در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


فصل سوم: روش های کسب اقتدار

امیرالمؤمنین علی (ع) می فرماید: اگر نیکی کنی به یک کسی و او را مشمول انعام و خوبی قرار دهی، آن کس هر که باشد رهین احسان تو و در فرمان تو و تو نسبت به او فرمانده خواهی بود واگر نسبت به کسی استغنا و بی نیاز بورزی، آن کس هر که باشد و دارای هر مقام باشد، تو نیز مانند او و شخصی مثل او خواهی بود؛ و اگر نسبت به کسی نیاز بورزی و از او حاجت بخواهی و استمداد کنی، آن کس هر که باشد تو بنده او و رهین او و زیردست او خواهی بود . [1]

این کلمات بزرگ- چنان که ظاهر است- مربوط به عزت و شرافت و آزادگی و زندگی شرافتمندانه است. برای انسان در این جهان موهبتی بزرگتر از احساس عزت و شرافت نیست و هیچ زنجیری و زندانی بالاتر و خرد کننده تر از این نیست که احساس نماید در زندگی اسیر و مقهور و بنده دیگران است. ناچار است عقیده دیگران را بجای عقیده خود بگیرد و اراده دیگران را بجای اراده خود اجرا کند. فکر و نقشه دیگران را بجای فکر و نقشه خود عمل کند، به هوا و هوس و آرزوهای دیگران احترام بگذارد، تن به ذلت و اسارت و ستم بدهد. برای آزادمردان، مردن و زیر خاک رفتن بسی ترجیح دارد بر اینکه خوار و ذلیل و اسیر و بنده زندگی کنند. امیرالمؤمنین به فرزند برومندش حسن بن علی (علیهما السلام) می فرماید:

 «هرگز بنده دیگران نباش؛ خداوند تو را حرّ و آزاد آفریده است». [2]

علی (ع) در ضمن جمله هایی که در اول گفتار از آن حضرت نقل کردیم، به راه و طریقی که حس آزادمنشی و شرافت انسان را حفظ می کند، اشاره می کند، می فرماید: آن چیزی که بشر را اسیر می سازد همانا احتیاج و قبول کردن عطایا و بخششهای مردم است. احتیاج و دست پیش این و آن دراز کردن است که شرافت انسان را لکه دار می کند وهمانا بی نیازی و احتیاج نداشتن است که حافظ کرامت و عزت و شرافت آدمی است و از همین جاست که کار و کسب و هر چیزی که احتیاج انسان را از ابنای نوع خودش رفع می کند، مقام مقدس و محترمی پیدا می کند. زیرا چه چیزی مقدس تر و محترم تر از آن چیزی که آبرو و حیثیت آدمی را نگهداری کند؟!

ایضاً به آن حضرت نسبت داده شده که فرمود:

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 541

اگر می خواهی آزاد باشی و حرّیت داشته باشی، مانند بندگان و غلامان زحمت بکش و کار کن؛ امید و آرزوی خود را از مال و ثروت جمیع فرزندان آدم قطع کن؛ هرگز چشم طمع به مال و ثروت و اندوخته دیگران نداشته باش. اگر کار و کسبی به تو پیشنهاد شد، نگو این کار کسر شأن من است و درجه و مقام مرا در اجتماع پست می کند، زیرا هیچ چیزبه اندازه اینکه انسان ازدیگران توقع و تقاضا داشته باشد و از دیگران استمداد مالی کند انسان را پست و حقیر و خوار نمی کند. تو تا وقتی که نسبت به دیگران بی نیاز و استغناء بورزی و چشم طمع به مال کسی نداشته باشی و از احدی عطیّه و هدیه نخواهی و از کسی توقع و تقاضا نداشته باشی، از همه مردم بلند قدرتر خواهی بود . [3]

رسول اکرم (صلی الله علیه واله) فرمود:

هر کسی که می خواهد بدون آنکه مالی در کف داشته باشد، بی نیاز باشد و بدون آنکه فامیلی و عشیره ای و خدم و حشمی داشته باشد، عزیز و محترم باشد و بدون آنکه در رأس یک قدرت اجتماعی باشد و پستی را قبضه کرده باشد، مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خواری معصیت و گناه خارج کند و به عزت طاعت پروردگار پیوند کند.

