در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله مکتب تشیع » فروردین 1339 - شماره 3 ، شهید مطهری، مرتضی ؛


چنین مناسب می بیند که در دنباله تحقیقاتی که تحت عنوان «اصالت روح»و عنوان«قرآن و مسئله ای از حیات»در نشریه سالانه و نشریه سه ماهه مکتب تشیع به عمل آمد،در اینجا مسئله«توحید و تکامل» را طرح نماید؛و چنین می پندارد که این بحث متمم و مکمل بحث های گذشته خواهد بود.

 

برای آنکه خواننده محترم کاملا مقصود و هدف این مقاله را دریابد لازم است مطالب آن دو مقاله را در نظر داشته باشد،و ما در اینجا برای اینکه خواننده محترم اجمالا حضور ذهن پیدا کند؛به طور خلاصه و فشرده به نتیجه آن دو مقاله اشاره می کنیم:

 

در مقاله اصالت روح،این مطلب را بیان کردیم که:حیات و زندگی حقیقتی است که در شرائط معین و مخصوص با ماده توأم می شود،ولی نه

 

(صفحه 139)

 

به این معنی که بین ماده و حیات«ثنویت»و دوگانگی حکمفرما باشد؛و دو حقیقت با یکدیگر جفت و یار یکدیگر بشوند؛بلکه باینمعنی که ماده و حیات دو درجه از یک هستی بشمار می روند،و هر درجه ای خاصیتی مخصوص به خود دارد.ماده در شرائط مخصوصی و در مراحل ترقی و تکامل خویش،تبدیل به حیات و زندگی می شود،از نوع تبدیل شدن هر ناقص بکاملتر از خود،وجود ناقص ماده بی جان تبدیل به وجود کامل جاندار می شود،حیات و زندگی مخلوق و معلول و اثر ماده بی جان نیست،بلکه کمال و فعلیتی است که به او افاضه می شود،ماده در ذات خود واجد حیات استعداد و خاصیتی که در ماده برای حیات و زندگی هست،خاصیت قبول و پذیرش است که در شرائط معین پیدا می شود،نه خاصیت ایجاد و دهندگی و به عبارت دیگر:ماده می تواند در شرائط خاصی حیات و زندگی را بپذیرد ولی نیمتواند حیات و زندگی را ایجاد کند و بدهد،این نظامی که اکنون در مورد جانداران می بینیم،از آنجهت که به ماده بستگی دارد،نظام قبول و پذیرش است و از آنجهت که به افقی بالاتر وابستگی دارد،نظام خلق و ایجاد و تکوین است.

 

و گفتیم که علم بیش از پیش ثابت کرده که حیات در ماده تغییراتی می دهد،و در آن تصرف می کند،و بر آن حکومت می نماید و آن را تابع مقررات خود قرار می دهد؛و اگر حیات و زندگی،مخلوق و اثر ایجاد شده ماده می بود،ممکن نبود که بتواند در علت و مبد خود اثر کند و مقرراتی بالاتر و حاکم بر مقررات ماده بی جان داشته باشد.در آن مقاله

 

(صفحه 140)

 

گفتیم که دانشمندان زیست شناس و روان شناس،بدون آنکه مقصود و هدفشان جستجوی اصالت حیات باشد،در تحقیقات خود قهرا بنتائجی رسیده اند که اصالت حیات را اثبات می کند؛و حتی نظریه«انتخاب طبیعی»که در نظر بیشتر صاحب نظران،جنبه مادی دارد،از نظری عمیق تر،حکومت و اصالت حیات را نتیجه می دهد.

در مقاله«قرآن و مسئله ای از حیات»موضوع نحوه رابطه حیات با ماوراالطبیعه و اراده خداوند مورد مطالعه قرار گرفت؛و منطق عجیبی که از مختصات قرآن کریم است بیان شد.در آنمقاله مخصوصاً روی نکته تکیه کردیم:

 

یکی اینکه در دنیا یک فکر غلط یهودی در معنای خلقت و آفرینش پیدا شده که همیشه خقلت را با«آن»مربوط می کند،یعنی هر وقت که می خواهد موضوع مخلوق بودن جهان یا مخلوق بودن حیات را تصور کند،این طور فکر می کند که در کدام«آن»از کتم عدم به وجود آمده و چه وقت شروع شده؟در آنجا گفتیم در منطقی که قرآن کریم مبدع آنست،موضوع «آن»بهیچوجه دخالت ندارد.

