در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: عصر ما 159، ترکش دوز، امیر حسین ؛



ما دینداران همواره نیازمند بازنگری و سنجش تعلق خود به دین هستیم.اما این دین چیست که می بایست نسبت خود را با آن همواره و بلکه هر آن بسنجیم.
در حیطه متون دینی با انبوهی از داده ها روبه روئیم که وثاقت جملگی آن ها محرز نیست. «1» هستی تاریخی دین نیز نمادها و نشانه های متنوعی را متضمن است که در نگاه اولیه جهت دهی های گاه متعارضی را نمود می دهد.بااین وجود چه باید کرد؟چگونه می توانیم تعلق خود به دین را به سنجش و وارسی گذاریم درصورتی که دین،خود،مجموعه ای آمیخته به متشابهات است؟ «تأویل»پاسخی است که در مضمون رویکرد شیعی به پرسش مزبور داده شده است در این رویکرد دین داری یعنی همواره تأویل کردن و از پوسته به مغز رفتن و امور عرفی را در پرتو قدسیات سنجیدن.این چنین برداشتی از مکتب تشیع به روشنی در آرا استاد شهید مطهری بازنموده شده است.اما پیش از پرداختن به آرا آن فقید طرح مقدماتی ضروری است.
برای دستیابی به حقیقت دین و تشخیص نگرش صحیح به آن از دو روش در بررسی آن می بایست پیروی کرد.دین پدیده ای است دو چهره ای،یک چهره آن در تاریخ متجلی گشته است و چهره دیگر در نصوص بازمانده از عصر تنزیل.به تبع این دو چهره از دین در بررسی آن می بایست از هر دو طریق تأویل متنی و تاریخی استفاده کرد.هیچ یک از گزاره های دینی موجود در قرآن چه آن ها که به اصول اعتقادات و احکام مربوطند و چه غیر آن،معنای دینی نخواهند داشت جز آن که در پرتو مرکز ثقل معنایی متن(یعنی ایده خدا آنچنان که در قرآن تصویر شده)قلمداد شود.این مرکز ثقل معنایی است که گزاره های دینی را از اسطوره ها و اعتقادات همانند ملل و نحل گوناگون جدا می کند.فهم این معنا هنگامی برای ذهن ملموس تر می شود که به رویکرد خاص ادیان الهی و خصوصا اسلام به خدا توجه شود تعبیری که قرآن از خدا به دست می دهد تعبیری وجودی است و نه ما هوی.خدایی که اسلام،مردمان را بدو دعوت می کند خدایی است که برخلاف تصورات بسیاری از متفکرین بزرگ بشری از هرگونه شائبه ما هوی مبراست. خدایی که موجودی در برابر،و هم عرض موجودات دیگر و یا پدیده ای در برابر پدیده های دیگر نیست بلکه تحقق بخش هر پدیده ایست و همه موجودات تجلیات اویند خدایی که ماهیت ندارد و به تعبیر دقیق تر ملا هادی سبزواری:الحق ماهیته انیته(ماهیت خدا عین وجود او است)او از رگ گردن به هر پدیده ای نزدیک تر است و حجاب اعمال و افکار انسان هاست که او را از دیدگانشان محجوب می سازد گرچه در این حالت نیز از حاکمیت وی یارای فرار ندارند.خدای قرآن، خدای گسسته از خلق نیست بلکه این چنین خداییست: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن خدایی که هرجا رو کنیم رخ نیکوی او بینیم فاینما تولو فثم وجه الله و از ما به ما نزدیکتر است.نحن اقرب الیکم من حبل الورید همان خدایی که امیر المومنین علی علیه السلام از او این چنین یاد می کرد:ما رأیت شیئا الا رأیت الله قبله و بعده و معه.(هیچ پدیده ای را ندیدم جز آن که خدا را قبل از آن،بعد از آن و داخل در آن دیدم)با این اوصاف مشخص می شود که خدای قرآن حقیقتی است،که نه تنها حقیقت دین به او راجع است و مبنای تمامی آموزه های دینی است بلکه هستی همه موجودات به او بازگشت می یابد. پس نیل به حقیقت آن چهره از دین که در ساحت متون متجلی شده و تأویل متشابهات و ظواهر آیات در پرتو این مرکز ثقل معنایی امکان پذیر است نسبت به این اصل هیچ چیز دیگری در دین اصل نیست.