،
اجتماعی. حكمت عملی عبارت است از: اخلاق، تدبیر منزل،
سیاست مدن.
اسلام نیز عملاً این تقسیم را پذیرفته است زیرا اسلام برای
خانواده، حقوق، تكالیف
[1]، مجازاتهای مخصوص و متغایر با
حیات اجتماعی و حیات فردی قائل است، پس آن را نوعی دیگر
[از] حیات می داند. از نظر اسلام- همچنان كه در ورقه های خانواده
تذكر داده ایم- زندگی خانوادگی یك شركت نظیر سایر شركتهای
جلد پنجم . ج5، ص: 74
اجتماعی نیست بلكه نوعی است مغایر با همه ی آنها، همه ی آنها یك نوع
و این نوعی دیگر است.
تمدن جدید و فلسفه ی جدید از اهمیت و استقلال حیات
خانوادگی كاسته است و پیوندهای آن را سست كرده است
[2]؛
بسیاری از وظایف خانوادگی و حقوق خانوادگی را از خانواده گرفته،
به اجتماع بزرگ یعنی به دولتها و پانسیونها و كودكستانها و غیره داده
است و طرفدار این است كه خانواده نوعی جدا نیست، علیهذا باید
حقوق و تكالیف و مجازاتها و تربیتهای مشابهی با سایر شركتها
داشته باشد.
ما باید در فلسفه ی زندگی خانوادگی بحث كنیم تا معلوم شود حق
با كدام طرف است.
روح زندگی خانوادگی و تعریف آن، اختصاص دو انسان است
(یكی مرد و یكی زن) به یكدیگر. نقطه ی مقابل، اشتراك جنسی است
كه هیچ گاه در دنیا پذیرفته نشده است. افلاطون برای فیلسوفان
حاكم پیشنهاد كرد و خود پس گرفت. كمونیستها نیز پیشنهاد خود را
پس گرفتند، زیرا سخت برخلاف غریزه ی فطری بشر است.
فلسفه ی این اختصاص چیست؟ فلسفه ی این اختصاص چند چیز
است
[3]:
جلد پنجم . ج5، ص: 75
فلسفه های
زندگی
خانوادگی:
الف. مشخص بودن نسلها. بشر نمی تواند از این موهبت
صرف نظر كند كه نسل آینده خود را نشناسد و از گذشته ی خود بی خبر
باشد. وجود ولدالزنای زیاد در هر اجتماع برای خود آنها و برای
اجتماع ناراحتی عجیبی است.
سوسیالیستهای امثال راسل اختصاص خانوادگی را به همین
جهت لازم می شمارند. راسل زنای محصنه را تجویز می كند اما فرزند
آوردن را از غیر شوهر قانونی تجویز نمی كند.
ب. بشر علاوه بر جنبه ی شهوات حیوانی كه نیازمند به جفتی است
كه شهوت او را ارضا نماید، نیازمند به روح دیگری است كه از نظر
عشق و صفا با او متحد باشد و سرنوشت مشتركی داشته باشند.
فیلسوفان مادی از قبیل راسل اعتراف دارند كه صفای مخصوص
خانوادگی امری جز شهوت جنسی است. بهترین تعبیر را قرآن در این
زمینه كرده است:
و من ایاته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا
الیها و جعل بینكم مودة و رحمة. مودت و رحمت غیر از شهوت است كه
آن نیز در قرآن آمده است ولی به صورت یك امر پست:
حب الشهوات
من النساء. مولوی نیز با الهام از قرآن می گوید:
مهر و رقّت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
پرتو حق است و آن معشوق نیست
خالق است آن، گوییا مخلوق نیست
هریك از دو فلسفه ی بالا مستلزم تدبیرهای خاص و
محدودیتهای خاصی و تكالیف و حقوق خاصی است كه زن و مرد را
بیشتر به یكدیگر بپیوندد و پیوند آنها را از سایر زنان و مردان جدا
جلد پنجم . ج5، ص: 76
كند. محدودیتهای اسلامی در روابط زنان و مردان اجنبی، چه از
نظر زنا یا لمس یا نظر یا پوشش یا قوامت مرد بر زن، برای تأمین این
دو منظور است.
تأسیس كانون
مناسب برای
نسل آینده:
ج. تأسیس كانونی مناسب برای پرورش نسل آینده كه غریزه
هم آن را تأیید می كند. ما در ورقه های خانواده ثابت كرده ایم كه
كاری كه از والدین ساخته است مخصوصاً از جنبه ی چاشنی دادن
محبت به روح فرزندان، از هیچ كانون دیگر ساخته نیست. كودك تنها
نیازمند به خوراك، پوشاك، بازی، تر و خشك كردن و درس نیست
كه گفته شود از پانسیون و دولت ساخته است؛ از همه بالاتر نیازمندی
او به كانون پرمحبت خانوادگی و دامن پرمهر مادر است. می گویند اثر
یك مشت به پشت بچه زدن تا آخر عمر در روح او باقی می ماند؛ آیا
اثر بوسه های گرم، نوازشهای صمیمانه، فداكاریهای پدر و مادر باقی
نمی ماند؟ كیست كه خاطرات عجیبی در این زمینه نداشته باشد و
روحش از یادآوری آنها به هیجان نیاید
[4]؟
د. مرد و هركسی كه كار فرساینده داشته باشد نیازمند به كانونی
است كه آسایش بخش روح او باشد، فراموشخانه ی رنجهای روزانه
باشد. از نظر اسلام، زن باید محیط خانواده را به این صورت درآورد.
