در
کتابخانه
بازدید : 676800تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
فهرست مطالب
مقدمه
Expand حرف ححرف ح
Collapse حرف خحرف خ
خبّاب بن الارَتّ
خدمات متقابل اسلام و ایران- اوستاشناسی
خدمات اسلام به ایران- روح تمدن اسلامی
اسلام و ایران (خدمات متقابل)
اسلام و ایران- روح اسلامی در كالبد ایرانی
اسلام و ایران- زنادقه (خدمات متقابل)
اسلام و ایران- تمدن اسلامی (خدمات متقابل)
اسلام و ایران- نظام ازدواج در ایران (خدمات متقابل)
اسلام و ایران- ایرانیان عرب نژاد (خدمات متقابل)
خدمات متقابل اسلام و ایران- دانشمندان ایرانی عرب نژاد
خدمات متقابل اسلام و ایران- خدمات متصوفه ایرانی
خدمات متقابل اسلام و ایران- تمدن ایرانی
خدمات متقابل اسلام وایران- دانشمندان ایرانی عرب نژاد
خدمات متقابل اسلام و ایران- مذهب فقهی مالك در ایران
خدمات ایرانیان به اسلام- خطبا و وعاظ
خراج
خطابه و منبر
خسران
خفّت مؤونه
خلافت
خلوت و معاشرت
خلوت، ذكر خدا
خلوت و یاد خدا
خمس
خنده و گریه
خودآگاهی
خودآگاهی اسلامی- موضوع
خوارج- جفاة طغام و عبید اقزام
خوارج
نهج البلاغه و خوارج، شعار خوارج- خطبه 40
نهج البلاغه و خوارج- انتقاد مولی از افكار و عقاید خوارج
خوارج در نهج البلاغه
خوارج و عقیده امر به معروف و خروج و انقلاب
یادداشت خوارج یا مشكل بزرگ علی علیه السلام
خودكشی و تمدن
خودكشی
خودكشی و علل و توجیه اجتماعی آن
خواب
خوابها- رؤیاها
خواب
خواجه نصیرالدین طوسی
خودشناسی
خود واقعی و خود خیالی
خودیابی در عرفان
خوردن، شهوت بطن
پرخوری
خوردن
خیام و منطق بدبینی
خیام
خیام و وضع روحی او
خیام و بدبینی و نارضایتی
خیر و شر- مدارك
یادداشت خیر و شر
خیر و شر- اسرار خلقت
خیر و شر
خیرات و شرور
خیر و شر- فواید شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
1. یكی از مسائل مربوط به خیر و شر فواید و آثاری است كه بر شرور و ناملایمات بار است، متقابلاً آثار سوئی بر آنچه خیر نامیده
جلد سوم . ج3، ص: 432
می شود بار است.

مثلاً همیشه وصول به همه مطلوبات و آرزوها و برخورداری كامل از مواهب خلقت مستلزم رضا به وضع حاضر و راحت و سكون و بازماندن از جهش و جنبش است. همواره ملتهایی كه به هدفهای خود می رسند بنای تن پروری و ظلم و قساوت و فساد را می گذارند ونوعی عدم رضا ولی به صورت بیزاری از حیات- نه به صورت شوق به مطلوب كه در فاقدها یافت می شود- در آنها پدید می آید، معمولاً سلامت و امنیت كه جزء مطلوبها و اركان سعادت بشر است از میان می رود، توجه به مسكرات و مخدرات پیدا می شود.

آیا نباید گفت عامل اصلی سعادت بشر این است كه هدف و مطلوب داشته باشد و هدف و مطلوب داشتن ملازم است با فقدان؟ به طور كلی هر حركت و جنبشی ناشی از احتیاج و فقدان است [1]؛ گرسنگی و تشنگی است كه انسان را به سوی نان و آب برمی انگیزد و لذت انسان از غذا و آب، متناسب است با میزان تشنگی و گرسنگی او. اگر درد گرسنگی و تشنگی نباشد لذت سیری و سیرابی هم نیست.