البته شک نیست که مال، انسان را بی نیاز می سازد و عشیره و فامیل داشتن به بشر عزت و احترام می دهد و قدرتهای اجتماعی را در دست داشتن بر مهابت انسان می افزاید، ولی تمام اینها به حکم آنکه ابزارها و وسایل مادی است، محدود است. یعنی برای همه مردم میسر نیست که آنقدر مال داشته باشند که از همه چیز بی نیاز باشند. و آنقدر عشیره و فامیل خوب و همراه داشته باشند که در پرتو آنها در حمایت آنها محترم زیست کنند و قدرتهای اجتماعی را- که قهراًمحدود است و بالاخره در اختیار افراد معینی قرار می گیرد- آنها بگیرند. ولی خداوند متعال یک نوع بی نیازی و عزت و مهابتی دیگر در میان همه مردم به طور متساوی تقسیم کرده که همه می توانند از آنها برخوردار شوند. فقط اندکی معرفت و زحمت لازم دارد و آن عبارت است از تحصیل اصولی محکم در زندگی بر مبنای خداشناسی و تقوا و دیانت. آدم خداشناس و متقی و سلیم النفس که اهل عقیده و مسلک و شخصیت اخلاقی و معنوی است، خود به خود در نظر همه محبوب و محترم است. در عین محبوبیت، عظمت و جلال و مهابت دارد و در عین حال

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 542

هر وقت احتیاج و نیازی پیدا کند همه مردم او را مثل خود و برادر خود می دانند در زندگی و سعادت همه مردم شریک است. [4]

بزرگی و بزرگواری روح

بزرگی روح در مقابل کوچکی و حقارت است، جنبه کمّی دارد. روح بزرگ یک آرزوی بزرگ است، یک اندیشه بزرگ و وسیع است، یک خواهش و اراده بزرگ است یک همّت بزرگ است. آن که آرزو دارد در ثروت شخص اول شود- البته نه آرزوی خالی بلکه آرزوی توأم با حرکت- یک روح بزرگ دارد. به قول نظامی عروضی:

 «احمدبن عبدالله الخجستانی را پرسیدند تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون افتادی؟ گفت: به بادغیس در خجستان روزی دیوان حنظله بادغیسی همی خواندم، بدین دو بیت رسیدم:

         مهتری گر به کام شیر در است             شو خطر کن زکام شیر بجوی

         یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه             یا چون مردانت مرگ رویاروی

داعیه ای در من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که بودم راضی نتوانستم بود. خران بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن لیث (صفّاری) شدم ... اصل و سبب این دو بیت بود.»

روح بزرگ به کمی و کوچکی و حقارت تن نمی دهد، به کم از قدر خود راضی نمی شود.

به کم از قدر خود مشو راضی             بین که گنجشک می نگیرد باز

روح بزرگ اهل مهاجرت است، به کنج خانه و به آب وخاک خود قناعت نمی کند؛ سفر می کند، دریاها را و خطرها را استقبال می کند، شب و روز می کوشد و درنتیجه زودتر پیر می شود، بیماری قلبی می گیرد و مثل «ناصر» در نیمه راه عمر می میرد. «موسولینی» گفت: «بجای آنکه صدسال گوسفند باشم، ترجیح می دهم، یک سال شیر باشم».

آدم بزرگ از زندان باک ندارد، ده سال و بیست سال زندان می رود که دو سال به کام زندگی کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 543

اسکندر، خشایارشاه، نادر و ناپلئون روحهای بزرگ و ناآرام بوده اند. اما یک جاه طلبی بزرگ، یک رقابت و حسادت بزرگ، یک شهوت بزرگ، یک تجمل پرستی بزرگ بوده اند. اینها با مقایسه با روحهای کوچک، البته عظمت و اهمیت بیشتر دارند. اینها اگر به جهنم هم بروند، یک روح بزرگ به جهنم رفته است، اینها هواپرست های بزرگ هستند. آنچه در وجود اینها و در روح اینها رشد کرده است، شهوتها، جاه طلبی ها، حسادتها، کینه توزی هاست.

اما بزرگواری، بزرگواری غیر از بزرگی است. بزرگواری روحی در مقابل کوچکی روح نیست، بلکه در مقابل پستی و دنائت روح است.

