در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


بندگی دنیا

نوع دیگر از بردگی و آزادی هست که مربوط به مال و ثروت است. تمام علمای اخلاق، بشر را از اینکه برده مال و بنده ی ثروت باشد، بر حذر داشته اند، تحت همین عنوان که ای انسان! بنده و برده مال دنیا نباش. علی علیه السلام جمله ای دارد که می فرماید: «الدنیا دار ممر لا دار مقر» دنیا برای بشر گذشتگاه است نه قرارگاه.

بعد می فرماید: «و الناس فیها رجلان؛ رجل باع نفسه فیها فأوبقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها» «1» مردم که در این بازار دنیا، در این گذشتگاه دنیا می آیند دو دسته اند: بعضی می آیند خودشان را می فروشند، برده می کنند و می روند. بعضی دیگر می آیند خودشان را می خرند، آزاد می کنند و می روند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 341

بشر باز این را هم احساس می کند که نسبت به مال و ثروت دنیا دو حال می تواند داشته باشد: می تواند بنده و اسیر و در قید مال باشد و می تواند آزاد باشد. گفت:

         بند بگسل، باش آزاد ای پسر             چند باشی بند سیم و بند زر «1».

سعدی در گلستان می گوید: دو برادر بودند، یکی توانگر و دیگر درویش یک آدم کارگر بود و به تعبیر سعدی از زور و بازوی خودش نان می خورد. می گوید برادر توانگر یک روز به برادر درویش گفت: برادر! تو چرا خدمت نمی کنی تا از این مشقت برهی؟ تو هم بیا مثل من در خدمت دیوان تا از این رنج و زحمت و مشقت، از این کارگری از این هیزم شکنی، از این کارهای بسیار سخت رهایی یابی.

می گوید برادر درویش جواب داد: تو چرا کار نمی کنی تا از ذلت خدمت برهی؟ تو به من می گویی تو چرا خدمت نمی کنی تا از این رنج و مشقت کار برهی، من به تو می گویم تو چرا کار نمی کنی تا از ین رنج و مشقت کار برهی، من به تو می گویم تو چرا کار نمی کنی، متحمل رنج و مشقت نمی شوی تا از ذلت خدمت برهی؟ خدمت را با آنهمه مال و ثروت و توانایی که دارد (ولی چون خدمت است، چون سلب آزادی است، چون خم شدن پیش غیر است) ذلت تشخیص می دهد. بعد می گوید: خردمندان گفته اند که نان خود خوردن و نشستن، به که کمر زرین بستن و در خدمت دیگری ایستادن:

         به دست آهن تفته کردن خمیر# به از دست بر سینه پیش امیر

این چه حسی است در بشر که رنج و زحمت و مشقت و کار کردن و هیزم شکنی و فقر و مسکنت و همه ی اینهارا ترجیح می دهد بر اینکه دست به سینه پیش کسی مانند خود بایستد؟ اسم این را هم اسارت می گذارد، می گوید من حاضر نیستم برده ی دیگری بشوم، در صورتی که این بردگی مادی نیست یعنی واقعاً نیروی او استخدام نمی شود، فقط روحش استخدام می شود، بدنش که استخدام نمی شود. این یک نوع بردگی است، راست هم هست، بردگی است اما بردگی ای است که تن انسان برده نشده است لکن روح انسان واقعاً برده شده است. «2»

بشر می گوید همان طور که نباید بنده و برده امثال خودم باشم (نه تنم بنده و برده ی امثال خودم باشد و نه روحم)، نباید روحم بنده و اسیر مال دنیا بشود در همین جاست که انسان به یک نکته عالیتری برمی خورد. می گوید اصلًا بندگی مال دنیا یعنی چه؟ مگر مال دنیا قدرت دارد که انسان را بنده ی خودش

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 342

بکند؟! مال دنیا یعنی ثروت. ثروت یعنی چه؟ یعنی طلا، نقره، خانه، ملک، زمین و این جور چیزها. مگر اینها قدرت دارند که برده گیری کنند؟! من انسانم، زنده ام، آن جماد است، مرده است.

مگر جماد و مرده قدرت دارد که یک زنده را برده ی خویش بکند؟! نه. پس حقیقت مطلب چیست؟ حقیقت مطلب این است که آنجا هم که انسان فکر می کند بنده و برده ی دنیاست، بنده مال و ثروت است، واقعاً بنده ی مال و ثروت نیست، بنده ی خصایص روحی خودش است، بنده ی حیوانیت خودش است، بنده ی حرص است، یعنی خودش، خودش را برده گرفته است والّا پول که نمی تواند انسان را بنده کند، زمین که قدرت ندارد انسان را برده بکند، گوسفند که قدرت ندارد انسان را برده بکند، ماشین که قدرت ندارد، جماد است.