 

نکته دیگر که در آن مقاله گفته شد و به منزله اساس و ریشه نکته اول محسوب می شود،این بود که طرز فکر گروه بیشماری از مردم در مسئله توحید و خداشناسی اینست که می خواهند از طریق منفی خدا را بشناسند؛نه از طریق مثبت،می خواهند خدا را در میان مجهولات خود جستجو کنند،نه در میان معلومات خود،هرجا که در توجیه علت

 

(صفحه 141)

 

یک حادثه در ماندند و بر آن ها مجهول ماند؛پای خدا را بمیان می کشند،و از همین جهت است که در مسئله مخلوق بودن حیات و جهان بیشتر به «آن»اول پیدایش حیات یا جهان اهمیت می دهند،زیرا آغاز حیات و آغاز جهان بیش از هر چیز دیگر در نظر آنهامجهول و ناشناخته بوده است.

 

آن فکر یهودی از یکطرف،و اینفکر منفی از طرف دیگر،سبب شده که مسئله تئحید از طرفی با موضوع«آن»و از طرف دیگر با«علل ناشناخته حوادث»وابستگی پیدا کند؛زیرا واضح است که نتیجه این دو وابستگی اینست که:اگر موضوع«آن»خلقت حیات یا جهان مورد شک و تردید واقع شود،و یا«علل ناشناخنه حوادث»تدریجا شناخته شود مسئله توحید و خداشناسی هم تدریجا مورد تردید و انکار واقع شود

 

در مقاله«قرآن و مسئلی ای از حیات»روشن کردیم که یک نمونه از اعجاز این کتاب کریم اینست که در آن اثری از آن فکر یهودی و یا از آن فکر منفی یافت نمی شود،با اینکه در تاریخ فکر بشری این دو انحراف فلج کننده به قدری شایع است که جز یکعده معدود که آن ها هم از مشرب قرآن سیراب شده اند،کسی از آن رهائی نیافته است.

 

یک نظر دقیق به تاریخ فکری فلاسفه قبل از اسلام و اکثریت متکلمین اسلامی و قاطبه حکما دوره جدید اروپا،این مطلب را روشن می کند. به طور تحقیق باید گفت:قرآن یگانه معلم توحیدی است که خدا را در نظام موجود و مشهود و در جریان علل و معلولات و سنن جاری آفرینش نه در آغاز کار،و از طریق مثبت و معلوم،نه از طریق منفی و علل نشناخته

 

(صفحه 142)

 

 

به بشر معرفی می کند.

این بود فشرده آنچه در آن دو مقاله تحقیق شد و لازم است بر هرکس که جوینده و خواهان درک این معانی است این ها را به ذهن خود بسپارد.اکنون می توانیم  به شرح مطلبی را که تحت عنوان«توحید و تکامل»در نظر گرفته ایم بپردازیم:البته ما در اینجا می خواهیم مستقلاً وارد مبحث توحید بشویم،و مجموع ادله توحید را که در کتب کلامی و فلسفی ذکر شده،با توجه به آنچه در اطراف آن ها گفته شده،و یا می توان گفت ذکر کنیم. هرچند که این مبحث فصل دل پذیری است و همه کس به حسب طبع،علاقه فراوانی دارد که از مجموع آنچه در این زمینه گفته شده،اطلاع پیدا کند و ببیند طرز بیان کتب آسمانی در این موضوع چیست؟و طرز بیان فلاسفه یا متکلمین چگونه است؟و ببیند شرقی ها در این زمینه چه جور فکر کرده اند و غربی ها چه جور؟ولی ما به مناسبت رشته سخنی که فعلاً در دست گرفته ایم،نمی توانیم مستقلاً وارد این فصل بشویم و شاید این توفیق حاصل شد که به هد از پایان این رشته سخن،این مطلب را به عنوان فصل مستقلی ذکر کنیم.و هم نمی خواهیم مستقلاً وارد بحث تکامل جانداران بشویم و مرتب همان اشتباهی بشویم که دیگران شده اند و گروهی به عنوان حمایت از حریم توحید در مقام رد و نقض اصول غیر مسلم تکامل را به زور هو و جنجال،مسلم و قطعی فرض کرده اند و جارو جنجال راه انداخته اند،زیرا بحث و تحقیق در این امر نه مربوط با ین دسته است،و نه

 

(صفحه 143)

 

به آن دسته،فقط علما فن که عمر خود را صرف مطالعه و تحقیق در این مسئله کرده و با متد علمی صحیح وارد شده اند،می توانند کم و بیش تا آنجا که شعله لرزان علم توانسته نشان بدهد؛اظهار نظر بکنند.

 

در عصر ما از نظر علمی مسئله تکامل انواع،امری مسلم شناخته شده.گو اینکه موضوع«تکامل تدریجی»که فلاسفه قدیم یونان آن را عنوان کرده بودند و لامارک و داروین خواسته بودند:با دلائل علمی آن را اثبات کنند،و کاسه از آش گرم ترها به سراغ پیدا کردن اجداد اسب ها و اجداد آدم ها رفته بودند،و حتی مسلم گرفته بودند که انسان از نسل میمون است،از بین رفته و بجای آن اصل«تکامل دفعی»آمده است.

