در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، ملایی، لیلا ؛


مقدمه :

اعمال و افعال بشر از آن سلسله حوادث است که سرنوشت حتمی و تخلف ناپذیر ندارد زیرا بستگی دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع اراده ها و انتخابها و اختیارها که از خود بشر ظهور می کند. تمام امکاناتی که در مورد جمادات ، نباتات و افعال غریزی حیوان وجود دارد، و تمام "اگر" هایی که در وقوع آنهاست، در افعال و اعمال بشر هست و رشد یک درخت و یا انجام عمل غریزی یک حیوان ، هزاران "اگر" که همان شرایط طبیعی هستند می توانند وجود داشته باشد، همه آن "اگر"ها در افعال و اعمال انسان هست، بعلاوه اینکه در انسان عقل و شعور و اراده اخلاقی و قوه انتخاب و ترجیح آفریده شده است. انسان قادر است عملی را که صد در صد با غریزه طبیعی و حیوانی او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجی وجود ندارد به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی ترک کند و قادر است کاری را که صد در صد مخالف طبیعت اوست و هیچ گونه عامل اجبار کننده خارجی هم وجود ندارد به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد آن را انجام دهد.

انسان مانند حیوان تحت تاثیر محرکات نفسانی و رغبتهای درونی واقع می شود. اما در مقابل آنها دست بسته و مسخر نیست از یک نوع حریتی برخوردار است، یعنی اگر همه عواملی که برای یک حیوان در انجام عمل غریزی فراهم است و الزاما او را وادار به عمل و حرکت می کند، برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترک برای او از ناحیه عقل و اراده خودش باز است، انجام این عمل مشروط است به اینکه قوه تمیز و تشخیص او همانند یک شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند قوه مجریه به کار بیفتد. در اینجا تاثیر انسان در سرنوشت خود به عنوان یک عامل مختار یعنی عاملی که پس از آنکه همه شرایط طبیعی فراهم آمد، در انتخاب فعل و ترک "آزاد" است معلوم می شود.[1] ما در این مقاله سعی بر آن داریم که هر چه بیشتر شما را با مفهوم آزادی و مصداقهای آن در آثار شهید مرتضی مطهری «رحمه الله » آشنا کنیم و امید آن داریم که بتوانیم گوشه ای از دنیای پیچیده و عوامل محدود کننده آن و رابطه آزادی را با اصل علیت عمومی بیان داریم .

آزادی بر اساس نظریه فطرت

آزادی چیست؟ این آزادی و آزادگی که می گویند یعنی چه؟ آزادی یکی از لوازم حیات و تکامل است. یعنی یکی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است. فرق نمی کند که موجود زنده از نوع گیاه، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان باشد، بهر حال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است، آزادی حیوان طور دیگری است، انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادیهای گیاه و حیوان نیاز دارد.[2] حقیقت این است که آزادی انسانی جز با نظریه "فطرت" ، یعنی اینکه انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان می آید و پایه اولی شخصیت او را همان بعد می سازد و سپس تحت تاثیر عوامل محیط تکمیل می شود و پرورش می یابد، قابل تصور نیست. این بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی می دهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاریخ می شود و مسیر تاریخ را تعیین می کند.[3] در اینجا یک سؤال پیش می آید و آن اینکه اگر ما قضا و قدر الهی را مستقیما و بلا واسطه علل و اسباب با حوادث مرتبط بدانیم، دیگر آزادی و اختیار بشر مفهومی نخواهد داشت. و اما با قبول اصل علیت عمومی آیا می توان آزادی و اختیار بشر را قبول کرد یا اینکه اصل علیت عمومی نیز با آزادی و اختیار بشر منافات دارد، تنها راه عقیده به آزادی و اختیار بشر این است که اعمال و افعال بشر و اراده او را با هیچ علت خارجی مربوط ندانیم.

بسیاری از متفکرین قدیم و جدید چنان گمان کرده اند که اصل علیت عمومی با آزادی و اختیار بشر منافات دارد و ناچار به اراده باصطلاح "آزاد"یعنی به اراده ای که با هیچ علت ارتباط ندارد قائل شده اند.