کاوش در حالات وجودی نخستین ایمان آورندگان و کیفیت برخورد آن ها با وحی،ما را به حقیقت بزرگی رهنمون می سازد و آن تقدم گرایش وجودی و فطری آدمی به سوی خدا و حرکت متقربانه اش به سوی او بر پذیرش نظری آموزه های دینی و صدق رسولان و رسالت ایشان است.کیفیت و محتوای ایمان نخستین مومنین یعنی امام علی سلام الله علیه، خدیجه کبری.ابا ذر و سلمان و مقداد و اویس و هریک از صحابه و تابعین راستین ما را به تأملی نو بر مفهوم ایمان فرامی خواند.این سخن به هیچ وجه به معنای نفی تأملات نظری و فلسفی و راهبردن از این طریق به آموزه های دینی و صدق آن ها نیست.بلکه دعوت به شناخت پدیده ایمان در الگوی اصیل خویش و بنهادی بودن ربط با خدا در دین داری است گو اینکه تأملات نظری و فلسفی مزبور نیز در جای خود مسلما بایسته اند. قرآن نیز بر تقدم سیر و سلوک وجودی و ایمان و مجاهده تقرب جویانه بر پذیرش دین آنجا که می فرماید: یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام /مائده:16 و یا ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین /بقره:2.
و یا آنجا که می فرماید: قل انظروا ماذا فی السموات و الارض و ما تغنی الایات و النذر عن قوم لا یومنون / یونس:101.اینجاست که دین با ویژگی هایی خاص خود به عنوان پدیده ای یکتا در میان تمامی پدیده های بشری اعم از علم،فلسفه و هنر و ایدئولوژی و...جایگاه خاصی می یابد.با توجه به آنچه گذشت می توان ادعا نمود که محرر و بنیان دین خداست و حقیقت و گوهری تدین نیز ایمان و حضور آدمی در برابر اوست.
ائمه اطهار و گروهی از صحابه راستین رسول خدا (ص)در افعال و اقوال خود برهمین حقیقت پای می فشرده اند و تاکید برهمین حقیقت که آن را باطن دین خواندیم رویکرد شیعی به دین را به عنوان ادامه طبیعی سنت پیامبر اکرم(ص)و مصر بر خالص مانی دین در حقیقت و اصل و اساس خود تشکیل می داده است؟
استاد مطهری متفکر بیداری است که در تأملات ژرف خود در باب حقیقت و روح تشیع بر مضمون تاویلی تشیع تاکید کرده است.فی الواقع تشیع ناظر بر همان حرکت تأویلی در عرصه متون دینی با اصل گرفتن ایده الوهیت است و به رغم مطهری در حیطه تاریخ بر جریانی حامل اصی وحی است که زمان آفاقی را با اتکا به معیارهای الهی می پیماید.
«کلمه تأویل با کلمه تنزیل یک زوج اصطلاح و مفهوم مکمل و مباین تشکیل می دهد تنزیل به خصوص شریعت را مشخص می سازد و معنای وحی را که به وسیله ملک وحی بر پیامبر اسلام املا شده است،معین می کند.تنزیل یعنی فرود آوردن وحی از عالم بالا...پس منظور از تأویل،تطبیق نوشته ای است با معنای حقیقی و

صفحه 2


اصلی آن» «2» .
استاد مطهری در بیان مضمون تأویلی تشیع می نویسد:«در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا به وجود آمد که یک دسته که البته اکثریت بودند فقط ظاهر را می نگریستند و دیدشان آنقدر تیزبین نبود و عمق نداشت که باطن و حقیقت هر واقعه ای را نیز ببینند،ظاهر را می دیدند و در همه جا حمل به صحت می کردند.می گفتند عده ای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای در اسلام راهی را رفته اند و نمی توان گفت اشتباه کرده اند.اما دسته دیگر که اقلیت بودند در همان هنگام می گفتند شخصیت ها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند.اما آنجا که می بینیم اصول اسلامی بدست همین سابقه دارها پایمال می شود.دیگر احترامی ندارند.ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیت ها تشیع با این روح به وجود آمده است.
ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابو ذر غفاری و مقداد کندی و عمار یاسر و امثال آن می رویم و می خواهیم ببینیم چه چیز آن ها را وادار کرد که دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند؟
می بینیم آن ها مردمی بودند اصولی و اصول شناس،هم دین دار و هم دین شناس.می گفتند ما نباید درک و فکر خویش را بدست دیگران بسپاریم و وقتی آن ها اشتباه کردند ما نیز اشتباه کنیم.
و در حقیقت روح آنان روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت می کرد نه اشخاص و شخصیت ها!»
استاد مطهری ادامه می دهد:«علی سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر می گوید سخنی محکم تر و بالاتر از این نمی شود،بعد از آنکه وحی خاموش گشت ندای آسمانی منقطع شد سخنی با این بزرگی شنیده نشده است.
فرمود:...ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال اعرف الحق تعرف اهله.و اعرف الباطل تعرفه اهله: «3»
...حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی شود شناخت،این صحیح نیست که تو اول شخصیت هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس ها بسنجی.فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافق اند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف.نه،اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند.این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.
یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس،افراد را-خواه شخصیت های بزرگ و خواه شخصیت های کوچک-با حق مقایسه کنی اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الا نه. این حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟
در اینجا علی معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست.
علی بعد از پیغمبر جوانی سی و سه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اکثریتی انبوه و بسیار منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی کنند و ما راه آنان را می رویم.منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمی کند حقیقت است،بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند».
همان طور که ملاحظه می شود استاد مطهری دامنه «تأویل»،«ارجاع دادن هر پدیده ای به مبدأ»و«قربانی نکردن معیارهای قدسی در پای مرزهای مقدس انگاشته شده بشری»را به هستی تاریخی-اجتماعی دین نیز تسری می دهند و ردّ متشابهات و ظواهر به مرکز معنایی متن را در جریان یافتن تعین اصیل خارجی دین نیز به کار می برند.
اما برخی دیگر از صاحب نظران این چنین اعتقادی ندارند.به زعم ایشان:
«نقش نبوت در تنزیل کتاب و آشکار کردن معنای خارجی و ظاهری آن بوده.تشیع با سیر انفسی در کتاب حرکت معکوس را انجام می دهد و نقش تکمیلی تنزیل را که عبارت است از بازگشت به درون و باطن کتاب تحقق می بخشد تأویل همین بازگشت است» «4» .
«اگر تاریخ را به معنای پوسته با ظاهر مهم تاریخی مکنون که رویدادها بیانگر وجه واقعی و پایبند و اسرار ازلی آن اند بگیریم می توان گفت که تشیع با این گونه مغلوب کردن حرکت و برگرداندن معنا،خود از شمول معنای تاریخ بیرون است» «5» .
وی معتقد است:«تمامی تبیین های اجتماعی و سیاسی رایج از تشیع که در آن ها تشیع تا سطح قوانین علیت کاهش داده شده است،همه  از تبیین هایی هستند که از کنار مسئله اصلی اندیشه و موضوع مرکزی آگاهی شیعی می گذرند و ذات این اندیشه را نادیده می گیرند زیرا زمان امامت در برزخ زمان می گذرد» «6» .
با این حال نمی توان با قضاوت ایشان موافق بود.نه تنها شواهد تاریخی تشیع را صرفاً رویکردی انفسی به کتاب خدا نمی نمایاند بلکه با توجه به تصوری که ما از مفهوم خدا داریم نسبت خدا و زمان به گونه ای است که ربط انفسی با خدا(خدایی که زمان آفاقی نیز خالی از او نیست)سلوک معنوی را در سلوک تاریخی نیز متجلی می کند.همان طور که حرکت امام حسین(ع)هر دو سلوک وجودی و تاریخی را به هماهنگ ترین صورت جمع می آورد.پس همان طور که در مواجهه با متون دینی باید متشابهات را به معنای کانونی متن یعنی خدا ارجاع داد و ربط با خدا پذیرش ولایت او بر هر اصل و ولایتی مقدّم است در مواجهه با هستی تاریخی،اجتماعی دین نیز به زعم مطهری اصول(یا مجموعه معیارهای الهی)بر حجیت و اعتبار عرفیات و عادات و شخصیت ها حاکم است.