 

بهر حال بحث و تحقیق در این مسئله بر عهده علما زیست شناسی است طرفداران فلسفه الهی یا فلسفه مادی می بایست آنچه را که علم بیان می کند ببیند با اصول فلسفی که آن ها در دست دارند و از آن پیروی می کنند تطبیق می کند یا تطبیق نمی کند.

 

بالجمله در این مقاله مستقلاً بحث توحید مطرح است و نه بحث تکامل،آنچه مطرح است که متمّم و مکمّل بحث های گذشته است، مسئله«رابطه توحید و تکامل»است.یعنی می خواهیم به بینیم که:آیا این دو فکر یکدیگر را طرد می کنند یا تأیید؟مثلاً اگر کسی به ادله عقلی معتقد به اصل توحید شد،لازمه اش این است که منکر اصل تکامل جانداران و اشتقاق انواع بشود و اگر قائل به اشتقاق انواع بشود به عقیده توحیدش خلل وارد می آورد یا نه؟و همچنین اگر کسی اصل تکامل انواع را پذیرفت و بر او مسلم شد که انواع جانداران به نحوی از انحا از یکدیگر

 

(صفحه 144)

 

مشتق شده اند،لازمه اش اینست که پشت پا به اصل مهم توحید زند و یکباره تابع عقیده مادی بشود یا نه؟اینست اصلی این مقاله و آنچه از ادله توحید و یا از اصول تکامل بیان می شود،همه برای بیان این مطلب است.

 

به عقیده ما این مطلب است که بی نهایت ضرورت دارد،مورد بحث و تحقیق قرار گیرد؛و به درجاتی از بحث مستقل در توحید یا بحث مستقل در تکامل ضروری تر است.زیرا نظیر آن فکر غلط منفی غلط یهودی که در مقاله قرآن و مسئله ای از حیات بیان شد،یک جریان غلط فکری دیگر که سخت در دنیا شیوع پیدا کرده موجود است و آن عبارت است از نظریه «تضاد توحید و تکامل».

 

با کمال تعجب در تاریخ علم زیست شناسی و در تاریخ عمومی علوم در دوره جدید می خوانیم که این تضاد در فکر عموم و حد اقل، اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان موجود بوده است و از این رو ابهام و انحراف عجیبی به وجود آمده.متأسفانه دخالت کسانی که به اصطلاح مدافع مکتب توحید بوده اند،از دخالت مادیین و ماتریالیستها در ایجاد این ابهام و انحراف کمتر نبوده است.

 

بنابراین ما ناچاریم در ضمن،آن جریان فکری را نیز مورد مطالعه قرار دهیم و ببینیم چرا عموماً در جریان فکری جدید به نظریه تکامل جنبه ماتریالیستی و ضد الوهیت داده شده؟چرا هر دو حریف جنبه ضد خدائی نظریه تکامل را مسلم گرفته اند؟چرا توحید و خدا- شناسی و قبول اصل«خلقت»مرادف با قبول نظریه ثبات انواع شناخته شده؟آیا منطقا تضادّی بین فکر توحید و فکر تکامل موجود است

 

(صفحه 145)

 

و یا علت خاصی موجب شده که تصور تضاد بین این دو فکر به وجود آید؟

اینجانب در ضمن مطالعه آثار و کلمات و کتاب های دانشمندان در این زمینه،همیشه سعی داشته است از فحوی و لابلای کلمات آن ها ریشه فکر آن ها را بدست آورد و بفهمد چه چیزی موجب شده که فلان دانشمند آنجا که به استنباط فلسفی می پردازد،بیک طرز مخصوصی وارد و خارج شود؟چه اصول موضوعه ای را در ذهن خود مسلم گرفته بود و بعد وارد اظهار نظر شده؟علت عمده اختلاف نظرهای فلسفی همیشه اینست که هرکسی یک سلسله اصول موضوعه ای را پیش خود مسلم فرض می کند،و چنین می پندارند که حتماً باید چنین اصل یا اصولی را مسلم و مفروض گرفت و حتماً در نظر دیگران هم همان اصول موضوعه مسلم و مفروض است،در صورتی که آن اصل یا اصول موضوعه جز یک انحراف و مغالطه بیش نیست.

