در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، سید محمود مدنی بجستانی ؛


برگرفته ای از کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام، اثر استاد شهید مطهری (ره)

ءصلابت علی علیه السلام

علی علیه السلام همه وقت شخصیت دو نیرویی بوده است، هم جاذبه داشته و هم دافعه; ولی دوران خلافت وی و دوران های پس ازشهادتش دوره تجلی بیشتر جاذبه و دافعه اوست.

پیامبرصلی الله علیه وآله علی علیه السلام را به فرماندهی لشگری به یمن فرستاد. دربرگشتن، برای ملاقات پیامبرصلی الله علیه وآله عزم مکه کرد و شخصی رابه جای خود گذاشت. علی علیه السلام زودتر عازم مکه شد. آن شخص لباسهایی که علی علیه السلام همراه آورده بود را بین لشکریان تقسیم کردتا بالباس های نو وارد مکه شوند. چون علی علیه السلام برگشت، به این عمل اعتراض کرد،زیرا از نظر علی علیه السلام این کار نوعی تصرف دربیت المال بدون اجازه رسول اکرم صلی الله علیه وآله بود. ازاین رو علی علیه السلام دستور داد لباس ها را از تن بکنند تا رسول خداصلی الله علیه وآله در باره آن هاتصمیم بگیرد. لشگریان از این کار ناراحت شدند و به حضور پیامبرصلی الله علیه وآله شکایت بردند.پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مردم! از علی شکوه نکنید; به خدا سوگند! او در راه خدا شدیدتراز آن است که کسی از وی شکایت کند.» (1)

علی علیه السلام در راه خدا از کسی پروا نداشت وقهرا این حالت، دشمن ساز است و روح های پرطمع و آزمند را رنجیده می کند.

در میان اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله هیچ کس مانند علی علیه السلام دوستانی فداکار نداشت;همان گونه هم دشمنانی قسم خورده داشت که حتی پس از مرگ قصد توهین به جنازه اش را داشتند. از این رو وصیت کرد، قبرش مخفی باشد تا آن که پس از گذشت یک قرن به دست امام صادق علیه السلام آشکار شد.

ناکثین، قاسطین، مارقین

علی علیه السلام در دوران خلافتش سه دسته را ازخود طرد کرد و با آن ها به پیکار برخاست.خود فرمود: «چون به امر خلافت قیام کردم،طائفه ای بیعت خود را شکستند و جماعتی ازدین بیرون رفتند و جمعیتی از اول سرکشی وطغیان نمودند.» (2)

ناکثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند; صاحبان مطامع و طرفداران تبعیض.اما روح قاسطین، روح سیاست بازی و تقلب ونفاق بود. آن ها می کوشیدند زمام حکومت رادر دست بگیرند. در حقیقت جنگ علی علیه السلام با آن ها، جنگ با نفاق بود.

اما دسته سوم مارقین هستند و روحشان روح عصبیت های ناروا و خشکه مقدسی ها وجهالت های خطرناک بود.

این ها ولو این که منقرض شده اند ولی افکارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و روحشان در کالبد مقدس نماهاهمواره وجود داشته است و مزاحمی سخت برای پیشرفت اسلام و مسلمین به شمارمی رود.

پیدایش خوارج

خوارج یعنی شورشیان جنگ صفین. درآخرین روزی که جنگ داشت به نفع علی علیه السلام پایان می یافت، معاویه پس ازمشورت با عمروبن عاص دستور داد: قرآن هارا بر سر نیزه ها بلند کنند. یعنی که ما اهل قرآنیم، بیایید قرآن را حکم و حاکم قراردهیم.

علی علیه السلام فریاد برآورد: «این ها صفحه وکاغذ قرآن را بهانه قرار داده، می خواهندمعنی و حقیقت قرآن را نابود کنند و خود رادر پناه قرآن حفظ کنند.»

عده زیادی از نادان های مقدس نما فریادبرآوردند: «با قرآن بجنگیم؟! ما علاوه بر این که با قرآن نمی جنگیم، هرکس که با قرآن بجنگد، مرتکب منکری شده است و ما به عنوان نهی از منکر با او می جنگیم.»

