در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: کیهان فرهنگی » شماره 154 ، مطهری، مرتضی ؛


1- حقیقت آزادی چیست؟آیا آزادی یک پدیده است،و به اصطلاح علمای قدیم یک امر وجودی است که اخیرا کشف شده است،مثل عناصری که در طبیعت کشف می شود و یا مثل عوارضی که در وجود موجودات زنده یا غیر زنده یا در اجتماع رخ می دهد،و یا صرفا یک امر عدمی است؟عدم المانع است؟و یا یک مفهوم انتزاعی است که از یک صفت خاص و استعداد خاص انتزاع می شود؟(1)دیگر اینکه چرا آزادی لازم الاحترام است؟

تثلیت اقسام بالا با این که«میان عدم و وجود در واقع فاصله نیست»منافات ندارد.

2- آیا آزادی از مختصات انسان است؟چرا انسان فقط،از این موهبت خود را بهره مند می داند؟آیا حیوانها مثل این مرغها و آهوها و گوسفندها نمی توانند ادعا کنند که ما هم آزادیم؟ آیا اگر مثل اخوان الصفا انسان و حیوان را با هم به محاکمه دعوت کنیم انسان جوابی دارد؟

3- می گویند آزادی حق است،حق غیر قابل سلب،دیگری نمی تواند به هیچ وجه آن را سلب کند(البته عملا می تواند،یعنی حق سلب کردن ندارد و حق انتقال دادن به خود را و یا معدوم کردن و غیر قابل استفاده کردن آن را ندارد)،خود شخص نیز نمی تواند آزادی خود را بفروشد یا ببخشد(2)،خواه آزادی در مقابل مملوکیت را به اینکه خود را برده کند و خواه آزادی اجتماعی را به اینکه مثلا به اختیار خود حق حاکمیت را از خود سلب کند،دلیل این مطلب چیست؟

4- می گویند آزادی را هیچ چیز نمی تواند محدود کند مگر آزادی دیگران،یعنی آزادی در همه چیز برای انسان هست و هیچ حدی ندارد مگر آنکه به آزادی دیگران لطمه وارد آید.

لازمه این سخن این است که حتی مصالح خود فرد و مصالح اجتماع نیز نمی تواند آزادی افراد را تحدید کند.

این مطلب در اخلاق جنسی و آزادی معاشرت مرد و زن جاری است.در ورقه های«اخلاق جنسی»گفته ایم که طرفداران اخلاق جنسی از سه اصل برای مدعای خود استفاده می کنند.اول اصل آزادی است.دوم اصل وابستگی سعادت به این که استعدادهای انسان متساویا پرورش یابند، زیرا تبعیض سبب آشفتگی می گردد.اصل سوم این است که رغبت بر اثر امساک فزونی می یابد و در اثر اشباع کاهش.

5- در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر می گوید:«اساس آزادی و عدالت و صلح جهانی(3)شناسایی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری است».

ما می خواهیم بفهمیم این حیثیت ذاتی که به موجب آن هر انسانی احترام ذاتی دارد و انسان بما هو انسان اینچنین است اعم از مرد و زن و سفید و سیاه و بلند و کوتاه،چیست؟

این جمله شامل سه نکته است؟(4)الف.بشر یک نوع حیثیت و شرافت ذاتی لازم الاحترام از طرف دیگران دارد.ب.این حیثیت تبعیض بردار نیست.

ج.اساس آزادی و عدالت شناسایی این حیثیت ذاتی است.

ایضا در مقدمه اعلامیه مذکور می گوید:

«عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشری منتهی به اعمال وحشیانه ای گردیده است که روح بشریت را به عصیان وا داشته است».نویسندگان این اعلامیه با این جمله می خواهند ادعا کنند که منشأ کلیه ناراحتیهای بشری را کشف کرده اند،همه ناراحتیها و جنگها و زد و خوردها از این عدم شناسایی حیثیت ذاتی انسان بما هو انسان پیدا شده است؛ اقوامی به نام ملیت،نژاد،رنگ،مذهب،مدعی امتیاز و برتری نسبت به دیگران شده اند و به حقوق ذاتی متساوی دیگران تجاوز کرده اند،آنها نیز در صدد انتقام بر آمده عکس العمل نشان داده اند، اما اگر این معرفت(5)برای بشر پیدا شود هرگز خونریزی و اختلاف پیدا نخواهد شد و صلح و عدالت و آزادی برقرار خواهد شد.