مرد به طبیعت خود علاقه مند به كار و تلاش فراوان است و زن
جلد پنجم . ج5، ص: 77
علاقه مند به پرداختن به خود. مرد از كار سیر نمی شود (خسته
می شود) و زن از پرداختن به خود. البته مقصود این نیست كه مرد به
خود نپردازد و یا زن كار دیگری غیر از به خودپردازی نداشته باشد.
مقصود این است كه برای مرد پرداختن به كار خارج در درجه ی اول
است و برای زن پرداختن به خود. زن باید بیشتر به خود برسد.
علی علیه السلام خطاب به امام حسن ممنوعیت زنان را از ورود مردان
بیگانه چنین تعلیل می كند:
فانه انعم لحالها و ادوم لجمالها. زنان به طور
غیرمستقیم همواره در اجتماع مؤثر بوده و هستند و باید باشند. زن
مرد را ساخته است
[5]و مرد اجتماع را. ساختن زن مرد را به دو
صورت بوده است: یكی اینكه فرزند را ساخته و تربیت كرده و
تحویل اجتماع داده است و دیگر اینكه شوهر را مرد كامل كرده و
روانه ی اجتماع نموده است، و ما در این باره در ورقه های عشق و
زندگی بحث كرده ایم.
آنان كه فلسفه ی خانوادگی را منحصر به مشخص بودن نسلها
می دانند، همه ی ممنوعیتهای زوجین را لغو می كنند حتی زنا، فقط
[ممنوعیت ] تولید فرزند از غیر شوهر قانونی را لغو نمی كنند، مثل
راسل. این فلسفه گذشته از اینكه سایر ارزشهای خانواده را درك
نكرده است، از نظر خودش نیز ناقص است. زن و مردی كه عشق
خود را در جایی جستجو و دنبال می كنند و همسر قانونی خود را در
جای دیگر، هرگز حاضر نخواهند شد فرزند خود را از غیر رفیق
مورد علاقه ی خود تولید كنند، خصوصاً زن كه عملاً می تواند فرزند را
از جای دیگر بیاورد و به ریش شوهر ببندد.
جهان مسیحی زنا را نیز ممنوع كرده است ولی سایر التذاذات
جنسی را تا حد رقص و در آغوش یكدیگر رفتن و بوسیدن، لااقل
در صحنه های هنری و به خاطر هنر، اجازه داده است.
عوارض این
سستی:
بدیهی است كه
جلد پنجم . ج5، ص: 78
حصار را شكسته و عملاً كاری كرده كه جهان اروپا و آمریكا از
كثرت
زنازادگان- كه خونخواران آینده و بیمارهای روحی و صاحب
عقده های آینده ی اجتماعند و آینده ی بشریت را تهدید می كنند-
فریادش بلند است. ولی در اسلام، مطلق التذاذات جنسی در غیر
كانون خانوادگی ممنوع است و اسلام عملاً موفقیتهای فراوانی كسب
كرده است.
اختصاصها و
محدودیتهای
اسلامی در هر
چهار جبهه
مفید و مؤثر
است:
از نظر اسلام محدودیتهای خانوادگی- یعنی محدودیت و
ممنوعیت التذاذات جنسی، یعنی ذخیره كردن احساسات به ضمیمه ی
تدبیرات عملی و قانونی برای این محدودیت- هم در پاك نگه داشتن
نسلها و هم در صفای خانوادگی میان زوجین و هم در تربیت صحیح
فرزندان- زیرا عشق به پدر در علاقه به فرزند مؤثر است- و هم در
نگهداری روح مرد و در نتیجه در ساختن اجتماع مؤثر است.
لزوم تربیت
برای هدفهای
چهارگانه ی
خانوادگی:
برای فلسفه ی اول یعنی مشخص بودن ارتباط نسلی، همین
محدودیتها و ممنوعیتها كافی است. ولی برای سه فلسفه ی دیگر اینها
لازم است ولی كافی نیست، بلكه می توان گفت برای اولی نیز كافی
نیست زیرا نوعی تربیت اخلاقی و مجازاتهای اجتماعی لازم است.
برای فلسفه ی صفای خانوادگی علاوه بر آن محدودیتها و
ممنوعیتها لازم است كه روح زوجین قبلاً تلطیف شده باشد (
انهن
یغلبن العاقل و یغلبهن الجاهل). هر دو باید درس محبت و عشق آموخته
باشند، از حدود حیوانیت خارج شده باشند و هم لازم است عملاً
كارهایی در این زمینه صورت گیرد از قبیل هدایای گرانبهای مرد به
زن و خدمات صادقانه ی پرستاری و غیره ی زن به مرد و از قبیل برخی
مسافرتها، برخی مطالعات مشترك علمی و غیره.