اگر در پی سنجش و وارسی تعلق خود به حقیقت دین هستیم باید نسبت خود را با هر دو سلوک ارجاع دهنده به مبدأ(یا تأویل در هر دو ساحت)مشخص کنیم. ما خود را شیعه می خوانیم.و لذا با تعبیری که مطهری از روح تشیع به دست می دهد می بایست آیینه تمام نمای هر دو سلوک باشیم اما وضعیت موجود ما به تعبیر همان بزرگ این چنین نیست.استاد شهید مطهری می فرماید:
«چقدر فراوانند افرادی که شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست.مسیر تشیع همانند روح آن،تشخیص حقیقت و تعقیب آن است...ممکن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلکه خود را مخالف آن مذهب می دانند زنده باشد.مذهب خوارج امروزه مرده است ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نکرده است؟آیا مثلاً خدای نکرده در میان ما...این روح حلول نکرده است» «7» .
وحی،اگرچه مقوله ای فرازمانی و فرا تاریخی است و مبدأ صدورش از هرگونه شائبه بشریتی تهی ست لیکن با تنزیل دادنش توسط خداوند به ساحت بشری،ناگزیر

صفحه 3


در هستی تاریخی و زمانی خود مبتلا به تعینات و برداشت های گوناگون و در حیثیت ذاتی و ما هوی خود مبتلا به شائبه های تشابه می گرد.دین داری بیش از آن که اعتیاد به یک سری عادات و یا مسلح بودن به یک سری الفاظ و اصول باشد.مجاهده و عمل تقرب جویانه ایست که انسان حق گرا در لحظه لحظه زندگی خود می بایست انجام دهد. عملی که نباید آن را آنچنان که برخی گمان کرده اند با مفهوم پراکسیس در ادبیات مارکسیستی،همسان شمرد.دریافت حقیقت در این دیدگاه در گروه مجاهده انفسی و آفاقی است.علی(ع)می فرمایند:یا حارث انّ الحقّ احسن الحدیث و الصادع به مجاهد و بالحق اجرت و ارعنی سمعک...اخ./بحار الانوار جلد 6 صفحه 179.ای حارث همانا حق زیباترین(نیکوترین)کلام است و آن که آن را درمی یابد و فاش می گوید،مجاهد است...الخ.و یا در جای دیگر معصوم علیه السلام ایمان را عین عمل به شمار می آورد:«الایمان هو العمل»و بر آن است که ایمان مستقیما به عمل دلالت می کند:«الایمان یستدل بالعمل».
به نظر ما یکی از ارکان مهم این مجاهده و عمل حق جویانه که دریافت حقیقت موقوف به آن است تاویلی است که توسط مومنین در هر دو حیثیت پیش گفته دین معنی حیثیت تاریخی و ما هوی آن می بایست صورت انجام پذیرد مومن مکلف است که برای باز شناختن حقیقت دین و تعین اصیل آن از میان تعینات گوناگون دست به تاویل زند،تاویلی در ساحت تاریخی دین برای یافتن تعین اصیل از میان برداشت ها و تجلیات تاریخی گوناگونی که دین به روی خود دیده است(تاویل تاریخی)و تاویلی برای باز شناختن اصل و بنیاد تمامی آموزه هایی که در متون دینی وارد گردیده است(تاویل ما هوی).به وسیله این دو تاویل،مومن قادر خواهد بود متشابهات دین را به محکمات ارجاع دهد.ائمه ما علاوه بر متجلی ساختن تاویل ما هوی در سیره خود آغازگر جریانی شدند که پس از رحلت واپسین پیامبر(ص)به طور خاص،مظهر تاویل تاریخی دین گشت و آن حاکمیت اصول بر مرجعیت اشخاص،عرفیات، نظم های مستقر و عادات زمان است.پیامبر اکرم(ص)در یکی از احادیث خود به مولای متقیان علی علیه السلام می فرمایند:ای علی تو بر تاویل قرآن مجاهده خواهی نمود همان گونه که من بر سر تنزیلش جهاد نمودم».
