در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: www.bashgah.net؛ اداره کل پژوهش و آموزش سیما، ؛


مسئولیت یکسان زن و مرد در دفاع از حقیقت و حقوق اجتماعی

ما در اسلام دو دفاع داریم: یکی دفاع از حق به معنی حقیقت و دیگر دفاع از حق به معنی حقوق اجتماعی. آنجا که حقایقی دارد در اجتماع پایمال می شود، پای امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با منکَرات و ترویج و اشاعۀ آنچه که اسلام آن را نیک می شناسد، در میان می آید.

 

یک دلیل بر اینکه «شجاعت»، به معنی خُلق، اختصاص به مرد ندارد، این است: آیا دفاع از حق به معنی دفاع از حقیقت، یا به عبارت دیگر امر به معروف و نهی از منکر؛ از مختصات مردان است و یا از امور مشترک میان مرد و زن؟ امر به معروف و نهی از منکر یک شرطش شجاعت و نیرومندی است. یک آدم ترسو که نمی تواند این مبارزه اجتماعی را انجام دهد.

 

نص قرآن کریم است که امر به معروف و نهی از منکر اختصاص به مردها ندارد: (المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر) (توبه: 71): مردان مؤمن و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند و به معنی دقیق ترِ «أولیاء» حامیان یکدیگر هستند (ولی حمایت بر اساس اصول اسلام، نه بر اساس تمایلات شخصی) و سرپرستاران یکدیگر می باشند. همان تعبیری که در حدیث آمده: «کلّکم راعٍ و کلّکم مسؤلٌ عن دعیّته»: همه شبانان یکدیگر هستند.

 

مکرر گفته ایم و در مقالۀ ولاءها و ولایتها نیز گفته ام که «ولیّ» معنایش دوست نیست؛ حمایت و سرپرستی است. گاهی «ولیّ» اسم فاعل است، یعنی «سرپرست»، و گاهی اسم مفعول است، یعنی «سرپرستی شده». بر وزن فعیل است که در لغت عرب، هم به معنی فاعل می آید و هم به معنی مفعول. (المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ) مردان مؤمن و زنان مؤمن، برخی نسبت به برخی [سرپرستی دارند]. هرجا در قرآن «بعض و بعض» می آید، یعنی هیچ فرق نمی کند؛ دو طرفی است. و ما از این قبیل، در مورد زن و مرد زیاد داریم؛ از جمله در آیۀ: (الرّجال قوّامون علی النّساء بما فضل الله بعضَهم علی بعضٍ) (نساء: 34).

 

در مقاله ای از آقای موسوی زنجانی دیدم نکتۀ خیلی خوبی را متذکر شده اند. ایشان گفته بودند که قرآن می گوید: (الرّجال قوّامون علی النّساء بما فضّل الله بعضهم علی بعضٍ)؛ نمی گوید: «بما فضّل اللهُ الرّجالَ علی النّساء». می خواهد بگوید به موجب برتریهایی که بعضی نسبت به بعضی دارند، به موجب مجموع برتریهائی که مرد از جنبه ای بر زن، و زن از جنبه ای بر مرد دارد، وظیفۀ قوامت، مال مرد است. که حرف بسیار درستی است و شاید بیشتر از این احتیاج به بیان داشته باشد.

 

مؤمنین و مؤمنات بعضی شان حامی و راعی و سرپرست بعض دیگر هستند؛ که چه می کنند؟ امر به معروف و نهی از منکر می کنند. پس در دفاع از حقیقت، هیچ فرقی میان مرد و زن نیست؛ و هر دفاعی اول شرطش شجاعت و قوت و نیرومندی است.

 

استقلال اقتصادی زن

اسلام در هزارو چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت:

(للرّجال نصیبُ ممّا اکتسبوا و للنّساء نصیبٌ ممّا اکتسبن) (نساء: 32)

«مردان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند، بهره ای است؛ و زنان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند، بهره ای است».