تخویف بیجا
كتك بیجا:
برای فلسفه ی سوم یعنی تربیت فرزندان، علم زیادی لازم است.
زن جاهل، تربیت را زدن و ترساندن می داند. بسا بچه ها به واسطه ی
كتك خوردن های بی منطق (از نظر بچه) از قبیل [كتك خوردن به
خاطر] خیس كردن رختخواب خود، به انواع بیماریهای جسمی و
روحی مبتلا می شوند. بعضی زنها به علامت نارضایتی از جاری،
جلد پنجم . ج5، ص: 79
همسایه، شوهر، مادرشوهر، فرزند خود را می زنند.
تبعیض:
همچنین
تبعیضهای جاهلانه میان فرزندان روح آنها را فاسد می كند، یكی را
نُنُر و دیگری را حقود می كند.
تلقین فحش و
دروغ و تعلیم
وعده ی خلافی:
بعضی فرزندانِ خود را عملاً فحاش بار
می آورند، به واسطه ی وعده ی خلافی دروغگو می كنند.
تغذیه ی غلط:
جسمشان را به
واسطه ی ندانستن كیفیت تغذیه بیمار می كنند.
خرافه:
روحشان را به واسطه ی
جهالت خود خرافی می كنند. مادر بسیاری از معلومات را باید بداند
تا مادر خوب باشد.
آموختن فنون
دلبری:
برای فلسفه ی چهارم نیز زن باید عالمه باشد، باید روان شوهر را
بشناسد، درس مهر را بیاموزد، همیشه تمیز و نظیف باشد، شاداب و
بانشاط خود را نگه دارد، باید بداند كه از این نظر روح شوهر به منزله ی
یك كودك است و اوست كه باید پرستار این روح فرسوده باشد.
تقدس همه ی
شئون زندگی
خانوادگی:
از نظر اسلام ازدواج و تمام شئون آن مقدس است، برخلاف
مسیحیت كه آن را پلید و از نوع دفع افسد به فاسد می داند. از نظر
اسلام عواطف زوجین نسبت به هم، عواطف متبادل فرزندان و
والدین، كام رساندن زوجین به یكدیگر، همه مقدس یعنی مستحب
شرعی و احیاناً واجب است، زاییدن مطهِّر گناهان است.
[1] از قبیل نفقه، ارث، اطاعت و غیره
[2] بلكه به قلب زندگی خانوادگی زده و آن را سست كرده است. بعضی این سستی
را معلول ماشینی شدن و صنعتی شدن زندگی می دانند، ولی علت بزرگتر یك سلسله
افكار فلسفی مخرب است.
[3] از نظر بعضی ها فلسفه ی این اختصاص لذت بیشتر بردن از زندگی است، به معنی
اینكه تشكیل خانواده تأسیس یك شركت است با سرمایه های انسانی برای
بهره برداری بیشتر از لذت زندگی و برای تمتع بیشتر از شهوات.
حقیقت این است: اگر منظور فقط استمتاع شهوانی حیوانی باشد باوری نیست كه اختصاص از اشتراك اثر بیشتر داشته باشد، و اگر منظور لذت و تمتعی است كه در سایه ی وحدت دو روح و صمیمیت آنها با یكدیگر پیدا می شود- و هیچ چیز مانند اتحاد دو روح لذت بخش و باشكوه و عالی و پرجلال نیست- مطلب صحیحی است ولی فلسفه ی دیگری غیر از آنچه در شماره ی «ب» خواهد آمد نیست.
طرفداران اشتراك مدعی هستند كه عامل پیدایش اختصاص خانوادگی همان عامل پیدایش مالكیت است؛ زورمندان زنان بهتر را به خود اختصاص دادند و به ترتیب الاقوی فالاقوی اختصاص پیدا شد و ضعیفان به زنهای پست و بدگل اكتفا كردند، و چون زنان زور نداشتند نتوانستند از خود اختیار اِعمال كنند و در حقیقت اختصاص خانوادگی نوعی مالكیت است كه مملوك از نوع انسان است و آنهم انسان مؤنث.
[4] راسل در صفحه ی 127
زناشویی و اخلاقاعتراف می كند كه عشق و عواطف
صمیمی و صادقانه ی زن و شوهر عامل اصلی عواطف گوناگون در حیات انسانهاست.
عوارض سقوط خانواده در اروپا:
الف. محرومیت زوجین از لذت و صفای اتحاد دو روح
ب. محرومیت فرزندان از لذت مهر والدین و از عواطف انسانی
ج. محرومیت اجتماع از عواطفی كه سرچشمه اش عواطف صمیمی و صادقانه ی زن و شوهر است
د. پیدایش ولدالزناها یعنی انسانهای سرگردان و عقده دار كه بالطبیعه موجودات بدبخت و جانی خواهند بود
هـ. تنفر از مادری
و. شیوع سقط جنین و كورتاژ
ز. وقوع جنایتهای وحشتناك
[5] از نظر اسلام زن ملزم نیست پرستار جسم مرد باشد به وسیله ی كار، ولی ملزم است
پرستار روح او باشد از نظر فنون عشق و محبت.