ایضا در مقدمه می گوید:«ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آرمان بشر اعلام شده است».

می گوید:«مردم ملل متحد ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و مقام و ارزش فرد انسانی و تساوی حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کرده اند».ایضا:«دول عضو متعهد شده اند که احترام جهانی و رعایت واقعی حقوق بشر و آزادیهای اساسی را با همکاری سازمان ملل تأمین کنند».

6- در کتاب حقوق بشر تألیف دکتر پورسعیدی می گوید حکمایی امثال هوبز آزادی را امری طبیعی و ناشی از میل طبیعی هر کس به نفس خود و به سودجویی شخصی دانسته اند.

7- از نظر ما خواستن و اراده اگر آن را ناشی از هدفی در طبیعت ندانیم منشأ حقی نمی شود،این خواست در حیوان هم هست.

8- از نظر ما توجیه حیثیت ذاتی انسان به این است که برای انسان مقامی و درجه ای خاص در وجود قایل شویم و برای او مأموریتی تکوینی و غایی(نه تشریعی)قائل گردیم.منع و جلوگیری چون ایجاد سد در مقابل هدف طبیعت و جلو

(صفحه 12)


تکامل را می گیرد و تکامل با هدف صورت می گیرد.جایز نیست،یعنی منشأ ذاتی مرتبه وجود و مأموریت دادن طبیعت است و اساسا حقوق را جز از طبیعت آن هم با شناسایی اصل علت غایی نمی توان توجیه کرد.

9- از نظر فلسفه اجتماعی تطبیقی،ما باید این بحث را در مسأله حسن و قبح عقلی جستجو کنیم.

10- در ورقه های«اسلام و آزادی عقیده»ما میان خوب و بدی که واقعیتش به ذوق و انتخاب بسته است و خوب و بدی که از این نظر مطلق است فرق گذاشته ایم-رجوع شود.

11- در اعلامیهء جهانی حقوق بشر فرقی میان تساوی حقوق و تشابه حقوق(6)گذاشته نشده است.ما در یادداشتهای«حقوق زن»این دو جهت را از یکدیگر تفکیک کرده ایم.

12- کارل مارکس و برخی دیگر از اروپائیان «سیستم اقتصادی»یا سیاسی خود را بر اساس حقوق طبیعی و حیثیت ذاتی بشری ننهاده اند.

13- رجوع شود به کتاب جهانی که من می شناسم و کتاب لذات فلسفه و کتاب آزادی فرد و قدرت دولت.

14- از نظر ما فلسفهء اروپایی از لحاظ بیان فلسفه و منشأ آزادی و همچنین از لحاظ بیان علت لزوم احترام آزادی عقیم است.زیرا قادر نیست حیثیت ذاتی بشر را آن طور سبب گردد برای همه لازم الاحترام باشد توجیه کند و نتیجهء آن را ذکر کند.

15- به نظر ما مسألهء لازم الاحترام همان مفهوم «باید»است.این تکلیف است،ریشهء این تکلیف کجاست؟این فرمان را بشر از چه مقامی می پذیرد؟از خدا یا از عقل یا وجدان؟ یا از خلقت؟(البته مبدأ خلقت و مبدأ خالق از این نظر یکی است).

16- در فلسفهء اروپا هر وقت که سخن از حقوق الهی به میان می آید،آن را با حقوق طبیعی و فطری دو تا می دانند،آنها حقوق الهی جز به نحو تشریعی تصور نمی کنند،در صورتی که حقوق طبیعی خود بر دو قسم است:حقوق طبیعی بی هدف و حقوق طبیعی ذی هدف.اگر پای هدف و مسیر طبیعی و غائی به میان نیاید حقوق معنی ندارد و تا اصل توحید به میان نیاید،تکامل و تعقیب هدف بی معنی است.