قرآن مجید در آیۀ کریمه، همان طوری که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذی حق شمرد.

در آیه دیگر فرمود:

(للرّجال نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون؛ و للنّساء نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون...) (نساء: 7)

«مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خوشاوندان بعد از مردن خود باقی می گذارند، بهره ای است، و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقی می گذارند، بهره ای است...».

این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد. ارث بردن زن یا نبردن زن، تاریخچه مفصلی دارد که به خواست خدا بعداً ذکر خواهیم کرد.عرب جاهلیت حاضر نبود به زن ارث بدهد؛ اما قرآن کریم این حق را برای زن تثبیت کرد.

 

طرح مسئلۀ ارث زنان در قرآن و تعجب اعراب جاهلی از این حکم

محرومیت زن از ارث، علل دیگر نیز داشته است؛ از آن جمله ضعف قدرت سربازی زن است. آنجا که ارزشها بر اساس قهرمانیها و پهلوانیها بود و یکی مرد جنگی را به از صد هزار آدم ناتوان می دانستند، زن را به خاطر عدم توانائی بر انجام عملیات دفاعی و سربازی، از ارث محروم می کردند.

عرب جاهلیت از همین نظر، مخالف ارث بردن زن بود و تا پای مردی (ولو در طبقات بعدی) در میان بود، به زن ارث نمی داد. لهذا وقتی که آیۀ ارث نازل شد و تصریح کرد به اینکه:

(للرّجال نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون و للنّساء نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون ممّا قلّ منه أوکثر نصیباً مفروضاً) (نساء: 7)، باعث تعجب اعراب شد. اتفاقاً در آن اوقات، برادر حسّان بن ثابت، شاعر معروف عرب، مُرد و از او زنی با چند دختر باقی ماند. پسر عموهای او همۀ دارائی او را تصرف کردند و چیزی به زن و فرزندان او ندادند. زن او شکایت نزد رسول اکرم برد. رسول اکرم (ص) آنها را احضار کرد. آنها گفتند: زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد؛ این ما هستیم که باید شمشیر دست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم؛ پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد. ولی رسول اکرم حکم خدا را به آنها ابلاغ کرد.

 

نقدی بر توضیحات استاد پیرامون مسئلۀ حیض و پاسخ استاد

● بسیاری از مفسرین «أذیً» را به معنای پلیدی گرفته اند؛ چنان که در صافی آمده است:

«أذی مُستَقذَرٌ یؤذی مَن یَقرُبه نفرهً منه»؛ و در مجمع البیان آمده است: «أذی معناه قذِرٌ و نَجِسٌ (عن قتادهٍ و السُّدّی)...»؛ و ظاهر تشریع غسل بعد از حیض نیز این است که حیض، قذارت است و لهذا [زن حائض] از نماز هم ممنوع است؛ زیرا که محدث است؛ و لفظ آیه هم که می فرماید: (فاعتزلوا النساء فی الحیض و لا تقربوهنّ حتّی یطهرن) نیز تأیید همین تفسیر است؛ زیرا که بر اذی بودن حیض، متفرع فرموده است اعتزال را و اگر مراد از اذی بیمار بود، شایسته بود که بر آن متفرع شود که مثلاً به زن تکالیف شاقه نکنید و خلاصه مانند یک بیمار با او مدارا کنید. و اگر گفته شود که ترک مجامعت هم به خاطر رعایت بیماری اوست، پاسخ می گوئیم که نباید تنها همین یک مطلب بر آن تفریع شود. گذشته از اینکه کلمه «یَطهُرنَ» نیز می فهماند که زن در حال حیض، نا پاک است. توضیح بیشتر اینکه در لفظ «أذیً» دو احتمال هست: یکی اینکه حیض، اذیت است برای زن، چون شبیه به یک بیماری است: دوم اینکه اذیت است برای مرد، زیرا که موجب تنفر است؛ و ظاهر، دومی است، نه اولی.