این پستی چگونه پستی است؟ این خود یک مسأله ای است. در حقیقت ماوراءالطبیعی و ضد منطق مادی. می گویند تن به پستی نده، تن به خواری نده، آقا باش نه نوکر، عزیز باش نه ذلیل، اینها که هیچ کدام ملموس نیست. افتخار یعنی چه؟ اینکه:

تن مرده و گریه دوستان             به از زنده و خنده دشمنان

مرا عار آید از این زندگی             که سالار باشم کنم بندگی [5]

الگوهای اقتدار از نظر اسلام

کلید شخصیت امام حسین (ع)

ادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی (ع) یا حسین بن علی (ع) را به دست آورده ام، انصافاً ادعای گزافی است و من جرأت نمی کنم چنین سخنی بگویم، اما این قدر می توانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خوانده ام و سخنان او را- که متأسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است (علت اینکه مقدار کمی از سخنان حسین علیه السلام به دست ما رسیده این است که عصر اموی عصر اختناق و سانسور درباره علی و فرزندان علی بود و کسی جرأت نمی کرد که با آنها تماس بگیرد و یا سخنی از آنها نقل کند.)- به دست آورده ام، و در حدودی که تاریخ عاشورا را- که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است- مطالعه کرده و خطابه ها و نصایح و شعارهای حسین را به دست

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 544

آورده ام، می توانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیت حسین (ع) حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق پرستی است.

سخنانی که از حسین بن علی (ع) نقل شده است، نادر است. ولی همان مقداری که هست از همین روح حکایت می کند. از حسین بن علی (ع) پرسیدند: شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی، برای ما نقل کن. ببینید انتخاب حسین (ع) از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما می توانید مقدار شخصیت او را به دست آورید. حسین (ع) گفت آنچه که من از پیغمبر (ص) شنیده ام این است: «انّ الله تعالی یحبّ معالی الامور و اشرافها و یکره سفسافها » [6] خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست می دارد، از چیزهای پست بدش می آید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی می خواهد، سخنی از پیغمبر نقل کند، اینچنین سخنی را انتخاب می کند؛ در واقع دارد خودش را نشان می دهد. از حسین (ع) اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلّی است.

سخن دیگر از او این است: «موت فی عزّ خیر من حیاه فی ذلّ» مردن با عزت و شرافت، از زندگی با ذلت بهتر است.

جمله دیگری که باز از او نقل کرده اند این است: «انّ جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برّها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفه بحق الله کفیی الظلال». ضمناً شما از اینجا بفهمید، یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست. می گوید: جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع می کند، تمام دنیا و مافیها، دریای آن و خشکی آن، کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است، مثل یک سایه است. بعد این طور ادامه می دهد: «الا حرّ یدع هذه الماظه لاهلها » [7] آیا یک آزادمرد پیدا نمی شود که به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟ دنیا و مافیها برای انسان که بخواهد خود را برده و بنده آن کند، به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد، مثل لماظه است. می دانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا می خورد، لای دندانهایش یک چیزهایی مثلًا یک تکه گوشتی باقی می ماند که با خلال آن را در می آورد. همان را لماظه می گویند. یزید و ملک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین (ع) لماظه

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 545

هستند. بعد می گوید: ایها النّاس! در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمی شود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید؛ خودتان را نفروشید، آزادمرد باشید، خودفروش نباشید.

جمله ای دیگر: «النّاس عبید الدّنیا». مردم را به حالت بردگی و بندگی شان این طور تحقیر می کند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند، برده صفت هستند، بنده مطامع خودشان هستند. روی همین جهت، دین- که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت می کند- در عمق روحشان اثر نگذاشته است. «والدّین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درّت معائشهم، فاذا محصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون» [8]

عثمان، ابوذر غفاری را تبعید و اعلام می کند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است، مشایعت کند. ولی علی (ع) اعتنا به این فرمان خلیفه نمی کند و خودش و حسن (ع) و حسین (ع) او را مشایعت می کنند. هرکدام ازآنها جمله هایی دارند، حسین بن علی هم جمله ای دارد که مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه علی (ع) است و در سنین عمری مانند سنین علی (ع)، و شاید از علی (ع) بزرگتر باشد. لذا حسین (ع) او را عمو خطاب می کند و می گوید: «عمو جان! نصیحت من به تو این است «اسأل الله الصّبر و النّصر، استعذ به من الجشع و الجزع » [9] «عمو جان! از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود- که بدبخت می شوی- بر خدا پناه ببر، از جزع بترس. عمو جان! توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی کنی.»