اصلًا جماد نمی تواند در وجود انسان تصرف بکند. وقتی انسان خوب مسأله را می شکافد، می بیند این خودش است که خودش را برده کرده است. می بیند یک قوه ای است در خودش به نام حرص، قوه ای است به نام خشم، می بیند این شهوت است که او را برده کرده است، این خشم است که او را برده کرده است، این حرص است که او را برده کرده است، این طمع است که او را برده کرده است، این هوای نفس است که او را برده کرده است: «افرأیت من اتخذ الهه هواه». قرآن می گوید: آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خودش را خدای خودش قرار داده است، بنده ی هوای نفس شده است؟

اینجا بشر به حقیقت مطلب پی می برد، می بینید مال و ثروت دنیا در حد ذات خودش مذمتی ندارد، اگر گفته اند از مال دنیا بترس که تو را برده نگیرد و بنده ی خودش نکند، مال و ثروت نمی تواند مرا بنده بکند، این خود من هستم که خودم را بنده و برده می کنم.

می گوید پس خودم را از قید صفات نفسانی پلید آزاد می کنم، آن وقت می بینم که مال دنیا در خدمت من است نه من در خدمت مال دنیا.

آن وقت مقام وجودی خودش را می فهمد، این معنا را می فهمد که قرآن می گوید: «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعاً.» اوست خدایی که آنچه در این زمین است برای شما آفرید. نه من در خدمت او، پس دیگر بخل یعنی چه؟! افزون طلبی به خاطر افزون طلبی یعنی چه؟! بله، انسان خودش اسیر خودش می شود، خودش برده و بنده ی خودش می شود. انسان دو مقام دارد. دو درجه دارد، درجه ی حیوانی و درجه ی عالی. پیغمبران آمده اند که آزادی معنوی بشر را حفظ کنند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 343

یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدان انسان اسیر شهوت انسان بشود، اسیر منفعت طلبی انسان بشود. این معنای آزادی معنوی است. هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید. هر وقت دیدید یک درآمد غیر مشروع در مقابل شما قرار گرفت و شما بر شهوت خودتان مسلط هستید نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما دیدید درآمد غیر مشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد می گوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم می کند که این نامشروع است، نگیر و بر میل نفسانی خودتان غالب شدید بدانید شما از نظر معنوی واقعاً انسان آزادی هستید.

اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد می رود و حس شهوت شما، شما را تحریک می کند به چشم چرانی و تعقیب کردن ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع می کند و تا فرمان می دهد فرمانش را اطاعت می کنید، بدانید شما آزاد مرد هستید. اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش گوش یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.

انسان، یک موجود مرکب است. این حقیقت را نباید فراموش کرد که در انسان واقعاً دو «من» حاکم است: یک من انسانی و یک من حیوانی، که من حقیقی انسان، آن من انسانی است. چقدر مولوی این مسأله تضاد درونی انسان را عالی در آن داستان معروف «مجنون و شتر» سروده است!

انسان واقعاً مظهر اصل تضاد است. در هیچ موجودی به اندازه ی انسان، این تضاد و ضدیت درونی و داخلی حکومت نمی کند. داستان را این جور آورده است که مجنون به قصد اینکه برود به منزل لیلی، شتری را سوار بود و می رفت و از قضا آن شتر کره ای داشت، بچه ای داشت شیرخوار.

مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل کره ی او نشود، کره را در خانه حبس کرد و در را بست. خود شتر را تنها سوار شد و رفت. عشق لیلی، مجنون را پر کرده بود. جز درباره ی لیلی نمی اندیشید اما از طرف دیگر، شتر هم حواسش شش دانگ دنبال کره اش بود و جز درباره ی کره خودش نمی اندیشید. کره در این منزل است و لیلی در آن منزل، این در مبدأ است و آن در مقصد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 344

مجنون تا وقتی که توجه داشت به راندن مرکب، می رفت. در این بین ها حواسش متوجه معشوق می شد، مهار شتر از دستش رها می گردید. شتر وقتی می دید مهارش شل شده، آرام برمی گشت به طرف منزل. یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد، می دید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده، برمی گرداند، باز شروع می کرد به رفتن. مدتی می رفت. دوباره تا از خود بی خود می شد حیوان برمی گشت. چند بار این عمل تکرار شد:

         همچو مجنون در تنازع با شتر             گه شتر چربید و گه مجنون حر

تا آنجا که می گوید مجنون خودش را به زمین انداخت و گفت:

         گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم             ما دو ضد بس همره نالایقیم

بعد گریز خودش را می زند، می گوید:

         جان گشاده سوی بالا بالها             تن زده اندر زمین چنگالها

در انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و دیگر تمایل تن انسان

میل جان اندر ترقی و شرف             میل تن در کسب اسباب و علف

اگر می خواهی جان و روحت آزاد باشد، نمی توانی شکم پرست باشی، نمی توانی زن پرست باشی و روحت آزاد باشد. پول پرست باشی و روحت آزاد شود و در واقع نمی توانی شهوت پرست باشی، خشم پرست باشی. پس اگر می خواهی واقعاً آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.