 

آنچه اینجانب از فحوی و لا بلای کلمات دانشمندان در این زمینه بدست آورده اینست که:آنچه باعث پیدایش تصور تضاد بین فکر توحید و فکر تکامل شده،در درجه اول همانا شیوع عجیب آن فکر یهودی و آن فکر دیگر منفی است که ریشه آن محسوب می شود.اگر به طور دقیق به کتب تاریخ علوم و یل به کتب زیست شناسی مراجعه کنیم و یا به کتب فلسفی که به عنوان حمایت از حریم توحید در ردّ نظریه تکامل نوشته شده و یا به عنوان حمایت از مکتب ماتریالیسیم از آن دفاع شده، رجوع کنیم،شبح و سایه آن فکر یهودی را در همه جا می بینیم.

 

(صفحه 146)

 

البته برای بسیاری از افراد که به احسن ظن بیشتری به فلسفه اروپا می نگرند،قطعا قابل تحمل نیست که اعلام یک انحراف عظیم فکری را از زبان این مقاله و نویسنده این مقاله که طبعا در مقابل آن همه ابهت ها و جلال و عظمت ها صدای رسائی ندارد بشنود،و لکن الحق احق ان یتبع حقیقت و ابّهت و شکوه حقیقت بالاتر و عظیم تر از همه این ها است.

 

لازم است خواننده محترم را با خود سیر دهم و به عنوان نمونه،جمله هائی نقل کنم تا درست دستگیر شود که شیخ آن فکر یهودی چگونه در کلمات و افکار کسانی که وارد این بحث شده اند پیدا است.

 

نخست بد نیست که خواننده محترم متذکر باشد که:مدت ها بوده که دانشمندان روی این جهت بحث می کرده اند که:آیا یک موجود زنده با اعضا و جوارحی که دارد از اول با همین شکل و همه این اعضا در تخم زن و یا در سلول نطفه مرد موجود است،منتها ریز و کوچک،و بعدها آن اعضا هر یک به فراخور خود رشد و نمو می کند؛و یا آنکه ماده ای که مبدأ وجود یک موجود زنده می شود،از اول بسیط و یک نواخت است و بعد آن ماده یک نواخت و بسیط قسمت قسمت می شود و به صورت اعضا و جوارح گوناگون درمی آید؟!موجب تعجب خواهد بود اگر گفته شود:در عصر جدید-و نه در قرون وسطی-قریب دو قرن اکثریت دانشمندان تابع عقیده اول بوده اند.

 

خواننده محترم می داند:یکی از شاهکارهای حیرت آور خلقت همین است که از ماده ای بسیط و یک نواخت و دارای شکلی ساده، موجودی متنوع دارای عضوهای مختلف و گوناگون پیدا می شود،و بهترین شاهد و گواه بر وجود هدایتی ربوبی و تسخیری الهی،همین

 

(صفحه 147)

 

تنوعات و تشکیلات است که یک موجود از سادگی به تنوع و از بساطت بترکب می رود.در قرآن کریم می فرماید:

«هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء»

او است که هر طور بخواهد به شما در رحم ها شکل ها و صورت های مختلف می دهد و بقول سعدی:

دهد نطفه را صورتی چون پری

که کرده است بر آب صورتگری

در عین حال عده زیادی از دانشمندان جهان در قرن هفدهم،بدون آنکه تجربه یا دلیل علمی داشته باشند،تئوری«تشکیل قبلی»را به وجود آوردند و مدعی شدند که:از آغاز خلقت نوع انسان،همه افراد با اعضا و جوارح تام و تمام آفریده شده اند،منتها خیلی ریز و ذره ای می باشند و در نطفه انسان اول بوده اند و نسل به نسل منتقل می شوند و در هر نسلی یک طبقه ظهور و بروز شد می کنند.

 

«پی یرروسو»در تاریخ علوم صفحه 388 می گوید:

«ویلیام ها روی در سال 1651 اظهار کرده بود که: هر موجودی از یک تخم تولید می شود؛و برای امتحان موضوع ماده گوزن هائی  را که در پارک ویندرسور وجود داشتند؛در فواصل معین مورد تشریح قرار داد.در نتیجه توانست.جنین گوزن را؛در مراحل مختلف رشد و نمو آن؛مورد امتحان قرار دهد.چند سال بعد از آن؛در سال 1672 دانشمند هلندی رگینه- دوگراف به همین ترتیب؛یک سلسله خرگوش را قربانی کرد؛خیال می کرد که راز تخم پستانداران را یافته است.و مالپیقی که در 1689 تخم مرغ را قبل از اینکه مرغ روی آن بنشیند؛مورد مطالعه قرار-

 

(صفحه 148)

 