علاوه بر اینکه اصل علیت عمومی قابل انکار نیست و نه استثناء پذیر. اگر رابطه اراده را با علتی ماورای خود انکار کنیم، باید بپذیریم که اعمال و افعال بشر بکلی از اختیار او خارج است . یعنی به جای اینکه بتوانیم با قبول نظر عدم ارتباط ضروری اراده با علتی از علل، نوعی اختیار برای بشر ثابت کنیم، او را بی اختیارتر کرده ایم.

بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی به او عقل و فکر و اراده داده شده است. بشر در کارهای ارادی خود مانند یک سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تاثیر عوامل جاذبه زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط کند و مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلو او هست. بشر همیشه خود را بر سر چهار راههایی می بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها را انتخاب کند، سایر راهها بر او بسته نیست و انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و اراده و مشیت شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معین می کند.

اینجاست که پای شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم می شود که آینده سعادت بخش یا شقاوت بار هر کسی تا چه اندازه به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و عملی او مربوط می شود و بالاخره به راهی که برای خود انتخاب می کند.

تفاوتی که میان بشر، آتش که می سوزاند و آب که غرق می کند وجود دارد، این است که هیچ یک از آنها کار و خاصیت خود را از میان چند کار و خاصیت برای خود انتخاب نمی کند؛ ولی انسان انتخاب می کند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته است و قطعیت یافتن یک راه و یک کار فقط به خواست شخصی او مرتبط است.[4]

رابطه آزادی انسان با وجود خدا

مساله قضا و قدر "مساله ای است که بیش از هزار سال است حل شده و با آزادی بشر کوچک ترین منافاتی ندارد، بلکه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است که می توان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینکه نفخه ای است الهی می تواند از جبر طبیعت آزاد باشد. و الا اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده همین حرکات اتمها و غیره است، انسان جز مجبور چیز دیگری نمی تواند باشد. "سارتر" می گوید: انسان یک اراده آزاد است. می پرسیم: خود اراده از کجا پیدا شده؟ اگر فکر و اراده انسان خاصیتهای جبری طبیعت و ماده باشد، دیگر آزادی یعنی چه؟! بگذار این حرف را کسی بگوید که برای انسان قدرتی ما فوق طبیعت قایل است یعنی انسان را مقهور طبیعت نمی داند، قاهر بر طبیعت می داند و طبیعت را اصل و روح را فرع نمی داند. بلکه صحبت اصل و فرع نیست ، دو نیرو قایل است. طبیعت و ماورای طبیعت در انسان. و انسان به حکم آنکه شعله و فیضی است ماورای طبیعی، می تواند بر طبیعت خودش مسلط باشد و تصمیمش عین حرکات اتمها نباشد، چیز دیگری باشد، می تواند طبیعت را تغییر بدهد و بر طبیعت غلبه کند. "انسان هیچ خودی ندارد غیر از آزادی " یعنی چه؟! البته اینکه انسان هیچ سرشت و طبیعتی ندارد، یک مقدار حرف درستی است. مطلبی را که او تحت عنوان اصالت گفته است، علمای اسلام به نام اصالت وجود نمی شناسند ولی به نام دیگری بخشی از حرفهای او را گفته اند که انسان خودش وجود خود را می سازد. انسان خودش وجود خود را انتخاب می کند. یعنی انسان مانند اشیاء طبیعی نیست. آنچه در طبیعت است همان چیزی است که خلق شده است جز انسان که همان چیزی است که بخواهد باشد. ولی این معنایش این نیست که انسان فاقد سرشت و فطرت و طبیعت است، بلکه به این معنی است که سرشت انسان چنین سرشتی است؛ نه اینکه انسان سرشت و خودی ندارد. [به عبارت دیگر] خود انسان خودی است که چنین اقتضایی دارد نه اینکه انسان چون خود ندارد چنین است.[5]

آزادی و آزادگی نتیجه زهد

آزادی و آزادگی از نتایج زهد است. قرآن هرگز لذت حلال را بر بشر حرام نکرده است. قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق.[6] قرآن هرگز نمی گوید از لذتی هم که از راه مشروع به دست می آید استفاده نکن که به آخرت برسی . ولی در عین حال مطلب دیگری هست و آن اینکه: بشرهایی که آرزو دارند آزاد زندگی کنند و به آزادی علاقه مندند، همیشه کوشش می کنند زنجیرها را تا حدودی که ممکن است از دست و پای خودشان برگیرند.