17- در اعلامیهء جهانی حقوق بشر آزادی را بر اصل حیثیت ذاتی انسانی مبتنی می کنند،در صورتی که لازمهء حیثیت ذاتی انسان این است که آن حیثیت را محترم بشماریم.به اینکه آن را تکمیل(کنیم)و دور از آلودگی نگه داریم،نه اینکه آن را به حال خود بگذاریم،هر طور می شود بشود.

بلی آزادی از آن جهت که بشر را وارد صحنهءتنازع بقا می کند(7)و گوهر انسان در محیط آزاد بهتر و بیشتر رشد می کند خوب است،اما این به معنی این نیست که هیچ گونه محیط اجباری برای بشر بوجود نیاوریم.

18- ریشه آزادی حقوق طبیعی است ریشهء حقوق طبیعی استعداد طبیعی و امکان استعدادی است و به همین دلیل آزادی یک مسألهء فلسفی است زیرا امکان استعدادی،پدیدهء طبیعی و قابل مطالعهء حسی و تجربی نیست.

19- آزادی دادن به بت پرست و جاهل و مشرک، احترام به حیثیت ذاتی انسانی نیست،پس عقیده باید آزاد باشد یعنی چه؟

20- آزادی کلی به این معنی صحیح است که نباید مانع بروز استعدادهای بشر شد؛دیگر به این معنی صحیح است که بسیاری چیزهاست که با جبر نمی توان به بشر تحمیل کرد،و دیگر به این جهت است که بشر موجودی است که باید بالاختیار و در صحنهء تنازع و کشمکش به کمال خود برسد؛اما آزادی به معنی اینکه نباید مزاحم خواب بشر شد،غلط است:فروید به عنوان افتخار بزرگی برای خود می گوید:بعد از مدتها فهمیدم از کسانی هستم که مزاحم خواب بشر شده ام».با اینکه در این جهت هم اشتباه کرده است اما این تهمت را به خود زده است.

21- آنچه تا اینجا معلوم شد عبارت است از:

الف-آزادی پدیدهء طبیعی نیست،از صفات واقعی انتزاعی فلسفی یا از صفات فرضی و ریاضی اشیاء هم نیست،بلکه مفهومی است اعتباری و عملی که از استعداد طبیعی موجودی برای تکامل اعتبار می شود و خلاصه مفهومش این است که نباید مانعی در راه رشد استعداد طبیعی انسان به وجود آورد(نه اینکه مانعی در مقابل خواسته و عقیدهء او ایجاد کرد).

ب.ایجاد مانع برای رشد طبیعی یک گیاه مثل اینکه گلی را در سایه یا در محیط تنگ و کوچک از لحاظ فضا قرار دهیم کار ناپسند و تجاوز به حق هست اما چون مقرون به شعور از طرف گل نیست ظلم نیست و در حیوان اگر مستلزم ایذاء باشد ظلم است و الا نه.اما به مصرف انسان رساندن گیاه یا حیوان به هیچ وجه ظلم نیست.پس این بحث که آیا آزادی از مختصات انسان است یا نه؛به این صورت باید حل شود که معنی آزادی لزوم عدم ایجاد مانع است.این لزوم درباره انسان صادق است فقط و درباره گیاه به هیچ نحو صادق نیست هر چند گیاه هم دارای حقوقی است،و دربارهء حیوان فقط آنجا که موجب اذیت در کار باشد نباید ایجاد اذیت و آزار کرد ولی این معنی غیر از آزادی مصطلح است،پس آزادی از مختصات انسان است.

ج.خود آزادی حق نیست بلکه تکلیف است که متوجه دیگران است و منشأ انتزاع آن حقی است در طبیعت که عبارت است از استعداد کمالی انسان بما هو انسان که مانع ایجاد کردن در راه آن استعداد سبب محرومیت و مغبونیت انسان می گردد.

