در حافظشناسی بامداد، ص 2، می نویسد:
تاریخ از معرفی حافظ حقیقی قاصر است، زیرا آنچه تاریخ از
اشتغالات ظاهری حافظ به كتاب و تفسیر و معاشرتهای
ضروری (لابد با امرا و پادشاهان) می نویسد حافظ حقیقی
نیست. حافظ حقیقی در پشت همه اینها پنهان است. پس حافظ
حقیقی را از لابلای دیوانش باید شناخت.
بعد مدعی می شود كه دیوانش هم پر از ضد و نقیض گویی است.
درحقیقت می خواهد مدعی شود كه هر دو منبع حافظشناسی،
تاریخ و دیوان اشعار، پرده از چهره حافظ حقیقی برنمی دارد.
ولی ما معتقدیم كه هم تاریخ و هم دیوان اشعار، هر دو می تواند
معرف خوبی از حافظ باشد.
در تناقض اشعار حافظ می نویسد:
تناقضات
حافظ:
نیست در شهر نگاری كه دل از ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
در آخر غزل:
علم و فضلی كه به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یكجا ببرد
ولی به نظر ما هیچ گونه تناقضی نیست. می خواهد بگوید دل ما
به مرحله ای رسیده كه دیگر نگارهای شهر نمی توانند آن را ببرند.
نگاری از شهر دیگر فقط می تواند دل ما را ببرد. پس در مرحله ای از
سلوك است كه عشق مجازی را در او اثری نیست.
همچنین می گوید این بیت:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاك خطا پوشش باد
با این بیت:
جلد سوم . ج3، ص: 93
نیست در دایره یك نقطه خلاف از پس كذاو پیش
كه من این مسأله بی چون و چرا می بینم
[در تناقض است. ] این هم تناقض نیست. مقصود این است كه این
خطاها مربوط است به دید محدود و ناقص نه به دید كامل. درحقیقت
حافظ به دو گونه بینش و دو گونه نظر معتقد است: نظر وسیع و از بالا
و نظر محدود و از پایین، نه به نظر دقیق و نظر لای سبیلی.
همچنین میان این شعرها كه جبری است:
مرا به خوردن می آن فضول عیب كند
كه اعتراض بر اسرار علم غیب كند
بر عمل تكیه مكن خواجه كه در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
با این اشعار:
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی
به سعی كوش اگر مزد بایدت بودن
كسی كه كار نكرد اجر رایگان نبرد
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
[در تناقض است. ] می گوید (ص 3) :
عشق مجازی با عشق حقیقی، شراب انگوری با باده بیخودی،
یأس از وصل با امید كامل، اظهار عجز از بیچارگی و تنگدستی
و دعوی تصرف در كون و مكان، خرده بر عالم هستی گرفتن و
معمای وجود را تصادفی دانستن با اعتراف به نظام كامل كه
یك ذره خلاف و تضاد وجود ندارد (نتوان پذیرفت) كه همه
جلد سوم . ج3، ص: 94
یكی هستند.
ایراد شاه
شجاع بر حافظ:
می گوید به نقل تذكره دولتشاه سمرقندی:
شاه شجاع مظفر تعرضاً به خواجه گفت: هیچ یك از ابیات
غزلهای شما ارتباطی با هم ندارند، یك بیت در وصال است و
یك بیت در فراق و سومی در مذمت زهد و ریا و آنگاه به می و
میخانه پرداخته و از رندی و بیخودی حكایت می كنید، باز دم
از بی نیازی و استغنا زده و در عین حال به مدح می پردازی، از
شاخی به شاخی می پری و در این تلوّن ذهن شنونده مشوّش
خواهد شد و وقع كلام از بین می رود كه این خود برخلاف
فصاحت است. . .