چقدر در همین زمینه ها بیانات عجیبی داریم! حدیثی دیدم در شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید که رسول اکرم روزی رفتند در میان اصحاب صفه. «1»

یکی از آنها گفت: یا رسول الله! من در نفس خودم این حالت را احساس می کنم که اصلًا تمام دنیا و مافیها در نظر من بی قیمت است. الان در نظر من طلا و سنگ یکی است، یعنی هیچ کدام از اینها نمی تواند مرا به سوی خودش بکشد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 345

نمی خواهد بگوید که استفاده ی من از طلا و از سنگ یک جور است، بلکه قدرت طلا و قدرت سنگ در اینکه من را به سوی خودش بکشاند یکی است. رسول اکرم نگاهی به او کرد و فرمود: «اذا انت صرت حراً» حالا من می توان به تو بگویم که مرد آزادی هستی. پس واقعاً آزادی معنوی خودش یک حقیقتی است. «1»

7- آزادی اجتماعی

یکی از مقاصد انبیاء به طور کلی و قطع، این است که آزادی اجتماعی را تأمین کنند و با انواع بندگی ها و بردگی های اجتماعی و سلب آزادی هایی که در اجتماع هست، مبارزه کنند «2». آزادی که به عقیده ما تکلیف است (از آن جهت که مکلف خود شخص است درباره ی خود، یا دیگران نسبت به او)، بر دو قسم است: آزادی معنوی و آزادی اجتماعی.

آنجا که انسان مکلف است که خود را برده و بنده ی خرافات فکری یا هواهای نفسانی قرار ندهد، آزادی، جنبه ی درونی و باطنی دارد و آنجا که دیگران مکلفند که نسبت به او و راه و مسیر او قید و بندی ایجاد نکند آزادی جنبه خارجی و بیرونی دارد. «3»

رابطه ی آزادی معنوی و اجتماعی

آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد ولی آزادی معنوی نداشته باشد؟ یعنی بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ولی در عین حال آزادی دیگران را محترم بشمارد؟

امروز عملًا می گویند: بله.

عملًا می خواهند بشر برده ی حرص و آز و شهوت و خشم خودش باشد، اسیر نفس اماره خودش باشد و در عین حال چنین بشری که اسیر خودش است، آزادی اجتماعی را محترم بشمارد.

این یکی از نمونه های کوسه و ریش پهن است. یکی از تضادهای اجتماع امروز بشر همین است. به قول منطقین یک سیر و تقسیمی می کنیم:

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 346

بشر دوران قدیم آزادی را محترم نمی شمرد. آزادی را پایمال می کرد. بسیار خوب، چرا پایمال می کرد؟

آیا چون نادان بود، آزادی دیگران را سلب می کرد و همین که بشر دانا شد دیگر کافی است که آزادی دیگران را محترم بشمارد؟ مثلًا در بیماریها این طور است. بشر قدیم جاهل و نادان بود، چون نادان بود وقتی با بیماریها روبرو می شد، از داروی مخصوصی که تعیین کرده بود هیچ نتیجه نمی گرفت ولی امروز که دانا شده، کافی است که آن طرز معالجه را دور بریزد و معالجه ی جدید را جای آن بیاورد.

ما می خواهیم ببینیم آیا بشر قدیم که آزادی دیگران را سلب می کرد از این جهت بود که نمی دانست؟ از روی نادانی، آزادی را سلب می کرد؟ خیر، نادانی و دانش در او تأثیری نداشت، به خاطر اینکه سود خودش را تشخیص می داد.

آیا بشر قدیم که آزادی و حقوق دیگران را محترم نمی شمرد از این جهت بود که قوانینش این طور وضع شده بود، که تا قانون را عوض کردیم دیگر تمام بشود؟

مانند قوانین قراردادی که بشر می گذارد، مثلًا در آمریکا بگویند قانون بردگی ملغی شد؟ یا شکل و فرمش عوض شد، محتوا همان محتواست؟

آیا علت اینکه بشر قدیم، آزادی و حقوق را محترم نمی شمرد، طرز تفکر فلسفی اش بود؟

هیچ کدام از اینها نبود، فقط یک چیز و آن منفعت طلبی بود.

بشر قدیم به حکم طبیعت خودش منفعت طلب بود، سود طلب بود، از هر وسیله ای می خواست به نفع خودش استفاده کند.

یکی از وسایل، افراد بشر بودند. همان طوری که از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر می خواست به نفع خودش استفاده کند، از انسان هم می خواست به نفع خودش استفاده کند. درباره اش فکر نمی کرد. خود آن درخت بود، فقط درباره ی خودش فکر می کرد.