د:علت اینکه آزادی غیر قابل سلب است این است که تکلیف است و متوجه غیر خود شخص است و در تکلیف قابلیت سلب اسقاط معنی ندارد،تنها در حقوق است که می توان از قابل اسقاط بودن آن بحث کرد،تازه در حقوق نیز فرق است میان حقوق طبیعی که در عین اینکه حق فرد است،حق طبیعت است و حقوق اجتماعی و موضوعه که واضع آن خود انسانها و قوانین موضوعه می باشند.حقوق موضوعه به معنی این است که قانون مجوز برای استفاده درست می کند،ولی حقوق طبیعی به معنی این است که طبیعت این مسیر را برای کمال خود انتخاب کرده است،لهذا فرد در حقوق طبیعی حق اسقاط ندارد.

ه.گفتیم آزادی را علاوه بر آزادی دیگران، مصالح خود فرد و همچنین مصالح اجتماعی می تواند محدود کند،زیرا لازمه حق طبیعی و حیثیت ذاتی انسان لزوم احترام هست،اما لازمه لزوم احترام کاری به کار او نداشتن نیست،بلکه لازمه آن این است که هر عملی که استعدادهای طبیعی را رشد بدهد،جایز بشماریم.در فلسفه اروپایی لازمه احترام به حیثیت ذاتی انسان این دانسته شده است که خواست ها و تمایلات و پسندها و انتخابهای هر انسانی باید محترم شمرده شود؛چون هر انسانی محترم است پس هر عقیده ای که انتخاب کرد،محترم است ولو آن عقیده سخیف ترین و موهن ترین و متناقض ترین عقاید با شأن و مقام انسان باشد،(8)پس اگر انسانها گاوپرستی(مثل هندوها)یا عورت پرستی (مثل ژاپنی ها)یا هر عقیده سخیف دیگر پیدا کنند،به موجب اینکه انسانها این عقیده را انتخاب کرده اند بر همه انسانهای دیگر لازم است که به عقیده آنها احترام بگذارند.

اما مطابق آنچه ما گفتیم انسان از آن نظر محترم است که به سوی هدف تکاملی طبیعی حرکت می کند،پس تکامل محترم است،هر عقیده و لو زاییده انتخاب خود انسان باشد که نیروهای کمالی او را راکد[کند]و در زنجیر قرار دهد،احترام ندارد،(9)باید آن زنجیر را ولو به زور از دست پای آن انسانها باز کرد و هر عقیده ای که نیروهای او را آزاد می کند و او را در مسیر تکامل رهبری می کند ولو زاییده انتخاب خود انسانها نباشد.باید به انسان عرضه داشت-و اگر امکان تحمیل دارد، باید تحمیل کرد-علیهذا کورش که می گویند به بابلیها آزادی داد که به معابد خود بروند،از لحاظ سیاسی اگر عمل مهمی کرده است،از لحاظ انسانی کار ناصوابی انجام داده است.کار صواب کار ابراهیم بود که رفت و بتها را با تبر شکست،

(صفحه 13)


کار موسی صواب بود که به سامری گفت:

«و انظر الی الهک الذی ظلت علیه عاکفا لنحرقنه ثم لنفسنة فی الیم نفسا»

(10)،کار رسول اکرم(ص)صواب بود که با عصا به بتها اشاره کرد و گفت:

«و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»

(11)

و ریشه حیثیت ذاتی بشر که از مختصات انسان است،همان است که قرآن فرمود:

«و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر...»

(12)،ریشه آن«

انی جاعل فی الارض خلیفة»

(13)است.اما طبق منطق مادی،بشر یک حیثیت ذاتی خاصی که موجب حقوق خاصی بشود،ندارد و نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر معلوم نیست که وابسته به چه مکتبی هستند(14)که چنین سخنی گفته اند، اگر مادی مسلک باشند-همچنانکه از عدم فرقشان بین مذهب و لا مذهبی پیداست-سخنشان بی اساس مطلق است.

ز.حقوق الهی با حقوق طبیعی مغایر و مباین نیست،بلکه حقوق طبیعی را اگر جنبه غائی بدهیم و طبیعت را ذی هدف بدانیم نام«حقوق الهی»به خود می گیرد،بلکه اگر دقت کنیم، حقوق طبیعی غیر غائی و غیر الهی بی معنی است.

ح.مسأله آزادی به دلیلی که در نمره الف گفتیم،یک مسأله فلسفی است و ضمنا یک نمونه است از یک بحث فلسفی مجزا و مستقل از مسائل تجربی و عملی.

