در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: حوزه :: فروردین و اردیبهشت 1378، شماره 91، مخلصی، عباس ؛


عقلانیت و عصیان دینی

بی گمان به همان نسبت که خارج شدن کلیسا و روحانیان سبب القای رویارویی میان عقل و دین شده, تندروی و مرزناشناسیِ نظریه پردازان علم در پیدایی این اندیشه آتش افروزی کرده است. در نظر شهید مطهری, عقل و علم ناسازگاری با دین ندارند, عقل برای انسان راهنمای خوبی است. نیروی خرد را خداوند به انسان داده تا راه کمال را از راههای انحراف, بازشناسد. وضع بشر نشان می دهد که گاه به حکم و دریافت عقل راه صحیح را می پیماید وگاه از روی نادانی و یا هواپرستی به کژراهه می رود.32 علم نیز چراغی است فراروی بشر. چراغ هر جا و به هر راهی که برده شود, همان جا و همان راه را روشن می کند. مهم آن است کسی که چراغ را در دست دارد, به کجا و به چه راهی برود.33

به نظر شهید مطهری, عقلانیت غربی هم در بخش ابزاری و معاشی (علم و تکنیک) به انحراف کشانده شده است و هم در بخش نظری و ارزشی, بی راهه رفته است.

1. کژ روی عقلانیت ابزاری: علم حقیقت خوب و مقدسی است, اما در صورتی که سلامت خود را در سایه هدفهای انسانی و الهی حفظ کند و با غرور و تکبر انسان آلوده نگردد. اما علم, در تاریخ خود, مغرور کارکردهایش شد. همین که در ساحت زمینی و خاکیِ انسان, پیروزیهایی به دست آورد, ادعای خدایی کرد. منادیان علم, در این جا و آن جا در کوی و برزن اعلام کردند: عقل و علم, پاسخ گو و گره گشای همه دشواریها و گرهها و نیازهاست. مدعی شدند: هر نوع خدمتی که دین برای بشر داشته است, اکنون علم می تواند داشته باشد.

فرانسیس بیکن و دکارت, دو پیشرو علم جدید در قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم, بویژه بیکن, جریان علم را از طبیعت وحقیقت خودش خارج ساخت. او, با آن که در پیشرفت علم, خدمت بسیار بزرگی به بشر کرد, ولی خدمتگزاری علم برای حقیقت و انسان را نادیده گرفت, در نتیجه, علم از حقیقت قدسی اش خالی شد. پیش از بیکن, علم در خدمت حقیقت و وسیله ای برای رسیدن به حقیقت دانسته می شد; اما وقتی او گفت: علم باید در خدمت زندگی باشد, آن علمی خوب است که در زندگی به کار انسان بیاید و انسان را بر طبیعت چیره سازد و به انسان توانایی بدهد, دیگر علم جنبه آسمانی خود را به جنبه زمینی و مادی داد.

پس از بیکن نیز, عالمان تجربی پا به عرصه عقلانیت ابزاری نهادند و برای علمی شدن هر چیز و دگرگون کردن آن به ابزار کارآمد, کوشیدند. ابزاری که با زندگی روزمره هر انسانی سروکار داشته باشد.

زیر فرمان در آوردن عقلانی آنچه که در خارج از ذهن وجود دارد (عینیات) سبب شد, انسان مدرن, جز آنچه خارج از ذهن وجود دارد و در زندگی با آنها سروکار دارد, به چیز دیگری نیندیشد. بدین جهت نیمه معنوی زندگی خود را فراموش کرد. به تعبیرماکس وبر:

(عقلانیت ابزاری, انسانِ عقلانی شده را به (قفس آهنین) وارد کرد.)34

در ابتدا هدف علم تسخیر طبیعت و به خدمت گرفتن طبیعت برای رفاه و آسایش انسان بود; اما به زودی این محاسبه به هم ریخت. اثر ویرانگر و زیانبار شعار بیکن: (دانایی برای توانایی), وقتی آشکار شد که کم کم بشر از علم تنها توانایی می خواست. کار به جایی رسید که نه تنها همه چیز در خدمت قدرت و توانایی قرار گرفت, بلکه خود علم نیز, به خدمت قدرتها درآمد و اسیر زورمندان شد. اینان, هر آنچه عقل فرا نمود و ساخت, در اختیار خود گرفتند و از عقل خواستند که در چه راهی به تلاشهای عقلانی بپردازد و چه نتیجه ها و دستاوردهایی به دست آورد:

(این جمله را که می گوییم: (دنیای ما دنیای علم است) باید اندکی تصحیح کنیم; دنیای ما دنیای قدرت است, نه دنیای علم, به این معنی که علم هست, ولی نه علم آزاد, بلکه علم در خدمت قدرت و زور.)35

(به غلط گفته می شود امروز عصر عقل است, برای این که در این عصر عقل آزادی ندارد, علم و فکر آزادی ندارد, هنوز دنیا دنیای شهوت است, هنوز دنیا دنیای جاه طلبی و قدرت خواهی است.)36

البته دین, انسانها را به قدرت مندی و توانایی فراخوانده, ولی نه قدرتی که امروز همه ویژگیها و خصال عالی انسانی را زیر سایه شوم و مرگبار خود نابود می کند.