با این حیله جنگ متوقف شد تا قرآن راحاکم قرار دهند. معاویه و طرفدارانش بدون هیچ اختلافی عمروبن عاص، عصاره نیرنگ هارا به عنوان حاکم از طرف خود تعیین کرد.

علی علیه السلام عبدالله بن عباس، سیاستمدار یامالک اشتر، مرد فداکار و روشن بین با ایمان ویا همانند آن ها را پیشنهاد کرد اما آن احمق ها (خوارج) به دنبال همانند خودمی گشتند. لذا مرد بی تدبیری که با علی علیه السلام هم میانه خوبی نداشت به نام ابوموسی اشعری را انتخاب کردند و هرچه علی علیه السلام ودوستان او گفتند: اوشایستگی این کار راندارد. این ها اصرار کردند که با غیر او موافقت نمی کنیم.

بالاخره ابوموسی به عنوان حاکم تعیین شد. پس از جلسات مشورتی، عمروبن عاص به ابوموسی پیشنهاد کرد که بهتر است به خاطر مصالح مسلمین علی و معاویه را کناربگذاریم تا مسلمین کسی را انتخاب کنند وآن فرد سوم حتما عبدالله بن عمر داماد توخواهد بود و بر این مطلب توافق کردند واعلام کردند که مردم گرد آیند تا نتیجه حکمیت به اطلاع آنان برسد.

مردم اجتماع کردند، ابوموسی بالای منبررفت و گفت: ما صلاح دیدیم نه علی باشد ونه معاویه. آن گاه انگشتر خود را از دست راست خویش خارج کرد و گفت: من علی را ازخلافت برکنار کردم همان گونه که این انگشتررا از دست خود خارج نمودم.

عمروبن عاص بالای منبر رفت و گفت:سخنان ابوموسی را شنیدید! آن گاه انگشترخود را به دست چپ خود کرد و گفت: ولی من معاویه را به خلافت نصب می کنم، همان گونه که این انگشتر را در انگشت نمودم.

مجلس آشوب شد. خوارج که به وجودآورنده این جریان بودند، به اشتباه خودپی بردند ولی بازهم اشتباه دیگری کردند.زیرا نمی گفتند: اشتباه ما توقف جنگ وتعیین ابوموسی و مخالفت نمودن با رای روشن علی علیه السلام بود، بلکه می گفتند: حاکم کردن دو انسان در دین خدا، کفر بود و تنهاحاکم خداست. پس همه کسانی که حکمیت را پذیرفته اند، کافر شده اند و باید توبه کنند.به علی علیه السلام گفتند: ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. علی علیه السلام فرمود: توبه به هرحال خوب است و من از هرگناهی هماره استغفارمی کنم. آن ها گفتند: نه باید اعتراف کنی حکمیت گناه بود و از آن توبه کنی!

حضرت فرمود: مساله حکمیت را خودتان به وجود آوردید و از سوی دیگر اصل حکمیت در اسلام مشروع است، چطور من آن را گناه بدانم؟!

به هر حال خوارج از این جا به بعد به عنوان یک فرقه مذهبی دست به فعالیت زدند و کم کم برای خود اصول عقائدی تنظیم کردند و به فکر افتادند وضعیت جهان اسلام را با امر به معروف و نهی از منکر اصلاح کنند.

امر به معروف و نهی از منکر قبل از هرچیزدو شرط اساسی دارد:

1 - بصیرت در دین.

2 - بصیرت در عمل.

بصیرت در دین اگرنباشد، همان طور که درروایات آمده زیان این عمل بیش از سود آن است.

و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه بیان شده است; به نام:

الف - احتمال تاثیر.

ب - عدم ترتب مفسده.

خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی.

شعار یا روح

بحث از خوارج به عنوان یک فرقه مذهبی بدون اثراست. زیرا چنین مذهبی امروز درجهان وجود ندارد ولی در عین حال بحث ازآن ها آموزنده است. چون این مسلک روحانمرده و روح خارجیگری در پیکر افرادبسیاری حلول کرده است.

به عنوان مقدمه می گویم: بعضی مذاهب ممکن است از نظر شعار بمیرند ولی از نظرروح زنده باشند و نیز برعکس.