داده بود؛اظهار می داشت که حتی شکل جوجه را نیز در آن دیده است.این کارها مبدأ عزیمت تئوری خارق العاده«تشکیل قبلی»موجودات زنده بود. آنگاه از این موضوع چنین نتیجه گرفتند که چون این تخم قبل از عمل لقاح شامل یک موجود کاملی است که برای رشد آماده است؛پس این موجود باید خود شامل تخمهائی باشد که در هر یک از آن تخم ها موجود کاملی وجود داشته باشد؛و موجودات مزبور نیز از نو تخم هائی شامل موجودات دیگر دارند وقس علیهذا..«اسوامردام»از اینجا نتیجه گرفت که بنابر- این در جسم«حوا»طبقه به طبقه تخم های مربوط به انسان های آینده وجود داشته است.اما صدای مخالفی در این هنگام بلند شد و آن صدا از لیوتهوگ بود که در سال 1679 موفق به اکتشاف اسپرماتوز اسپرماتوزوئید یا موجود قبلی و ساخته و پرداخته است؛تخم نمی باشد بلکه اسپرماتوزوئید است.فرانسوا وپلانتاد منشی آکادمی علوم مون پلیه اظهار داشت دلیل اینموضوع اینست که:من در زیر میکروسکوپ یک اسپرماتوزوئید-  را امتحان کرده؛دیدم که یک آدم کوچک و کامل از داخل آن بیرون آمد.»

بعد پی یرروسو این طور به سخنان خود ادامه می دهد:

«آیا این مطالب را باور کردند؟!بلی حیات شناسان به این شوخی های بی معنا و شجاعانه ایمان آوردند؛و بحث

 

(صفحه 149)

 

بسیار شدیدی شروع شد که آیا اساس بشریت در داخل تخم حوا وجود داشته است یا در داخل اسپرماتوزوئید-  آدم.».

بعد پی یررسو مخالفت یکی دو نفر از دانشمندان را با تئوری تشکیل قبلی ذکر می کند و سپس می گوید:

«با این حال تئوری تشکیل قبلی که به وسیله دانشمندان بزرگی از قبیل هالروشارل بونه ستوده شده بود؛تقریباً غالب دانشمندان بزرگ را هواخواه خود کرده بود؛و حتی وویه(دانشمند بزرگ زیست- شناس نیمه دوم قرن هیجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم)هم نیز بعدها خود را از پیروان آن دانست».

 

«پی یررسو»علت اینکه دانشمندان زیادی به این تئوری بی دلیل و بی معنا گرویدند ذکر نمی کند،همین قدر می گوید:حیات شناسان به این شوخی های بی معنا ایمان آوردند.اما نمی گوید چرا و بچه علت؟ مخصوصاً این نکته جالب توجه است که در این مورد خیال آنقدر قوت داشته که یکی مدعی می شود:من شکل جوجه را در تخم مرغی که هنوز مرغ روی آن ننشسته است دیده ام!و دیگری مدعی می شود در زیر میکروسکوپ یک اسیر ماتوزوئید را امتحان کرده،دیدم که یک آدم کوچک و کامل از داخل آن بیرون آمد!!!

 

به عقیده ما علت این فرض صرفاً توجه توجیه امر خلقت است و خواسته اند از این راه ثابت کنند که هر موجود زنده ای مخلوق پروردگار است. خوب حالا چرا برای اثبات این مدعا این طور فرض کرده اند که هر انسان بلکه هر حیوانی از روز اولیکه جسّد اعلای او به وجود آمده،او هم تام و

 

(صفحه 150)

 

تمام صورت ذره بسیار کوچک موجود بوده؟این دیگر اثر سایه آن فکر یهودی است که بر اذهان حکومت می کرده و بدون آنکه خودشان توجه داشته باشند،طرز تفکر مخصوص بآنها داده بوده است.

حالا چقدر فرق است بین این طرز تفکر و آن طرز تفکری که آنگاه که می خواهد خالقیت خداوند را نشان بدهد می گوید:خدا است که ماده بی شکل و بی رنگ و ساده و یکنواخت را در ظرف رحم تدریجا صورت ها و شکل ها می دهد.

«هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء».

نمونه دیگر:معمولاً در کتب زیست شناسی یا در کتب به اصطلاح فلسفی و حتی در کتب کلاسیک وقتی که وارد مسئله منشأ زندگی می شوند که چگونه و بچه کیفیت در روی زمین پیدا شد،فرضیه هائی-که هیچ کدام از نظر علمی هنوز تأیید نشده-ذکر می کنند؛و اگر توجه کنید می بینید که نام یکی از آن فرضیه ها را«فرضیه خلقت»می گذارند و آن فرضیه این است که هر نوعی از موجودات از اول تام و تمام و بدون سابقه و مقدمه آفریده شده اند.قهرا معنای این تعبیر اینست که اگر سایر فرضیه ها صحیح باشد،پس خلقتی در کار نیست.حالا باید پرسید که چه چیزی موجب شده است که اگر پیدایش موجودات زنده دفعی و بدون مقدمه بود، پس خلقت تحقق پیدا کرده،و اگر آنطوری نبود،خلقت و آفرینشی تحقق پیدا نکرده است؟!چه چیز موجب شده که مفهوم خلقت این طور در فکر نویسندگان آن کتب محدود به شکل خاص بشود؟!آیا جز از راه حکومت آن فکر غلط یهودی توجیه دیگری هست؟