گوسفند را اگر چاق می کرد و آن وقتی که سرش را می برید چه منظوری داشت؟ جز منافع خودش چیزی را در نظر نمی گرفت. همین طور افراد دیگر را اگر برده می گرفت و بنده ی خودش می کرد، اگر حقوقشان را سلب می کرد، به خاطر منفعت طلبی خودش بود پس آن علتی که در دوران گذشته بشر را

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 347

وادار می کرد به سلب آزادی اجتماعی و پایمال کردن حقوق اجتماعی دیگران، حس منفعت طلبی او بوده است و بس. حس منفعت طلبی بشر امروز چطور؟

هست یا نیست، بله هست، آن که فرقی نکرده است دهان بشر امروز برای بلعیدن، اگر بیشتر از دهان بشر دیروز باز نباشد کمتر باز نیست.

نه علم توانسته است جلوی آز را بگیرد نه تغییر قوانین. تنها کاری که کرده است همان محتواست، یک روپوش یک زرورق روی آن می گذارد. بشر قدیم یک موجود صریح بود، هنوز به حد نفاق و دورویی نرسیده بود.

فرعون مردم را استعباد می کرد، رسماً هم می گفت: «و قومهما لنا عابدون» «1» موسی چه می گویی؟ اینها بندگان ما هستند، بردگان ما هستند!

دیگر روپوش روی استثمار و استعباد خودش نمی گذاشت. اما بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادی، تمام سلب آزادیها، سلب حقوقها، بندگیها و بردگیها را دارد، چرا؟ چون آزادی معنوی ندارد، چون در ناحیه ی روح خودش آزاد نیست، چون تقوا ندارد. «2»

تقوا و آزادی

لازمه ی اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند این است که از اصول معین و مشخص پیروی کند و لازمه ی اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند این است که خود را در چهارچوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای آنی او را تحریک می کند از حدود خود تجاوز نکند وخود را «نگهداری» کند.

نام این «خودنگهداری» که مستلزم ترک اموری است، تقواست. نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه، بلکه تقوا لازمه ی انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد. در زمان ما می بینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کرده اند. چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه ی دین است که می توان تقوایی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 348

 «افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار».

آیا آن کس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آن که بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف به آتش قرار داده است؟

به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و خود به خود مستلزم ترک و اجتناب و گذشت است.

با توجه به این مطلب خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفته اند و از هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار می کنند، چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر.

اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است.

تقوا برای روح مانند خانه است برای زندگی و مانند جامه است برای تن. اتفاقاً در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره ی مبارکه ی اعراف آیه ی 26 بعد از آنکه نامی از جامه هایشان می برد می فرماید: و «لباس التقوی ذلک خیر». یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است.

آنوقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند. اما چیزی که خطر را از انسان دفع می کند و انسان را از مخاطرات صیانت می کند، او مصونیت است نه محدودیت و تقوا چنین چیزی است.

تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است. در یکی از کلماتش می فرماید: «الا فصونوها و تصونوابها». یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله ی تقوا برای خود مصونیت درست کنید.

امیرالمؤمنین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی داند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می شمارد.

در خطبه ی 228 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه، بها ینجح الطالب و ینجو الهارب و تنال الرغائب». یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته ی قیامت

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 349

است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی. به وسیله ی تقوا انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می کند و به آرزوهای خویش نائل می گرد.

تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد؛ او را از قید و بندگی هوا و هوس آزاد می کند و رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی دارد، ولی به طور غیرمستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است.

رقیتهای اجتماعی نتیجه ی رقیت معنوی است. آن کس که بنده و مطیع پول یا مقام است نمی تواند از جنبه ی اجتماعی، آزاد زندگی کند. لهذا درست است که بگوییم: «عتق من کل ملکه». یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد. پس تقوا تنها نه این است که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است. «1»

زهد و آزادی

میان زهد و آزادگی، پیوندی کهن و ناگسستنی برقرار است. نیاز و احتیاج، ملاک است و بی نیازی، ملاک «آزادگی».

آزادگان جهان که سبکباری و سبکبالی و قابلیت تحرک و پرواز، اصیل ترین آرزوی آنها است از آن جهت زهد و قناعت را پیشه می سازند که نیازها را تقلیل دهند و به نسبت تقلیل نیازها، خویشتن را از قید اسارت اشیا و اشخاص رها سازند.

زندگی انسان- مانند هر جاندار دیگر- یک سلسله شرایط طبیعی و ضروری دارد که از آنها گریزی نیست، از قبیل هوا برای تنفس، زمین برای سکنی، نان برای خورن، آب برای آشامیدن و جامه برای پوشیدن.

انسان نمی تواند خود را از قید این امور و یک سلسله امور دیگر مانند نور و حرارت، یکسره بی نیاز و آزاد سازد و به اصطلاح حکما «مکتفی بذاته» گردد.