 

● مسئله قذارت حیض در حد قذارت هر حدث دیگر که با غسل مرتفع می شود، ربطی به پلیدی مورد بحث ندارد که یهودیان، زن را در ایام حیض در محل دوری نگهداری می کرده اند و به آن نزدیک نمی شده اند. این پلیدی چیزی از نوع شومی و یا از نوع پلیدی سگ است میان مسلمین که به تمام وجود، پلید است و مسلّم است از تماس و لمس او پرهیز دارند. پلیدی در حد یک حدث را انکار نکرده و صریحاً اعتراف کرده ایم. آنچه مفسرین گفته اند، بیش از این نیست. کلمۀ «أذی» مسلّماً به معنی قذارت نیست؛ حداکثر این است که قذارت؛ موجب اذی برای مرد باشد؛ و چون متعلق «أذی» حذف شده (که «لکم» یا «لهنّ»، ظاهر این است که اذی برای خود زن است. بسیار بعید است که درباره حیض که مربوط به زن است، سؤال شود (خصوصاً با توجه به شأن نزول)؛جوابی که داده شده، مربوط به مرد باشد. مقصود کسانی هم که گفته اند: «مُستَقذَرٌ یؤذی مَن یَقرُب منه»، عام است؛ منحصر به مرد نیست، برای خود زن هم به این معنی اذی است.(16)

 

عواقب و عذاب تهمت زدن به زنان مؤمن و پاکدامن

من خیال نمی کنم در قرآن به اندازه ای که روی موضوع تهمت (مخصوصاً تهمت زدن به زنان) تأکید شده، درباره موضوع دیگری تأکید شده باشد: (إنّ الّذین یرمون الحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدّنیا و الآخره و لهم عذابٌ عظیمٌ): آنان که به زنان عفیف غافل تهمت می زنند، در دنیا و آخرت مشمول لعنت الهی هستند و برای اینها عذاب بزرگی است؛ (یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون) [نور: 23 و 24]: آن روزی که زبانها و دستها و پاهای آنان علیه ایشان، به اعمالی که مرتکب شده اند، شهادت می دهند.

 

این یک منطقی است در قرآن که جایش اینجا نیست که درباره آن [به تفصیل] صحبت کنم. قرآن در کمال صراحت می گوید عالم آخرت، زنده است؛ همه چیز عالم آخرت زنده است و در آن دنیا هر چیزی و هر عضوی، بر هر عملی که مرتکب شده است، گواهی می دهد: دست گواهی می دهد من چه کردم؛ پا گواهی می دهد من چه کردم؛ چشم و گوش هر یک گواهی می دهند من چه کردم؛ پوست بدن که حدیث است کنایه از عورت است گواهی می دهد من چه کردم؛ به زبان مهر می زنند: ای زبان! تو ساکت باش؛ بگذار خود اعضا و جوارح حرف بزنند؛ زبان هم [فقط] به گناهانی که خودش مرتکب شده، گواهی می دهد. قرآن می فرماید: در روزی که زبانهای این افراد (چون گناه اینها گناه زبان بوده) و دستها و پاهایشان علیه ایشان به همان اعمالی که مرتکب شده اند، گواهی می دهند؛ (یومئذٍ یوفّیهم الله دینهم الحقّ) [نور:25]: چنین روزی که خدا آن جزای حقی را که باید به اینها برسد، به طور کامل به آنان می دهد.

