1. برخی اشعار دلالت دارد بر مراحلی كه هنوز به مقصود
نرسیده است، از آن جمله:
گداخت جان كه شود كار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
دریغ و درد كه در جستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی سوی كرام و نشد
بسی بگفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش كمین غلام و نشد
رواست در بر اگر می تپد كبوتر دل
چه دیده در ره خود پیچ و تاب دام و نشد
جلد سوم . ج3، ص: 47
بدان هوس كه ببوسم به مستی آن لب لعل
چه خون كه در دلم افتاد همچو جام و نشد
[1]
ایضاً:
به لب رسید مرا جان و برنیامد كام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ایضاً:
دست از طلب ندارم تا كام من برآید
یاجان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
جان بر لب است و در دل حسرت كه از لبانش
نگرفته هیچ كامی جان از بدن برآید
ایضاً:
مردم از این فراق و در این پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
ایضاً مقرون به امید:
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست
اینقدر هست كه بانگ جرسی می آید
صبر كن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی كام را
ز مشكلات طریقت عنان مكش ای دل
كه مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
[1] ولی اینكه می گوید:
به كوی عشق منه بی دلیل راه قدم
كه من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
[می تواند مكمل بیت مذكور در متن باشد. ]