ولی یک سلسله نیازهای دیگر هست که طبیعی و ضروری نیست، در طول حیات به وسیله ی خود انسان یا عوامل تاریخی و اجتماعی بر او تحمیل می شود و آزادی اش را از آنچه هست محدودتر می سازد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 350

جبرها و تحمیل ها مادام که به صورت یک نیاز درون درنیامده است مانند جبرها و تحمیلهای سیاسی، آنقدر خطرناک نیست، خطرناکترین جبرها و تحمیلها و قید و بندها آن است که به صورت یک نیاز درونی درآید و آدمی از درون خویش به زنجیر کشیده شود.

مکانیسم این نیازها که منجر به ضعف و عجز و زبونی انسان می گردد، این است که انسان برای اینکه به زندگی خویش رونق و صفا و جلا بخشد، به تنعم و تجمل رو می آورد و برای اینکه نیرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرایط زندگی بهره مند گردد، درصدد تملک اشیاء برمی آید، از طرف دیگر تدریجاً به آنچه آنها را به وسیله ی تنعم و تجمل و یا ابزار قوت و قدرت خویش قرار داده خو می گیرد و عادت می کند و شیفته می گردد و رشته هایی نامرئی او را به آن اشیاء می بندد و عاجز و زبون و ذلیل آنها می سازد یعنی همان چیزی که مایه ی رونق و صفای زندگی اش شده بود، شخصیت او را بی رونق می کند و همان چیزی که وسیله ی کسب قدرت او در طبیعت شده بود او را ضعیف و عاجز و زبون می سازد و به صورت برده و بنده آن چیز درمی آورد.

گرایش انسان به زهد، ریشه ای در آزادمنشی او دارد، انسان بالفطره میل به تصاحب و تملک و بهره مندی از اشیاء دارد ولی آنجا که می بیند اشیاء به همان نسبت که در بیرون، او را مقتدر ساخته، در درون ضعیف و زبونش کرده و مملوک و برده خویش ساخته است، در مقابل این بردگی طغیان می کند و نام این طغیان «زهد» است.

عرفا و شعرای ما از حریت و آزادی و آزادگی بسیار گفته اند. حافظ خود را «غلام همت آن می داند که در زیر چرخ کبود- از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است». او در میان همه درختان، تنها به حال سرو رشک می برد که «از بار غم آزاد آمده است».

منظور این بزرگان از آزادی، آزادی از قید تعلق خاطر است، یعنی دلبستگی نداشتن، شیفته و فریفته نبودن.

ولی آزادی و آزادگی چیزی بیشتر از دلبستگی نداشتن می خواهد. رشته هایی که آدمی را وابسته و ذلیل و ضعیف و عاجز و زبون می سازد. شرایط اضافی و مصنوعی که ابتدا برای زیباتر کردن ورونق بخشی به زندگی و یا برای کسب قدرت و قوت بیشتر به وجود می آید و بعد به شکل یک اعتیاد «طبیعت

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 351

ثانیه» می گردد، هر چند مورد علاقه ی قلبی نباشد، رشته های قویتری برای اسارت انسان به شمار می رود و بیش از تعلقات قلبی، آدمی را زبون می سازد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 352

گزین گویه ها

1- «آزادی» به معنای نبودن مانع بر سر راه موجودی است که تدریجاً به کمال خود می رسد یعنی نباید مانعی در راه رشد استعدادات طبیعی موجودات وجود داشته باشد. البته بحث «آزادی» در ارتباط با انسان مطرح می گردد و از مختصات وی است.

2- «آزادی» در عالم غرب و اسلام، معانی متفاوتی یافته است. در غرب، ریشه و منشأ «آزادی» را تمایلات و خواهشهای انسانی می دانند. آزادی به این معنا، نوعی حیوانیت رها شده است و تنها در صورتی که با تمایلات دیگر انسان ها در تداخل باشد، محدود می گردد. اما «آزادی» در اسلام در نقطه مقابل «آزادی» غربی است به این صورت که «آزادی» در امیال و شهوات خلاصه نمی شود بلکه «آزادی» اسلامی براساس تکامل انسانی است؛ یعنی، حقی است که از استعدادهای انسانی ناشی می گردد. «آزادی» اسلامی؛ یعنی، انسانیّت رها شده.

3- «آزادی» (به معنای اسلامی اش که مبتنی بر استعداد تکامل انسانی است) دارای دو رکن است:

[ یکی ] عصیان و تمرّد، دیگری تسلیم و انقیاد. بدون عصیان و تمرّد، رکود و اسارت است و بدون تسلیم و انقیاد و اصولی بودن، هرج و مرج است. 4- «آزادی» از مختصات و امتیازات و کمالات انسان است اما نه کمال نهائی و اصلی وی بلکه کمال ابزاری و وسیله ای است؛ یعنی اینکه انسان در صورت آزاد بودن از موانع است که می تواند به کمال واقعی و نهائی خود برسد نه اینکه چون آزاد است پس به کمال خود رسیده است.

5- «آزادی»، حق نیست بلکه تکلیف است که متوجه دیگران است و منشأ انتزاع آن حقی است که در طبیعت انسان بماهو انسان می باشد؛ یعنی اینکه چون انسان، استعداد به کمال رسیدن را داراست، دیگران نباید بر سر راه کمال وی مانع ایجاد کنند.