ایده آلهای اجتماعی، استقلال طلبی، آزادی خواهی، عدالت خواهی همه ناشی از وجود بردگیها و ظلمها و اختناقها و بی اعتنایی ها و تحقیرها و زندگیهای طبقاتی است.

مولوی می گوید:
از جهان ده بانگ می آید به ضد
تا كدامین را تو باشی مستعد
قرآن می فرماید: و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقواها. می دانیم كه معنی الهام فجور و تقوا اعلام خوبی و بدی صرف نیست، بلكه میل به تقوا و میل به فجور است. اگر میل به فجور و خود فجور نبود، پشیمانی و توبه و تقوا معنی نداشت. در حدیث است خداوند فرمود: اگر بندگانم معصیت نمی كردند، بندگان دیگری می آفریدم كه
جلد سوم . ج3، ص: 433
آنها مرا معصیت كنند و من آنها را ببخشم.

خودِ رفتن به دنبال خدا و كمال اخلاقی معلول وجود نفس اماره است، یعنی در حقیقت انسان از وجود نفس و شیطان استفاده می كند و به سوی خدا به عنوان یك تكیه گاه می رود.

می گویند عمده ترقیات علمی و شاید اخلاقی و ادبی بشر مرهون رقابتها و عداوتها و جنگهاست.

پیشرفت تمدن مولود جنگهاست، غالب اختراعات مفید مولود هیجاناتی است كه جنگها به وجود آورده اند [2] در سخنرانیهای رادیویی به مناسبت وفات امام موسی بن جعفر علیه السلام راجع به فواید مصائب و بلایا بحث كرده ایم، رجوع شود به آنجا [3]و به ورقه های «بلایا و مصیبتها» .

به طور كلی وجود شیطان برای تضاد این عالم مفید است. اگر شیطان و وساوس شیطانی نبود، كمالات الهی و رحمانی هم نبود.

پس آنچه بد است و گناه است نسبی است، از نظر شخص گناه كننده بد است نه از نظر مصالح كلی.

در جزوه حكومت جهانی واحد بازرگان، صفحه 32 می گوید:

حال دورانی را در نظر بگیریم كه زیر سایه حكومت جهانی واحد در اثر زوال جنگ و كشتار و برقراری نظم مشترك، تمام
جلد سوم . ج3، ص: 434
مردم دست به دست هم داده آنچه سابقاً برای نابودی یكدیگر به كار می بردند یكدل و یك جهت در راه تأمین آسایش و آبادی و فراوانی به كار اندازند، چه منظره بهشتی زیبایی جلوه گر خواهد شد! یك دنیای درخشنده خندان خالی از ترس و نگرانی و سرشار از نعمت و راحتی. ولی چنین بهشتی به چیزی جز جهنم یا لااقل قبرستان منتهی نخواهد شد. خوشبختی وسعادت از میان مردم رخت برخواهد بست، به این دلیل خیلی ساده كه موجبات خوشبختی و سعادت دنیا از بین رفته است. وقتی گرسنگی و تنگی و سختی و ترس و دشمن از میان رفت، بشری كه تا به حال هدفش شكم و خوشی و قدرت ملی یا استقلال بود و همه آنها فراهم شده است دیگر دنبال چه برود و چه بخواهد؟ . . . مگر آنكه به جای هدفهای منتفی شده و از خاصیت افتاده هدف دیگری قبلاً بشر پیدا كرده باشد. . .

2. در مقاله زهرای كیا در كتاب اسرار خلقت، صفحه 95 (جلد 2) می نویسد:

تنها فقرا نیستند كه از زندگانی ناراضی اند، اغنیا نیز به نحوی ناراضی اند. سعادت را نمی شود در یك فرمول معین از ثروت و قدرت تعیین كرد. پس خشنودی و عدم خشنودی دلیل خرده گیری در كار طبیعت و خدا نیست.

