مثنوی، دفتر سوم، صفحه 218:
عالم افسرده است نام او جماد
جامد افسرده بودای اوستاد
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان
چون عصای موسی اینجا مار شد
عقل را از ساكنان اخبار شد
پاره خاك تو را چون زنده ساخت
خاكها را جملگی باید شناخت
مرده زین سویند، زان سو زنده اند
خامش اینجا، وان طرف گوینده اند
چون از آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها
كوهها هم لحن داودی كند
جوهر آهن به كف مومی بود
باد حمّال سلیمانی شود
بحر با موسی سخندانی شود
ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
جلد سوم . ج3، ص: 310
خاك قارون را چو ماری دركشد
استن حنّانه آید در رَشَد
سنگ احمد را سلامی می كند
كوه یحیی را پیامی می كند