 

اگر زنی العیاذ بالله فاسد و دامن آلوده از آب دربیاید، شرافت مرد لکه دار می شود؛ ولی خودتان می دانید که اگر مردی آلوده شود، به شرافت زن آن قدرها صدمه نمی زند؛ بلکه [اصلاً] صدمه نمی زند. این خود، یک رمز روانی خاصی دارد. من در یک سلسله مقالاتی که چند سال پیش در یکی از مجلات زنانه راجع به حقوق زن (علیه مطالب خود آن مجله) نوشتم، راز این مطلب را بیان کردم؛ و بسیاری از دستورهای اسلام بر اساس همین مطلب است. اگر زنی آلوده شد، مرد، دیگر نمی تواند ادعای شرافت کند؛ ولی چقدر زنان پاکی هستند که شوهرانشان آلوده هستند؛ هیچ وقت مردم آن زن را آلوده حساب نمی کنند؛ می گویند شوهرش آلوده است، به او چه کار؟ شوهرش کثیف است، به او چه کار؟ این یک مطلب.

 

مطلب دوم این است که زن در جهات عفتی، ناموس مرد است؛ ولی در جهات شخصی و فردی اش به مرد ارتباط ندارد. یعنی اگر زنی العیاذ بالله در مسائل عفت، آلوده باشد، دامن مرد آلوده می شود؛ ولی اگر در زنی نقصی باشد، این، نقص مرد نیست؛ مثلاً اگر زنی مؤمن نباشد و در باطن کافر یا منافق باشد، این به مرد ارتباطی ندارد؛ و لهذا قرآن هم به زن نوح و زن لوط مثَل ذکر می کند. هر دوی اینها پیغمبر بودند؛ در حالی که زنهای اینها مؤمنه نبودند و وابسته به مخالفین ایشان از نظر فکر و عقیده بودند.(17)

 

شروط قرآن کریم برای بیعت زنان با پیامبر اکرم (ص)

عجیب این است که در مورد بیعت هم مثل مورد اسلام، همین طوری که مرد وقتی مسلمان شود، آزمایش کردن ایمانش لازم نیست، اگر مردی با پیغمبر بیعت می کند [نیز] دیگر شروط خاصی در بیعت نمی گنجانند؛ ولی زنان که می آیند بیعت کنند، قرآن یک شروط خاصی را [ذکر می کند و] می فرماید حتماً این شروط را قید کنید و اینها را در متن بیعت قرار بدهید.

 

همین طوری که عرض کردیم، صلح حدیبیه نتایجش از همه جنگهائی که در گذشته بود، بیشتر شد، چون صلحی بود که درست و دقیق در جای خودش صورت گرفت. مکه تقریباً زمینه اش آماده شد. در فاصلۀ این دو سالِ صلح حدیبیه تا فتح مکه، عدۀ زیادی مسلمان شدند. مسلمین هم آزادی پیدا کرده بودند و در مکه تبلیغ می کردند. دیگر اساساً رمقی از نظر روحی برای کفار باقی نمانده بود. تبلیغات دروغی که کفار کرده بودند (خیلی تبلیغات دروغ راجع به پیغمبر می کردند)، بعد معلوم شد که همه اش دروغ است و این آرزو در دل توده مردم مکه پیدا شده بود که مسلمان شوند.

 

بعد از فتح مکه که آن را هم پیغمبر اکرم به گونه ای فتح کرد که هیچ خونریزی واقع نشود و نشد، جز یک شلوغکاری مختصر که خالد ولید کرد و پیغمبر هم از آن کار تبری جست خواه نا خواه حتی همان دشمنان سرسخت اسلام هم آمدند و اسلام آوردند. گروه گروه مرد و زن می آمدند و اسلام می آوردند. مردها می آمدند و با پیغمبر بیعت می کردند و زنها هم می آمدند. البته که در تاریخ و حدیث بیان کرده اند وقتی زنها آمدند با پیغمبر بیعت کنند، فرمودند نه، من با زنها دست نمی دهم. مردها می آمدند، دست می دادند و زنها می آمدند، فرمود نه. گفتند پس ما چگونه بیعت کنیم؟ فرمود یک ظرف آب بیاورید. دستشان را زدند در آن ظرف آب و در آوردند؛ بعد گفتند هرکس می خواهد با من بیعت کند، دستش را در این ظرف آب بگذارد؛ این در حکم همان بیعت است.