آیا باید به تنازع بقا معتقد بود یا به تعاون بقا؟ در صورت اول آیا ضعف و قوّت برای تنازع بقا لازم نیست؟ آیا همین تفاوت نیست كه بشر را [4]به كمال سوق می دهد؟ آیا خارهای بین راه سبب سعادت ما نیستند؟ اگر خداوند سعادت را برای همه یكسان خلق می كرد پس دیگر سعادتی وجود نداشت. اگر
جلد سوم . ج3، ص: 435
ضعیف نبود قوی چه رونقی داشت؟ اگر دره نبود كوه نبود، اگر رنج و محرومیت نبود لذت و موفقیت نبود، اگر زشتی نبود زیبایی هم نبود. در یك تابلو زیبا آیا وجود سایه و روشن نیست كه به آن پرده زیبا تناسب می دهد؟ اگر سایه نباشد روشنی چه معنی دارد؟ و اگر این تضاد نبود و تابلو از روشنی محض ساخته شده بود، چه قدر و قیمتی داشت؟ آیا در كارگاه هستی این بلندی و پستی، خود یگانه دلیل نظام و عدالت و تناسب نیست؟ . . . اگر در برابر ما شیطان و هوای نفس وجود نمی داشت، پس عقل در ولایت ما هیچ كاره بود. قوّت اراده ما وقتی آشكار می شود كه در مقابل خارهای مصائب مقاومت كرده و كوه غم را با یك تبسم آب نماییم. اگر پیغمبر در میان قوم نادانی ظهور نمی كرد و با كمال جد و جهد در پی اصلاح آنان برنمی آمد، چرا بزرگ می شد؟ 3. شاید بشود گفت كه شرور را از نظر بررسی آثار آنها باید به سه قسم تقسیم كرد:

سه نوع شرّ:

الف. فناها و نیستیها و مرگها ب. تفاوتها و تبعیضها كه منشأ سوء ظن به عدل الهی می شود ج. مصائب و سختیها و شداید.

فناها و نیستیها:

در باب فناها و نیستیها و مرگها باید گفت در اینجا سه مطلب است. اول اینكه این مرگها و فناها مقدمه پیدایشها و هستیها و حیاتهای دیگری است، این امكان را در ماده به وجود می آورد كه صورتها و فعلیتهای جدیدی پدید آید. این توهم از آنجا پیدا شده كه خیال كرده اند هرچه به وجود می آید ابتدا به ساكن از كتم عدم به وجود می آید و بعد هم یكباره نیست و نابود مطلق می گردد. پس این سؤال پیش می آید كه چرا به وجود آورد و چرا از میان برد؟ این طور نیست، كل حادث مسبوق بقوّة و مادة تحملها. آنچه پدید می آید، نقشهایی و فعلیتهایی است كه بر صفحه ماده نقش می بندد. آنچه از نو
جلد سوم . ج3، ص: 436
بخواهد به وجود آید نقش دیگری است بر صفحه ماده. تا نقش اول محو نشود نوبت به نقش دوم نمی رسد [5]، مانند فیلمهای سینمایی است كه تا اولی بر روی صحنه هست امكان ورود دومی بر روی صحنه نیست. اگر بگویید صحنه را وسیعتر كنیم، جواب این است:

صحنه به حدی كه ممكن است وسیع هست، نیاز به وسعت از نوع دیگر و در بُعد دیگر است كه بُعد زمان است.

دوم اینكه هریك از فعلیتها و صورتها و نقشها یك اجل طبیعی و عمر طبیعی دارد و امكان بقا برای خود آنها بیش از حد معین نیست.

همان طوری كه ممتنعات از ناحیه ذات خود امكان وجود ندارند، زمانیات و ممتدات از ناحیه ذات خود امكان ادامه ی بیشتر ندارند. بلی، در موتهای اخترامی كه استعداد بقای بیشتر هست این اشكال هست ولی نه به صورت اینكه چرا نیستی و فنا و مرگ هست، بلكه به صورت اینكه چرا قبل از وقت رسیده است كه البته آن جواب دیگری دارد كه همان مسأله شر بالقیاس است.