مثلا از ابتدای رحلت پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله دو مکتب شیعه و سنی وجود داشته است.امروزه هرکسی علی علیه السلام را جانشین بلافصل پیامبرصلی الله علیه وآله بداند، او را شیعه می دانیم; ولی اگر به صدراسلام برگردیم، روحیه خاصی رامی بینیم که علامت تشیع می باشد و فقط آن روحیه خاص بود که موجب می شد وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را صددرصد بپذیرند و دچارتزلزل نشوند.

در مقابل آن ها روحیه دیگری است که وصیت های رسول اکرم صلی الله علیه وآله را بانوعی توجیه و تاویل نادیده می گیرد.

در تاریخ، سلمان فارسی و ابوذرغفاری ومقداد و عماربن یاسر را می بینیم که مردمی اصولی و اصول شناس هستند و می گویند: مانباید فکر خود را به دست اشخاص بسپریم وچون آن ها اشتباه کردند ما هم اشتباه کنیم. بر روح آنان اصول حکومت می کرد نه اشخاص.

مردی از صحابه علی علیه السلام در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود. به محضر مولی علیه السلام آمد و گفت: آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل گردآیند؟!

علی علیه السلام در جوابش سخنی گفت که به گفته «دکتر طه حسین »، دانشمند مصری:بعد از آن که وحی خاموش گشت، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.

علی علیه السلام فرمود: «تو فریب خورده ای وحقیقت برتو اشتباه شده است.حق و باطل رابا میزان قدر و شخصیت افراد نمی شودشناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیت هایی را مقیاس قرار دهی و حق وباطل را با آن ها بسنجی. بلکه حق و باطل بایدمقیاس شناخت اشخاص و شخصیت آن ها باشند.»

در این جا علی علیه السلام معیار حقیقت را خودحقیقت قرار داده است و روح تشیع غیر ازاین چیزی نیست.

منطق اکثریت مردم پس از پیامبرصلی الله علیه وآله این بودکه راه بزرگان و مشایخ این است و مشایخ و بزرگان اشتباه نمی کنند و ما راه آنان رامی رویم.

ولی منطق تشیع این بود که آنچه اشتباه نمی کند، حقیقت است و بزرگان باید خود رابا حقیقت تطبیق دهند و بزرگترین اثر این روحیه، جذب و دفع است. آن هم جذب ودفعی از سنخ جاذبه و دافعه علی علیه السلام.

از این جا معلوم می شود، چقدر فراوانندافرادی که شعارشان، شعار تشیع است ولی روحشان، روح تشیع نیست.

دموکراسی علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام باخوارج در منتهی درجه آزادی رفتار کرد. او آن ها را شلاق نزد،زندانی نکرد و حتی سهمیه آن ها را از بیت المال قطع نکرد.

درمیان خطبه علی علیه السلام اعتراض می کردندو در وسط نماز جماعتش قرآن می خواندند وحتی فحاشی می کردند; ولی با آن ها با نهایت آزادی رفتار می شد.

قیام و طغیان خوارج

خوارج در ابتدا آرام بودند و فقط به بحث وانتقاد اکتفا می کردند و رفتار علی علیه السلام هم باآن ها همان بودکه گذشت. اما آن ها کم کم روششان را عوض کردند و تصمیم به شورش گرفتند. دست به طغیان زده و امنیت راهها راسلب کردند و غارت گری و آشوب پیشه کردند و می خواستند دولت مرکزی را تضعیف و از پا درآورند.

این جا دیگر جای گذشت و آزادگذاشتن نبود. از این رو علی علیه السلام آن ها را تعقیب کرد ودر کنار نهروان با آن ها رو به رو شد. ابتدانصیحت کرد و آن گاه پرچمی به عنوان امان برافراشت. هشت هزار نفر زیر پرچم امان آمدند و به سلامت رستند و بقیه سرسختی نشان داده و وارد نبرد شده و شکست سختی خوردند، به گونه ای که جز عده معدودی ازآن ها باقی نماند.

ممیزات خوارج

روحیه خوارج ترکیبی از زشتی و زیبایی است.ما هردو جنبه زشت و زیبای آن را بیان می کنیم:

1 - روحیه مبارزه گر و فداکار داشتند و درراه ایده خود سرسختانه می کوشیدند.

2 - مردمی عبادت پیشه و متنسک بودند وشب ها را به عبادت می گذراندند و به دنیابی میل بودند. احکام ظاهری اسلام را سخت رعایت می کردندو آنچه را گناه می دانستندمرتکب نمی شدند.