 

قرآن می فرماید:

(یا ایّها النبی اذا جاءک المؤمنات یبا یعنک علی أن لا یشرکن بالله شیئاً و لا یسرقن و لا یقتلن أولادهنّ و لا یأتین ببهتانٍ یفترینه بین أیدیهنّ و أرجلهنّ و لا یعصینک فی معروفٍ فبایعهنّ و استغفر لهنّ الله؛ إنّ الله غفورٌ رحیمٌ) [ممتحنه: 12]

اگر زنان مومنه که مدعی ایمان هستند آمدند با تو بیعت کنند، این شروط را با اینها مخصوصاً قید کن؛ اگر با این قیدها آمدند بیعت کنند؛ با آنها بیعت کن:

● اول، بیعت به اینکه شریک برای خدا قرار ندهند. این اصل اول. در بیعت هر مردی هم این اصل را گنجانده اند. بعد از این، دیگر گرد بت پرستی و شرک به هیچ وجه نگردند. این اولین شرط.

● (ولا یسرقن): دزدی نکنید. منظور، آن دزدیهائی است که بعضی زنها گاهی دزدی می کنند؛ ولی خودشان آن را دزدی نمی شمارند؛ یعنی دزدی از مال شوهر. از جمله زنانی که آمده بود، هند، زن ابوسفیان و مادر معاویه بود. وقتی که حضرت رسول این جمله را خواندند:

«و لایسرقن» (بیعت کنند زنان به شرط اینکه سرقت نکنند)، گفت: یا رسول الله، شوهرم ابوسفیان، مرد خسیسی است، من چاره ای ندارم؛ اگر بخواهم [این کار را نکنم]، باید از خرج زندگی ام بزنم؛ آنچه او می دهد، با آن، زندگی اداره نمی شود؛ آیا می توانم [این کار را بکنم] یا نه؟ در صورتی که او خودش بر ابوسفیان مسلط بود و ابوسفیان بدون اجازه او کاری نمی توانست بکند!

● (و لایزنین): بیعت کنند به شرط اینکه زنا نکنند. هند گفت: یا رسول الله، یک زن شوهر دار که زناکردن دربارۀ او معنی ندارد! «...» نشسته بود؛ قاه قاه خندید و خندید به طوری که به پشت افتاد. گفت: معنای این خنده این بود که آخر من خودم در جاهلیت با تو حساب داشتم در حالی که شوهر دار بودی!

● (و لا یقتلن أولادهنّ): بچه های خود را نکشند. مخصوصاً تصریح کرده اند که ولو به نحو سقط.

● اولاد را مادر نمی کشد.

● اولاد وقتی که بزرگ شود، اغلب او را پدر می کشد؛ والّا بچه همین قدر که به دنیا آمد، دیگر بسیار بعید است که مادر او را بکشد (البته باز هم اتفاق می افتد). در جاهلیت هم پدرها بودند که می کشتند؛ چون مسئول انفاق بودند و به علاوه عارشان می آمد ((و لا تقتلوا أولادکم خشیه إملاقٍ) (اسراء: 31)). ولی زنها سقط جنین می کنند؛ چون هنوز بچه به دنیا نیامده که به او علاقه مند باشند. ببینید! این شرط مسلمانی بوده؛ شرط مسلمانی این است که زن سقط جنین نکند.

● (و لا یأتین ببهتانٍ یفترینه بین أیدیهنّ و أرجلهنّ).

خلاصه تعبیرش این است که بچه ای را که از جای دیگر آورده، به ریش مرد نبندد، چون این باز حساب جداگانه ای دارد. زنا یک گناه است؛ بستن ولد الزّنا به ریش مرد، گناه دیگری است؛ گناه دوم است. اگر زنی زنا کرده است، بعد هم خودش [نزد شوهرش] اقرار می کند که این بچه مال تو نیست؛ بنابراین رابطه ای با تو ندارد. [ولی اگر] بعد بیاید نسل را هم خراب کند و به دروغ بگوید نه، این بچه مخصوصاً مال توست، [او مرتکب دو گناه شده است].