ط.تکلیف آزادی مربوط به پنج مورد است:

اول در مسائل شخصی و سلیقه ای.دوم در مسائل که کمال بودن آنها فرع بر این است که انسان آزادانه آنها را انتخاب کند،مثل راستی و امانت و عدالت،سوم در مواردی که امکان اجبار در آنها نیست از باب اینکه یک عمل ارادی نیست، مثل محبت و علاقه.چهارم در مواردی که رشد اجتماعی موقوف است به اینکه افراد آزادانه عملی را انجام دهند،مثل انتخاب وکیل،پنجم در مواردی که مرجحی برای تحمیل عقیده دیگران بر عقیده خود شخص وجود ندارد.ششم-که از همه شاید مهمتر است-در مورد برخورد تفکرات منطقی.

ما چهار مورد از این شش مورد را در ورقه های «اسلام و آزادی عقیده»شرح داده ایم.

ی.آزادی عقیده(به معنی آزادی اعتقاد دینی)در اسلام از آن جهت است که عقیده قابل اجبار و اکراه نیست

(لا اکراه فی الدین)

(15)چنانکه در ورقه های«اسلام و آزادی عقیده»شرح داده ایم.

یا آزادی که به عقیدهء ما تکلیف است،(16)از آن جهت که مکلف خود شخص است درباره خود، یا دیگران نسبت به او،بر دو قسم است:آزادی معنوی و آزادی اجتماعی،آنجا که انسان مکلف است که خود را برده و بندهء خرافات فکری یا هواهای نفسانی قرار ندهد آزادی جنبه درونی و باطنی دارد،و آنجا که دیگران مکلفند که نسبت به او و راه و مسیر او قید و بندی ایجاد نکنند آزادی جنبهء خارجی و بیرونی دارد.

22- در اسلام تعبد و تقلید در عقاید کافی نیست و این معنای آزادی عقیده به معنی آزادی تفکر است.

23- اسلام دو نوع جهاد دارد:جهاد تدافعی به منظور مقاومت در مقابل زور،و جهاد آزادی بخش به منظور نجات دادن اکثریت اسیر یا بی خبر و جاهل،و بالاخره به منظور خراب کردن تکیه گاه عقیده ای رژیمی فاسد.(رجوع شود به کتاب حقوق بین الملل اسلامی تألیف جلال الدین فارسی)

24- قرآن مثل این است که اختلاف عقیده و جنگ عقاید را لازم و ضروری می داند

(و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة)

(17)

25- اسلام و تذکر:

فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر

(18)

26- اسلام و دعوت:

أودع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة

(19)

27- اسلام جنگ به خاطر استعلا را محکوم می کند:

تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا

(20)

28- چرا خدا تکوینا مردم را مؤمن نمی کند؟

(و لو شاء ربک لا من من فی الارض کلهم جمیعا افانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین)

(21)آیا به این جهت است که ایمان قابل نیست،یا از آن جهت که فضیلتهای اخلاقی در صورت اجبار فضیلت نیستند.یا از آن جهت که اختلاف لازمهء نظام احسن است؟

29- اسلام جهاد تدافعی را لازم می داند:

اذن للذین یقاتلون بانهم ظلمو(22)و قاتلو فی سبیل الله الذین یقاتلونکم.

(23)

(صفحه 14)


30- اسلام جهاد به منظور نجات مظلومین را لازم می داند و این نوع مداخله را که در عرف امروزی مداخله در امور داخلی دولتها و کشورها می شمارند و ناروا می دانند جایز و روا می داند:

و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من ادنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا

(24)

31- اسلام حدود جنگ تدافعی و آزادی بخش و بالاخره جهاد مشروع را از جنگهای تجاوز کارانه و ناصواب مشخص کرده است و تجاوز از عدالت را حتی در مورد دشمن ناصواب می داند.

و لا یجر منکم شان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا

(25)

32- در اسلام عملیاتی از قبیل مسموم کردن و قتل عام و شبیخون زدن ممنوع شده است.

33- از نمره 23 به این طرف رجوع شود به کتاب حقوق بین الملل اسلامی جلال الدین فارسی.ایضا رجوع شود به یادداشتهای«جهاد».