6- آزادی مطلق برای انسان نه ممکن و دست یافتنی است و نه مطلوب و مفید، بنا به دلایلی چون؛ 1- مرکب بودن وجود انسان از ابعاد متضاد و مخالف هم؛ نظیر جسم و روح که آزادی یکی، محدودیت دیگری را در پی دارد. 2- ارزشمند بودن «آزادی» و «مساوات» برای انسان در عین تعارض بین آن هاکه یکی، محدودیت دیگری را در پی دارد. 3- اهمیت و ضرورت «آزادی» در ارتباط با انسانیّت انسان مطرح است نه مطلق بودن «آزادی» که رفتارهای ضدّ انسانی را نیز در بردارد. 4- ملزم و مجبور بودن انسان به

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 353

زندگی اجتماعی و قوانین و شرایط آن، محدودیت هایی را (که از زندگی اجتماعی نشأت می گیرد،) جبراً به انسان تحمیل می نماید. بنابراین آزادی انسان، جبراً محدود می شود.

7- «آزادی»، به معنای رها شدن از همه چیز نیست که در این صورت، ضرورت «آزادی مطلق» مطرح گردد بلکه «آزادی»، به معنای رهایی از موانع کمال است. با توجه به این معنا، «آزادی مطلق» منافات و تعارض با آزادی و در نتیجه کمال انسان دارد زیرا در بسیاری از موارد نتایج «آزادی مطلق»؛ نظیر، بی اخلاقی، هیپی گری، بی ادبی و ...، ایجاد کننده موانع بر سر راه کمال انسان و سلب کننده شرایط تحقق کمال وی می باشند.

8- در ارتباط با «آزادی» در جوامع اسلامی و غربی، انواع مختلفی از آزادی؛ نظیر، آزادی تعقل و تفکر، آزادی عقیده، آزادی جنسی، آزادی زن، آزادی معنوی، آزادی اجتماعی و ... مطرح گشته است که برخی از آن ها صادق و برخی از آن ها قابل نقد و بررسی می باشند.

9- آزادی تعقل، به معنای آزاد کردن عقل و قوه تفکر از حکومت تلقینات محیط، عرف، عادت وتقلید می باشد و به اصطلاح امروز، از نفوذ سنت ها و عادت های اجتماعی، رها می باشد. آزادی تفکر به این معناست که قوه تعقل و تفکر، بدون هیچ ممنوعیت و مانعی با استدلال، حساب و تجزیه و تحلیل به کشف واقعیت دست یابد. این نوع آزادی در جهان اسلام نه تنها مورد تأیید و موافقت است بلکه امری لازم و واجب در تمام ابعاد زندگی بالاخص حوزه دین ورزی است برخلاف تلقی و رویکرد عالم غرب و مسیحیت که مخالف با آزادی تفکر و تعقل بالأخص در حوزه دین ورزی است.

10- آزادی عقیده، به معنای رها گذاشتن عقایدی که نه از راه تفکر بلکه از طریق نوعی عادت، تقلید و تلقین به وجود آمده اند، بی معنی و غیرقابل قبول و اصالت است. اروپائیان این نوع آزادی عقیده را به اصالت شناخته اند زیرا مبنای فکری اشان بر سه اصل استوار است: 1- احترام به انسان. 2- شخصی بودن دین. 3- ترجیح بلا مرجح بودن تحمیل نظر، عقیده و خواسته های شخصی بر شخصی دیگر.

11- اسلام هم طرفدار آزادی عقیده است منتهی آزادی عقیده ای که از راه تفکر آزاد حاصل آمده باشد و مبتنی بر سه اصل 1- نیازمند بودن فضائل روحی و نفسانی به اراده و اختیار. 2- خارج بودن محبت و عقیده از قلمرو اجبار. 3- تفکر آزاد در اصول دین.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 354

12- آزادی جنسی، آزادی ای است که در جهان غرب توسط «فروید» به عنوان راه حل آرام کردن غرایز پیشنهاد شد. طرز تفکری که پشتیبان آزادی جنسی است متوجه این امر نبود همان گونه که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده می کند، رها کردن و در معرض تهییجات و تحریکات در آوردن هم آن را دیوانه و طغیانگر می نماید. در حالی که در اسلام، راه حل آرام نمودن غریزه دو امر است: یکی ارضاء غریزه در حدّ حاجت طبیعی و دیگری جلوگیری از تهییج و تحریک آن.

13- آزادی زن، قسمی دیگر از آزادی است که در جهان غرب به تبع بحث آزادی و حقوق بشر و به عنوان مکمل و متمم آن و راه حل رفع مشکلات خانوادگی مطرح گشت.