این چه روحیه ای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلّی است!

 (همین طور است) آن سخن اولش که گفت: «خطّ الموت علی و لد ادم محط القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف ». [10]

در بین راه که بر کربلا می روند، بعضیها با او صحبت می کنند که نرو خطر دارد و حسین (ع) در جواب این شعرها را می خواند:

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 546

سامضی وما بالموت عار علی الفتی             اذا ما نوی حقاً و جاهد مسلماً

فان عشت لم اندم و ان متّ لم الم             کفی بک ذلّا ان تعیش و ترغما [11]

به من می گویید نرو، ولی خواهم رفت. می گویید کشته می شوم؛ مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پست باشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که می گویند به هدفش نرسید. اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته می شود که ننگ نیست. چرا که در راهی قدم بر می دارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. پس چون درراهی قدم بر می دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت می کند. بگذار کشته بشود. شما می گویید کشته می شوم؛ یکی از این دو بیشتر نیست: یا زنده می مانم یا کشته می شوم. «فان عشت لم اندم» اگر زنده ماندم کسی نمی گوید تو چرا زنده ماندی «و ان مت لم الم» و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد. اگر بداند که من در چه راهی رفتم. «کفی بک ذلًا ان تعیش و ترغما» برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند. باز می بینید که حماسه است.

در بین راه نیز خطابه می خواند و می فرماید: «الا ترون انّ الحق لایعمل به و انّ الباطل لا یتناهی عنه». بعد در آخرش می فرماید: «انی لا اری الموت الا سعاده و لا الحیوه مع الظّالمین الا برماً» من مردن را برای خودم سعادت، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می بینم. [12]

عظمت شخصیت زینب (س)

در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب (سلام الله علیها) بود. راستی که موضوع عجیبی است: زینب با آن عظمتی که از اول داشته است- و آن عظمت را در دامن زهرا (س) و از تربیت علی علیه السلام به دست آورده بود- در عین حال زینب بعد از کربلا با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 547

ما می بینیم در شب عاشورا زینب یکی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد. یک بار آنقدر گریه می کند که بر روی دامن حسین (ع) بیهوش می شود و حسین (ع) با صحبتهای خودش زینب را آرام می کند. «لا یذهبنّ حلمک الشیطان» «1».

خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید. وقتی حسین (ع) به زینب (س) می فرماید: که چرا این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب (س) با حسین (ع) اینچنین صحبت می کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی چون تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند.

اما همین که ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین (ع) را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعمل ها می بیند، زینب دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین (ع) فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب (س) بسته بود.

می گویند: تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است؛ بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزیدبن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او (یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود) آنچنان بارگاه مجلّلی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت. بعضی نوشته اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند که یزید روی تخت مزیّن و مرصّعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسرا را وارد می کنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است، افتخار می کند. زینب فریادش بلند می شود: «اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و افاق السّماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری انّ بنا علی الله هواناً و بک علیه کرامه؟»،

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 548

 «ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای (شمخت بانفک!) تو خیال می کنی، اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم.»

ببینید، اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب (س) چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد.

یزید مجبور شد، در همان شام، روش خودش را عوض کند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد، بعد تبرّی کند و بگوید: «خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد.» چه کسی این کار را کرد؟ زینب (س) چنین کاری را کرد.

در آخر جمله هایش این طور فرمود: «یا یزید! کد کیدک و اسع سعیک ناصب جهدک فوالله لا تمحوا ذکرنا و لاتمیت و حینا». زینب (ع) به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او «یا امیرالمؤمنین (ع)» می گفتند، خطاب می کند که «یا یزید! به تو می گویم: هر حقّه ای که می خواهی بزن و هر کاری که می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو کنی، نام ما محو شدنی نیست؛ آن که محو و نابود می شود تو هستی».

چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت. [13]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 549

گزین گویه ها

1- قدرت شکل خاصی از قوّت است. قدرت که در مقابل عجز است با قوّت که در مقابل ضعف است، فرق می کند.