34- عطف به نمرهء ط-ی21 در اسلام آزادی عقیده و فکر وجود دارد ولی نه بر اساس اینکه انسان محترم است و لازمه احترام انسان احترام به هر نوع عقیدهء اوست خواه حق باشد یا باطل،و نه از آن جهت که دین یک امر فردی و شخصی و سلیقه ای است و خوبی آن نسبی است؛ و نه از آن جهت که تحمیل عقیده ای بر شخصی که عقیده خاصی دارد ترجیح بلا مرجح است.این آخری را باید توضیح دهم.در مسائلی که جدی است و مربوط به مصالح عالی بشریت است، نظیر طب و علاج بیماریهای خطرناک،اگر حقیقت ثابت و مسلم شناخته شود همه موظفند که از شاهراه بروند.مثلا چون بیماری خطرناک دیفتری شناخته شده و راه علاجش هم دانسته شده است،هر پزشکی موظف است که از این راه شناخته شده برود اگر پزشکی مدعی شود که من فرضیه خاصی دارم و از فرضیهء شخصی خودم پیروی می کنم قابل تعقیب است،او فقط حق دارد فرضیه خود را به شورای عالی پزشکی ارجاع کند،نه اینکه ملاک عمل قرار دهد،اما مادامی که شاهراه کشف نشده و هر کسی مدعی شنیدن بانگ جرسی است و کوره راهی را پیشنهاد می کند و فرضیه ای می سازد و مدعی است که راه من صدی پنجاه یا شصت مفید است و دیگری هم متد و راه و فرضیه دیگری دارد و مدعی است که راه من به همین نسبت مفید است،مثل اینکه سرطان شناخته نشده ولی افرادی مدعی یک کوره راه ها و فرضیه ها هستند،در این صورت فرضیه و عقیده و ظن هر کس برای خودش معتبر است و هیچ کس نمی تواند عقیده خود را به دیگری تحمیل کند،همچنان که مجتهدین در مسایل ظنی اجتهادی و مقلدین در اختیار و انتخاب مرجع حریت و آزادی دارند،زیرا بشر راه ظنی می پیماید و عقاید ظنی خود را نمی توان اثبات و تحمیل کرد.در این گونه موارد هیچ کس حق ندارد به هیچ وجه معترض عقیده دیگری شود و عقیده خود را به دیگری تحمیل کند.زیرا تحمیل این گونه عقیده تحمیل اراده شخصی است بر شخص دیگر،بر خلاف آنجا که عقیده از روی علم ثابت و مسلم باشد که در آنجا تحمیل اراده و خواست شخص نیست، تحمیل حقیقت ثابت و قطعی است.اروپائیان آزادی عقیده را بر این سه اصل مبتنی کرده اند؛ اصل احترام انسان اصل شخصی بودن دین،اصل اینکه تحمیل نظر و عقیده و فرضیه و خواسته شخصی بر شخص دیگر ترجیح بلا مرجح است.

اما نظر اسلام و آزادی عقیده به سه مطلب دیگر است که قبلا اشاره شد،یکی اصل اینکه فضائل روحی و نفسانی در فضیلت بودن خود نیازمند به اراده و اختیار می باشند،یعنی تقوا و عفت و امانت آنگاه فضیلت می باشند که انسان آنها را برای خود انتخاب کرده باشد،دیگر اینکه صحبت و عقیده از قلمرو اجبار خارج است.سوم اینکه اسلام به طور کلی طرفدار تفکر آزاد است در اصول دین،و اصول دین جز با تفکر آزاد پیدا نمی شد.

و اما مسأله اینکه اسلام اختلاف عقیده و جنگ عقاید را لازم می داند،نمی توان دلیل مستقل شمرد،زیرا اختلاف عقیده در مسایل اصولی مطلوب بالذات اسلام نیست،مطلوب بالعرض است،یعنی نه از آن جهت مطلوب است که اسلام می خواهد که این اختلاف موجود باشد و ذات اختلاف مطلوب است بلکه از آن جهت اختلاف مطلوب است که تا جنگ عقاید نباشد، حقیقت ایمان و مسائلی که باید به آنها ایمان آورد و بالاخره مسیر روحی بشر به سوی حقایق ایمانی بدون جنگ و مبارزه صورت نمی گیرد.در ورقه های«شک»و ورقه های«علم و یقین» گفته ایم که شک مقدمه یقین است.رجوع شود.