لازم است در این جا یادآوری کنیم که یکی ازشگفتی ها و برجستگی های زندگی علی علیه السلام همین اقدام شجاعانه او در مبارزه با این مقدس نماهای متحجر و مغرور است. خود می گوید:

«چشم این فتنه را من در آوردم و غیر ازمن کسی جرات چنین کاری را نداشت. پس از آن که موج تاریکی و شبهه ناکی آن بالاگرفته و هاری آن فزونی یافته بود.» (3)

امیرالمؤمنین علیه السلام در این جا دو تعبیرجالب دارد:

الف - شبهه ناکی و تردید آوری این جریان;وضع تقدس و تقوای آنان هرمؤمنی را به تردید وا می داشت.

ب - دیگر این که حالت این خشکه مقدسی ها را به کلب (هاری) تشبیه می کند.علی علیه السلام می فرماید: این ها حکم سگ هار راپیدا کرده بودند و چاره پذیر نبودند و مرتب برتعداد هارها افزوده می شد.

این است که علی علیه السلام به عنوان یک افتخارمی گوید: «این من بودم که خطر بزرگ این هارا درک کردم و پیشانی های پینه بسته این هاو جامه های زهد مآبانه و زبان های دائم الذکر وحتی اعتقادات محکمشان نتوانست مانع بصیرت من شود.»

عمل علی علیه السلام راه خلفا و حکام بعدی راهموار کرد که با خوارج بجنگند و خونشان رابریزند.

3 - خوارج مردمی جاهل و نادان بودند.دراثر جهالت و نادانی حقائق را نمی فهمیدندو بد تفسیر می کردند. ما وقتی به سیره نبوی مراجعه می کنیم، می بینیم حضرت رسول صلی الله علیه وآله در دوره سیزده ساله مکه، اجازه جهاد و حتی دفاع نداد.

در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند و باروح اسلام آشنا شدند. در نتیجه پس ازهجرت به مدینه هرکدام یک مبلغ اسلام بودند و هنگامی که به جهاد می رفتند،می دانستند چه هدف و ایده ای دارند. به تعبیر مولی علی علیه السلام همانا بصیرت و اندیشه روشن خود را بر شمشیرهای خود حمل می کردند. (4)

در دوره خلفا با کمال تاسف بیشترتوجهات به سوی فتوحات معطوف شد و ازتعلیم روح وثقافت اسلامی فلت شد.

خوارج با همه عیب ها ولی از فضیلت شجاعت وفداکاری بهره مند بودند. اما کم کم عده ای دیگر ازاین تیپ به وجود آمدند که این هنر را هم نداشتند.

این ها اسلام را به سوی رهبانیت و انزوا کشاندند وبازار ریا و تظاهر را رایج کردند و چون آن هنر رانداشتند که برصاحبان قدرت شمشیر پولادین بکشند، شمشیر زبان را بر روی صاحبان فضیلت کشیدند و بازار تکفیر و تفسیق را رایج کردند والبته وقتی که علی علیه السلام تکفیر شود، تکلیف دیگران روشن است.

ابوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی،صدرالمتالهین شیرازی، فیض کاشانی، سیدجمال الدین اسدآبادی و اخیرا محمداقبال پاکستانی از جرعه تکفیر و تفسیق به کامشان ریخته شده است.

خطر جهالت این گونه افراد بیشتر از این جهت است که آلت دست زیرک ها قرارمی گیرند. گفتیم خوارج در ابتدا برای احیاءیک سنت اسلامی (نهی از منکر) به وجودآمدند; اما عدم بصیرت آن ها را به این جاکشید. قرآن می گوید: «ان الحکم الالله » (5)

در این آیه حکم از مختصات خدا بیان شده است. مراد از حکم بدون شک قانون ونظامات حیاتی بشر است. قانون گذاری از غیرخدا سلب شده است ولی خوارج آن را به معنی حکومت که شامل حکمیت هم می شد، گرفتند و آن را شعار خود ساختند. گاهی دروسط سخنرانی علی علیه السلام فریاد می کشیدند:«لاحکم الالله لا لک و لا لاصحابک »مولی علی علیه السلام در جواب می گفت: «سخنی به حق است، اما آنان اراده باطل دارند. قانونگذاری از آن خداست، اما این هامی خواهند بگویند غیر ازخدا کسی نبایدحکومت کند. مردم احتیاج به حکومت دارند.نیکوکار یا بدکار. (یعنی حد اقل در فرض نبودن نیکوکار).