عمار یاسر نیز به روز جنگ صفین رجز می خواند که:نحن ضربناکم(فی البدر) علی تنزیله و الیوم نضربکم علی تاویله.به این ترتیب حزب علوی خود را مظهر تاویل دین در طول تاریخ می شمرد.

پی نوشت:
«(1).یعنی در حیطه احادیث »
«(2).کوشش های تاریخی ائمه(ع)در راه حراست از حقیقت دین عمدتا در محورهایی چند صورت انجام به خود پذیرفته است:
نخست:شناساندن خدای متعالی(پایه عبارتی قریب به مضمون ترانساندانتال)و خدای بازگو شده در عبارت تکبیر،در راه زدودن شائبه های اوهام و شرک از اذهان مردم پیرامون مقوله الوهیت و بیگانگی خالق از مخلوقات،کافیست تنها به عنوان چند نمونه روشن به سخنان امام علی(ع)در نهج البلاغه یا غیر آن و نیز سخنان امام صادق علیه السلام در کتاب توحید اصول کافی مراجعه کنیم تا تمایز ریشه ای آن را با تصورات موجود در اذهان درباره خدا متوجه شویم.
امام علی علیه السلام در خطبه نخست نهج البلاغه خدا را اینگونه به مخاطبین خود می شناساند:«مع کل شیی لا بمقارنه و غیر کل شی لا بمزایلة»،خدایی که نه با مخلوقات متحد است و نه مخلوقات از او گستگی دارند.در موضعی دیگر امام علیه السلام، سخنی بس عجیب تر و ژرفتر،در چگونگی روی آوردن آدمی به دین دارند:سئل امیر المؤمنین علیه السلام:عرفت الله به محمد ام عرفت محمدا بالله؟فقال ما عرفت الله تبارک و تعالی بحمد و لکن عرفت بالله تبارک و تعالی حین خلقه و احدث فیه الحدود...الخ/توحید،صدوق،باب 41.فی الواقع به گفته امام علی بر پذیرش رسول اکرم نیز معیارهای الهی حکومت دارند و محمد(ص)نیز با عنایت به معیارهای الهی پذیرفته می شود.
دوم:برداشت خاصی است که ائمه اطهار در عمل و نظر نسبت به مقوله سیاست بر آن پای می فشردند و به موجب آن«هدایت»از مولفه های اصلی آن بوده است.
سوم:تاکید بردها و نیایش به عنوان یکی از ارکان اصلی برپای دارنده دین.شاید در کمتر فرهنگی مانند فرهنگ ائمه دعا و عشق و طلب با عمل اجتماعی آمیخته باشد.
چهارم:تاکید بر لزوم تداوم سنت قدسی تا انتهای تاریخ با توجه به همین تأکید، در دیدگان امامان ما،ختم نبوت به ختم دیانت معنا نمی گردید و نیاز بشر به وحی الهی نیازی دائمی تلقی می شد در این دیدگاه بلوغ بشر نه در گرو روی برتافتن از وحی پس از رحلت نبی اکرم بلکه با گشوده بودن عقل وی نسبت به کلام خدا،تضمین می گشت.»
«(3).تاریخ فلسفه اسلامی،هانری کوربن،ترجمه اسد اللّه مبشری صفحه 16»
«(4).آفاق تفکر معنوی در سلام ایرانی،داریوش شایگان،ترجمه باقر پرهام نشر آگاه،تهران 1371،صفحه 137»
«(5).همان »
«(6).همان،صفحه 138»
«(7).کلیه نقل قول ها از استاد شهید مطهری از کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) صفحاتت 123 تا 141(فصل شعار یا روح؟)نقل شده است.»


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است