در کتاب فرضیه های تکامل صفحه 9 فصلی را به عنوان منشأ زندگی

 

(صفحه 151)

 

اختصاص می دهد و بعد از مقدمه ای می گوید:«اکنون می پردازیم به ذکر فرضیه هائی که قابل توجه بوده و زمانی مورد قبول مردم بودند»بعد به ذکر چند فرضیه می پردازیم،از قبیل فرضیه اینکه زنده اول از یکی از سیارات اتفاقاً به زمین آمده؛و فرضیه تولید خودبخود؛و فرضیه موجودات آتشین ولی فرضیه اولی که ذکر می کند به آن نام فرضیه خلقت می دهد.و تلویحاً می خواهد بگوید:اگر جاندارها خودبخود؛یعنی از ماده بی جان تولید شده باشند،پس خلقتی در کار نیست. و اگر مبدأ اصلی جاندارها از یکی از سیارات دیگر آمده است پس جانداران زمین مخلوق نیستند و تنها وقتی می توان گفت که جانداران روی زمین مخلوق خداوند هستند که هیچ یک از امور مزبور واقع نشده باشد و ابتدا به ساکن و بلا مقدمه جانداران پدید آمده باشند!!! و اساساً خلقت در مغز کوچک نویسنده آن کتاب نمی توانسته معنائی جز آن داشته باشد.

نمونه دیگر:آن طوری که تاریخ علم زیست شناسی نشان می دهد کوویه دانشمند بزرگ زیست شناس اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم که نفوذ علمی عجیبی در میان معاصرین خود داشته،منکر تغییر شکل تدریجی موجودات زنده بوده،و از طرفی چون مطالعات دانشمندان درباره فسیل ها نشان می داده که حیوانات در ادوار مختلف همیشه بیک شکل و یکسان نبوده اند،کوویه فرضیه ای را پیشنهاد کرده و از آن دفاع کرده و آن فرضیه این بود که معتقد شد بیک رشته انقلابات و سوانح ارضی و گفت انواعی که در ادوار مختلف

 

(صفحه 152)

 

زمین شناسی می زیسته اند،در نتیجه یک سلسله سوانح و بلایای عمومی نابود می شده اند،و در تعقیب آن خداوند ساکنین جدیدی(و البته کامل تر از دسته قبلی)برای جهان خلق می کرده است.

در شماره آذرماه 1338 مجله سخن چاپ تهران،در مقاله ای به قلم یکی از فضلا تهران که مجموع سخنرانی مشارالیه است در انجمن صدمین سال انتشار کتاب بنیاد انواع،می نویسد:

«کوویه از مقایسه فسیل های جانداران گذشته به کمال تدریجی آن ها در طی ادوار معرفة الارضی توجه یافته است؛و بعلاوه به این نکته نیز پی برده که جانوران هر دوره ای در اصول ساختمانی بدن، با جانوران دوره های قبل شباهت داشته اند؛ولی چون به ثبوت انواع و امحا مکرر آن ها معتقد بوده است،برای توجیه نظر خود،فرض«طرح خلقت» را بمیان کشیده است.کوویه در طرح خلقت چنین کلی وجود دارد که در هر بار خلقت مجدد همواره در نظر گرفته می شود و علت شباهت اساسی میان جانداران دوره های مختلف وجود چنین طرحی است.»

در جاهای دیگر غیر از این مقاله نیز هرگاه خواسته اند،«نظریه کوویه»را در انفصال موجودات هر دوره ای از دوره دیگر نقل کنند،

 

(صفحه 153)

 

نام آن را خلقت های متوالی گذاشته اند؛و البته این نامی بوده که خود «کوویه»روی نظریه خود گذاشته است.و اینجا است که می بایست از خود کوویه و یا لا اقل از پیروان او پرسید:چه علت و موجبی در کار بوده که شما چنین فکر می کرده اید که فقط در این صورت و به این شکل یعنی در صورت عدم رابطه نسلی جانداران و انفصال آن ها از یکدیگر می توان دم از معنای خلقت زد و در غیر این صورت خلقت معنا و مفهومی ندارد؟!