ما در این دنیا که زندگی می کنیم یک سلسله احتیاجها و نیازمندیها داریم که به حکم قانون خلقت نمی توانیم آنها را نداشته باشیم. ما به حکم قانون خلقت احتیاج به غذا داریم و نمی توانیم تا آن حد خودمان را آزاد کنیم که احتیاج به غذا نداشته باشیم. باید غذا بخوریم، بلد ما یتحلل برای بدن ما ضرورت دارد. ما از این هوایی که تنفس می کنیم نمی توانیم آزاد باشیم . از آب نمی توانیم آزاد باشیم. از لباس تا حدودی نمی توانیم آزاد باشیم. این مقدار قیدها را خلقت و طبیعت به گردن ما نهاده است.

ولی یک سلسله قیدهاست که بشر خودش برای خودش به وجود می آورد و در نتیجه خواه ناخواه دست و پایش بسته می شود و به مقدار متناسب با آن قیدها، آزادی از او سلب می شود.

به هر اندازه که انسان بیشتر به اشیا عادت داشته باشد، بیشتر به آنها بسته است و اسیر آنهاست و به هر اندازه که انسان اسیر آنها باشد، آزادی ندارد. ممکن است آدمی عادت کرده باشد که همیشه روی تشک و متکای بسیار نرم بخوابد، چنین آدمی اگر یک وقت در شرایطی قرار گیرد که بخواهد روی فرش یا زمین خالی بخوابد، ابدا خوابش نمی برد. او دیگر فلج است، چون آزادی خود را به خاطر این اسارتها از دست داده است. لذا آزادگان همواره می خواهند ساده زندگی کنند، بدون اینکه لذتهای خدا را بر خودشان حرام کرده باشند و بدون اینکه از کارهای زندگی دست کشند. اینها در متن زندگی واقع هستند ولی دلشان می خواهد ساده زندگی کنند. دلش می خواهد ساده ترین لباسها را بپوشد، خوراکش ، ساده ترین خوراکها باشد، منزل و مرکبش ساده ترین منزلها و مرکبها باشد، چرا؟ می گوید برای اینکه من نمی خواهم آزادیم را به چیزی بفروشم ، به هر اندازه خودم را به اشیا مقید کنم اسیر آنها هستم و وقتی اسیر اشیا باشم، مثل کسی هستم که هزار بند به او بسته است. چنین آدمی نمی تواند راه برود و سبکبار و سبکبال باشد.[7]

آزادی و مساوات

این معما همیشه هست: آزادی و مساوات دو ارزش انسانی هستند که با یکدیگر متعارض می باشند. یعنی اگر افراد آزاد باشند مساوات از بین می رود و اگر بخواهد مساوات کامل برقرار شود. ناچار باید آزادیها را محدود کرد؛ چون افراد انسان مثل جنس یک کارخانه نیستند که وقتی بطور فابریکی بیرون می آیند هیچ تفاوتی میانشان نباشد، بلکه یکی پر استعدادتر است یکی کم استعدادتر، یکی قوی البنیه است یکی ضعیف البنیه یکی ابتکار دارد دیگری ندارد، یکی تنبل است دیگری کوشا. اگر بخواهیم جامعه را میدان مسابقه قرار دهیم بدیهی است عده ای برنده می شوند، عده ای هم برنده نمی شوند.حالا یا به دلیل تنبلیشان و یا به دلیل ناتوانیشان. آزادی خواه ناخواه نابرابری به وجود می آورد، ولی اگر بخواهیم مساوات برقرار کنیم. ناچاریم جلوی آزادی را تا حدی بگیریم و بلکه جلوی حقوق فردی را بگیریم یعنی ناچاریم مال یکی را بگیریم بدهیم به دیگری.