35- یکی از سخیف ترین سخنان این است که مواد اعلامیه حقوق بشر درباره اصل آزادی و مساوات به تصویب مجلسین رسیده است پس دیگر واجب الاتباع است.

36- باید گفت فرق است میان آزادی عقیده و آزادی تفکر.آنچه باید آزاد باشد تفکر منطقی و محاسبه است نه عقیده و گرایش که به علل خاصی پیدا می شود و احیانا مانع تفکر است.

نگویید این مناقشه لفظی است،زیرا آنچه مصداقا معرفی می شود،نظیر داستان کوروش،یا جریانهایی که می گویند در انگلستان به گاوپرست هم اجازه داده می شود گاوپرستی کند،همچنین به بت پرست،[دلیل این مطلب است.[

اما اسلام همان طور که پول قلب را لازم الکسر می داند،بت و گوساله را نیز لازم الاعدام می داند.

پی نوشت:

(1)- و آیا آزادی از مفاهیم حقیقی است و به اصطلاح از حقایق است که جزء مسائل نظری است و از مسائلی است که درباره آنها مفهوم«است»صادق است،یا از مفاهیمی است که درباره آنها مفهوم«باید»صادق است یعنی از مفاهیم عملی و جزو حکمت عملی است؟حق این است که آزادی از مفاهیم عملی است ولی منشأ انتزاع آن حقیقتی نظری و آن استعداد طبیعی است.

(2)- اما می تواند معاوضه کند،زیرا می تواند به واسطه آزادی دیگران از آن صرف نظر کند.

(3)- البته مقصود این است که اساس برقراری و تثبیت و عملی شدن آزادی شناسایی حیثیت ذاتی انسان است نه اساس خود آزادی.

(4)- و البته از این سه نکته دو نکته اول صحیح است و نکته سوم مورد ایراد ماست.

(5)- البته مقصود تنها این نیست که این معرفت را مثل یک مسأله ریاضی یا یک فرمول در ذهن طرف وارد کنند،بلکه باید به کمک تربیت آن را به صورت خوی و خلق در آورد.اما ما می خواهیم [بدانیم.]اساس این معرفت چیست،آیا تنها تلقین است یا مبنای علمی هم دارد؟

(6)- و به عبارت دیگر یک جنسی با دو جنسی بودن حقوق.

(7)- به عبارت دیگر تفکر بشر و اظهار فکر به صورت منطقی باید آزاد باشد و این غیر این است که خرافه باید آزاد باشد،تعصب باید آزاد باشد و عقیده باید آزاد باشد.عقیده ها اغلب دلبستگیهاست و مانع آزادی تفکر است.

(8)- و در حقیقت مانع آزادی تفکر باشد.

(9)- و در واقع آنچه باید آزاد باشد و زمینه آزادی آن فراهم شود، آزادی تفکر و پرورش تفکر است و این غیر از آزادی عقیده است.

(10)- طه97.

(11)- اسراء81.

(12)- اسراء70.

(13)- بقره30

(14)- رجوع شود به مقاله 11 از مقالات اینجانب در مجلهء«زن روز»تحت عنوان«زن در حقوق اسلامی».[این مقالات بعدا به صورت کتاب نظام حقوق زن در اسلام در آمد[

(15)- بقره256

(16)- یک مطلب عمده که بحث نشده این است که چرا و به چه موجبی هر انسانی باید آزادی خودش را محترم بشمارد و از دست ندهد؟دیگر اینکه چرا بر هر انسانی فرض است که آزادی دیگران را محترم بشمارد؟(رجوع شود به نمره 15)

(17)- هود118

(18)- غاشیه21 و 22

(19)- نحل125

(20)- قصص83

(21)- یونس99

(22)- حج39

(23)- بقره190

(24)- نساء75

(25)- مائده2

پایان مقاله


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است