مطلب سوم اینكه حتی از نظر خود همان صور و فعلیتها نیز موتها و نیستیها موت و نیستی واقعی نیست، انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر است، بسط و قبض است نه هستی و نیستی. پس نیستیِ نیستی نسبی است. مثل اینكه كسی كه در این اتاق است به عللی به اتاق دیگر برود؛ او در این اتاق نیست نه اینكه مطلقاً نیست و از صفحه وجود محو شد. آنوقت این سخن به میان نمی آید كه چرا صورتها پیدا شوند و محو شوند، یعنی چرا بیایند و بروند؟ به قول خیام این آمدن و رفتن برای چیست؟ می گوید:
دارنده چو تركیب طبایع آراست
از بهرچه افكندش اندر كم و كاست
گر نیك آمد شكستن از بهرچه بود
ور نیك نیامد این صور عیب كراست
جلد سوم . ج3، ص: 437
تركیب پیاله ای كه در هم پیوست
بشكستن آن روا نمی دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست
بر مهر كه پیوست و به كین كه شكست
جامی است كه عقل آفرین می زندش
صد بوسه زمهر بر جبین می زندش
این كوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش.
نیستیها و مرگ و فایده آن ازنظر جمع و نظام:

جواب این ایرادها اولاً این است كه اگر هر نقشی كه در این جهان آمده پایدار بماند، نوبت به نقشهای دیگر- كه آنان نیز حظ و حقی دارند- نمی رسد. پایداری یك گل عین ممنوعیت سایر گلها كه در آینده باید بیایند از حق وجود و هستی است. از گفته های خود خیام خوب می توان علیه او استفاده كرد. می گوید:
از رنج كشیدن آدمی حر گردد
قطره چو كشد حبس صدف دُر گردد
گر مال نماند سر بماناد بجای
پیمانه شود تهی دگر پرگردد
پس تا پیمانه تهی نشود، دگرباره پر نمی گردد. برای پر شدن نوبت دیگرِ پیمانه و جام ماده از می وجود، باید تهی بشود تا پر گردد.

این گونه ایراد خیام كه چرا آنها كه هستند می روند، نظیر ایراد شوخی مآبانه ای است كه به می فروشان می گیرد و می گوید:
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب كسی هیچ ندید
من درعجبم ز می فروشان كایشان
به زان كه فروشند چه خواهند خرید
بدیهی است كه این یك شوخی است و نمی تواند ایراد باشد.
جلد سوم . ج3، ص: 438
فروشنده می فروشد و به موجب این فروش است كه با آن سرمایه و سودی كه از آن تحصیل كرده بار دیگر همان كالا را در سطح عالیتر عرضه می دارد. در فروشگاه هستی نیز چنین است؛ هر نوبت كه نقش و صورتی عرضه می شود و به فروش می رسد بار دیگر طبق قانون تكامل زمینه برای موجود كاملتر فراهم می گردد. فروشنده مصرف كننده نیست كه به او گفته شود: آنچه داری برای مصرفت كافی است، چرا از دست می دهی تا نوبت دیگر بخواهی بخری؟ ایضاً خود او می گوید:
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
پس معلوم می شود آنچه را كه وفا نسبت به یك فرد می نامیم عین بی وفایی نسبت به دیگران است، وفاست نسبت به افراد زمان پیشین و بی وفایی است نسبت به پسینیان.

گفتیم كه در اینجا یك سخن دیگر هست و آن اینكه حالا كه بنا بر رفتن است، چرا بیایند؟ آیا بهتر نیست كه اصلاً نیایند؟ همچنان كه خیام می گوید:
گر آمدنم به خود بُدی نامدمی
ور نیز شدن به من بدی كی شدمی
به زان نبدی كه اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بُدمی
در اینجا مسأله خیر كثیر و شر قلیل و عدمی بودن شر به میان می آید. باید از اینها پرسید همه سخنان بر سر این است كه چرا مرگ و فنا و نیستی هست، یعنی چرا هستیها پایدار نیست؟ پس معلوم می شود هستی خوب است و نیستی بد، لهذا مطالبه پایداری آن می شود. به همین دلیل نمی توان گفت عدم مطلق از وجود محدود بهتر است. وجود هر اندازه و هر حدش از عدم بهتر است. چنین نیست كه
جلد سوم . ج3، ص: 439
وجود وقتی خوب بود كه دائم و پایدار بود، اما با ناپایداری، نیستی از آن به است. این گونه شروط برای هستی در مقابل نیستی قابل تصور نیست.