دین قدرتی را می ستاید که خادم حقیقت و خصال عالی انسانی باشد و ارزشهای انسانی را پاس بدارد.

به باور شهید مطهری, کژ روی علم و دگر شدن آن به ابزار و سلاحی برای کسب قدرت و فزون خواهی, سبب شد اندیشه های ماکیاولی در غرب ظهور یابد و قراءت فاشیستی از قدرت در ذات انسان غربی لانه کند. از باب نمونه, ایشان مکتب اخلاقی نیچه را نماد فکری و روحی غربیان می داند; زیرا نیچه می گفت:

(نفس کشتن چرا؟ باید نفس را پروراند. غیر پرستی چیست؟ خود را باید خواست و خود را باید پرستید. ضعیف و ناتوان را باید رها کرد تا از میان برود و رنج و درد در دنیا کاسته شود… مرد برتر [سوپر من] آن است که نیرومند باشد و به نیرومندی زندگی کند و هوا و تمایلات خود را برآورده نماید.)37

به نظر استاد, انسان غربی به پیروی از علم غربی, از طبیعت نخستین خود خارج شده و ناخواسته در برابر دین و ارزشهای آسمانی قرار گرفته است. می گویند: هم اکنون تربیت و اخلاق اروپایی اخلاق ماکیاولی و نیچه ای است. کاری که امروز غرب استعمارگر در دنیا انجام می دهد, بر همین اساس و پایه استوار است. روح غربی, چه اروپایی و چه امریکایی, استعمارگری و پیاده کردن و به کاربردن اصول نیچه ای است.

استاد می نویسد:

(وقتی, آنان برای ما از حقوق و آزادی سخن می گویند, اگر ما سخنان آنان را باور و بازگو کنیم, به اشتباه رفته ایم. آنان همین مفاهیم را هم برای قدرت خودشان می خواهند. کاری که آمریکا می کند اجرای فلسفه نیچه است. آنان این همه سخن از انسانیت و انسان دوستی می زنند و ما سخنان راسل و سارتر را نقل می کنیم, ولی این دو نیز, زیر ساخت فکریشان قدرت خواهی است.)38

به هر روی, عقلانیت ابزاریِ انسان غربی به راهی رفته که روی هم رفته سرکشی و نافرمانی در برابر ارزشهای انسانی, بیش تر از کارکرد و خدمت او به انسان بوده است. زیرا با میدان دادن به هواها, انسان را تا مرز سرکشی در برابر تمامی مقدّسات و از میان بردن همه ارزشهای دینی و انسانی, پیش برده است. ولی هیچ کدام از اینها, اوصاف ذاتی و طبیعی عقلانیت نیست, بلکه به دست انسان شریر, بر عقلانیت ابزاری عارض و تحمیل شده است.

2. کژ روی عقلانیت فلسفی: عقل در بخش معرفت شناسانه اش, سرنوشتی بهتر از بخش سخت افزاری آن نداشته است; چرا که فضای قرون وسطایی, سبب شد نظریه پردازیهای عقلی و فلسفی, در بستری شکوفا شود که با ایمان زدایی و دین ستیزی همراه گردد و به صورت رقیبی برای دین و ایمان دینی ظاهر شود.

