برخی مانند محمد علی بامداد در حافظشناسی معتقدند كه حافظ
در ابتدا در شك بوده و بعد به یقین رسیده است، شك او از [سنخ ]
شك ابراهیمی و شك دكارتی است. برخی دیگر معتقدند كه شك
حافظ آخر
[1]منزل اوست و منزل یأس و بدبینی او و برای فرار از
اینهمه شكوك آزار ده به می به عنوان یك مخدّر پناه می برده است.
ولی حقیقت این است كه شك حافظ همان حیرت است، آنهم
حیرت عرفانی كه با شكوك مردم عادی متفاوت است.
دلیل بامداد بر شك ابتدایی حافظ اشعاری است، از آن جمله:
نشوی واقف یك نكته ز اسرار وجود
تا نه سرگشته شوی دایره ی امكان را
دل چو پرگار به هر سو دورانی می كرد
و اندر آن دایره سرگشته و پا بر جا بود
زانجا كه فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
رجوع شود به ورقه های «عرفان حافظ» .
ص 93 قزوینی:
جلد سوم . ج3، ص: 17
نظر پاك تواند رخ جانان دیدن
كه در آیینه نظر جز به صفا نتوان كرد
ص 117:
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو كمال حیرت آمد
(
ربّ زدنی فیك تحیرا)
بس غرقه حال وصل كاخر
هم بر سر حال حیرت آمد. . .
حافظشناسی بامداد، ص 22- 23:
چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
آن كه پُر نقش زد این دایره ی مینایی
نیست معلوم كه در گردش پرگار چه كرد
وجود ما معمایی است حافظ
كه تحقیقش فسون است و فسانه
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده
تا حل كنم این مشكل در ساغر مینایی
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مكن
كه فكر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
جلد سوم . ج3، ص: 18
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاك خطا پوشش باد
ز سرّ غیب كس آگاه نیست قصه مخوان
كدام محرم دل ره در این حرم دارد
جهان و كار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نكته كرده ام تحقیق
سبب مپرس كه چرخ از چه سفله پرور شد
كه كام بخشی او را بهانه بی سببی است
بروای زاهد خودبین كه ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
رجوع شود به ورقه های «عرفان حافظ» .