2- قدرت یکی از عوامل و مشخصات اسلام است. هیچ دینی مانند اسلام دعوت به قدرت نکرده است، آنجا که از «قاتلوا فی سبیل الله الذّین یقاتلو نکم» و از «واعدّوالهم ما استطعتم من قوّه ...» و از «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» دم می زند نمی گوید اگر به طرف راست شما سیلی وارد شد طرف چپ را پیش آورید، نشان می دهد که دین قوّت است.

3- ریشه و اصل قانون «سبق و رمایه»، اصل «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه» است؛ یعنی تیر وشمشیر و نیزه و کمال و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نیرومند بودن است. آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان در هر عصر و زمانی باید تا آخرین حد امکان از لحاظ قوای نظامی و دفاعی در برابر دشمن نیرومند باشند.

4- لزوم نیرومندی در مقابل دشمن قانون ثابتی است که از احتیاج ثابت و دائمی سرچشمه گرفته است.

5- هیچ کار و عملی بدون قدرت و نیرو میسر نیست.

6- قوّه مورد نظر اسلام، اختصاص به تجهیزات جنگی ندارد، جنگ مبارزه و تنازع بین حق وباطل همیشه با شکلهای مختلف هست. از طرفی قدرت بدون اتحاد و اتفاق میسر نیست (آری به اتفاق، جهان می توان گرفت) و اتحاد هم هنگامی به شکل یک قدرت و نیرو در می آید که نظمی و تشکیلاتی بوده باشد، مرکزی و فرمانی و اطاعت و اجرایی بوده باشد و مخصوصاً سرعت اجرا بدون نظم و تشکیلات میسر نیست.

7- شجاعت در اسلام یک حقیقت ممدوح است. عزت (یعنی مقامی منیع داشتن) و در آن حد قدرت داشتن که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند، در اسلام امری ممدوح است. قرآن راجع به مقابله با دشمن چه می گوید: «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله و عدوّکم.» در مقابل دشمن تا آن حد نهایی قدرتتان نیرو تهیه کنید که دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد.

8- قدرت آن است که انسان به کمک دیگران بشتابد. کینه توزی ها، حسادتها، بدخواهی ها، همگی ناشی از ضعف است. آدمی که دلش می خواهد دائماً از همه مردم انتقام بگیرد و بد همه مردم را می خواهد

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 550

و آن کسی که سادیسم دارد و همیشه می خواهد آزارش به دیگران برسد، کارهایش از قدرت نیست- آن طور که آقای نیچه گفته- بلکه ناشی از ضعف است. انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و کینه اش کمتر است.

9- اسلام اولًاتنها ارزش انسان را قدرت نمی داند و در کنار آن به ارزشهای دیگری هم قائل است و ثانیاًتعبیر قدرت در اسلام با تعبیری که آقای نیچه و سوفسطائیان و ماکیاول و امثال اینها از قدرت می کنند، متفاوت است. اسلام قدرتهایی را در انسان سراغ دارد و آن قدرتها را تقویت و تحریک می کند که نتیجه اش غیر از چیزی است که نیچه گفته است، بلکه خیر جامعه در آن است.

10- از نظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی؛ یعنی از دو جبهه باید برای استیفای حق مبارزه کرد. اسلام آن کسی را که حق را ربوده است، با تعلیم و تربیت خودش آماده پس دادن می کند- و کرده است- ولی به این قناعت نمی کند؛ در عین حال به آن کسی که حقش ربوده شده است می گوید: حق گرفتنی است، تو هم باید برای حق خودت قیام کنی و آن را بگیری به این ترتیب ضرورت قدرت برای گرفتن حق، مطرح می گردد.

11- مکتب دیگر در باب انسان کامل وجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقتدر و کمال یعنی قدرت (به هر معنی که قدرت را در نظر بگیرید) یعنی اقتدار، زور. در یونان قدیم گروهی بودند که اینها «سوفسطائیان» می گویند. اینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کرده اند.

12- مکتب قدرت را در یکی دو قرن اخیر نیچه فیلسوف معروف آلمانی احیا و دنبال کرد و در کمال صراحت این مکتب را بیان کرد. نیچه- که خودش یک آدم ضد خدا و ضد دین است- معتقد است که دین را ضعفا اختراع کرده اند، درست برعکس نظریه کارل مارکس که می گوید: دین را اقویا اختراع کرده اند.