در دنیای غرب, وقتی عقل فلسفی بی اعتنا به دین و جهان بینی دینی, خواست بر ای انسان ایدئولوژی و فلسفه رفتار پدید آورد و در صدد مکتب سازی برآمد, در حقیقت از قلمرو و جایگاه واقعی خود فراتر رفت. نمود فلسفی عقل, در چهره جهان بینیها و ایدئولوژیهای بشری را, باید نماد اصلی سرکشی عقلانیت نظری دانست; زیرا نه علم و نه فلسفه, هیچ کدام, توان و شایستگی ندارند جهان بینی کامل و مورد انتظار بشر را کشف و ارائه کنند. در اساس چنین کاری از قلمرو عقل و علم بیرون است. به نظر استاد, اگر چه شناخت علمی دقیق است و چون قوانین حاکم بر یک موجود خاص را به دست می دهد, راه چیره شدن و دست یازی و تصرف را به بشر می نمایاند, ولی شعاع و قلمرو آن محدود است. بدین جهت جهان شناسی علمی به سبب آن که جزءشناسی است, نه کل شناسی, از ارائه چهره و هندسه جهان ناتوان است. افزون بر این, انسان برای دریافت جهان بینی به شناختهایی فراتر از شناختهای علوم نیاز دارد, مانند این که: جهان از کجا آمده و به کجا می رود؟ انسان در چه نقطه ای از جهان قرار دارد؟ آیا جهان هدایت شده است یا کور و بی هدف؟ و… از این روی شناختهای محدود علم, به زندگی انسان جهت نمی دهد. علم هرگز به انسان الهام نمی بخشد که چگونه بخواهد و چه هدفی داشته باشد, چه راه و روشی در زندگی برگزیند. علم نمی تواند تکیه گاه یک ایدئولوژی انسانی باشد. ارزش شناخت علمی بیش تر عملی است, تا نظری. آنچه می توان آرمان ساز و ایمان زا باشد و تکیه گاه ایدئولوژی قرارگیرد, ازرش نظری است, یعنی توانایی در ارائه واقعیت هستی و جهان و انسان, آن چنان که هستند. از این روی, تمام کسانی که از جهان بینی علمی سخن گفته اند و یا فلسفه و مکتب خود را علمی خوانده اند, دانسته یا نداشته, در حوزه ای وارد شده اند که پای علم به آن جا نمی رسد.39

جهان بینی فلسفی و کاوشهای عقلی محض نیز, نمی تواند تکیه گاه مذهب و ایدئولوژی باشد; زیرا جهان بینی وقتی استوار و کامل خواهد بود که افزون بر شمول و جاودانگی, قداست بخش باشد, به اصول جهان بینی تقدّس ببخشد. و از آن جا که ایدئولوژی باید از گرمابخشی ایمان برخوردار باشد و گرایش ایمانی به یک مکتب, حرمتی در حدّ قداست لازم دارد, روشن می شود که جهان بینی باید رنگ دینی به خود بگیرد و بر وحی استوار باشد.40

نتیجه: این اَنگار و قرائت نادرست از علم و فلسفه که رهیافتهای علم مانند: صنعت, تکنولوژی, روان شناسی و جامعه شناسی, نظریه های فلسفی در شکل ایدئولوژیها و مکتبها و خلاصه پیشرفتهای علمی و عقلی می توانند جایگزین دین و آموزه های دینی شوند و نیازهای بشر را برآورند و به انتظارهای او پاسخ دهند, تصوری اشتباه بود که از غرور علمی و فلسفی و عقل گروی بیش از اندازه, برآمد. همین تصور خطا و غرور امیز بسیاری دانشمندان علوم تجربی و فیلسوفان سده های اخیر را برانگیخت که به رقابت و رویارویی با فکر دینی برخیزند. در این جا به دو نمونه برجسته از سرکشی فکری که کژیهای دیگری را در تفکر فلسفی غرب پدید آورد, اشاره می کنیم:

1. نظریه پوزیتیوسم: ظهور نظریه پوزیتیویسم در روش شناسی علم و معرفت, نخستین کژ روی بود که بستر تفکر و اندیشه را آلوده ساخت و جهان نگری الحادی را, در تاریخ جدید, پایه گذاری کرد. پوزیتیویسم, به عنوان صورتی از اندیشه غربی, ریشه در جریان فلسفه حسی و تجربی دارد که با فرانسیس بیکن آغاز شد. سپس توسط ماتریالیستهای عصر روشنگری گسترش یافت و سایه سنگین خود را بر بخش عمده ای از قرن نوزدهم گستراند. با ظهور کانت (1804) و سپسها با شکل گیری حلقه وین ((Vienna Circle, در اوایل قرن حاضر, این سرکشی و کژ روی فکری همچنان پایید و با دیدگاههای کارل پوپر, درمتدلوژی علم, چهره جدید یافت.

پوزیتیویسم به معنای اصالت دادن به تجربه حسی و روشهای پیوسته و بسته بر آن, مدعی شد معرفت حقیقی تنها معرفتی است که از راهِ روشهای قابل تجربه و علمی به دست آمده باشد. این نظریه هرگونه رهیافت فراعلمی را بی حقیقت دانست و باگسترش دیدگاهِ حس گرایی به تمامی عرصه های حیات انسان, همه مفاهیم قدسی و حقایق دینی و ارزشهای معنوی و اخلاقی را انکار کرد و مدعی شد, چون گزاره های دینی تجربه ناپذیرند, مهمل و بی معناند.41 تکیه بیش از اندازه این نحله بر مادیت فکری, سبب شد از اساس با دین و مقدسات دینی رویارویی پدید آید.