● (ولا یعصینک فی معروفٍ): امر تو را هم مطلقاً اطاعت کنند. امر پیغمبر یعنی سنت پیغمبر، دستور پیغمبر. تکالیف شرعی ای که پیغمبر از ناحیه خدا ابلاغ می کند، یک مسئله است؛ [دستورهای دیگری که دارد، مسئله دیگری است]. خود پیغمبر به عنوان اینکه خدا او را ولیّ امر مسلمین و حاکم مسلمین قرار داده است، امرش مطاع است: (أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم) (نساء: 59). «أطیعوا الله» یعنی در احکامی که تشریع شده است؛ «أطیعوا الرّسول»: در دستورهائی که پیغمبر به حسب مصالح مسلمین در دوره خودش می دهد؛ «و أولی الأمر منکم»: و دستورهائی که اولی الأمر می دهند. «و لا یعصینک فی معروفٍ»: در کارهای خوبی که تو امر می کنی، تمرد نکنند.

اگر چنین بود، (فبایعهنّ) [: پس با آنها بیعت کن] (و استغفر لهنّ الله): و برای آنها از خدای متعال استغفار کن، طلب مغفرت کن؛ (إنّ الله غفورٌ رحیمٌ)(18)

 

حکم شنیدن زنان نامحرم

ظاهراً مسلم است که شنیدن صدای زن، در صورتی که تلذذ و ریبه در کار نباشد، جایز است. مرحوم آیت الله سید محمد کاظم طباطبائی یزدی در عروه الوثقی، باب نکاح، فصل اول، مسئلۀ 39، می فرماید:

«لا بأس بسماع صوتِ الأجنبیّه ما لم یکن تلذّذٌ و لا ریبهٌ، مِن غیر فرقٍ بین الأعمی و البصیر؛ و إن کان الأحوطُ الترکَ فی غیر مقام الضّروره. و یحرُم علیها إسماع الصّوت الّذی فیه تهییجٌ للسّامع، بتحسینه و ترقیقه. قال تعالی: (فلاتخضعن بالقول فیطمع الّذی فی قلبه مرضٌ) (احزاب: 32).

(شنیدن صدای زن در صورتی که تلذذ و ریبه نباشد، جایز است؛ ولی در عین حال؛ مادامی که ضرورتی نیست، ترک آن بهتر است. و بر زن، حرام است که بخواهد صوت خود را نازک کند و نیکو سازد به طوری که تحریک آمیز باشد. چنان که خدای متعال در قرآن می فرماید: در حرف زدن، صدا را نازک و مهیج نکنید که موجب طمع بیمار دلان گردد).

مسئلۀ جواز استماع صدای زن، جزء مسلّمات است و دلیل آن، سیره قطعی بین مسلمین و ضروری بودن، و مخصوصاً سیرۀ قطعی تاریخی رسول خدا و ائمه اطهار (ع) است.

علاوه بر این، مفهوم آیۀ مذکور این است که حرف زدنی که در آن کرشمه و ناز به کار نرود، جایز است. یعنی خود این آیه دلیل بر جواز هم سخن شدن زن و مرد اجنبی است.

تنها شهید اول است که در لمعه می فرماید: «و یَحرُم سَماعُ صوت الأجنبیّه». و بعضی از فقهای معاصر احتمال داده اند که خطائی از نُسّاج رخ داده است و مثلاً «لایحرُمُ» را «یَحرُمُ» نوشته اند.(19)

 

مقالات مرتبط:

زن و جامعه از دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری بخش اول

پی نوشت:

16) الجامع الصّغیر، ص 95.

17) تعلیم و تربیت در اسلام: 174

18) نظام حقوق زن در اسلام: 202

19) نظام حقوق زن در اسلام: 220


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است