اما مسأله تفاوتها و تبعیضها:

تفاوتها و تبعیضها:

این توهم ناشی از سه جهت است: اول اینكه عدالت را با تساوی مساوی دانسته اند و حال آنكه عدالت «اعطاء كل ذی حق حقه» می باشد. دوم اینكه خیال كرده اند امكان و قابلیتی در كار نیست، اشیاء از كتم عدم به وجود می آیند و حال آنكه هر موجودی در هر مرحله كه هست در شرایط خاص به وجود می آید و استحقاق غیر آنچه دارد ندارد. سوم اینكه خیال می كنند كه معنی ایجاد این است كه ذات را ذات كند. مثلاً خیال كرده اند همان طوری كه یك چوب را گاهی راست می كنیم و گاهی كج، همین طور یكی را انسان كرده اند و دیگری را حیوان؛ یعنی چیزی كه می توانسته است هم انسان باشد و هم حیوان، در یك جا حیوان و در جای دیگر انسان شده است.

آنوقت حیوان اعتراض می كند كه چرا مرا حیوان كردی و او را انسان؟ چنین فرض می كند كه شخصیت و منش او به هر حال محفوظ است، همین شخصیت و هذیّت می توانست حیوان باشد و می توانست انسان باشد، چرا حیوان شد؟ نظیر اینكه شخص اعتراض می كند: چرا من پست بالاتر را ندارم؟ زیرا واقعاً ممكن بود كه او خودش خودش باشد و پست بالاتر را هم داشته باشد. اشتباه همین جاست.

رجوع شود به اشعار میرسید علی برقعی قمی و اشعار سید ناصر حجت نجف آبادی در كتاب اسرار خلقت.

در باب تبعیض و تفاوت [6]مطلب دیگری هست و آن اینكه بسط و توسعه و كمال خلقت در تفاوت است. مَثَل خلقت از این نظر مَثَل یك تابلو است كه تابلو بودنش به این است كه روشنی و تاریكی،
جلد سوم . ج3، ص: 440
سیاهی و سفیدی با یكدیگر توأم باشند. اگر زشتی نبود زیبایی هم نبود، اگر درد نبود لذت هم نبود، اگر بیماری نبود سلامت و عافیت هم نبود.

رجوع شود به كتاب اسرار خلقت.

اما راجع به مصائب و سختیها و شداید. در اینجا باید بگوییم معمولاً خیال می كنند آثار مصائب این است كه ركود می آورد، در صورتی كه یكی از دو نیرویی كه نیروهای وجود بشر را تحریك می كند و به فعالیت وا می دارد مصائب و سختیها و شداید است.

4. بحث دیگری كه در اینجا هست بحث قرآنی مطلب است. آیا در قرآن تصریح یا اشاره ای به مسائل مربوط به بدیها و بی نظمی های جهان وجود دارد یا ندارد؟ آیاتی كه به نظر می رسد مربوط به این مطلب است از این قرار است:

الف. انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیاً و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله كذلك یضرب اللّه الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمكث فی الارض. (رعد، آیه 17. المیزان، جلد 11، صفحات 367- 373) ب. الحمدللّه الذی خلق السموات والارض و جعل الظلمات و النور. . . (انعام، آیه اول) ج. لایسئل عما یفعل و هم یسئلون. (المیزان، جلد 14، صفحات 292- 298) د. قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انی اعلم ما لاتعلمون. (المیزان، جلد1)
جلد سوم . ج3، ص: 441
هـ. الذی خلق الموت و الحیوة لیبلوكم ایكم احسن عملاً.

و. ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سیئة فمن نفسك.

ز. ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت.

ح. و لنبلونكم بشی ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین.

در المیزان، جلد 13، صفحه 199 به مناسبت آیه كریمه «و اذا انعمنا علی الانسان اعرض و نآ بجانبه و اذا مسه الشر كان یؤساً» بحث فلسفی دارد درباره خیر و شر. بحث ناقص و خلاصه ای است، مراجعه شود.

ایضاً در جلد 8، صفحه 34 بحثی درباره شیطان دارد تحت عنوان «كلام فی ابلیس و عمله» . بحث مفیدی است، باید مراجعه شود.

مسأله مرگ:

5. مسأله نبوت:

عطف به شماره 3 در [صفحه 399] و ورقه های «یادداشت خیر و شر» [صفحه 388] ، از جمله مسائل مشكل در باب عدل الهی و حكمت الهی و خیر و شر مسأله مرگ است. این مسأله همواره مطرح است كه خداوند چرا ما را آفرید و سپس معدوم كرد؟ چرا ساخته خود را خراب می كند؟ منسوب به خیام است:
جامی است كه عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
جلد سوم . ج3، ص: 442
این كوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
ایضاً:
تركیب پیاله ای كه در هم پیوست
بشكستن آن روا نمی دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست
از بهرچه ساخت وز برای چه شكست
انسان همواره از فكر مرگ و نیستی در آینده رنج می برد، از اینكه می بیند این هستی را باید رها كند و برود ناراحت می شود. این غیر از حس فرار از موت است كه در حیوان هست. حس فرار از موت كه غریزه است هنگام مواجهه با خطر است كه به طور خودكار صورت می گیرد، اما اندیشه رنج آور موت در آینده ی دور و نزدیك كه هر شیرینی را در كام بشر تلخ می كند مطلب دیگری است.

فلسفه مرگ:

جواب این است كه اولاً همین اندیشه ی مرگ به صورت اندیشه و ناراحتی از آن به عنوان فنا و نیستی، خود دلیل بر این است كه انسان باقی است. انسان چون استعداد بقا و خلود دارد و به آن علاقه شدید دارد، اندیشه و آرزوی جاویدان ماندن در او پیدا شده است و چون چنین آرزویی دارد از ضد آن رنج می برد. اگر این استعداد نمی بود، آرزوی خلود نبود و بلكه اندیشه خلود نبود، و اگر اندیشه و آرزوی خلود نبود فكر عدم خلود او را رنج نمی داد. در حیوانات میل به بقا و حیات هست اما میل و فكر خلود نیست. میل به بقا و ادامه حیات لازمه حیات است، ولو حیات موقت، اما میل به بقا در واقع میل به بقا نیست به این معنی كه حیوان با توجه به مدتی محدود یا نامحدود در آینده تمایل به بقا در آن مدت را دارد، بلكه در حیوان فقط غریزه حفظ خود از گزند در زمان حاضر است كه در نتیجه خود را نگهداری می كند. بوعلی در طبیعیات شفا، سخن لطیفی دارد راجع به تصور و یا عدم تصور حیوان از زمان آینده، مراجعه شود. مولوی در جلد 4 مثنوی، صفحه 405 بیانی دارد نزدیك به همین بیان. می گوید:
جلد سوم . ج3، ص: 443
پیل باید تا چو خسبد اوستان
خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب
چون ز هندستان نكرده است اغتراب
ذكر هندستان كند پیل از طلب
پس مصوّر گردد آن ذكرش به شب
ثانیاً مسأله مرگ و ایراد و اعتراض به اینكه چرا انسان می میرد، نظیر این است كه كسی بگوید اگر بچه را باید به مدرسه فرستاد چرا بعد از مدتی او را از مدرسه می گیرند، و اگر بناست از مدرسه بگیرند چرا از اول او را فرستادند؟ این ایراد از آنجا پیدا شده كه راز حیات كشف نشده است. بدن در مدت حیات، مدرسه و دارالتكمیل روح است. چه خوب گفته باباافضل در جواب شعر خیام. می گوید:
تا گوهر جان در صدف تن پیوست
از آب حیات صورت آدم بست
گوهرچه تمام شد صدف چون بشكست
برطرف كله گوشه سلطان بنشست
مولوی نیز داستان لطیفی در این زمینه دارد (صفحه 403) :
گفت موسی ای خداوند حساب
نقش كردی باز چون كردی خراب
نرّ و ماده نقش كردی جانفزا
وانگهی ویران كنی آن را چرا
گفت حق دانم كه این پرسش تو را
نیست از انكار و غفلت وز هوا
ورنه تأدیب و عتابت كردمی
بهر این پرسش تو را آزردمی
لیك می خواهی كه در افعال ما
بازجویی حكمت و سرّ قضا
تا از آن واقف كنی مر عام را
پخته گردانی بدین هر خام را
جلد سوم . ج3، ص: 444
پس بفرمودش خداای ذولباب
چون بپرسیدی بیا بشنو جواب
موسیا تخمی بكار اندر زمین
تا تو خود هم وادهی انصاف این
چون كه موسی كِشت و شد كشتش تمام
خوشه هایش یافت خوبیّ و نظام
داس بگرفت و مر آنها را برید
پس ندا از غیب در گوشش رسید
كه چرا كِشتی كنی و پروری
چون كمالی یافت آن را می بری
گفت یارب زان كنم ویران و پست
كه در اینجا دانه هست و كاه هست
دانه لایق نیست در انبار كاه
كاه در انبار گندم هم تباه
نیست حكمت ایندو را آمیختن
فرق واجب می كند در بیختن
گفت این دانش ز كه آموختی
نور این شمع از كجا افروختی
گفت تمییزم تو دادی ای خدا
گفت پس تمییز چون نبود مرا
در خلایق روحهای پاك هست
روحهای تیره گِلناك هست
این صدفها نیست در یك مرتبه
در یكی درّ است و در دیگر شبه
واجب است اظهار این نیك و تباه
همچنان كاظهار گندمها ز كاه

[1] پایه فلسفی این مطلب تقریباً همان است كه حكما از قبیل شیخ در طبیعیات شفا، صفحه 143 و صدرا در جلد اول اسفار، صفحه 224 گفته اند كه حركت طبعی و قسری ملازم یكدیگرند، اگر حركت قسری نباشد حركت طبعی هم نیست.
[2] شاهكارهای بشری به طور كلی ناشی از هیجانات شدیدی است كه در روح بشرپیدا شده. یك روح آرام و عادی و بی هیجان نمی تواند شاهكار خلق كند. این هیجانهای شدید یادر اثر عشق پیدا می شود و یا در اثر ضربه مصیبت. آن هم كه در اثر عشق پیدا می شود، عشق به تنهایی اگر مقرون به فراق و جدایی یا علاقه به رقیب و بی وفایی نباشد تلطیف و سوزان نمی شود. شعرهای حاكی از وصال چندان لطیف نیست كه اشعار سوزناك فراق. البته عشقهای مذهبی خیلی شاهكارها ایجاد كرده.

و اماسختیها و شداید تكانهای شدید به وجود می آورد، به منزله زخمه ای است كه بر نای وارد می شود. بسیاری از شاهكارهای ادبی مولود مصیبت است، نظیر قصیده ابوالحسن تهامی: حكم المنیة فی البریة جار. . . یا غزل حافظ: فكر بلبل همه آن است كه گل شد یارش. . .
[3] [كتاببیست گفتار]
[4] بلكه هر حیوان را
[5] رجوع شود به شماره 5.
[6] و البته همان طور كه در ورقه های «عدل» گفته ایم تبعیض غیر از تفاوت است.

در خلقت، اختلاف و تفاوت و كثرت كه ناشی از مراتب وجود و از نظام علت ومعلول است وجود دارد اما تبعیض وجود ندارد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است