نمونه دیگر:در تاریخ علوم صفحه 701 می نویسد:

«هنگامی که پیروان داروین به عقیده خود مسئله مبدأ انسان و حیوانات را حل کردند،چون برای قدرت دانش خود حدودی قائل نبودند،بلافاصله مسئله دیگری را مورد حمله قرار دادند که طبیعی دان آلمانی«امیل دوبواریمون»(1896-1818) جانشین ژان مولر،در خطابه مشهور خود؛به سال 1880 در آکادمی علوم برلین،آن را از جمله هفت مشکل اساسی جهان دانسته بود:مسئله پیدایش حیات.این موضوع فی الواقع اشکالات بزرگی داشت،زیرا اگر مسئله آفرینش کتاب مقدس و عقاید کوویه را دائر بر اینکه قدرت خداوندی ماده زنده را از عدم به وجود آورده کنار بگذاریم؛باید چنین قبول کنیم که این ماده زنده خودبخود به وجود آمده است، به عبارت دیگر مجبور هستیم دست خود را به سوی مسئله تولید خودبخود موجودات زنده دراز کنیم،همان فرضی

(صفحه 154)

 

که پاستور بنام دانش تجربی آن را محکوم به فنا دانست».

سپس مشارالیه فرضیه ای را که مادیین در باب پیدایش حیات پیشنهاد کردند مردود شناخته شد ذکر می کند،آنگاه این طور بگفته خود ادامه می دهد:

«باید اعتراف کنیم که از آن زمان به بعد این مسئله ترقی شایانی نکرده است،همواره این موضوع مطرح است که چگونه صدها و هزارها اتم از کربن هیدروژن و آزت و اکسیژن توانسته اند با یکدیگر مجتمع شده،یک ملکول از ماده زنده را تشکیل دهند....درهرحال احتمال پیدایش یک سلول،مسئله ای است که با تصادف مطلق سروکار دارد،و این تصادف آنقدر خارق العاده است که جز معجزه،هیچ نامی نمی توان بر آن گذاشت پس آیا باید به حکم اجبار بر آفرینش خداوندی متکی شویم؟چون علم مثبت،نه آفرینش می پذیرد و نه تولید خودبخود بنابراین باقی می ماند اینکه تصور کنیم:زمین عین امانند آبگوشت کشت میکرب ها عمل کرد.بسیار خوب اما تخم حیات برای این کشت از کجا آمده؟....

 

این گفته های این دانشمند بزرگ پی یرروسورا که مدعی است بر دانش جهان از قدیم الایام تا عصر حاضر احاطه دارد،یک بار دیگر بخوانید و از فحوای سخن وی طرز تفکر او را در مفهوم آفرینش و خداوند بدست آورید.به عقیده او علم مثبت،نه آفرینش می پذیرد و

 

(صفحه 155)

 

نه تولید بخودبخود؛و حق هم با او است؛زیرا تصوری که او از معنای آفرینش دارد مورد تأیید علم قرار نگرفته است،و من اضافه می کنم و میگویم:تصوری که پی یرروسو و همه دانشمندان دیگر هم قطار او از معنای آفرینش دارند،با براهین محکم غیرقابل تردید فلسفی ثابت شده که محال و ممتنع است و ازلا و ابداً واقع نشده و واقع نخواهد شد، آن تصور از معنای آفرینش مبنی بر گزاف و صدفه است،در صورتیکه خلقت الهی جز از مجرای سنن معین و قطعی،خواه آنکه بر ما معلوم باشد یا مجهول،صورت نمی گیرد.

 

در اینجا دو سؤال هست:یکی اینکه:ممکن است خواننده محترم چنین تصور کند که پی یرروسو و دیگران زبان علم هستند و آنچه علم به آن رسیده بیان کرده و توضیح داده اند،پس این ایرادها به منزله ایراد بر پیشروی علم است.

 

باید تأکید کنم که آنچه به عنوان نمونه ذکر شد،برای این بود که نشان بدهم آنچه این فرضیه ها را به این شکل و با ین صورت درآورده،مشاهدات مثبت و تجربیات عینی نیست،جریان تجربیات علمی را به شکل دیگر و تعبیر دیگر هم می توان بیان کرد،تصور مخصوص دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش و طرز تفکر فلسفی خاصی که بر اذهان آن ها حکومت می کرده موجب شده که در طول تاریخ علم،مسائل بالا به آن شکل و بآنصورت طرح و بیان شود؛همواره نوع تصور این دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش یک نوع تصور یهودی بوده و طرز تفکرشان در باب خداوند،طرز تفکر منفی بوده که در مقاله قرآن و مسئله ای از حیات بیان شد.یعنی خداوند

 

(صفحه 156)

 

را در میان مجهولات خود جستجوی می کرده اند.

خواننده محترم از اینجا باید حس بزند که که که چرا مکتب مادی در اروپا آنقدر رواج و شیوع پیدا کرد؟آن منطق غلطی که در مسائل الهی بر افکار عموم دانشمندان حکومت می کرده سزاوار بوده که از اول محکوم بشکست و فنا بوده باشد.