مثل این است که در یک میدان اسب دوانی وقتی اسبها می خواهند با همدیگر بدوند دو حالت دارد: یک وقت ما می خواهیم اسبها را مثل اسبهای نظامیان بدوانیم، آنها را به صف می بندیم، گوشهایشان همه باید برابر یکدیگر باشند سرعت آنها نیز باید مساوی یکدیگر باشد و قهرا هم باید اسبهای خودشان را کنترل کنند. در این صورت همه اسبها با یک سرعت حرکت می کنند صد اسب نظامی که حرکت می کنند، اگر مثلا در گروههای ده تایی به فاصله ده متر از یکدیگر حرکت کند یک ساعت که حرکت کنند هیچ کدام از دیگری جلو نمی افتد، ولی در اینجا جلوی آزادی اسبها گرفته شده، خیلی از آنها سرکشی می کنند می خواهند تند بروند، ولی سوارش به او اجازه نمی دهد زیرا باید با دیگر اسبها بدود. ولی یک وقت هست که مساله، مساله آزادی و مسابقه است مثل میدانهای اسب دوانی؛ آنجا قهرا یکی عقب می افتد و یکی جلو. پس اگر ما به اسبها بخواهیم آزادی بدهیم، برابری و هماهنگی نیست و اگر بخواهیم برابری و هماهنگی ایجاد کنیم ناچار باید آزادی را از بین ببریم آزادی به فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. در اردوی غرب تکیه بیشتر بر روی آزادی فردی است و قهرا مساوات را پایمال کرده و از بین برده اند.[8]

تقوا و آزادی

لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند این است که از اصول معین و مشخص پیروی کند و لازمه اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند این است که خود را در چهار چوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای آنی او را تحریک می کند که از حدود خود تجاوز کند خود را نگهداری کند، نام این خود نگهداری که مستلزم ترک اموری است تقواست. نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه، بلکه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود، ناچار است تقوا داشته باشد، در زمان ما می بینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی را اصطلاح کرده اند. چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که می توان تقوایی مستحکم و با مبنا بوجود آورد. و جز بر مبنای محکم ایمان به خدا نمی توان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد، در آیه ای می فرماید:

افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار. آیا آن کس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آنکه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است.

به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهایی است.

با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زمان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفته اند و از هر چیزی که بوی حدودیت بدهد فرار می کنند، چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر.

محدودیت یا مصونیت

اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است، فرق است بین محدودیت و مصونیت اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی عین مصونیت است.

بشر خانه می سازد، اطاق می سازد با در و پنجره های محکم و به دورخانه اش دیوار می کشد. چرا این کارها را می کند؟ برای اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد زندگی خود را محدود می کند با اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذارد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است؟ و همچنین است لباس، انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را با انواع جامه ها محصور می کند و می پیچید و البته بوسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ می کند، جلو سرما و گرما را می گیرد، حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا می توان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تاسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها کرد؟! آیا می توان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟!

تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده، در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامه های تن می برد می فرماید: و لباس التقوی ذلک خیر: یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است.

آن وقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند، اما چیزی که خطر را از انسان دفع کند و انسان را از مخاطرات صیانت می کند او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا همین است. تعبیر به مصونیت نیز یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین «علیه السلام »است.

در یکی از کلماتش می فرماید: الافصونوها و تصؤنوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ کنید و بوسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید.

امیرالمؤمنین «علیه السلام » تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی داند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می شمارد. در خطبه 228 می فرماید:

فان تقوی الله مفتاح سواد و ذخیره معاد و عتق من کل فلکة و نجاة من کل هلکه بها ینجع الطالب و ینجر الهارب و تنال الرغایب.

یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی بوسیله تقوا انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می کند و به آرزوهای خویش نایل می گردد.

تقوا در درجه اول و بطور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته حرس و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد، ولی بطور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است، رقیت ها و بندگی های اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است، آن کس که بنده و مطیع پول یا مقام است، نمی تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند لهذا درست است که بگوییم عتق من کل ملکة، یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد، پس تقوا تنها نه این است که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است.[9]


[1] . انسان و سرنوشت، ص 58

[2] . گفتارهای معنوی، ص 12

[3] . جامعه و تاریخ، ص 86

[4] . انسان وسرنوشت، ص 39

[5] . فلسفه اخلاق، ص 217

[6] . سوره اعراف ، آیه 32

[7] . حق و باطل ، ص 163

[8] . فلسفه اخلاق، ص 268

[9] . ده گفتار


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است