ص 4، یك جا می گوید (عجز و ناله و شكایت) :
كارم ز دور چرخ به سامان نمی رسد
خون شد دلم ز درد و به درمان نمی رسد
چون خاك راه پست شدم همچو باد و باز
تا آبرو نمی رودم نان نمی رسد
پی پاره ای نمی كنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمی رسد
از دستبرد جور زمان اهل درد را
این غصه بس كه دست سوی جان نمی رسد
سیرم ز جان خود به دل راستان ولی
بی چاره را چه چاره كه فرمان نمی رسد
در آرزوت گشته گرانبار غم دلم
آوخ كه آرزوی من آسان نمی رسد
تا صد هزار خار نمی روید از زمین
از گلبنی گلی به گلستان نمی رسد
جلد سوم . ج3، ص: 95
یعقوب را دو دیده ز حسرت سفید شد
و آوازه ای ز مصر به كنعان نمی رسد
از حشمت اهل جهل به كیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به كیوان نمی رسد
صوفی بشوی زنگ دل خود به آب می
كز شست وشوی خرقه غفران نمی رسد
حافظ صبور باش كه در راه عاشقی
هركس كه جان نداد به جانان نمی رسد
این ابیات در دیوان قزوینی نیست ولی در دیوان انجوی هست.
انجوی در مقدمه، ص 69، می گوید:
در هر عصری افرادی هستند كه هنرمند به دنیا می آیند و در
عالم احساس خود نشو و نما و زندگی می كنند، هرچند زاده
ذوق آنان موجب تیره بختی و وبال جانشان باشد قادر نیستند
از آن روی برتابند. . . هرگاه بخواهند از زشتیهای دوره خود
فرار كنند و خود را به دست فراموشی سپارند، به عالم هنر
درونی بازمی گردند. بر اثر همین نیاز به فراموشی است كه به
هنر رو آورده درواقع به سوی فراموشخانه خود رهسپار
می شوند. اكثر این افراد نه فقط آسودگی خاطر ندارند بلكه
غالباً از حیث معیشت هم در منتهای تنگدستی و عسرتند.
پی پاره ای نمی كنم از هیچ استخوان
تا صدهزار زخم به دندان نمی رسد
از حشمت اهل جهل به كیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به كیوان نمی رسد
علیهذا طبق تز آقای انجوی، حافظ یك شاعر صرفاً شاعر به
معنی یك هنرمند صرفاً هنرمند است كه شعر و هنر برای او هدف
است و بس.
جلد سوم . ج3، ص: 96
حافظشناسی بامداد، ص 4، راجع به تناقضهای حافظ پس از
استناد به اشعار بالا و شعر ذیل:
شاهدان در جلوه و من شرمسار كیسه ام
بار عشق و مفلسی صعب است می باید كشید
شعر ذیل را به عنوان نقیض آنها می آورد:
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم كه زبونی كشم از چرخ فلك
(شعر «شاهدان در جلوه. . . » [در] غزلی است كه در قزوینی نیست و
در انجوی هست) .
حافظشناسی ص 4: حافظ پیری نداشته.
ص 7: حافظ از خرقه و خانقاه نقد كرده. . . پس حافظ صوفی
نیست، پس چیست؟
ص 9: شاید در چهل سالگی به مراد رسیده باشد:
چل سال رنج و غصه كشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود
علم و فضلی كه به چل سال دلم گرد آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یكجا ببرد
تا آخر عمر در همان راهی كه به مراد رسیده مانده و بلكه حق
قدمت خدمت یافته و ممكن است با آن صدق و صفا و فضل و
كمال، برای هدایت اشخاص نیز مجاز شده باشد:
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت برخیز كه دیرینه این درگاهی
با من راه نشین خیز و سوی میكده آی
تا بدانی كه در این حلقه چه صاحب جاهم
جلد سوم . ج3، ص: 97
آنچه لازم است بدانیم:
مرحله تحصیل و جوانی
مرحله طلب
مرحله وصول به مطلوب
دستور و برنامه و متد