اینجانب حقیقتا وقتی که جریان تاریخ علم را در قرون جدید کم و بیش مطالعه می کند و متوجه رنگ مخصوصی که فقط طرز تفکر فلسفی خاص دانشمندان،به جریان پاک و پاکیزه علم داده است می شود،سخت متأثر و افسرده می شود و آرزو می کند که ای کاش دانشمندان به آن طرز تفکر فلسفی عالی که در طول چهارده قرن در دامن قرآن کریم رشد یافته آشنا بودند-آشنائی صحیح و کامل-و آب زلال علم را با طرز تفکر یهودی مکدر نمی کردند.مخصوصاً آن وقت بر تأثیرش افزوده می شود که می بیند جوان هائی که تازه به علوم آشنا شده اند و قدرت تجزیه و تحلیل ندارند و جریان علم را آمیخته با آن طرز تفکر آلوده کننده در کتب فلسفی جدید و یا در تواریخ علوم و حتی در کتب کلاسیک می خوانند،یکباره چنین معتقد می شوند که فرضیه خلقت و آفرینش و وجود خداوند،یک فرضیه ای است که سال ها است در اثر مشاهدات علمی باطل شناخته شده،این طور پیش خود فکر می کنند که فرض خلقت و خالق تنها در ظلمت تقالید پدران موجود است و اما در روشنائی علم از آن اثر و خبری نیست.

سؤال دیگری که ممکن است خواننده محترم بکند اینست که: آنچه منشأ شده که آن طرز تفکر مخصوص برای دانشمندان پیدا

(صفحه 157)

 

شود تعبد به مندرجات سفر تکوین است،نه یک طرز تفکر فلسفی مخصوص که ما از آن تفکر یهودی تعبیر می کنیم.

شک نیست که مندرجات سفر تکوین تأثیر زیادی داشته،ولی حد اکثر اینست که در سفر تکوین کیفیت آفرینش به طرز مخصوصی بیان شده،در سفر تکوین این مطلب که نیامده که اگر به غیر این صورت موجودات به وجود آمده باشند،خلقت و آفرینش معنا ندارد.اساساً نحوه تصور و طرز تفکر مخصوص در معنا و مفهوم آفرینش چیزی نیست که سفر تکوین بتواند بدهد.جریان طرز تفکر دانشمندان در این باب نشان می دهد که همه دانشمندان چه الهی و چه مادی نمی توانسته- اند،در معنای آفرینش جز به آن نحو فکر کنند.

ما می بینیم بعد از آنکه کیفیت خلقت و آفرینش را از سفر تکوین نپذیرفتند،باز هم طرز تصور دانشمندان در معنای خلقت و آفرینش عوض نشد.پس معلوم می شود علت دیگری در کار بوده،به عقیده ما آن علت،شیوع طرز تفکری است که مخصوص یهودیان است و ناشی از علم کلام یهودی است،نه از سفر تکوین،بعلاوه نبودن طرز تفکر روشن و منطقی صحیحی که از مختصات پرورش یافت گان درس قرآن کریم است.

در مجله سخن شماره آذرماه 1338 که قبلاً هم اشاره شد،بعد از آنکه نظریه کوویه را راجع به کاتاستروفیسم(نظریه سوانح و انقلابات ارضی)نقل می کند می گوید:

«خالی از تفریح نیست تذکر داده شود

 

(صفحه 158)

 

که لوی آگاسیس(یکی از شاگردان و پیروان کوویه) یکی دیگر از مخالفان نظریه تکامل؛برای آنکه بتواند،تغییرات و تکامل جانداران را که از روی فسیل های آن ها مشهود است،با نظریه ثبوت انواع توجیه کند؛به اظهار نظریه عجیبی دست زده است که در نوع خود بی نظیر و اگر درست دقت شود؛ کفر محض است؛آگاسیس علت کمال جانداران هر دوره ای را نسبت به دوره قبل و به عبارت دیگر تکامل تدریجی آن ها را معلول تکاملی می داند که در فکر خالق متعال از دوران اول تاکنون حاصل شده است».

از اینجا می توان دانست که آن فکر یهودی تا چه اندازه به صورت یک اصل موضوع فلسفی-نه به صورت یک اصل تعبدی دینی-در افکار رسوخ داشته که تصور وقوع تکامل در فکر خداوند از تصور وقوع خلقت تدریجی برای یک نفر دانشمند آسان تر و قابل هضم تر بوده است.آیا مسئله انقلابات ارضی هم در سفر تکوین بوده است؟!آیا در سفر تکوین بوده که در علم خداوند تدریجا تکامل پیدا می شود؟!!!

پایان مقاله


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است