در پرتو حکومت حاکم است که مؤمن کارخویش را انجام می دهد و کافر از دنیای خودبهره می برد و خداوند مدت را به پایان می رساند. در پرتو حکومت است که مالیات هاجمع آوری می شود و با دشمن پیکار شده وراه ها امن و حق ضعیف از قوی و ستمگرگرفته می شود. تا نیکوکاران آسایش یابند و ازشر بدکار آسایش به دست آید.» (6)

4 - مردمی کوته دید و تنگ نظر بودند ومانند همه کوتاه نظران دیگر مدعی بودندهمه بد می فهمند یا اصلا نمی فهمند و همه جهنمی هستند. این کوتاه نظرها، تنگ نظری خود را به صورت یک عقیده دینی درآورده و رحمت خدا را محدود می کنند و همه را کافر و جهنمی می دانند. یکی از اصول عقاید خوارج آن بود که مرتکب گناه کبیره،کافر است.

علی علیه السلام به کوتاه نظری آن ها استدلال کرد و فرمود: «پیغمبرصلی الله علیه وآله جنایت کار راسیاست و عقوبت می کرد و سپس برجنازه اونماز می خواند. در حالی که اگر ارتکاب گناه کبیره موجب کفر می شد، حضرت برجنازه آن ها نماز نمی خواند.»

و نیز فرمود: «فرض کنید من خطا کردم وکافر شدم، دیگر چرا تمام جامعه اسلامی راتکفیر می کنید؟»در حقیقت پیکار علی علیه السلام با خوارج، پیکاربا این طرز تفکر و اندیشه است. چون اگر آن ها این گونه نمی اندیشیدند، علی علیه السلام نیز خونشان رانمی ریخت. خونشان را ریخت تا با مرگ آن ها آن اندیشه ها نیز بمیرد و قرآن درست فهمیده شود.

لزوم پیکار با نفاق

مشکل ترین مبارزه ها، مبارزه با نفاق است.مبارزه با زیرک هایی که احمق ها را وسیله قرارمی دهند. نفاق، دو رو دارد; یک روی ظاهری که اسلام است و یک روی باطنی که کفر است وشیطنت. و درک آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیر ممکن است. از این رومبارزه با نفاق ها غالبا به شکست انجامیده است.

علی علیه السلام فرمود: پیغمبرصلی الله علیه وآله به من گفت:«من بر امتم از مؤمن و مشرک نمی ترسم. زیرامؤمن را خداوند به واسطه ایمانش بازمی دارد و مشرک را به خاطر سرکشی خوارمی کند. ولی بر شما از هر منافقی می ترسم که درونی دو چهره و زبانی عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است.» (7)

باید توجه داشت که هراندازه احمق زیادباشد، بازار نفاق داغ تر است. مبارزه با احمق وحماقت، مبارزه با نفاق نیز هست. زیرا احمق ابزار دست منافق است.

علی علیه السلام امام و پیشوای راستین

سراسر وجود علی علیه السلام درس و سرمشق است. همچنان که جذب های علی علیه السلام برای ما آموزنده است، دفع های او نیز درس است وآموزنده.

ما معمولا در زیارت های علی علیه السلام وسایرائمه اطهارعلیهم السلام مدعی می شویم که مادوست دوست تو و دشمن دشمن تو هستیم.یعنی آن کسی را که تو جذب می کنی، به اونزدیک شده و از آن کسی که تو دفع می کنی،دوری می گزینیم.

از آنچه گفتیم، معلوم شد که علی علیه السلام دوطبقه را سخت دفع کرده است; منافقان زیرک و زاهدان احمق.

پی نوشتها:

1 - سیره ابن هشام، ج 4، ص 250.

2 - نهج البلاغه، خطبه 3.

3 - همان، خطبه 92.

4 - همان، خطبه 150.

5 - سوره انعام، آیه 57.

6 - نهج البلاغه، خطبه 40.

7 - همان، نامه 27.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است