14- طرفداران نهضت «تساوی حقوق زن و مرد» و «آزادی زن» بدون توجه به مسائل و مبانی اصلی؛ نظیر، وجود تفاوت های اساسی روحی و جسمی بین زن و مرد (که سبب تفاوت حقوق و مسئولیتهای ایشان می گردد)، متفاوت بودن نظام حقوق خانوادگی از نظام حقوقی اجتماعی و ... بر ادعای خویش پافشاری نمودند و آن ها را ترویج نمودند.

15- در پس پرده عنوان «آزادی و تساوی حقوق زن»، عوامل دیگری در کار بود که از این ادعا سوءاستفاده می نمودند؛ نظیر، مطامع سرمایه داران: کارخانه داران برای اینکه زن را از خانه به کارخانه بکشانند و از نیروی اقتصادی او بهره ببرند، حقوق زن و استقلال اقتصادی و تساوی حقوق وی را با مرد، مطرح کردند، آن ها بودند که توانستند به این خواسته ها، رسمیت قانونی بدهند. عامل دیگر، سیاست بود. در همه این موارد، وجود زن، وسیله ای برای اجرای مقاصد مردم قرار گرفت اما در زیر سرپوش «آزادی» و «تساوی».

16- عدم توجه به وضع طبیعی و فطری زن و به رسمیت نشناختن تفاوت های وی با مرد (به اسم حقوق بشر)، بیشتر موجب پایمال شدن حقوق زن گردید.

17- آزادی معنوی، قسمی دیگر از آزادی است (که در ادیان و عرفان مطرح گشته است و جنبه فردی دارد) و به این معناست که انسان، مکلف است که خود را از بندگی و بردگی خرافات فکری، هواهای نفسانی و مال و ثروت برهاند و آزاد نماید؛ یعنی، از زندگی حیوانی بیرون آید و به نحو انسانی و الهی زندگی نماید.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 355

18- قسمی دیگر از آزادی، «آزادی اجتماعی» است که جنبه بیرونی دارد و به معنای این است که دیگران مکلفند که نسبت به انسان و راه و مسیر کمال وی، قید و بند و مانعی ایجاد نکنند.

19- «آزادی اجتماعی» بدون «آزادی معنوی» امکانپذیر نیست؛ یعنی، کسی که آزادی معنوی ندارد و اسیر حرص و آز، شهوت و خشم و ... است؛ هرگز نمی تواند آزادی دیگران را محترم بشمارد.

20- لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند این است که از اصول معین و مشخصی پیروی کند؛ خود را در چهار چوب همان اصول، محدود نماید؛ از حدود آن تجاوز ننماید؛ آنجا که هواها و هوسهای آنی، او را تحریک می کنند از حدود خود تجاوز نکند و خود را «نگهداری» نماید. نام این «خود نگهداری» که مستلزم ترک اموری است، تقواست.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 356

منابع اصلی

1- مطهری، مرتضی، (آزادی معنوی): مجموعه آثار 23، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

2- مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج 3، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

3- مطهری، مرتضی، (انسان کامل): مجموعه آثار 23، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

4- مطهری، مرتضی، (انسان و سرنوشت): مجموعه آثار 1، انتشارات صدرا، تهران، 1385.

5- مطهری، مرتضی، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، تهران، 1376.

6- مطهری، مرتضی، پیرامون جمهوری اسلامی، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

7- مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، 1369.

8- مطهری، مرتضی، ده گفتار، انتشارات صدرا، تهران، بی تا.

9- مطهری، مرتضی، (فلسفه اخلاق): مجموعه آثار 22، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

10- مطهری، مرتضی، (فلسفه تاریخ): مجموعه آثار 15، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

11- مطهری، مرتضی، مسأله حجاب، انتشارات صدرا، تهران، 1377.

12- مطهری، مرتضی، (وحی و نبوت): مجموعه آثار، ج 2، انتشارات صدرا، تهران، 1384.

13- مطهری، مرتضی، یادداشت های استاد مطهری، ج 1، انتشارات صدرا، تهران، 1379.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 357

منابع تکمیلی

الف- کتاب ها

1- آزادی از نگاه استاد مطهری، حسین یزدی، صدرا، 1379.

2- آزادی اجتماعی در نگاه شهید مطهری، مرضیه مکاری امیری، 1381.

3- نسبت آزادی سیاسی در عدالت اجتماعی در اندیشه استاد شهید مطهری، محمدعلی سوادی، فرهنگ منهاج، 1384.

4- مجموعه آثار، ج 23، فصل آزادی معنوی، صدرا.

5- مجموعه آثار، ج 19، نظام حقوق زن در اسلام، صدرا.

6- مسأله بردگی، صدرا.

7- آزادی و دینداری ازنگاه استاد مطهری، علی دژاکام، انتشارات تأویل، 1379.

8- آزادی سیاسی در اندیشه آیت ا ... بهشتی، شریف لک زایی، مؤسسه آموزش عالی، باقرالعلوم قم، بوستان کتاب قم، 1382.

ب- مقالات

1- نگاهی به آرا و عقاید استاد شهید مطهری، درباره آزادی، محمد حسین کبیر، روزنامه صبح امروز

 (8 و 9 اسفند 1377)، ص 6.