2. اومانیسم: فلسفه اومانیسم بر مبنای معرفت شناسی تجربی و سرکشی فکری پوزیتیویسم سامان یافت. این فلسفه, خودبنیادیِ بشر را اعلام کرد و همه چیز را در وجود انسان نگریست. تمامی راههای اسمان را به روی انسان بست و او را بر پُست خدایی نشاند.

در بینش اومانیستی, انسان وجود مستقلی دانسته شد که با تکیه بر نیرو و استعداد خویش, می تواند به قانون گذاری بپردازد و بی نیاز از خدا و وحی, راه و هدف خودش را بیابد.

ماکس شلر درباره پیامد این دیدگاه می نویسد:

(سقوط مفهوم انسانیت در غرب شاید به این علت بود که انسان می خواست انسانیت خویش را بر مبنای وجود خود بنیاد نهد.)42

رنه گنون, منتقد فرهنگِ علمی و اومانیستی غرب, می نویسد:

(اومانیسم نخستین صورت امری بود که به شکل (نفی روح دینی(Laicisme) معاصر درآمده بود. و چون می خواستند همه چیزرا به میزان بشری محدود سازند, بشری که خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود, سرانجام, مرحله به مرحله به پست ترین درجات وجود بشری سقوط کرد.)43

انسان عصر جدید, اثر پذیرفته از نظریه پوزیتیویسم و اومانیسم, از یک سوی سر به گریبان حس و تجربه فرو برد و جز طبیعت و عالم ناسوت, آنهم در نگاهی عرضی و سطحی و ابزاری چیز دیگری را ندید و یا نخواست ببیند و از سوی دیگر, در نگاهی فلسفی, انسان و آرزوها و خواسته های او را محور همه چیز دانست و به این اندیشه و مکتب فکری گرایید که خودیتِ انسان آخرین هدف است و باید به خود و برای خود فکر کرد.

بالاخره آن که, در پی این انحرافهای فلسفی, مکتبهایی چونان: کاپیتالیزم, سوسیالیزم و لیبرالیزم زاده شدند که اگر نخواهیم دست رد به این مکتبها بزنیم, دست کم در نقد آنها باید بگوییم: هر کدام نگاهی انحصارگرایانه به بخشی از ساحت وجود انسان دوخته اند و بسیار طبیعی خواهد بود که میان این نوع نگاه و نگاهی که دین و وحی به کلیت وجود آدمی و واقعیت هستی دارد, ناسازگاری و ناسازواری افتد.

شهید مطهری ظهور این نظریه ها و مکتبها را وبای علم و فکر می خواند و بروز چنین سرکشیها و کژیهایی را به طبیعت سرکش بشر پیوند می دهد.44 بشری که بر مرکب راهوار علم و عقل سوار شده و قدرت کنترل و تعادل را نیز از کف داده است.

از آنچه تاکنون گذشت, به دست می آید: ناسازگاری دین و عقل در جایی و وقتی صورت می گیرد که یا دین تحریف شده باشد و مفاهیم دینی مخدوش و نارسا عرضه گردد و یا عقل در راستای درست و سالم و کشف حقیقت به کار نرود. پس رویارویی و ناسازواری میان عقل و دین, امری ذاتی که از درون عقل و یا دین بجوشد, نیست, بلکه یک ناهنجاری بیرونی است. در تاریخ غرب, این ناهنجاری از آن جا ناشی شده که از یک سو, دینِ راستین و به دور از تحریف صحنه گردان نبوده, و از دیگر سوی علم و عقل از مرز خود فراتر رفته اند و به حوزه های دیگر دست برده اند.نتیجه و حاصل این ناهنجاری به کنار رفتن دین اصیل از صحنه زندگی و سرکشی علم و عقل و بی لجامی آنها در عرصه زندگی بشر امروز بوده است.

مقالات مرتبط:

شهید مطهری و رویارویی عقل و دین در تاریخ تفکر غرب بخش اول

پی نوشتها:

32. (اسلام و مقتضیات زمان), شهید مطهری, ج41/1.

33. همان مدرک44/.

34. (اسلام و سنّت وبری), داود مهدوی زادگان186/ و 229, مؤسسه فرهنگی طه, قم.

35. (انسان کامل), شهید مطهری253/, چاپ اول, سال 67.

36. (اسلام و مقتضیات زمان), ج51/1.

37. (انسان کامل)262/.

38.همان مدرک261/.

39.(مجموعه آثاراستاد شهید مطهری), ج33/3.

40.(همان مدرک)35/.

41. (پوزیتیویسم منطقی), بهاءالدین خرمشاهی83/, علمی و فرهنگی.

42. (درآمدی بر اومانیسم و رمان نویسی), شهریار زرشناس20/, برگ, به نقل از: (آسیا در برابر غرب), داریوش شایگان151/, امیرکبیر.

43. (انسان کامل)110/.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است