اشعار بهمنی شیرازی در اعتراض به خلقت:
اصل تبعیض یا
تفاوت:
خداوندا تویی بینا و آگاه
ز كردار تو دارم ناله و آه
جهاندارا تو اصل عدل و دادی
اگر عقل و خرد دادی تو دادی
در این قسمت چه حكمت بود تبعیض
به بعضی دادی و بعضی ندادی.
شر بالقیاس
بودن اشیاء:
اگر تو آفریدی گوسفندان
چه لازم بود گرگ تیزدندان
مگر یوسف نبودی پاكدامن
چه شد كافكندی اش در چاه و زندان.
ظلم بر كودكان
به جرم پدران:
تو خلاّق سماوات و زمینی
تو اطفال كر و كور آفرینی
جلد سوم . ج3، ص: 424
و یا شر
بالقیاس بودن
پدران:
گنه از والدین ار بوده بر عكس
تو بی لطف از چه در حق جنینی.
شر و ظلمت،
تبعیض:
چه می شدگر نبودی شام تاریك
چرا باشد یكی بد، دیگری نیك.
شریت اخلاق
فاسده (شر
بالقیاس):
تو حرص و آز را با ما سرشتی
كه جنگ افتد میان ترك و تاجیك
تویی با بی نیازان مهربانتر
نیستان را تو سوزی خشك باتر.
شریت بلاهای
آسمانی (شر
بالقیاس):
بلا اول رسد هرناتوان را
بود قحط و غلا بیچارگان را
نگردد كعب پای اغنیاتر
كند سیلاب اگر ویران جهان را.
شریت زشتی
(شر بالذات):
تو با زیبا چرا زشت آفریدی
مگر اندرز شیطان را شنیدی؟
دهی خود نقد دنیا را به اغیار
بهشت نسیه بهر ما گزیدی
خدایا جمله افعالت ریایی است
همانا از برای خودنمایی است
وگرنه این همه افراط وتفریط
بعید از عدل و انصاف خدایی است.
شریت شیطان:
به هر اسم و به هر شكلی كه شیطان
شود تعبیر باید كرد اذعان
تو او را آفریدی روز اول
كه گردد سد راه اهل ایمان.
نقص استعداد:
فرستادی هزاران انبیا را
كه رسم و راه بنمایند ما را
شدند آنان اسیر قوم نادان
كشیدند آن همه جور و جفا را
جلد سوم . ج3، ص: 425
انسان و عدم
حصول منظور
خلقت:
نشد اسباب نظم آخر مهیا
عبادت مركنند از پیر و برنا
تمام صاحبان عقل و ادراك
فرو ماندند اندر این معما.
انسان و عدم
حصول منظور
خلقت:
تو موجودات را از بهر انسان
نمودی خلق و انسان بهر عرفان
تو را نشناخت كس مخفی نماند
كه گشتی بعد از این خلقت پشیمان
تو می خواهی شود عالم منظم
به هر ترتیب باشد نیستت غم.
انسان و عدم
حصول منظور
خلقت:
زمن بشنو از این منظور بگذر
نمی گردی حریف ابن آدم
جهان را سر به سر زیر و زبر كن
اگر تردید داری خیر و شر كن
نما خلق جدید ایجاد و ناچار
ز ابناء بشر صرف نظر كن
اگر من كافرم عبد تو هستم
هم از صهبای آلای تو مستم
از این چون و چرا اغماض فرما
كه خود نطق و قلم دادی به دستم
تو ننمودی مرا راه هدایت
تو از من سلب فرمودی درایت
فرستیم ار به دوزخ آخر كار
كنم نزد تو از دستت شكایت
ندارم من ز خود عقل و اراده
تویی مسؤول، گویم صاف و ساده
تو گستاخ آفریدی بهمنی را
ببخشاگر جسارت شد زیاده