2- آزادی در آثار شهید مطهری، لیلا ملایی، مشکوه النور، سال اول، شماره 4، اردیبهشت و خرداد 1377، صفحه 55، 51.

3- آزادی حقوق زن و حقوق بشر از دیدگاه شهید مطهری، علی دژاکام، روزنامه جوان، 17 اردیبهشت 1381، صص 8 و 5.

4- آزادی اندیشه از دیدگاه شهید مطهری، روزنامه خراسان، 12 اردیبهشت 1378.

5- آزادی از منظر شهید مطهری. کیهان فرهنگی، پیاپی 154، مرداد 1378، صص 11- 14.

6- آزادی از منظر درون و برون دینی، عبدالحسین خسرو پناه، کلام اسلامی، سال پنجم، شماره 200، زمستان 1375، صفحه 46، 39، سال ششم، شماره 21، بهار 1376، صص 119- 112.

7- آزادی از دیدگاه شهید مطهری، جواد اطاعت، روزنامه ایران، 13 اردیبهشت 1376، ص 10.

8- آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسّر و عملی نیست، زن روز، شماره 1603، 13 اردیبهشت 1376، ص 14 و 46.

9- آزادی از دیدگاه شهید مطهری، اکبر اشرفی، روزنامه همشهری، 13 و 14 مرداد 1376، ص 6.

10- آزادی فکر و آزادی بیان از نگاه شهید مطهری، علی دژاکام، روزنامه همشهری، 11 و 12 اردیبهشت، 1376.

11- آزادی اندیشه و بیان از منظر شهید مطهری، با استناد به آثار ایشان، محمد رستمی، اندیشه صادق، شماره 6 7 و (بهار و تابستان 1381)، صفحه 66- 76.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 358

12- مطهری و آزادی های سیاسی، شریف لک زایی، علوم سیاسی، سال پنجم، شماره 17، بهار 1381، ص 212- 191.

13- زن و جامعه در نگرش استاد مطهری: پیام زن، سال اول، شماره 7، مهر 1371، شماره 8، آبان 1371، شماره 9، آذر 1371.

14- زنان و سیاست، دیدگاه های شهید مرتضی مطهری در رابطه با مدیریت زنان در عرصه های سیاسی- اجتماعی، ضیاءالدین مرتضوی، روزنامه انتخاب، 18 آبان 1378.

15- فلسفه حجاب و حدود آن از دیدگاه شهید مطهری، امام خمینی و آیت الله خامنه ای، وافی، روزنامه اطلاعات، شماره 19791، 22 آذر 1371، ص 6.

16- قرآن و آزادی، از منظر استاد مطهری، محمد بهرامی، پژوهش های قرآنی، سال پنجم پیاپی 18 و 17 فروردین و شهریور 1378، صص 29- 12.

17- موارد و محدودیت های آزادی سیاسی از دیدگاه امام خمینی و شهید مطهری، خسرو قبادی، پژوهش، سال دوم، پیاپی 4، مهر و اسفند 1379، صص 90، 83.

18- معیار و عیار در اندیشه نقاد استاد مطهری، روزنامه کیهان، 18 و 22 آذر 1377، ص 7.

19- مفهوم آزادی در اندیشه مطهری، مهدی بزرگی، روزنامه عصر آزادگان، 31 شهریور 1377.

20- نگاه دین مدارانه به آزادی و کاوشی در آرای شهید مطهری، علی دژاکام، اندیشه حوزه، سال پنجم، پیاپی 21 فروردین و اردیبهشت 1379، صص 23- 4.

21- استاد مطهری و مسأله آزادی، علی ربانی گلپایگانی، روزنامه رسالت، 19 اردیبهشت 1378، ص 5

22- اسلام و آزادی از دیدگاه شهید مطهری، مسجد، شماره 43، خرداد و تیر 1378، صص 63 و 27- 23.

23- جایگاه زن در فرهنگ اسلامی و غربی از نگاه استاد مطهری، علی محمد بیرجندی، کیهان، هوایی، شماره 98، 23 اردیبهشت 1371، ص 19.

24- جستاری در گون- ه های آزادی، علی دژاکام، قبسات، سال دوم، شماره 6 و 5 (پاییز و زمستان 1376)، صص 182- 176.

25- دین و آزادی از دیدگاه شهید مطهری، علی اکبر ذاکری، حوزه، سال هفدهم، پیاپی 97، فروردین و اردیبهشت 1379، صص 144- 112.

26- دین و آزادی از دیدگاه شهید مطهری، عبدالله جوادی آملی، روزنامه جمهوری اسلامی، (10 اردیبهشت 1380).

ج- پایان نامه ها

1- آزادی از دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری، صدیقه قدس، مجتمع علمی- آموزشی علوم اسلامی خواهران جامعه الزهرا، 1379.

 

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم آزادی بخش اول

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است