13- مکتب قدرت هم نقطه مقابل دارد. بعضی در حد افراط، قدرت را تحقیر کرده اند و اساساً کمال انسان را در ضعف او دانسته اند. از نظر اینها انسان کامل یعنی انسانی که قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد، تجاوز می کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 551

14- ما نوع دستورالعمل ها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم، ولی باید توجه داشته باشیم که بشر اشتباه می کند و همیشه در حال افراط و تفریط است. از اینجا انسان می فهمد که واقعاً اسلام نمی تواند جز از ناحیه خدا باشد. اگر آدم سقراط باشد، یک گوشه را می گیرد و اشتباه می کند، افلاطون، بوعلی سینا، محیی الدین عربی و مولوی یک گوشه را، نیچه یک گوشه را، کارل مارکس یک گوشه دیگر را، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را می گیرد. آن وقت چطور می تواند پیغمبر یک بشر باشد و این گونه مکتبش جامع و عالی و مترقی باشد؟! گویی اینها همه یک عده بچه هستند، حرفهایشان را زده اند و در نهایت امر یک معلم حرف خود را می گوید، آن هم چقدر راقی و عالی!

15- قدرت فقط این نیست که وزنه بسیار سنگینی را به دوش کشد. این یک نوع قدرت است که قدرت عضلانی است، قدرتی است که در عضلات حیوانها هم وجود دارد و وجه مشترک انسان و حیوان است. نه اینکه بخواهم بگویم که این نوع قدرت کمال نیست، زور هم برای انسان یک کمال است. ولی بالاتر از قدرت عضلانی- که در باز و و عضلات انسان هست- قدرت اراده است. قدرت اراده این است که انسان بتواند در مقابل مشتهیات نفسانی خود ایستادگی و مقاومت کند.

16- برای انسان در این جهان موهبتی بزرگتر از احساس عزت و شرافت نیست و هیچ زنجیری و زندانی بالاتر و خرد کننده تر از این نیست که احساس نماید در زندگی اسیر و مقهور و بنده دیگران است.

17- بزرگواری غیر از بزرگی است. بزرگواری روحی در مقابل کوچکی روح نیست، بلکه در مقابل پستی و دنائت روح است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 552

منابع اصلی

کتاب ها

1- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 1، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

2- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 17، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

3- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 19، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

4- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

5- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری. ج 23، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

6- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 1، انتشارات صدرا، تهران، 1379.

7- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 10، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 553

منابع تکمیلی

الف- کتاب ها

1- فلسفه اخلاق، فصل عزت نفس، صدرا.

2- انسان کامل، نظریه قدرت، صدرا، بی تا.

ب- مقالات

1- دیدگاه شهید مطهری درباره توسعه از نظر اسلام و ارتباط فرهنگ و جامعه، زیبا فرزین نیا، سیاست خارجی، شماره 2 (تیر 1374)، ص 667.

2- دیدگاه مرتضی مطهری پیرامون عوامل حفظ استقلال انقلاب اسلامی ایران، فرامرز دقیقی، روزنامه سلام، شماره 563، ص 8.

مقالات مرتبط:

مفهوم اقتدار ملی بخش اول



[1] - غررالحکم، ج 2، ص 584

[2] -  نهج البلاغه، نامه 31

[3] -  مضمون رباعی منسوب به علی( ع)، م. آ. ا. ج 22، ص 123- 125

[4] - مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22، ص 97- 98

[5] - مجموعه آثار استاد مطهری، ج 17، ص 662

[6] - جامع الصغیر، ج 1/ ص 75

[7] -  لمعه من بلاغه الحسین، ص 95، به نقل از نفس المهموم حاج شیخ عباس قمی

[8] -  تحف العقول، ص 250

[9] -  الغدیر، ج 8/ ص 302

[10] -  بحارالانوار، ج 44/ ص 366

[11] - فی رحاب ائمه اهل البیت، ج 3/ ص 97

[12] -  مجموعه آثار استاد مطهری، ج 1، ص 46- 49

[13] -  مجموعه آثار استاد مطهری، ج 17، ص 61، 62

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است